شهدای ایران shohadayeiran.com

"کمی هم چهار تا کتاب و ورق خواندند؛ بدون اینکه نقد کنند و درست بفهمند مدرک گرفتند و احساس کردند که احتمالا باید باسوادتر شده باشند و شعورشان بیشتر شده؛ اینها نقش داشت که بعضی از حزب‌اللهی‌های دهه ۶۰ لیبرال‌های دهه‌های بعدی شدند." printنسخه قابل چاپ
به گزارش شهدای ایران به نقل از  تسنیم،  آنچه در ذیل می‌‌آید متن کامل هفته‌نامه صوتی اخیر حسن رحیم پور ازغدی با عنوان "راه طی شده"(از صراحت دیروز"بهشتی"تاتردیدامروزدردوراهی"جهنّم و بهشت")" است که توسط خبرگزاری تسنیم به طور کامل پیاده شده و در اختیار مخاطبان قرار می‌گیرد:

بسم الله الرحمن الرحیم

در آستانه 7 تیر هستیم که سالگرد انفجار و عملیات تروریستی علیه 72 تن از شهدای حزب جمهوری اسلامی و در راس آنها شهید بهشتی است. یک جنبه این مسئله به مباحث ترور و تروریسم مربوط می‌شود و یک جنبه‌اش مبانی اختلافات فکری و تضادهای عقیدتی - سیاسی است که در صدر انقلاب خود را نشان داد.

اوج آن عملیات‌های تروریستی و انفجاری علیه رهبران و سربازان انقلاب بود. بیش از  10-15 هزار، هزاران هزار نفر ظرف چندسال ترور شدند و به شهادت رسیدند. من از اینجا به بعد به تعریف از ترور و تروریسم می‌خواهم اشاره کنم و هم باید آن مبانی عقیدتی را - که بخشی از اختلافات آن روز و امروز را به شیوه دیگری تشکیل می‌دهد - مورد تامل قرار بدهیم.

ترور و تروریسم اساسا یک مفهوم جدید غربی است. نه این‌که قبلا در تاریخ مصداقی از این قبیل عملیات‌ها یا قتل‌های سیاسی به اصطلاح با اهداف سیاسی اتفاق نمی‌افتاده است؛ اما تروریسم به معنی و مفهوم به اصطلاح مدرن، از انقلاب فرانسه به بعد در اروپا تئوریزه و در مواردی حتی توجیه شد. تروریسم طبقه‌بندی شده و با عنوان‌های ترور دولتی، ضد دولتی و بین‌المللی به‌عنوان ابزاری در مسیر سیاست داخلی، دیپلماسی جهانی، تاثیرگذاری بر روی افکار عمومی و حتی اقتصاد جهانی به‌عنوان یک موضوع آکادمیک مورد تحلیل و بحث روشنفکری و دانشگاهی قرار گرفت.

این اتفاق در همین غرب مدرن افتاد. این جزو سوغات و دستاوردهای مدرنیته غربی است که به این شکل نمود یافت و اولین نمونه‌های به اصطلاح انقلابی و سیاسی آن، هم در انقلاب فرانسه و هم در انقلاب روسیه خود را در ابعاد خیلی کلان کاملا نشان داد.

ان‌شاءالله یک وقتی فرصت بشود که راجع به تروریسم یک بحث در حوزه مفهوم‌شناسی و ارزش‌شناسی هم انجام بدهیم تا روشن شود که چه کسانی در این میان واقعا متهم و بلکه مجرم‌اند و چه کسانی هدف تبلیغات دشمن قرار گرفته‌اند.

اما به لحاظ محتوایی اتفاقی به‌عنوان یکی از نمونه‌های برجسته در 7 تیر در انفجار حزب افتاد و آقای بهشتی و بسیاری دیگر از خدمتگزاران و مجاهدان انقلاب اسلامی در یک عملیات تروریستی بی‌سابقه به شهادت رسیدند که الان هم همان تشکیلات و سازمان‌ها در خدمت و در کنار و در حمایت غرب هستند؛ حتی به شکل علنی.

مسئله هسته‌ای به همین افتراقات و شکاف‌های عقیدتی و منفعتی - که در تمام تاریخ در جریان بوده است - برمی‌گردد و در این مقطع از آغاز انقلاب اسلامی هم یک اثرگزاری و حضور سمبلیک و معناداری پیدا کرد. دیدگاهی بوده و هست که با انقلاب هم موافق بود؛ یعنی با رژیم شاه هم مشکل داشت ولی معتقد بود که خداوند و دین باشد اما در حاشیه نظام اجتماعی و حاکمیتی باشد.

از مفهوم مشروعیت و حاکمیت در عرصه سیاست یک تعریف سکولار ارائه می‌داد و می‌گفت خدا را قبول هم داشته باشیم و مثلا داریم، اما ربطی به حق حاکمیت و جواز حکومت و اینها ندارد و نباید مسئله خدا در مشروعیت سیاسی - اجتماعی دخالت شرعی یا عقلی داشته باشد؛ یعنی اصلا نوبت به این نمی‌رسید که بگوییم خداوند در عصر غیبت به کسانی حق حاکمیت داده و کسانی به نحو عام - یعنی نه اشخاص مصداقی و تعیینی بلکه به‌لحاظ توصیفی و شرط‌گذاری مصداقی - کسانی مامور به ولایت الهی شده‌اند و اگر موافقت و رضایت و همکاری مردم را هم به دست آوردند وظیفه دارند که این حکومت را در عصر غیبت تشکیل بدهند.

اصلا نوبت این بحث‌ها در این مبنا نمی‌رسید. پذیرش این حرف را نداشتند که کسانی دین‌شناس، عادل، مردمی و قادر به اعمال ولایت باشند. اینها باید قدرت، حاکمیت، نظارت و مدیریت جامعه را به عهده بگیرند نه کسانی‌ که فاقد این خصوصیات یا واجد ضد این خصوصیات باشند. اگر این اوصاف شرط ولایت شرعی است، قیدی برای این موضوع و مصداق انتصاب الهی است.

همچنین این اوصاف باید در حاکمان احراز شود؛ بدون سوال، استیضاح و نظارت بر حاکمان این اوصاف قابل احراز نیست. امر به معروف و نهی از منکر دوجانبه است نه یک‌جانبه؛ حاکمیت به مردم و مردم به حاکمیت. فقط حاکمان مردم را نهی از منکر نمی‌کنند بلکه متقابلا مردم هم باید حاکمیت را نهی از منکر کنند.

بدون نقد حاکمان دینی، بدون نظارت بر آنها و بدون پاسخ‌گو بودن آنها چگونه می‌شود آنها را امر به معروف و نهی از منکر کرد؟ بنابراین قداست و شرعیت حکومت دینی، قول به نصب الهی در عصر غیبت - که مصداق ولایت نه تعیینی و نه تحمیلی است - توجیه‌گر استبداد و نیز مانع نظارت، سوال و نقد نیست بلکه مانع استبداد است و موجب مشروعیت و بلکه ضرورت سوال از حاکمان است؛ یعنی در عصر غیبت می‌شود قائل بر کشف بود نه بر اساس فرمول احتمالات و چشم‌بندی و غیب‌خوانی بلکه به مفهوم تحقیق برای کشف و گزینش فرد واجد شرایط. گر چه ما به لوح محفوظ دسترسی نداریم اما می‌شود قائل به کشف بود نه به جعل.

جعل مطلق صرفا دل‌بخواهی و بدون هیچ قید و شرط قرارداد لائیک‌هاست اما در عین حال مصادیق مشروعیت انتصابی یعنی حاکمان گزیده‌شده و انتخاباتی براساس ملاک دین را می‌توان و باید نظارت کرد. بنابراین مفهوم حکومت اسلامی در عصر غیبت کاملا جمهوریتی و جمهوری است و باید کاملا نظارت‌پذیر، نقد پذیر، پاسخگو و غیر استبدادی باشد.

عده‌ای بودند که اصلا مجال این حرف‌ها را نمی‌دانند. تا اسم دین و ولایت و این‌جور چیزها مطرح می‌شد، موضع می‌گرفتند؛ حالا چه صریح چه غیرصریح. شهید بهشتی در چندسال اول انقلاب مظهر یا یکی از رهبران اصلی یا شاید مطرح‌ترین رهبر جریان انقلابی و ایدئولوژیک انقلاب اسلامی بود که جلوی این جریان ایستاد و منطقی و قاطع هم ایستاد. بنابراین باید او را از سر راه برمی‌داشتند. ایشان را تئوریسین خشونت، ایدئولوگ چماق‌داران، ایدئولوگ راست افراطی، فاشیست و این‌جور چیزها می‌نامیدند و این القاب تقریبا هر هفته تیتر خیلی از روزنامه‌ها علیه ایشان بود.

یک بحث بود که چرا حساسیت روی این دیدگاه وجود دارد؟ من الان بیشتر به آن توجه دارم. سوال می‌شود که آیا مطالبات از مشروطه تا امروز در ملت ما کاملا یکی بوده یا نه؟ قطعا قدر مشترکی داشته اما همیشه و لزوما و در یک سطح، مطالبات واحدی نبوده است.

درست است که همواره جنبش اجتماعی در ایران بود و تا قبل از 57 همیشه سرکوب شد، اسم‌های مختلفی داشت یا پیدا می‌کرد یا رویش می‌گذاشتند؛ از مشروطه‌خواهی، جمهوری، اسلامی، اصلاحات و از این حرف‌ها. البته این حرف‌هایی را که الان هم می‌زنند مردم آن موقع خیلی این تعابیر را به کار نمی‌بردند. ولی آن هدف نهایی که پشت همه این مصادیق بود صرف تحول‌خواهی برای ترقی مادی و رسیدن به قافله مثلا توسعه جهانی، رفاه، آزادی، دموکراسی و اینها نبوده است. واقعا آنچه مطالبه ملت بوده است هرگز چنین معنای عام، شل و ول و بدون شاخص‌های اسلامی نبود.

اینها معتقد بودند که انقلابیون مسلمان قدرت برخورد پیشرو و سازنده ندارند و الگوی مشخصی هم برای اداره مملکت ندارند ولی ما - چه کمونیست‌های‌مان، چه لیبرالیست‌های‌مان و چه فاشیست‌های‌مان می‌خواهیم الگوهای حاضر و آماده غربی را - خوب و بد، غلط و درست، مخلوط - کپی کنیم ولی شما چکار می‌خواهید بکنید؟

به‌خصوص که تغییر تدریجی نظام ارزشی جامعه خیلی مهم‌تر، ماناتر و واقعی‌تر از تغییر ناگهانی نظام سیاسی یا تغییر تدریجی رژیم سیاسی است. رژیم ممکن است به لحاظ سیاسی عوض شود ولی تغییر نظام ارزشی طول می‌کشد. بنابراین نقد ارزش‌های مسلط بر جامعه پیش از انقلاب، در حین انقلاب و در دوره پسا انقلاب همواره لازم و لازم‌تر و مفید و مفیدتر است.

وحدتی میان همه جریان‌ها وجود دارد که وحدت بر مبهمات است. ما وحدت توام با ابهام را بهتر می‌دانیم یا شفافیتی که طبیعتا به اختلاف هم منجر خواهد شد؛ یعنی منجر به انشعاب هم می‌شود. حالا انشعاب و سپس سازش و همکاری و وحدت عملی با اختلاف نظری بهتر است یا وحدت کور و مبهم؟ اگر دومی بهتر است، تضادها را تا کی می‌شود حمل کرد و پنهان‌سازی کرد؟

این اختلاف در روش بود که آیا ما باید با جریان‌های فکری دیگر در صدر انقلاب تسویه‌حساب فکری و عملی و مرزبندی باید بکنیم یا نباید بکنیم؟ هر کدام منافع و مضراتی داشت. اتهام دیگری هم به خط انقلابی می‌زدند که بله! برای توجیه رفتارهای حاکمیت، آنها را ایدئولوژیک می‌کنند و ایدئوژی‌زدایی از حاکمیت را تحت‌عنوان نقد پذیر بودن و دموکراتیک‌تر بودن، توصیه و توجیه می‌کردند.

در حالی‌ که دوستان می‌دانند که گاهی بعضی‌ها به ظواهر اشاره می‌کنند؛ مثلا می‌گویند آقا! در فلان کشور مسلمان لائیک تظاهر علائم مذهب و نمادهای مذهبی اتفاقا هست و خیلی هم قوی است. توجه ندارند که اتفاقا هرچه یک نظامی باطنا غیر مذهبی‌تر باشد، تظاهرش به مذهب در یک جامعه مذهبی بیشتر است؛ بیشتر دنبال سمبل‌های مذهبی است تا تحقق ارزش‌های مذهبی.

یک چیزی مثل ترکیه می‌شود که یک دولت شبه‌دینی در قالب حکومت غیر دینی تشکیل شود و فقط یکی دو تا مسئله مثل حجاب را - آن هم در حد حجاب آزاد انتخابی که هنوز هم به نتیجه نرسیده - مطرح می‌شود ولی در کنارش ارتباط با صهیونیسم و عضویت در نظام سرمایه‌داری و... ادامه داشته باشد. این خط از ابتدا در انقلاب اسلامی بود و کسانی هم طرفدارش بودند؛ هنوز هم بعضی‌ها در حکومت طرفدارش هستند. یک دیدگاهی هست و یکی هم خلط مبحث می‌کرد که آقا! دموکراسی لائیک، دموکراسی واقعی است؛ زیرا آنجا حاکمیت مردم و رای حداکثر است و روحانی و غیر روحانی مساوی‌اند.

اینها مسئله ولایت فقیه را که در واقع ولایت مکتب و ارزش‌های الهی است، با مسئله سنخی و شخصی مخالطه و مغالطه می‌کردند و می‌کنند. فکر می‌کند وقتی شما می‌گویید دولت دینی و حکومت دینی، معنی‌اش این است که مثلا روحانیون و بعد هم دین‌داران، مذهبی‌ها و مذهبی‌نماها باید از منافع و حقوق مادی و شهروندی بیشتری برخوردار باشند و حکومت دینی و دولت دینی یعنی عدم‌مساوات اشخاص روحانی و اشخاص غیر روحانی؛ در حالی‌که اصلا چنین معنایی در تفکر حکومت اسلامی و خصوصا در منطق شیعه نیست، همه اینها براساس مبانی مادی غرب اعم از چپ و راست - داوری می‌شود.

مثلا کسانی با تطبیق الگوهای سرمایه‌داری لیبرال غرب حرف‌های امثال ماکس وبر و دیگران، در همین دوران بعد انقلاب به‌عنوان روشنفکر مذهبی همین ادبیات را به‌کار بردند که آقا! نظام دینی نظام پدرسالاری است و آنجا قدرت یا دولت، مایملک حاکمان می‌شود. نظام عقلانی تخصصی بروکراسی و تقسیم کار گسترده در آنجا امکان نخواهد داشت. بر خلاف این ادعاها که حاکم مالک شخصی باشد که نظام عقلانی تخصصی و تقسیم کار غیر دینی دانسته شود و رابطه قانونی حقوقی رابطه پدرسالاری قبیله‌ای باشد نه رابطه محبت پدر و فرزندی، اینها هیچ‌کدام واقعا به مبانی انقلاب اسلامی نمی‌چسبد.

امثال شهید بهشتی در همان صدر انقلاب با همین حرف‌ها درافتادند و جواب اینها را دادند. اتفاقا امروز بیشتر روشن شده است که این اوصاف نظام پدرسالار و قبیله‌ای اتفاقا در نظام‌های سرمایه‌داری ظاهرا لیبرال تحقق پیدا کرده است؛ یعنی قدرت و دولت مایملک شخصی الیت سرمایه‌داران، حاکمان و کمپانی‌ها شد و اگر نظام تخصصی و بروکراسی و تقسیم‌کار می‌شود در خدمت منافع آنهاست.

اینکه می‌گفتند در نظام اداری پدر سالار و پاتریمونیال مرز سپهر عمومی و خصوصی تفکیک نمی‌شود و مبهم است، این اتفاق الان در نظام فرهنگی و نظام حقوقی لیبرال سرمایه‌داری افتاده است؛ مرز فرهنگی حریم عمومی و خصوصی کلا نه فقط مبهم شده بلکه برداشته شده است. آنچه می‌گفتند ستیز دائم با پدرسالار و با زمین‌دار محلی در نظام‌های غیر دموکراتیک، منازعه مستمری است بین قدرت مرکزی و قدرت‌های محلی مرکز گریز و لذا همیشه نمی‌تواند آنها را منهدم کند و مجبور است به این خرده سرمایه‌داران باج دهد. می‌گفتند این الگوی مسلط مدیریت خاورمیانه و جهان اسلام است و ویژگی‌هایی هم برایش تعریف می‌کردند.

اینها عینا اتفاقا رژیم‌های حکومتی در خاورمیانه هستند که کاملا وابسته به غرب و دست‌نشانده و مورد حمایت آنها هستند. شکل پیچیده‌تر آن هم به هژمونی سرمایه‌داری در خود غرب برقرار است. چند خصوصیتی که برای چنین حاکمیتی می‌آورند یک قدرت شخصی است.

مگر در نظام سرمایه‌داری، قدرت، قدرت سرمایه‌داران نیست؟ مگر در رژیم‌های وابسته به آنها در جهان اسلام، همه‌جا قدرت، صرفا شخصی نیست؟ چه شاه باشند چه رئیس‌جمهورهای قلابی. اصل دوم، این تقرب خویشاوندی و حاکم است؛ یعنی اگر هم انتقال قدرت می‌شود شکاف در دربار است و کودتاها غالبا درباری است. امروز هم کودتاها و شکاف بین کمپانی‌هاست؛ چه فرقی می‌کند.

دیگر اینکه غیر رسمی است، دیگر اینکه یک تعارض متوازن دائمی ادامه دارد و دیگر اینکه نظامی‌گری یکی از پایه‌هایش می‌شود. امروز خود نظام سرمایه‌داری غرب دارد همین کارها را می‌کند؛ جنگ قدرت دائمی، غلبه نظامی‌گری ، اشغالگری و جنگاوری در ادبیات و رفتار جهانی شدن. یکی هم توجیه دینی کاری است که می‌کنند. حالا این انواع افراطی و غیر افراطی دارد؛ از امثال داعش و این تیپ‌ها شروع می‌شود - که عمله اجرایی آنها هستند - تا خودشان و حتی صهیونیست‌ها و خود ارتش آمریکا و ناتو.

بنابراین وقتی دقت کنیم می‌بینیم که این حرف‌ها به معنای کامل کلمه، ناقص است و کسانی‌که از همان دهه 60 و زمان شهید بهشتی تا امروز به شکل‌های مختلف گفتند و می‌گویند که آقا اگر می‌خواهید اصلاحات آمریکایی نشود، کودتا و اشغال نشود و کشورهای ما را نگیرند، خودمان زودتر یک اصلاحات از نوع غربی و لیبرال با زخم‌های کمتر در درون خودمان انجام بدهیم.

