شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۴۵۶۸۰
تاریخ انتشار: ۱۱ مرداد ۱۳۹۳ - ۰۹:۱۷
شهید حسین وهابی، پانزدهم شهریور ۱۳۴۸ در محله طاق بهلول و کوچه مقابل حمام راه ری، یکی از قدیمی‌ترین و محروم‌ترین مناطق شهری قزوین به دنیا آمد. مادر ساده و دوست‌داشتنی‌اش، می‌گوید: آنجا خانه محمود کبابی خدابیامرز، مستأجر بودیم که حسین به دنیا آمد و پدرش هم بنایی می‌کرد.
به گزارش شهدای ایران؛ حسین وهابی، از میان سه هزار شهید استان قزوین، تنها شهیدی است که بیست و هفتم اردیبهشت‌ماه سال ۱۳۶۷، همزمان با روز عید سعید فطر، در "دوجیله" عراق، بر اثر عوارض ناشی از مصدومیت شیمیایی، به شهادت رسید.

حسین ازآنجایی‌که علاقه فراوانی به جبهه و حضور در کنار رزمندگان را داشت به بهانهٔ خدمت سربازی، یک سال زودتر، برای گذراندن دورهٔ آموزشی و به‌عنوان پاسدار وظیفه، عازم پاوه کردستان شد.

مادر حسین می‌گوید: تا آن روز به یاد ندارم که روزه‌هایم را خورده باشم، اما سال 1367، دههٔ اول ماه رمضان را که پشت سرگذاشته بودیم، دلم بدجوری هوای حسین را کرد. یعنی یه جورایی توی دلم آشوب شده بود. پا را توی یک کفش کردم و به پدرش گفتم: می‌خواهم به دیدن حسین بروم و اگر مرا به پاوه نبری، خودم می‌روم. این شد که ایشان هم شال و کلاه کرد و با هم به پاوه رفتیم تا حسینم را ببینم.

به محل ملاقات که رسیدیم، حسین بالای کوه‌ها بود و تا صدایش کردند که بیاید، یک‌ساعتی طول کشید. ظهر بود که بچه‌ام را بغل کردم، بوسیدم، بوییدم و خیالم راحت شد که او در کنارم است.

حسین می‌گفت: فرمانده‌مان می‌گوید: تو که عینک می‌زنی و چشم‌هایت ضعیف است، معاف از رزمی، پس برای چه اینجا آمده‌ای؟ اما من گفتم: اتفاقاً من آمده‌ام که بروم خط مقدم تا با دشمنان بجنگم. چرا مرا اینجا نگه‌داشته‌اید؟

خلاصه آن روز خیلی خوش گذشت. من که کلی حسینم را تماشا کردم و با هم حرف زدیم. گفتم: کی میای خانه؟ گفت: قرار است پس از گذراندن دوره آموزشی، هفده روز مرخصی بدهند که می‌آیم خانه. این را که گفت کمی خیالم راحت شد و وقتی هم که ساعت ملاقات تمام شد، ساعت 4 بعدازظهر روز هفدهم ماه رمضان بود که حسین رفت بالای کوه‌ها و ما هم برگشتیم قزوین.

ده روزی بود قزوین بودیم که حسین را به همراه گروهی از رزمندگان به "دوجیله عراق" اعزام کرده بودند که بر اثر عوارض ناشی از مصدومیت شیمیایی دشمن، در آنجا به شهادت رسیده بود.

حسین روز عید فطر آن سال به شهادت رسید ولی او را در سردخانه نگهداری کرده و پس از 3 روز، مراسم تشییع‌اش انجام شد. پسرم، قبل از اعزامش به سربازی گفته بود: دوست دارم پس از گذراندن دوره آموزشی، به نقطه‌ای دوردست اعزام شوم و توسط بمب شیمیایی دشمن شهید شوم.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار