تلفن همراهش زنگ خورد. داریوش دستش بند بود. گفت: ببین کیه؟ دیدم نوشته مشکوک. گفتم: مشکوک دیگه کیه؟ گفت ولش کن. جواب نده. چند روزیه زنگ میزنه و از من اطلاعات میخواد. رقم خوبی هم پیشنهاد میده.
شهدای ایران: شهید داریوش رضایی نژاد از شهدای هسته ای کشورمان بود که توسط تروریستها به شهادت رسید. آنچه از نظر خواهید گذراند گفتگویی است با همسر این شهید عزیز که بر گرفته از کتاب شهید علم است.
*چی شده؟ تلویزیونی شدی!
داریوش اصلاً اهل تلویزیون نبود. اما این اواخر تا از سر کار میآمد مینشست پای تلویزیون و مرتب شبکهها را بالا و پایین میکرد. گفتم: «چی شده؟ تلویزیونی شدی!» گفت: «بچهها گفتن قراره یک فیلم در مورد شهید بابایی پخش کنن میخوام ببینیم زمان پخشش کیه. نکنه از دست بدمش.» به او فرصت این را ندادند که حتی یک قسمت از «شوق پرواز» را ببیند؛ ولی ما به یاد او سریال را دنبال کردیم. بعد از آن هر جا عکسی از شهید بابایی را میبینیم یادی از داریوش میکنیم.
*داریوش اصلاً به فکر نجات جانش نبود!
بعد از ترور شهید شهریاری و دکتر عباسی، پیشبینی شده بود که او را هم ترور میکنند. اما داریوش هیچ کاری نمیکرد. مثلاً بیاید برویم آبدانان، یا اینکه برویم یک جای امن. شاید احساس مسئولیت میکرد و میترسید پروژهها لطمه بخورد، شاید هم اجازه نمیدادند که استعفا بدهد. نمیدانم... به هرحال داریوش اصلاً به فکر نجات جانش نبود!
*تلفن همراهش زنگ خورد، دیدم نوشته مشکوک
تلفن همراهش زنگ خورد. داریوش دستش بند بود. گفت: ببین کیه؟ دیدم نوشته مشکوک. گفتم: مشکوک دیگه کیه؟ گفت ولش کن. جواب نده. چند روزیه زنگ میزنه و از من اطلاعات میخواد. رقم خوبی هم پیشنهاد میده.
این روزهای آخر مرتب تماس میگرفت و دیگر خبری هم از پیشنهاد رقمهای بالا نبود. فقط تهدیدش میکرد. آخر سر هم کار خودش را کرد.
*دلتنگی برای آرمیتا
داریوش یک شب شیراز بود، اما یک مرتبه غافلگیرمان کرد، زنگ خانه را زد. دویدم دم در. گفتم: «مگه تو شیراز نبودی؟» گفت: «دلم خیلی برای آرمیتا تنگ شده بود نتونستم طاقت بیارم» این همه راه آمده بود تا تهران، شب را پیش آرمیتا ماند و صبح دوباره رفت شیراز!
*جایی اسمی از داریوش نبود، بلکه این آرمیتا بود که شهرت یافته بود
بعد از حضور حضرت آقا در منزل ما و لطف بینهایت ایشان، مستند آرمیتا که پخش شد توجه تمامی رسانهها به آرمیتا جلب شد و دیگر او را رها نمیکردند. دیگر آرمیتا خسته شده بود، ما هم همینطور.
جایی اسمی از داریوش نبود، بلکه این آرمیتا بود که شهرت یافته بود و از این جشنواره به آن برنامه و از آن برنامه به آن مراسم و جلسه دعوت میشد. جشنوارهها و مراسمهایی که اغلب مسئولین آن، آرمیتا را ابزار مطرح کردن خودشان قرار داده بودند و این موضوع ما را آزار میداد.