این معنی‌اش این است که این نوع ایدئولوژی اصلاح‌طلبان همان ایدئولوژی آمریکاست؛ منتها اینها با ادبیات غیر تحریک‌آمیز می‌گویند. می‌گویند در دهه 60 با ادبیات تند و صریح گفته شد که نتیجه‌اش به ضرر اینها شد و هزینه هم پرداخت شد. ولی بیاییم و همین‌ها را با شعارهای آرام و ملایم بگوییم که کار به ترور بهشتی نرسد، بی‌سروصدا باشد و حتی از بهشتی تعریف هم بکنیم. نمی‌توانیم امروز در این شرایط هم در رفورم‌ها و اصلاحات آمریکایی پیشتاز باشیم اما در عین‌حال شعار رادیکال بدهیم.

باید تئوری بسازیم و تشکیل کادر بدهیم؛ استراتژی امروزی هم الزاماتی دارد که باید آن را بپذیریم و الان می‌گویند مشکلی که این طرز تفکر در دهه 60 داشت این بود که نه نظریه داشت نه کادر حزبی قوی و در نتیجه یک گسست تاریخی پیدا شد.

اما الان باید راهبرد را در این حوزه بیاوریم که صریحا چند توصیه در این باب کردند. یکی اینکه راهبرد امروزی باید روی یک محور اصلی سوار شود؛ تحت‌عنوان دموکراسی‌خواهی، حقوق‌بشر و به اصطلاح مدرنیته؛ منتها در وجه تقابل دموکراسی استبداد. یعنی حتی تصریح می‌کنند که آقا! خیلی بحث اسلام سکولاریسم را عریان نگوییم. درون حکومت را هم تجربه کردیم اما باز هم شکست خورد، بحث سنت و مدرنیسم هم خیلی وسعت دارد و نمی‌توان آن را جمع کرد و نتیجه گرفت، دعوای روحانی - دانشگاهی را هم نگذاریم این دفعه راه بیفتد بلکه حتی اگر با سکولارهای بنیادگرا، مدرنیست‌های مستبد و غیر حکومتی و خشن هم کمی مرزبندی کنیم، اشکالی ندارد. اگر بخواهیم دعوای علنی و عریان اسلام و سکولاریسم را راه بندازیم و به آن دامن بزنیم، از دموکراسی لیبرالی که در عمل می‌خواهیم و در صحنه جامعه دورتر می‌افتیم.

خطاهای قبلی خود را ارزیابی می‌کنند که ما قبلا استراتژی دموکراسی‌خواهی غربی را فقط با روشنفکران، نهادهای مدنی، احزاب و بین خودمان در روزنامه‌های خودمان مطرح کردیم در حالی‌ که باید بتوانیم طبقه متوسط جامعه را - که مستعدترین طبقه برای این تفکر است - مخاطب قرار دهیم، و با آنها وارد گفت‌وگو شویم و آنها را همراه کنیم.

دیگر اینکه بدون گفتمان نمی‌توان پیروز شد و بدون سازماندهی و کادر هم نمی‌توان از پیروزی مراقبت کرد. باید این دو را هم‌زمان و بدون تحریک جریان‌های انقلابی و اسلام‌گرا انجام دهیم. دیگر اینکه این بار استراتژی‌ای را انتخاب کنیم که مثل دهه 60 تضاد صریح با اسلام، قانون و حاکمیت نداشته باشد. نباید بگذاریم بار دیگر فضا امنیتی و خشن بشود و خشن کنیم؛ باید یک وحدت عملی و چتر گسترده‌ای بین همه دموکراسی‌خواهان مذهبی و غیر مذهبی که گرایش غربی دارند ایجاد کنیم و ائتلاف جزئی، عینی و عملی که تضادها را بیشتر کند ممکن نیست ولی همکاری ممکن است.

هزینه فعالیت‌های سیاسی را باید کاهش داد یا اگر نمی‌توانیم حداقل افزایش ندهیم و هر نهضت اصلاحی باید یک نظریه اصلاحی و یک نظریه رفورمیستی غربی پشتش باشد. علت اینکه داخلی و خارجی همه غافلگیر می‌شوند و مردم اینها را درست نمی‌توانند تحلیل کنند و انتخابات را درست نمی‌توانند پیش‌بینی کنند همین است که می‌خواهی همه تحولات را با یک نظریه توضیح بدهی. باید مراقب باشیم که اگر شعارهای رادیکال بدهیم جریان انقلابی متحد می‌شوند و ما را منشعب می‌کنند. آزمون فیصله‌بخشی که از آن صحبت می‌کردیم ما باید یک شبه اخلاقی و ادبیات ظاهرا دموکراتیکی با احترام به مذهب رایج کنیم که این ادبیات از خود قدرت مهم‌تر است؛ منشا قدرت است.

تا این‌ که زمان یک آزمون فیصله‌بخش برسد یا براندازی کنیم و نظام به شکل کودتایی، انقلابی و... ساقط شود اما الان برای این حرف‌ها زود است. این حرف‌ها در دهه 60 هم گفته می‌شد منتها با ادبیات‌هایی که گاهی همین‌ها بود و گاهی متفاوت بود و شهید بهشتی پرچم‌دار افشاگری علیه اینها بود. همان موقع می‌گفتند و الان هم طبق تعریف‌های جامعه‌شناختی غربی می‌گویند که 3-4 گروه اجتماعی‌اند که مطالبات اینها را صریح می‌شود سیاسی کرد؛ جوانان، زن‌ها و اقلیت‌ها؛ انواع اقلیت‌ها. شکاف در روحانیت یعنی تقسیم روحانیت به روحانیت طرفدار نظام و مخالف نظام و طبقه متوسط شهری که طلبکار بزرگ حکومت است و موتور اصلی دموکراسی می‌تواند باشد، باید در دستور کار قرار گیرد. افراد جامعه تقسیم می‌شوند به یک اقلیت فعال سیاسی و اکثریت منفعل سیاسی.

تحلیل‌شان این بود که ما در دهه 60 در هیچ حوزه‌ای تفکر حرفه‌ای در کشور نداشتیم و دقیقا معلوم نبود چه کسانی چه چیزهایی می‌خواهند یا نمی‌خواهند. همه مبهم در کنار هم جمع شدند و لحظه درگیری که رسید به‌لحاظ نظری متلاشی شدیم و به لحاظ عملی هم که وارد ترور و تروریسم شدند و باز هم شکست خوردند. از طرفی برای کار حزبی تشکیلاتی نگران عمل شنیع تفکر هستند؛ چراکه اگر کسی اهل‌فکر باشد به راحتی تسلیم مطلق حزب، سازمان و تشکیلاتش می‌شود. در هر مبارزه‌ای غیر از سخت‌افزار و فیزیک مبارزه، نرم‌افزار مبارزه مهم است؛ حتی جنگ‌های بزرگ. امر جنگ بسیار خطیرتر از آنی است که صرفا به عهده ژنرال‌ها گذاشته شود؛ این حرف درست است.

در فضای رسانه‌ای هم کشف کرده‌اند که برد با کسی است که بیشتر و قشنگ‌تر حرف بزند نه کسی‌ که درست‌تر حرف می‌زند. از آن طرف باب تاویل هم به یک معنا باز است؛ تاویل به‌معنای تفسیر نادرست. یک تاویل هم داریم به معنای به اول برگرداندن مطلب و ارجاع به ریشه. اینها با تاویل شعارهای انقلاب به مفهوم اول کاملا موافق بودند و با تاویل این شعارها به مفهوم دوم کاملا مخالف. حالا آن زمان هنوز این بحث‌های پست‌مدرن، افول عقل جدید، زوال عقل مدرن و... خیلی مطرح نبود بلکه بیشتر فضای ایدئولوژیک مادی به اصطلاح مدرنیته حاکم بود.

ایدئولوژی را تعریف می‌کردند. حالا خود اینها کاملا ایدئولوژیک بودند؛ چه ناسیونالیست‌ها و ملی‌گراهای‌شان با گرایش فاشیستی، چه مارکسیست‌ها و چپ‌ها، چه منافقین التقاطی، چه لیبرال‌ها - که حتی لیبرال‌ها هم در ایران شدیدا ایدئولوژیک بودند. الان هم به یک شکلی هستند؛ ولی در عین حال علیه مکتب انقلاب با مهر ایدئولوژیک. این بیشتر در دهه 70 به بعد مطرح شد. بعد دهه 60 که خود اینها با ادبیات ایدئولوژیک به جنگ انقلاب آمدند شکست خوردند. در دهه 70 گفتند شروع کنیم با ادبیات ضد ایدئولوژی که آقا! اگر ایدئولوژی بیاید عقل می‌رود، ایدئولوژی یعنی جهل و جمود و تعصب، ایدئولوژی یعنی خشونت و دیگر جای محبت و مدارا نخواهد بود، ایدئولوژی یعنی تقسیم جامعه به خودی و غیر خودی و دیگر برابری نخواهد بود؛ خود اینها همه خلط مبحث است.

برابری یک مفهوم حقوقی است؛ خودی یا غیر خودی به مفهوم انقلابی‌اش یک مفهوم نظری به لحاظ مواضع است نه به لحاظ حقوق یا اینکه ایدئولوژی استبداد است. هر جا ایدئولوژی بیاید آزادی نخواهد بود؛ ایدئولوژی ارتجاع و جزمیت است. هرجا ایدئولوژی بیاید پیشرفت دیگر نخواهد بود، انقلاب اسلامی، امام و... آمدند و دین را ایدئولوژیزه کردند و خواستند و ادعا کردند که می‌شود دین را عقلانی، سیاسی و قدرت‌مدار و... کرد. آن را وارد دنیا کردند و دنیوی کردند؛ به‌جای اینکه دنیا را دینی کنند دین را دنیوی کردند، از دین تقدس‌زدایی و سکولاریزه شد. این حرف‌ها را زدند. این حرف‌ها در دهه 70 تاکتیک دوم بعد از دهه 60 بود. در دهه 60 خودشان فضا را ایدئولوژیک می‌کردند. حتی به همین مفاهیم بدش بسیار متعصبانه، متصلبانه، ضد منطق، ضد انسانیت، ضد احساس و ضد اخلاق عمل می‌کردند؛ چه چپ‌ها و مارکسیست‌ها، چه التقاطیونی مثل منافقین و مجاهدین خلق و چه گروه‌های لیبرال و ناسیونالیست و...

اتفاقا همه اینها به این معنا خودشان در دهه 60 ایدئولوژیک بودند و هجوم کردند ولی در دهه 70 جریان ضد انقلاب به شکل دیگری و با یک تفکیک کاملا متفاوت آمد و ذخیره فکری‌اش را متصل و لوله‌کشی کرد به فاضلاب فلسفه‌های لیبرالیستی اما با یک ظواهر دینی و گاهی شبه‌عرفانی. تحت‌عنوان اینکه آقا دین را ایدئولوژیک کردید، آلوده به قدرت شد و خود این، سکولاریزه کردن دین است و این حرف‌ها. برای حذف دین از عرصه جامعه و به‌خصوص حکومت، به نحو دیگری برنامه‌ریزی و عملیات کردند. در حالی‌ که اصلا واژه ایدئولوژی را چه کسانی درست کردند؟ واژه ایدئولوژیک را خود ایدئولوگ‌ها درست کردند که هدف‌شان ارائه یک سیستم عقاید بسته و عقاید و راه‌حلی برای همه مسائل نبود. اتفاقا ایدئولوگ‌هایی کلمه ایدئولوژی را ساختند که خودشان حس‌گرا بودند؛  یا شاگردان امثال کندیاک فرانسوی بودند یا حلقه فکری انگلیسی‌های پوزیتیویست بودند.

اینها می‌خواستند در برابر کارتیزین‌ها و دکارتیز و در برابر عقل‌گراها بگویند که آقا عقاید و شناخت عقلی نیست، حسی است. از آن طرف هم مارکس و چپ‌ها آمدند و گفتند اگر بخواهید یک آگاهی، معرفتی و فرهنگی را بفهمید باید شیوه زندگی‌اش را بفهمید؛ مثلا مارکس می‌گفت که یهودیت را از روی شیوه زندگی یهودی‌ها هر روز باید بشناسید نه از روی کلام‌شان و نه فقط شنبه‌ها در کنیسه‌ها.

