شهدای ایران shohadayeiran.com

نباید انتظار داشته باشیم همیشه حمله باشد و ما هم در خطوط مقدم و خط شکن. تکلیف ما ادای دین است. امروز به ما گفته اند جبهه ها را پر کنید، ما هم آمدیم فردا می گویند جای دیگر، ما هم کی می رویم حالا اگر عملیات نصیب شد که چه بهتر!
به گزارش شهدای ایران؛ روز و شبی چند، در لحظه های پیش از خواب، در فضایی عطرآگین و مصفا و در معراج شور و حالی که سطور و کلمات نورانی این کتاب به خواننده خود عطا می کند، سیر کردم و خدا را سپاس گفتم؛ هم بر آن قطره عشقی که در جان این نویسنده افکنده و چنین زلال اندیشه و ذوقی را بر قلم او جاری ساخته است و هم بر آن دست قدرتی که نقشی چنان بدیع و کتا بر صفحه تاریخ معاصر پدید آورده و صحنه هایی، که افسانه وار با ذهنی و چشم بشر این روزگار بیگانه است، در واقعیت زندگی این نسل از ملت ایران نقش زده است... له الحمد المجاهدین ابد الابدین. بیشتر فضیلت هایی که تاریخ انسان را زبور بخشیده و آرایش دادهو مشعل و راهنمای افراد بشر شده است، محصول لحظه‌ی پرباری از زندگی یک یا چند انسان است.

صبر، زاهد، امتناع، گذشت، شجاعت، صدق، ایثار... و همه فضایل بشر که در سرگذشت او می بینیم، از این قبیل است.  هزاران لحظه پربار، در هر روز و شب، حماسه هشت ساله‌ی ملت ایران است و هر که با نگاهی هنرمندانه آن ها را ببیند، با قلمی هنرمندانه آن را ثبت و ماندگار کند وپیش از این ها، با توفیقی الهی به این همه دست یافته باشد، مشعل رهروان معراج انسانی را فروغ بخشنده است و این کتاب و نویسنده اش از آن زمره اند.» سخن از جشن حنابندان است؛ کتابی که با قلم محمد حسین قدمی نگارش یافته است. مقام معظم رهبری، در تاریخ 6 بهمن ماه 1370، درباره‌اش جمله های یاد شده را نگاشتند.

حنابندان "قدیمی" بار دیگر، در تاریخ 22 تیرماه 1371، مدال دیگری از مقام ولایت گرفت؛ آنجا که فرمودند: «این حنابندان آقای قدمی... عجب کتاب خوبی است... این کتاب چقدر خوب نوشته شده است.»

خشاب قلم را پر از واژه کرد و ضامن دوربین را روی رگبار فریم ها تنظیم نمود؛ تا بلکه بتواند گوشه ای از خلوص و ایمان و عشق و وحدت و شهادت رزمندگان را به تصویر کشد.

حراست از گنجینه های جنگ را واجب می دانست ثبت ارزش های آن را تکلیف. مصمم شد که سراج قلم و دوربین را به تصویر بکشد و فرهنگ زندگی ساز صلواتی را به شهر بیاورد.

شب های خاطره، در 5 شنبه های اول از هر ماه، در مسیر همان فرهنگ سازی هاست که محمدحسین قدمی آن را به رهبری می کند.

سال ها بر آن پای می فشرد، تا گوشه ای از آن را ترسیم کند. جشن حنابندان نخستین گام های قدمی است؛ هرچند که به قول خود او این ها زبان دل نمی شوند.

ـ علی و مصظفی در حالی به شهد نشستند که لبخند برلبانشان نشسته بود.

ـ پیکر طلبه ی جوان، سهرابی، با توپ مستقیم تانک به دو نیم شد.

_ محاسن نعمت جان محمدی، فرمانده دسته، به خون سرش رنگین گشت و بهشتی، پیش چشمانم، در حال سجده چون پروانه  سوخت.

_ ترکشی دیگر بر بوسه گاه پدر مصطفی نشست.

دوستان زیادی در این آزمایش الهی پیروز شدند و با کارنامه ی قبولی نزد خدایشان پر گشودند و من همچنان برجای مانده و راوی خاطرتشان گردیدم.

حسن محقق، فرمانده گردان، می بینم. خوش قول و قرار است. قبل از همه آمده ولی هنگام گرفتن فیلم، پشت به دوربین، اول از همه مجلس را ترک می کند. جیم می شود. فردای آن روز به مسجد دارالاسلام، پاتوق بچه های دسته، که مجلس یادبود همه شهدای گردان است، می روم.