*زندگی خیلی از کسانی که با او رابطه داشتند، فلج شده بود
رفتار داریوش با دیگران به صورتی بود که پس از مدت کوتاهی، هر کس احساس میکرد که جزو دوستان صمیمی داریوش است. برای همین کم کم داریوش در زندگیش جایی پیدا میکرد و جزء مهمی از زندگی آن فرد میشد. او اهل جنب و جوش و تحرک بود و در زندگی افراد زیادی صاحب نقشهای مهم بود. برای همین، وقتی به شهادت رسید تا مدتی زندگی خیلی از کسانی که با او رابطه داشتند، فلج شده بود.
*چی شده؟ تلویزیونی شدی!
داریوش اصلاً اهل تلویزیون نبود. اما این اواخر تا از سر کار میآمد مینشست پای تلویزیون و مرتب شبکهها را بالا و پایین میکرد. گفتم: «چی شده؟ تلویزیونی شدی!» گفت: «بچهها گفتن قراره یک فیلم در مورد شهید بابایی پخش کنن میخوام ببینیم زمان پخشش کیه. نکنه از دست بدمش.» به او فرصت این را ندادند که حتی یک قسمت از «شوق پرواز» را ببیند؛ ولی ما به یاد او سریال را دنبال کردیم. بعد از آن هر جا عکسی از شهید بابایی را میبینیم یادی از داریوش میکنیم.
*داریوش اصلاً به فکر نجات جانش نبود!
بعد از ترور شهید شهریاری و دکتر عباسی، پیشبینی شده بود که او را هم ترور میکنند. اما داریوش هیچ کاری نمیکرد. مثلاً بیاید برویم آبدانان، یا اینکه برویم یک جای امن. شاید احساس مسئولیت میکرد و میترسید پروژهها لطمه بخورد، شاید هم اجازه نمیدادند که استعفا بدهد. نمیدانم... به هرحال داریوش اصلاً به فکر نجات جانش نبود!
*تلفن همراهش زنگ خورد، دیدم نوشته مشکوک
تلفن همراهش زنگ خورد. داریوش دستش بند بود. گفت: ببین کیه؟ دیدم نوشته مشکوک. گفتم: مشکوک دیگه کیه؟ گفت ولش کن. جواب نده. چند روزیه زنگ میزنه و از من اطلاعات میخواد. رقم خوبی هم پیشنهاد میده.
این روزهای آخر مرتب تماس میگرفت و دیگر خبری هم از پیشنهاد رقمهای بالا نبود. فقط تهدیدش میکرد. آخر سر هم کار خودش را کرد.
*دلتنگی برای آرمیتا
داریوش یک شب شیراز بود، اما یک مرتبه غافلگیرمان کرد، زنگ خانه را زد. دویدم دم در. گفتم: «مگه تو شیراز نبودی؟» گفت: «دلم خیلی برای آرمیتا تنگ شده بود نتونستم طاقت بیارم» این همه راه آمده بود تا تهران، شب را پیش آرمیتا ماند و صبح دوباره رفت شیراز!
*جایی اسمی از داریوش نبود، بلکه این آرمیتا بود که شهرت یافته بود
بعد از حضور حضرت آقا در منزل ما و لطف بینهایت ایشان، مستند آرمیتا که پخش شد توجه تمامی رسانهها به آرمیتا جلب شد و دیگر او را رها نمیکردند. دیگر آرمیتا خسته شده بود، ما هم همینطور.
جایی اسمی از داریوش نبود، بلکه این آرمیتا بود که شهرت یافته بود و از این جشنواره به آن برنامه و از آن برنامه به آن مراسم و جلسه دعوت میشد. جشنوارهها و مراسمهایی که اغلب مسئولین آن، آرمیتا را ابزار مطرح کردن خودشان قرار داده بودند و این موضوع ما را آزار میداد.
*زندگی خیلی از کسانی که با او رابطه داشتند، فلج شده بود
رفتار داریوش با دیگران به صورتی بود که پس از مدت کوتاهی، هر کس احساس میکرد که جزو دوستان صمیمی داریوش است. برای همین کم کم داریوش در زندگیش جایی پیدا میکرد و جزء مهمی از زندگی آن فرد میشد. او اهل جنب و جوش و تحرک بود و در زندگی افراد زیادی صاحب نقشهای مهم بود. برای همین، وقتی به شهادت رسید تا مدتی زندگی خیلی از کسانی که با او رابطه داشتند، فلج شده بود.