این تعبیر که ایدئولوژی آگاهی وارونه است، معرفت‌بخش نیست. اصلا مفهوم ایدئولوژی - مثبت یا منفی - و رفتار ایدئولوژیک را جریان‌های چپ و راست خود مدرنیته غرب درست کردند؛ همان‌طور که تروریسم را تئوریزه کردند. سرمایه‌داری‌ها و سوسیالیسم‌ها مطرح شد؛ نه یک سرمایه‌داری و سوسیالیسم؛ چرا که هر کدام از این جریان‌ها به‌خاطر منافع مختلف و پیش‌فرض‌های مختلف به اشکال گوناگون تفسیر خاص خودشان را ارائه دادند. سراغ بایگانی فلسفه، سیاست و تاریخ غرب رفتند که آقا! بیاییم بحث کنیم که اصلا جمهوری اسلامی چقدر جمهوری و چقدر اسلامی است. اصلا اسلامی است؟ جمهوری است؟

کسانی هم که قبل از انقلاب در یک قرن گذشته صحبت از اسلام اجتماعی و اجتماع اسلامی و سیاست اسلامی یا اسلام سیاسی کرده‌اند، اصلا خود آنها باید زیر سوال بروند. سید جمال که فقط همه‌اش سوال بود و حرفی نزد و امثال مطهری نیز اینجوری بوده است، شریعتی همه‌اش جواب بود چون ایدئولوگ بود و برای هر سوالی یک کلیشه‌ای آماده داشت. اصلا جمع آزادی و برابری و عرفان و... مگر ممکن است؟ یعنی چه؟!

خواستند از حرف‌هایی تقلید کنند؛ مثلا در غرب کانت آمد و انقلاب فرانسه را جمع‌بندی کرد بعد یک درس‌هایی گفت که بعدها منشا یک رفورم و تحولات فکری شد. یا فرض کنید در یک کشور غربی مسئله‌ای مطرح می‌شود تحت‌عنوان اینکه بالاخره انقلاب یک انفجار است یا یک پروژه؟ آیا محصول تناقض‌های رژیم قبلی است یا محصول طراحی رژیم بعدی است که کسانی‌که رژیم بعدی را می‌سازند یک پروسه است؟ خواستند همه چیز را در یک دوقطبی بین جبهه روشنفکری جبهه سنتی یعنی جنگ سکولاریسم و وهابیسم حتی در ایران و در این جامعه دو قطبی و در این محدوده تعریف کنند.

یک تعریف کلاسیک از روشنفکر تحت‌عنوان تحصیل‌کردگی مطرح می‌شد، به علاوه فضولی‌های خارج از حوزه تخصص آکادمیک. حتی قداست برای روشنفکری و روشنفکران مطرح شد که آقا! مثلا در عصری که انبیا نیستند، روشنفکری هم یک‌جور نبوت است. اصل این‌که روشنفکری و اصلا تفکر با دین قابل جمع است یا نیست، جزو معضلات همیشگی غرب بوده و هست.

حتی جریان منتقد مدرنیته که طرفدار یک نوع معنویت‌گرایی است، کسی مثل هایدگر که می‌گفت فلسفه مسیحی مثل دایره مربع است. بر این مبنا اصلا روشنفکری دینی هم به این معناست؛ در حالی‌که تعریف دیگری از روشنفکری دینی بود که اتفاقا آن دوقطبی سکولاریسم و وهابیسم یا طالبانیسم را کاملا مرتفع می‌کرد و می‌کند و درهم می‌شکند؛ یعنی زبان دینی را با وضعیت‌های جدید اجتماعی مرتبط کردن و روش صحبت کردن یک روشنفکر متدین با جامعه دینی.

اینها مسائل بسیار مهمی است و همواره ادامه دارد؛ یعنی هیچ ماجرای انسانی - فکری هیچ‌وقت خاتمه یافته نیست. درست است که گاهی به محاق می‌رود و یک وقتی از محاق بیرون می‌آید - یعنی طلوع و غروب می‌کند - اما تمام نمی‌شود.

ممکن است زمانی تعریف ناقصی از ابوذر ارائه شود که ما همه ابوذریم و باید ابوذر باشیم از سلمان حرف نزن! یک‌زمانی هم خواستند با لیبرال‌بازی و ایدئولوژی‌گریزی و انقلابی‌ستیزی بحث کنند که بله من سلمان هستم نه ابوذر، ما ترجیح می‌دهیم سلمان باشیم حتی اگر ابوذر ما را تکفیر کند؛ البته ابوذر را هم دوست داریم ولی ترجیح می‌دهیم سلمان باشیم. درواقع می‌خواستند بگویند ابوذر مظهر یک تحمیق مذهبی است و به این شکل یک تحمیق از نوع مدرن، تحمیق مدرنیته را باب کنند. بحث آگاهی در برابر استحمار  و مبارزه با تجرید که یک ارزش اسلامی است به این شکل دستمالی و دستکاری می‌شد؛ در دهه 60 یک‌طور و در دهه 70، 80 و امروز هم به شیوه‌ای دیگر.

خیلی از این پیش‌فرض‌ها، پیش‌فرض‌های نادرست همواره مطرح بوده و هست که به آن تصریح نمی‌کنند، ولی معیار داوری‌ها و اظهارنظرهای‌شان همین الان هم هست. اشخاص دیگری همان خط را به شکل دیگری در جامعه ما حتی حاکمیت ما تعقیب می‌کنند. اصلا اینها در تصورشان در باب توسعه، مدرنیته، سنت و گذار از سنت و مدرنیته، همیشه این بوده که آقا! رشد تکنیک و دقتی که پیدا می‌کند به‌طور قهری همه عقاید و عادات همه را عوض می‌کند و حتی زیبایی‌شناسی جامعه، ترجیحات جامعه، حسن و قبح‌ها همه به‌طور اجباری و قطعی تغییر می‌کند و عوض می‌شود.

مفاهیمی هست که اصلا از تاثیر قدرت و حتی دانش بشر برکنار است، آنها چه‌طور؟ آنها هم همین‌طور. می‌گوید آقا! اصلا ماهیت ماده، مکان، زمان، ذات انسان و تعریف همه چیز عوض شده است؛ چه برسد به مفهوم هنر و ابداعات هنری و برداشت‌های ما از آنها. یا مثلا چپ‌ها خودشان عین جادوگران پیش‌گویی می‌کردند. اصلا نقد شیوه تولید سرمایه‌داری توسط خود مارکس کاملا ارزش پیش‌گویانه و کاهنانه پیدا کرد که آقا! چه آینده قطعی را می‌توان برای سرمایه‌داری پیش‌گویی کرد که الان همه‌شان هم معکوس نتیجه داد.

