حجت الاسلام سید عبدالله بهاءالدینی گفت: وقتی جوانان از پدر راهنمایی میخواستند ایشان بر دروغ نگفتن تأکید میکردند و میگفتند تارک محرمات و فاعل بر واجبات باشید.
شهدای ایران: حجت الاسلام سید عبدالله بهاءالدینی، فرزند آیت الله سید رضا بهاءالدینی در برنامه ضیافت شبکه قرآن و معارف سیما اظهار داشت: پدر بزرگوارم بسیار زندگی ساده ای داشتند ایشان 50سال در خانه ای زندگی کردند که کوچکترین امکاناتی نداشت، اما با همین سادگی هرگاه که مهمانی می آمد و افرادی به نزد ایشان می آمدند تا ملاقاتشان کنند با روی باز پذیرای آنان بودند.
وی ادامه داد: ایشان یک سماور کوچک ذغالی داشتند که وقتی مهمان می آمد خودشان کنار سماور می نشستند و برای مهمان که مهم هم نبود چه کسی باشد، چای می ریختند و اگر سؤالی داشتند با رویی باز پاسخگوی آنان بودند.
حجت الاسلام بهاءالدینی در رابطه با زندگی ساده آیت الله بهاءالدینی تصریح کرد: ما در آن زمان یک پیکان داشتیم و به یاد دارم که اواخر عمر ایشان که حال عمومی آقا مساعد نبود وقتی می خواستیم ایشان را به جایی ببریم به دلیل مناسب نبودن ماشین پدر خیلی اذیت می شدند اما متأسفانه اوضاع مالی ما اجازه نمی داد که وسیله بهتری را برای رفت و آمد ایشان تهیه کنیم.
وی با بیان این مطلب که اجداد پدری شان به امام سجاد(ع) می رسند گفت: پدربزرگ بنده نیز از خادمان آستان حضرت معصومه(س) بودند، ایشان بسیاری از شب ها را در حرم بی بی(س) شیفت می دادند در این شب ها پدرم برای ایشان از آب انبار، آب شرب به حرم می بردند و نزد ایشان می ماندند، آقا از همان کودکی مورد عنایت بزرگان بودند به طوری که خودشان می گفتند وقتی با پدرم به نزد بزرگان می رفتم آن ها مرا مورد محبت قرار داده و در آغوش می گرفتند.
فرزند ایت الله بهاء الدینی گفت: ایشان به شدت اهل تفکر و مطالعه بودند به طوری که برای رفتن به حرم و یا تدریس هیچ وقت از داخل شهر نمی رفتند و همیشه مسیرشان را از حاشیه شهر انتخاب می کردند و دلیلشان به گفته خودشان این بود که نمی خواستند یک زمان در داخل شهر کسی وی را ببیند و احوالپرسی کند و چون ایشان غرق در مطالعه هستند با فکرمشغول و خدایی ناکرده بی اعتنایی پاسخ سلام آن فرد را بدهد.
وی در رابطه با تلاش پدر برای امور تدریس و علم گفت: آقا گاهی در روز14 جلسه تدریس داشتند به طوری که قبل از این که آفتاب بزند دو جلسه از این تعداد تدریسشان به پایان رسیده بود.
حجت الاسلام بهاءالدینی بیان داشت: ایشان تلاششان این بود که بنده خوبی برای خدا باشند بنابراین دوست نداشتند که هرگز مطرح شوند، هروقت هم که برای کسی هدیه می فرستادند سعی می کردند شبانه و بدون این که شناخته شوند این کار را بکنند.
وی با اشاره به این مطلب که آیت الله بهاءالدینی شاگردان و فرهیختگان بزرگی را تربیت کردند و مریدان زیادی نیز از محضر ایشان استفاده می نمودند تأکید کرد: پدرهمیشه به طلبه ها و جوانانی که بعد از نماز مغرب و عشاء برای شنیدن نصیحتی نزد ایشان می رفتند توصیه می کردند دروغ نگویید و سعی کنید تارک محرمات و فاعل بر واجبات باشید. ایشان همیشه بیان می داشتند اگر انسان هوی و هوس را رها کند آن زمان بنده الهی خواهد شد و زمانی هم که بنده الهی بشود ان شاءالله همه چیز خواهد داشت.
وی بیان داشت: آقا درعین حال که فرزندان را آزاد می گذاشتند و به فرزندان خود اطمینان داشتند اما نسبت به رفتار و نوع گفتار ما نیز بسیار مراقب بودند و به ما تذکرات لازم را می دادند، من هر زمان که قرآن قرائت می کردم ایشان تأکید می کردند که بیشتر به مفاهیم قرآن دقت داشته باش.
فرزند آیت الله بهاءالدینی در پایان خاطرنشان کرد: برادرم، مرحوم آقا حمید نسبت به پدرمان بسیار با محبت بودند به طوری که همیشه صبح ها و شب ها به دیدار ایشان می آمدند، من هم سعی می کردم تا می توانم در خدمت کردن به ایشان قدمی بردارم لذا در اواخر عمرشان کاملاً سعی داشتم نزد ایشان باشم، ایشان یک بار با دیدن خدمات کوچک و ناچیزی که بنده انجام می دادم به اطرافیان گفتند که من از این پسرم خجالت می کشم من از حرف ایشان به شدت ناراحت شدم زیرا می دانستم وظیفه من در خدمت به ایشان بسیار بیش از این است.
منبع: جام جم
وی ادامه داد: ایشان یک سماور کوچک ذغالی داشتند که وقتی مهمان می آمد خودشان کنار سماور می نشستند و برای مهمان که مهم هم نبود چه کسی باشد، چای می ریختند و اگر سؤالی داشتند با رویی باز پاسخگوی آنان بودند.
حجت الاسلام بهاءالدینی در رابطه با زندگی ساده آیت الله بهاءالدینی تصریح کرد: ما در آن زمان یک پیکان داشتیم و به یاد دارم که اواخر عمر ایشان که حال عمومی آقا مساعد نبود وقتی می خواستیم ایشان را به جایی ببریم به دلیل مناسب نبودن ماشین پدر خیلی اذیت می شدند اما متأسفانه اوضاع مالی ما اجازه نمی داد که وسیله بهتری را برای رفت و آمد ایشان تهیه کنیم.
وی با بیان این مطلب که اجداد پدری شان به امام سجاد(ع) می رسند گفت: پدربزرگ بنده نیز از خادمان آستان حضرت معصومه(س) بودند، ایشان بسیاری از شب ها را در حرم بی بی(س) شیفت می دادند در این شب ها پدرم برای ایشان از آب انبار، آب شرب به حرم می بردند و نزد ایشان می ماندند، آقا از همان کودکی مورد عنایت بزرگان بودند به طوری که خودشان می گفتند وقتی با پدرم به نزد بزرگان می رفتم آن ها مرا مورد محبت قرار داده و در آغوش می گرفتند.
فرزند ایت الله بهاء الدینی گفت: ایشان به شدت اهل تفکر و مطالعه بودند به طوری که برای رفتن به حرم و یا تدریس هیچ وقت از داخل شهر نمی رفتند و همیشه مسیرشان را از حاشیه شهر انتخاب می کردند و دلیلشان به گفته خودشان این بود که نمی خواستند یک زمان در داخل شهر کسی وی را ببیند و احوالپرسی کند و چون ایشان غرق در مطالعه هستند با فکرمشغول و خدایی ناکرده بی اعتنایی پاسخ سلام آن فرد را بدهد.
وی در رابطه با تلاش پدر برای امور تدریس و علم گفت: آقا گاهی در روز14 جلسه تدریس داشتند به طوری که قبل از این که آفتاب بزند دو جلسه از این تعداد تدریسشان به پایان رسیده بود.
حجت الاسلام بهاءالدینی بیان داشت: ایشان تلاششان این بود که بنده خوبی برای خدا باشند بنابراین دوست نداشتند که هرگز مطرح شوند، هروقت هم که برای کسی هدیه می فرستادند سعی می کردند شبانه و بدون این که شناخته شوند این کار را بکنند.
وی با اشاره به این مطلب که آیت الله بهاءالدینی شاگردان و فرهیختگان بزرگی را تربیت کردند و مریدان زیادی نیز از محضر ایشان استفاده می نمودند تأکید کرد: پدرهمیشه به طلبه ها و جوانانی که بعد از نماز مغرب و عشاء برای شنیدن نصیحتی نزد ایشان می رفتند توصیه می کردند دروغ نگویید و سعی کنید تارک محرمات و فاعل بر واجبات باشید. ایشان همیشه بیان می داشتند اگر انسان هوی و هوس را رها کند آن زمان بنده الهی خواهد شد و زمانی هم که بنده الهی بشود ان شاءالله همه چیز خواهد داشت.
وی بیان داشت: آقا درعین حال که فرزندان را آزاد می گذاشتند و به فرزندان خود اطمینان داشتند اما نسبت به رفتار و نوع گفتار ما نیز بسیار مراقب بودند و به ما تذکرات لازم را می دادند، من هر زمان که قرآن قرائت می کردم ایشان تأکید می کردند که بیشتر به مفاهیم قرآن دقت داشته باش.
فرزند آیت الله بهاءالدینی در پایان خاطرنشان کرد: برادرم، مرحوم آقا حمید نسبت به پدرمان بسیار با محبت بودند به طوری که همیشه صبح ها و شب ها به دیدار ایشان می آمدند، من هم سعی می کردم تا می توانم در خدمت کردن به ایشان قدمی بردارم لذا در اواخر عمرشان کاملاً سعی داشتم نزد ایشان باشم، ایشان یک بار با دیدن خدمات کوچک و ناچیزی که بنده انجام می دادم به اطرافیان گفتند که من از این پسرم خجالت می کشم من از حرف ایشان به شدت ناراحت شدم زیرا می دانستم وظیفه من در خدمت به ایشان بسیار بیش از این است.
منبع: جام جم