آخرین وداع شهدای استان قزوین با مادرانشان توام با تلخی و شیرینی است که با هدف زنده نگه داشتن یاد شهدا خاطرات برخی از آنها را مرور میکنیم.
به گزارش شهدای ایران؛ خاطرات دفاع مقدس باید با هدف حفظ، احیا و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا در بین قشرهای مختلف جامعه به ویژه نسل جوان بازگو شود تا آنان بیشتر با اهداف شهدای 8 سال دفاع مقدس آشنا شوند.
شهدایی که با گذشتن از جان خود و تحمل سختیها در جنگ تحمیلی حضور یافتند تا بتوانند از ارزشهای اسلامی کشورمان محافظت کنند، خانوادههای آنان از جمله مادرانشان نیز برای موفقیتشان دعا میکردند تا پیروز شوند.
در بین خاطرات 8 سال دفاع مقدس، آخرین وداع مادران شهدای قزوین را با درک تحمل سختی فراغ آنان از فرزندانشان مرور میکنیم.
زرین تاج غیاثوند محمدخانی، مادر شهید گنجعلی غیاثوند محمدخانی ضمن بیان خاطرات فرزندش به خبرنگار ما میگوید: پسرم رفته بود تهران پیش برادرم. 12 فروردین بود که زنگ زد میخواهد به جبهه اعزام شود.
نگران شدم؛ موضوع را از برادرم جویا شدم، گفت: برای آموزش به پادگان امام حسن (ع) رفته است. بلافاصله خودم را به تهران رساندم. جلوی در پادگان امام حسن (ع)، خیلی منتظر ماندم، بالاخره آمد.
از دور که او را دیدم اول فکر نمیکردم پسر من است؛ آنقدر نورانی و خوش سیما شده بود که وقتی در آغوشش کشیدم. انگار گلولهای از نور در آغوش دارم. همدیگر را بوسیدیم. مرا بلند کرد و در حیات پادگان چرخاند و گفت: مادر چرا توی این هوای سرد اینجا آمدی؟
گفتم: پسرم، دلم طاقت نیاورد که نبینمت. سیزده فروردین بود که اعزام شد. هفتهای دو بار هم نامه مینوشت و میخواست که با شهدا باشیم و اینکه؛ خدا را شاهد میگیرم که هیچ چیز به جز شهادت نمیخواهم. نامههایش ما را آماده کرده بود تا حدود یک ماه بعد خبر شهادتش را باور کنیم!
دانشآموز شهید گنجعلی غیاثوند محمدخانی در تاریخ دوم مهر ماه سال 43 در شهر تهران به دنیا آمد، پدرش شیرعلی، کارگری میکرد، دانشآموز دوم متوسطه بود و از سوی بسیج در جبهه حضور یافت.
در تاریخ هشتم اردیبهشت ماه سال 61 در منطقه دارخوین بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد، مزار او در گلزار شهدای شهر قزوین واقع است.
رقیه باجلان مادر شهید فیضی باجلان ضمن بیان خاطرات فرزندش به خبرنگار ما میگوید: پسرم اول فروردین ماه سال شصت و هفت به جبههها اعزام شد. او دو روز قبل از اعزام مرا با خود به امامزاده حسین (ع) برد و با هم زیارت کردیم.
پنجاه تومان از من پول گرفت و انداخت داخل صندوق نذورات؛ چیزی نپرسیدم. رفتیم به گلزار شهدا؛ او سر مزار یکی از دوستان شهیدش نشست و چیزهایی گفت که من متوجه نشدم.
از آنجا مرا به بازار برد و گفت: مادر جان هر چی که دوست داری بگو تا برایت بخرم. هیچوقت پسرم را اینطوری ندیده بودم؛ کارهایش را توی ذهنم مروری کردم؛ پول توی صندوق نذورات، صحبت با دوست شهیدش و اصرار برای اینکه برایم چیزی بخرد!
وقتی همدیگر را در آغوش کشیدم گریه میکرد. من تا آن روز اینگونه گریهی این مرد را ندیده بودم. آهسته به من گفت: مادر جان تو میدانی که من شهید میشوم، دعایم کن! گفتم: نه، مادر انشاءالله که سالم برمیگردی. او هم دیگر هیچ نگفت و من هم چیزی نداشتم تا بگویم. بیست روز بعد هم پنجوین عراق شاهد عروجش شد.
سرباز شهید فیضی باجلان در تاریخ یکم شهریور ماه سال 45 در روستای لشکرگاه از توابع شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش نصرالله، کشاورز بود، تا پایان دوره ابتدایی درس خواند، به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت.
در تاریخ بیست و یکم فروردین ماه سال 67 در مریوان توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش واقع است.
زهرا میرمعزی مادر شهید احمد میرمعزی ضمن بیان خاطرات فرزندش به خبرنگار ما میگوید: آخرین مرخصی که آمد برخلاف همیشه، خیلی ساکت و مظلوم شده بود و اصلا حرف نمیزد. من هم طبق روال همیشگی، لباسهایش را شستم و تمیز کردم و رادیو و وسایلش را هم مرتب کرده و داخل ساکش گذاشتم، ولی او گفت: این بار احتیاجی به این وسایل ندارم.
این حرف او که "این بار احتیاجی به این وسایل ندارم" را متوجه نشدم. اما همین حرف، ذهن مرا به هم ریخت و رفتم توی فکر، ضمن اینکه جرات هم نداشتم که سئوال بکنم این حرفی که زدی یعنی چه؟ به هر حال او وسایلش را جا گذاشت و با اهل خانه خداحافظی کرد و رفت.
چهل روز از رفتنش گذشته بود که درب منزل ما را به صدا در آورند؛ هیچکس خانه نبود، رفتم و در را باز کردم؛ سربازی در آستانه در بود؛ سراغ پدر احمد را گرفت وقتی گفتم نیستند، گفت: شما سرباز دارید؟ و من تا آخرش را خواندم.
شهید احمد میرمعزی پدرش سیدحسن، کشاورز بود، تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت، به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت.
یازدهم اردیبهشت 1361 در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر قزوین واقع است.
گفتنی است بازگو کردن خاطرات شهدا، جانبازان و رزمندگان میتواند فرهنگ ایثار و شهادت را بیشتر در جامعه ترویج بدهد که تحقق این مطلب، قشرهای مختلف جامعه به ویژه جوانان را در برابر فرهنگ بیگانه بیمه میکند.
امسال نیز با توجه به نامگذاری مقام معظم رهبری ضرورت بازگویی خاطرات را در جامعه دو چندان کرده که باید بیش از گذشته ارتقا یابد.
شهدایی که با گذشتن از جان خود و تحمل سختیها در جنگ تحمیلی حضور یافتند تا بتوانند از ارزشهای اسلامی کشورمان محافظت کنند، خانوادههای آنان از جمله مادرانشان نیز برای موفقیتشان دعا میکردند تا پیروز شوند.
در بین خاطرات 8 سال دفاع مقدس، آخرین وداع مادران شهدای قزوین را با درک تحمل سختی فراغ آنان از فرزندانشان مرور میکنیم.
زرین تاج غیاثوند محمدخانی، مادر شهید گنجعلی غیاثوند محمدخانی ضمن بیان خاطرات فرزندش به خبرنگار ما میگوید: پسرم رفته بود تهران پیش برادرم. 12 فروردین بود که زنگ زد میخواهد به جبهه اعزام شود.
نگران شدم؛ موضوع را از برادرم جویا شدم، گفت: برای آموزش به پادگان امام حسن (ع) رفته است. بلافاصله خودم را به تهران رساندم. جلوی در پادگان امام حسن (ع)، خیلی منتظر ماندم، بالاخره آمد.
از دور که او را دیدم اول فکر نمیکردم پسر من است؛ آنقدر نورانی و خوش سیما شده بود که وقتی در آغوشش کشیدم. انگار گلولهای از نور در آغوش دارم. همدیگر را بوسیدیم. مرا بلند کرد و در حیات پادگان چرخاند و گفت: مادر چرا توی این هوای سرد اینجا آمدی؟
گفتم: پسرم، دلم طاقت نیاورد که نبینمت. سیزده فروردین بود که اعزام شد. هفتهای دو بار هم نامه مینوشت و میخواست که با شهدا باشیم و اینکه؛ خدا را شاهد میگیرم که هیچ چیز به جز شهادت نمیخواهم. نامههایش ما را آماده کرده بود تا حدود یک ماه بعد خبر شهادتش را باور کنیم!