در آینده کارگران بیشتر استثمار می‌شوند و کم‌کم شرایط به سمت نابودی سرمایه‌داری می‌رود. اصلا در خود شوروی هم و پرولتاریا سرکار نیامد، حزب حاکم آمد. هرجا هم که به لحاظ تئوریک کم می‌آوردند و می‌آورند - چه چپ‌ها و چه راست‌هایشان از ریشش می‌کنند و جای سیبیلش می‌گذارند! یعنی چیزی از بیرون اضافه نمی‌کنند، حرف تازه‌ای نمی‌زنند، در درآمدهای فکر و تئوریک آب می‌بندند و جریان‌های به اصطلاح مدرن چپ و راست بارها شعارهای تحقق‌ناپذیر و حتی احمقانه در طول این 200-300 سال سر دادند؛ مفاهیم مهم قدیمی که همان زمان کاربرد مهار نشده داشتند، امروز که اصلا مهارناپذیر هم شدند.

نوبت به  عمل اینها که می‌رسد، چپ و راستشان، لیبرال و کمونیست همه به مفاهیم فاشیستی پردازش کردند و اعمال کردند. حتی مفاهیمی که در جهت اهداف فاشیستی قابل بهره‌گیری نبود ولی برای مقتضیات دیگری قابل صورت‌بندی بود.

اینها قابل تکرار است و دارند تکرار می‌شوند. همیشه برای هر ارزشی نسخه بدلی وجود دارد و هر کاری که انسانی است و قبلا انسان‌ها کردند، بعدا توسط سایر انسان‌ها هم قابل‌تکرار است. هیچ فعل بشری نیست که فقط یک بار صورت گرفته باشد و دیگر صورت نگیرد؛ مگر آنجایی‌که دخالت مستقیم خداوند است، مثل مسئله نبوت و... والا به یک معنا سنخاً همه‌چیز با مصادیق جدید و اشخاص جدید مدام تکرار می‌شود ولی واقعا نتایج همان می‌شود.

کسانی بودند که وقتی به قدرت می‌رسیدند حتی ادبیات و حرف‌شان عوض می‌شد. ما کسانی را داریم که ادبیات و مواضع‌شان در دهه 60 با الان که آغاز دهه 90 است قابل‌مقایسه نیست؛ چه آنهایی که قبلا در صف انقلاب بودند چه کسانی‌که در صف ضد انقلاب هم بودند. ببینید چقدر تغییر در بسیاری از اینها بوده و هست. اینها فکر می‌کنند شغل‌مان و مسئولیت‌مان که عوض شد، باید افکار، استدلال‌ها و مواضع ما هم عوض شود؛ چراکه چشم‌اندازشان براساس منافع‌شان شکل می‌گیرد. منافع که عوض شد، چشم‌انداز عوض می‌شود؛ درحالی‌که اگر چشم‌انداز بر اساس منطق و عقاید باشد نباید با تغییر منافع ما عوض شود.

فقط به تکثیر خودشان اندیشیدند؛ درحالی‌که تکثیر ضد تعمیق است، به‌خصوص در عرصه فرهنگی. حتی برخی معتقدند صنعت چاپ و رسانه‌های جدید که کمیت را مدام ارتقا می‌دهد مزاحم عمق اندیشه است؛ یعنی معلوم نیست عمق اندیشه‌ها بیشتر شده باشد و چه بسا در خیلی جاها کمتر شده باشد ولی سطحش بیشتر می‌شود؛ به‌خصوص اگر به مسائل انسانی از منظر تاریخ جهانی نگاه بکنیم نه تاریخ بومی و جغرافیایی شخصی.

امروز که شرایط طوری شده است که همان‌طور که آب و برق و گاز را به ما می‌رسانند و در خانه‌های‌مان به ما می‌فروشند، نسخه‌های صوتی تصویری از راه دور مثل کالا به خانه ما آمده و در آینده خیلی بیشتر و سریع‌تر خواهد آمد و همه تغییرات و تحولات علمی، تکنولوژیک، اقتصادی، سیاسی دوجنبه دارند؛ یا‌ مخرب‌اند یا سازنده، یعنی هم مخربند و هم سازنده. منتها مخرب چه چیز و سازنده چه چیز، به نحوه مدیریت آنها بستگی دارد.

حفظ اصالت‌ها با شعار نمی‌شود. برای دانستن اینکه چه چیزی اصیل است یا نیست و جزو ارزش‌های اصیل انقلاب است یا نیست، باید پایش ایستاد یا نه، چه کار باید کرد؟ باید حمله شیمیایی کرد؟ عناصر اصلی و فرعی در ترکیب انسانی چه‌طور از هم تفکیک و از هم تشخیص داده می‌شوند؟

برخی می‌گویند این رشد و تکثر که مقتضای این عصر ارتباط و این حرف‌هاست، به‌طور طبیعی و قهری اصالت و اصیل‌ها و اصل‌ها را منتفی می‌کند. اگر از اول هم بی‌معنی نباشد منتفی‌اش می‌کند؛ چرا که در برابر هر نسخه اصلی، ده‌ها نسخه جعلی و بدلی است و قابل تشخیص از هم نیست ضمن اینکه اصالت به مفهوم تحجر و بدلیت نیست، اصالت بهانه انسداد نیست و به معنی توقف نیست، حرکت اما در همان مسیر اصلی است ولی حرکت است نه توقف.

یک چیزی را می‌خواهند تغییر بدهند خودشان می‌گویند، می‌گویند آقا! تمام آنچه به ما در عصر سکولاریسم گفتید همه مضامینش به‌طور انفرادی در دست‌نوشته‌های قرون‌وسطایی ما بوده است؛ منتها همه اینها به نحوی طرح شده و غیر از آن همه نوع طرحی در فرهنگ مادی به اصلاح مدرن مطرح می‌شده است. ما باید بفهمیم بخش اصلی هر چیز کجای آن است. آن بخش انتقال‌ناپذیرش که استمرار مادی و تاریخی پدیده نیست بلکه استمرار ماهوی و معنوی آن است. تاریخ برای درک انحرافات یا عدم‌انحراف و حفظ اصالت‌ها کافی نیست، گاهی دلالت‌های تاریخی ناکارآمد می‌شوند و تحت‌الشعاع تحولات اجتناب‌ناپذیر قرار می‌گیرند.

اما کسانی که مبنای مادی را پذیرفتند؛ یعنی نگاهشان نگاه سکولار به اسلام و سیاست است و شخصا مذهبی هستند؛ چراکه تصورشان این است که در مدرنیسم اولا همان صنعتی شدن است و صنعتی شدن همان سکولار شدن است و وقتی صنعتی شدند و مدرنیته آمد هاله‌ها از بین می‌رود؛ هاله آثار هنری و آثار مذهبی همه از بین می‌رود. از آنجایی‌که تکنیک موضوع را تکثر می‌کند، عملا از سنت و از قداست جدا می‌کند. اینها فکر می‌کنند تکثیر و رشد به‌طور قهری با قداست و اصالت و با هر ارزشی در هر دستگاه فکری منافات دارد. چون وقتی نسخه‌های تکثیر شده می‌آید وحدت از بین می‌رود، کم‌نظیری و قداست مفهوم هم منتفی می‌شود؛ یعنی نتیجه تکثیر، تفرق و نتیجه تفرق، نفی قداست و هاله است.