دهه فجر است و در دیوار و صحن مسجد به نوشته و عکس شهید و پوستر مزین. جلوی مسجد طاق نصرت بزرگی زده اند. دستان درد نکند. بچه ها، چه در پشت جبهه و برپایی مراسم کوهستان های سقز و کردستانو چه در پشت جبهه و برپایی مراسم و یادبودها. همه جا، حی و حاضرند. در اینجا از روح شهید جان  دوباره می گیرند تا در آنجا جان خصم بگیرند.

به داخل مسجد می روم. بچه ها گوش تا گوش نشسته اند و مشغول دیدن فیلم ویدئویی شهدای گردان:

ستون از رزمندگان از روی صخره های صعب العبور به سوی قله مرتفع کوه در حرکت اند.

اشاره ناگهانی بچه های بیننده و سرتکان دادن ها و استغفار و نچ نچ ها، حاکی از این است که برخی از این تصویرها در این دنیا نیستند. مسجد از وجودشان تهی است.همتی، به محض دیدن هم رزم شهیدش، او را داده، خاطره آن روز را با آب و تاب برای بغل دستی اش تعریف می کند. افسوس می خورد و جای شهدا را خالی می بیند!

دوربین مهدی روشن شده، در جای جای مسجد به گردش در می آید.

حاج حسن، که دم در نشسته، همین که دوربین به طرفش نشانه می رود غیبش می زند!

این یک تکه از خاطرات را که می خوانی، راغب می شوی تا ادامه ی کتاب را به پیش بروی. دوست داری حاج حسین را بهتر بشناسی. حسن محقق را زیباتر درک کنی . می خوانی تا به صفحه 152 جشن حنابندان می رسی . باز هم می خوانی.

برادر محقق دوره دیده و مجرب است. درس طلبگی را هم پشت سر گذاشته و اهل منبر و محراب است. مسلط سخن می گوید: «نباید انتظار داشته باشیم همیشه حمله باشد و ما هم در خطوط مقدم و خط شکن. تکلیف ما ادای دین است. امروز به ما گفته اند جبهه ها را پر کنید، ما هم آمدیم فردا می گویند جای دیگر، ما هم کی می رویم حالا اگر عملیات نصیب شد که چه بهتر! بدانید که هرگونه سستی و عمل خودسرانه موجب غضب خدا ضایع شدن عجر است ما که زن زندگی مال و منال را رها کرده اینجا آمدیم باید نفس را لگام زده چون کوه مقاوم باشیم سر را به خدا بسپاریم و به چیزی جز تکلیف نیندیشیم. بدانیم که امروز سیاست جهان را لوله های تفنگ ما تعیین می کند، نه اجلاس سران شرق و غرب عامل موفقیت ما در کربلای 5 تقوا و دعای بچه ها می دهد.»

بالاخره مژده را به بچه ها می دهد. می گوید: «فرمانده گروهان، فردا برای توجیه منطقه به خط مقدم می روند. شما هم انشا الله چند روز دیگر می روید. آماده باشید تا خدا را خشنود کنید و قلب امام را شاد.» و بعد تکبیر اطاعت و لبخند رضایت.

تا صفحه 261 خیلی مانده است. بگذار بقیه را تنها بخوانی. شاید بخواهی تنهای تنها، به یاد جبهه و آن روزها، اشکی بریزی. شاید بخواهی با خاطرات سال های 65، 66،67 جشن حنابندان تنها می گذارم و فقط سفارش می کنم که عکس های آخر کتاب قدیمی را هم بین. خودش یاد و درسی است. زیر عکس حاج امینی را بخوان.

هر وقت حاج امینی – فرمانده گردان- را خوشحال می دیدیم، معلوم بود که پا به آستانه عملیات گذاشته ایم.

ورق بزن تا به شمس سهرابی برسی. سهرابی، طلبه جوانی که به قول بچه ها چهره اش نوربالا می زد، مجسمه تقوا بود. بی جهت نبود نبود که بچه ها برای گرفتن عکس یادگاری از او سر و دست می شکستند.

دیگر نیازی به سر و دست شکستن نیست. آرام جشن حنابندان را با هم می خوانیم. اصلا یکی بخواند و همه گوش کنند. نه! چنگی به دل نمی زند. شاید بعضی بخواهند تنها بخوانند بگذار هر یک از ما یک جشن حنابندان به دست یگیریم، تاهمه بدانند که ما همه عاشق کتاب های دفاع مقدسیم. بگذار تنهایی شب با خواندن کتاب حنابندان آقای قدمی، در فضای عطرآگین و مصفا و در معراج شور و حالی که سطور و کلمات این کتاب به خواننده خود عطا می کند، سیر کنیم و از خوبی های آن لذت ببریم.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار