50 قدم اخر
چطور ممکن است که یک روستا را شیمیایی بزنند و همه بمیرند و فقط دختری زنده بماند که جوان او را می خواهد آن هم سالم و سرحال؟
سرویس فرهنگی پایگاه خبری شهدای ایران؛ می گویند؛ هرگاه می خواهی چیزی را خراب کنی، از آن بد دفاع کن! حالا این فیلم آقای «کیومرث پور احمد» یا همان کارگردان «قصه های مجید» روی پرده سینما رفت. حکایت فیلم مثلا دفاع مقدسی،« ۵۰ قدم آخر» اثر کیومرث پوراحمد نیز دقیقا همین طور است. فیلمی به ظاهر در باب رشادت های رزمندگان دفاع مقدس، اما در اصل هجو و تمسخر جبهه! فیلمنامه اثر که اساسا ملغمه ای است از اتفاقات بی ربط و بی منطق و با همان زبان الکن هم می خواهد حرف گنده تر از دهان بزند و حاصلش چیزی نمی شود جز یک فیلم بی سر و ته و خراب.
معلوم نمی شود چرا شخصی که آن قدر برش دارد که برای یک ماموریت، حکم پایان خدمت جوان دانشمند را می آورد، در جبهه یک نیروی معمولی است و چرا پس از جنگ فقط یک تراشکار است؟ خودش می گوید من قبل از جنگ هم تراشکار بودم اما سوال این است که پس چطور هنگام جنگ از طرف سرویس های امنیتی برای همچین ماموریتی، به سراغ جوان می رود؟
یا مثلا چطور ممکن است که یک روستا را شیمیایی بزنند و همه بمیرند و فقط دختری زنده بماند که جوان او را می خواهد آن هم سالم و سرحال؟ اساسا چرا این دو با هم همراه می شوند؟ وقتی دختر می میرد، خانواده اش برای گرفتن کودک خردسال از کجا پیدایشان می شود؟ چرا جوان با آنها نمی رود و دوباره در به در می شود؟
این فیلم پر است از صحنه های بی منطق و بی محتوا! شاید از همه بدتر، جایی باشد که جوان شیشه عطر رزمنده را به گردن سگی می اندازد و به او می گوید برو و فلانی را پیدا کن و بدون اینکه سگ، اساسا آن رزمنده را قبل از این دیده باشد کوه ها و دشت ها را می پیماید و عاقبت رزمنده را پیدا می کند و بالای سر جوان می آورد! این قسمت از فیلم، شبیه داستان های من درآوردی مادربزرگ هایی است که فی البداهه برای نوه های خود قصه می گویند و در برخی مواقع که چیز خاصی به ذهنشان نمی رسد، همان جا با ربط دادن زمین به زمان قصه را جفت و جور می کنند.
صحنه رقص «بابک حمیدیان»، در رودخانه که مثلا قرار بود ناشی از خستگی و روانی شدن وی در اثر سختی های جنگ بوده باشد، به شدت کمیک از آب درآمده تا آنجا که تمسخر همه تماشاچیان را از موج اعصاب و روان رزمنده در پی دارد!
میزانس های این فیلم فوق العاده بد هستند، به یاد بیاورید صحنه ای که جوان وارد روستای شیمیایی زده می شود و قاعدتا آنجا باید بوی مرگ بدهد. همه مردم روی زمین افتاده اند و وسایل و میوه های آنها نیز پخش و پلا شده است. اما همه، تر و تمیز و مرتب و کاملا شیک، بدون حتی کوچکترین خاکی روی لباسشان بر زمین دراز کشیده اند و میوه ها نیز کاملا آبدار و تمیز روی زمین است!
اصولا معلوم نمی شود هدف پوراحمد از ساخت این اثر فوق العاده ضعیف، چه بوده است، فیلمی به غایت بی مزه و بی هدف که آخر سر هم معلوم نمی کند قصه چه بود و آخرش به کجا رسید!؟
معلوم نمی شود چرا شخصی که آن قدر برش دارد که برای یک ماموریت، حکم پایان خدمت جوان دانشمند را می آورد، در جبهه یک نیروی معمولی است و چرا پس از جنگ فقط یک تراشکار است؟ خودش می گوید من قبل از جنگ هم تراشکار بودم اما سوال این است که پس چطور هنگام جنگ از طرف سرویس های امنیتی برای همچین ماموریتی، به سراغ جوان می رود؟
یا مثلا چطور ممکن است که یک روستا را شیمیایی بزنند و همه بمیرند و فقط دختری زنده بماند که جوان او را می خواهد آن هم سالم و سرحال؟ اساسا چرا این دو با هم همراه می شوند؟ وقتی دختر می میرد، خانواده اش برای گرفتن کودک خردسال از کجا پیدایشان می شود؟ چرا جوان با آنها نمی رود و دوباره در به در می شود؟
این فیلم پر است از صحنه های بی منطق و بی محتوا! شاید از همه بدتر، جایی باشد که جوان شیشه عطر رزمنده را به گردن سگی می اندازد و به او می گوید برو و فلانی را پیدا کن و بدون اینکه سگ، اساسا آن رزمنده را قبل از این دیده باشد کوه ها و دشت ها را می پیماید و عاقبت رزمنده را پیدا می کند و بالای سر جوان می آورد! این قسمت از فیلم، شبیه داستان های من درآوردی مادربزرگ هایی است که فی البداهه برای نوه های خود قصه می گویند و در برخی مواقع که چیز خاصی به ذهنشان نمی رسد، همان جا با ربط دادن زمین به زمان قصه را جفت و جور می کنند.
صحنه رقص «بابک حمیدیان»، در رودخانه که مثلا قرار بود ناشی از خستگی و روانی شدن وی در اثر سختی های جنگ بوده باشد، به شدت کمیک از آب درآمده تا آنجا که تمسخر همه تماشاچیان را از موج اعصاب و روان رزمنده در پی دارد!
میزانس های این فیلم فوق العاده بد هستند، به یاد بیاورید صحنه ای که جوان وارد روستای شیمیایی زده می شود و قاعدتا آنجا باید بوی مرگ بدهد. همه مردم روی زمین افتاده اند و وسایل و میوه های آنها نیز پخش و پلا شده است. اما همه، تر و تمیز و مرتب و کاملا شیک، بدون حتی کوچکترین خاکی روی لباسشان بر زمین دراز کشیده اند و میوه ها نیز کاملا آبدار و تمیز روی زمین است!
اصولا معلوم نمی شود هدف پوراحمد از ساخت این اثر فوق العاده ضعیف، چه بوده است، فیلمی به غایت بی مزه و بی هدف که آخر سر هم معلوم نمی کند قصه چه بود و آخرش به کجا رسید!؟
فلیسطینی های کرانه باختری رود اردن : غیرت و همت را رها کردند و
نظاره گر قتل عام هموطنان خود هستند ؟!
و منتظر مانده اند که از برکات مقاومت غزه سودی نسیبشان شود و جشن پیروزی بگیرند ؟!
و این در حالی است که همه جهان اسرائیل را محکوم می کنند ؟!
و ایران و جهان از همه مسلمانان و بالاخص فلسطینیان کرانه باختری رود اردن می خواهند که به کمک مردم غزه بروند ؟!
این مفت خوری در همه جوامع هست که دیگران بجگند و بکشند و کشته شوند ؟!
و عده ای مانند فلسطینیان کرانه باختری رود اردن مفت خوری کنند و از پیروزی رزمندگان غزه مال و جان دیگران را صاحب شوند ؟!
و ایضاً بسیار خوشحال هم می شوند که مردم غزه شکست بخورند و قتل عام شوند تا خودشان به تنهایی صاحب کشور فلسطین بشوند ؟!
غیرت را هم قورت دادند ؟!
حیاء را هم بلعیدند ؟!
نامردمان ؟!
وقتی تو می گویی وطن من خاک بر سر می کنم ؟!
http://khakpour-m.blogfa.com