دانشآموز شهید گنجعلی غیاثوند محمدخانی در تاریخ دوم مهر ماه سال 43 در شهر تهران به دنیا آمد، پدرش شیرعلی، کارگری میکرد، دانشآموز دوم متوسطه بود و از سوی بسیج در جبهه حضور یافت.
در تاریخ هشتم اردیبهشت ماه سال 61 در منطقه دارخوین بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد، مزار او در گلزار شهدای شهر قزوین واقع است.
رقیه باجلان مادر شهید فیضی باجلان ضمن بیان خاطرات فرزندش به خبرنگار ما میگوید: پسرم اول فروردین ماه سال شصت و هفت به جبههها اعزام شد. او دو روز قبل از اعزام مرا با خود به امامزاده حسین (ع) برد و با هم زیارت کردیم.
پنجاه تومان از من پول گرفت و انداخت داخل صندوق نذورات؛ چیزی نپرسیدم. رفتیم به گلزار شهدا؛ او سر مزار یکی از دوستان شهیدش نشست و چیزهایی گفت که من متوجه نشدم.
از آنجا مرا به بازار برد و گفت: مادر جان هر چی که دوست داری بگو تا برایت بخرم. هیچوقت پسرم را اینطوری ندیده بودم؛ کارهایش را توی ذهنم مروری کردم؛ پول توی صندوق نذورات، صحبت با دوست شهیدش و اصرار برای اینکه برایم چیزی بخرد!
وقتی همدیگر را در آغوش کشیدم گریه میکرد. من تا آن روز اینگونه گریهی این مرد را ندیده بودم. آهسته به من گفت: مادر جان تو میدانی که من شهید میشوم، دعایم کن! گفتم: نه، مادر انشاءالله که سالم برمیگردی. او هم دیگر هیچ نگفت و من هم چیزی نداشتم تا بگویم. بیست روز بعد هم پنجوین عراق شاهد عروجش شد.
سرباز شهید فیضی باجلان در تاریخ یکم شهریور ماه سال 45 در روستای لشکرگاه از توابع شهر قزوین به دنیا آمد، پدرش نصرالله، کشاورز بود، تا پایان دوره ابتدایی درس خواند، به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت.
در تاریخ بیست و یکم فروردین ماه سال 67 در مریوان توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای شهر زادگاهش واقع است.
زهرا میرمعزی مادر شهید احمد میرمعزی ضمن بیان خاطرات فرزندش به خبرنگار ما میگوید: آخرین مرخصی که آمد برخلاف همیشه، خیلی ساکت و مظلوم شده بود و اصلا حرف نمیزد. من هم طبق روال همیشگی، لباسهایش را شستم و تمیز کردم و رادیو و وسایلش را هم مرتب کرده و داخل ساکش گذاشتم، ولی او گفت: این بار احتیاجی به این وسایل ندارم.
این حرف او که "این بار احتیاجی به این وسایل ندارم" را متوجه نشدم. اما همین حرف، ذهن مرا به هم ریخت و رفتم توی فکر، ضمن اینکه جرات هم نداشتم که سئوال بکنم این حرفی که زدی یعنی چه؟ به هر حال او وسایلش را جا گذاشت و با اهل خانه خداحافظی کرد و رفت.
چهل روز از رفتنش گذشته بود که درب منزل ما را به صدا در آورند؛ هیچکس خانه نبود، رفتم و در را باز کردم؛ سربازی در آستانه در بود؛ سراغ پدر احمد را گرفت وقتی گفتم نیستند، گفت: شما سرباز دارید؟ و من تا آخرش را خواندم.
شهید احمد میرمعزی پدرش سیدحسن، کشاورز بود، تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند و دیپلم گرفت، به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت.
یازدهم اردیبهشت 1361 در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای شهر قزوین واقع است.
گفتنی است بازگو کردن خاطرات شهدا، جانبازان و رزمندگان میتواند فرهنگ ایثار و شهادت را بیشتر در جامعه ترویج بدهد که تحقق این مطلب، قشرهای مختلف جامعه به ویژه جوانان را در برابر فرهنگ بیگانه بیمه میکند.
امسال نیز با توجه به نامگذاری مقام معظم رهبری ضرورت بازگویی خاطرات را در جامعه دو چندان کرده که باید بیش از گذشته ارتقا یابد.