یعنی حقیقت، رقیب و نظیر پیدا می‌کند یا لااقل شریک پیدا می‌کند. وقتی برای حقیقت بدیل و نظیر یا شریک پیدا شد، اهمیت و قداست و حرمت آن کم می‌شود؛ همان‌طور که معاصر بودن، معاصرت چطور می‌گویند قداست‌زدایی می‌کند. یعنی همان آدم‌هایی که در تاریخ خیلی برای شما ارزشمند، محترم و مقدس‌اند و از آنها به‌عنوان مصلحان بزرگ، نوابغ بزرگ یاد می‌کنید اگر همین‌ها الان بودند یا ما در زمان آنها بودیم این حرف‌ها را راجع به آنها نمی‌زدیم و گاهی فحش‌شان هم می‌دادیم.

همه حرف‌ها برای چه زده شد؟ برای اینکه هاله قدسی دین حذف بشود. اما به جای آن هاله‌سازی شد؛ هاله‌های قلابی و قداست‌های قلابی برای امر مادی و غیر مقدس برای منافع سرمایه‌داری ساخته شد. مگر نگفتید قداست جداست؟ خب استقلال با مقدسات خرافی، قداست‌زدایی می‌کند؛ اتفاقا مقدسات قداستی که اسلام از آن حرف می‌زند با استقلال تقویت می‌شود.

اینها فکر کردند هرجا استقلال آمد قداست‌زدایی می‌آید و چون پای ترجیحات عقلی به میان می‌آید، وقتی ترجیحات عقلی و استدلال آمد اختلاف می‌شود، شک می‌شود، ترجیحات عرفی و شخصی به میان می‌آید و این با تعبد و تقدس منافات دارد. مفاهیم توده‌ای می‌شوند، دیگر یک قهرمان و دو قهرمان ندارید. قهرمانان زیادی در اتاق انتظار پشت در صف می‌کشند؛ یعنی دیگر اصلا قهرمانی وجود ندارد، قهرمانی منتفی می‌شود و به‌طور فراگیر مفهوم اسطوره و قهرمانی تخریب می‌شود.

این حرف‌ها را گفتند و دقیقا خودشان همین عمل را انجام دادند؛ یعنی امروز شما با مقدسات مدرنیته و سرمایه‌داری غرب اصلا نمی‌توانی استدلال کنی. همین که بخواهی استدلال کنی، اینها را به میان افکار عمومی بکشانی و مورد سوال و بحث قرار بدهی، بت مدرنیته می‌شکند. این قهرمان قلابی که برای ما درست کردند و ترکیبی از سکولاریزم، پیشرفت و... است، زیر سوال می‌رود در حالی‌که نباید این قداست و قهرمانی منتفی بشود.

انقلاب اسلامی آمده تا این اسطوره را هم بشکند و قهرمانان واقعی و حقیقی را به بشر معرفی کند. اینها حتی آن حکمت کودکانه و فطری را هم از یاد بردند و زیر سوال بردند. صریح می‌گویند که آقا یا مدرنیته را قبول داری یا نداری. بعد می‌گوید مدرنیته چیست؟ می‌گویند ترکیبی از کل پیشرفت‌های مادی و معنوی به علاوه جهان‌بینی مادی و دنیاگرا. به ایشان می‌گوید حتی در حرف یک فرهنگ تخصصی هم مقدار زیادی آت وآشغال وجود دارد که احتیاج به نظافت دارد. ما اصل مفهوم شما را به چالش می‌کشیم؛ ما در همه جزئیات که با شما بحثی نداریم تا بحث‌های فرعی بکنیم.

در این بازی خط دروازه کجاست؟ بالاخره اوت داریم یا نداریم؟ هند داریم یا نداریم؟ داور کیست؟ ملاک داوری چیست؟ سوت دست کیست؟ چه کسی سوت می‌زند و چرا و چگونه؟ چطور در این دعوا بر او نظارت کنیم و چگونه اهمیت حرف‌ها و موضع‌گیری‌ها را درست بفهمیم؟

حرف‌هایی هست که وقتی گفته می‌شوند خیلی جدی‌اند؛ تصنعی نیستند اما وقتی شنیده و نقل می‌شوند، خیلی غیر جدی می‌شوند. به گزارش تـــــسنیم، رحیم‌پور ازغدی گفت: با بعضی مفاهیم و ارزش‌های انقلابی این‌طور رفتار شد که بعضی‌ها تعجب می‌کنند که آقا چطوری با این حرف‌ها در فلان وقت چنین فداکاری‌هایی شد؟ این حرف که خیلی حرف مسخره و ساده‌ای است یا حرف درستی است ولی خیلی مهم نیست.

 کم‌کم تغییر می‌کند و افراد، آدم ها و کارکردها تغییر می‌کنند. گاهی دوستان انتقادی به شورای انقلاب فرهنگی دارند و به من می‌گویند. من یک وقتی خدمت دوستان عرض کردم که شاید هیچ نهادی الان در حکومت و انقلاب به‌طور کامل کارکرد ابتدای انقلاب خودش را نداشته باشد. این شورای انقلاب فرهنگی آن کارکرد ستاد انقلاب فرهنگی، آن جوش و خروش و آن احساس مسئولیت را دارد. همه آدم‌های بسیار شریف و عالم و به جز بنده همه صاحب نظرند، ولی کاملا آدم احساس می‌کند که وقتی در این جلسه می‌نشیند در یک جلسه متعلق به انقلاب اسلامی ننشسته است. درد انقلاب و دین انگیزه اصلی نیست؛ گرچه همه دین دار و طرفدار انقلاب‌‌اند.

ممکن است همه ما همان حرف‌ها را بزنیم اما به شیوه دیگری، با طنین دیگری با تاثیر دیگری گاهی می‌بینید آن تاثیرات را ندارد؛ چراکه طرف مقابل مغلطه‌هایی می‌کند که گاهی به‌ظاهر معقولی است؛ یعنی واضح‌البطلان نیست و مایه‌هایی از صحت در درونش هست و می‌تواند باشد. ولی نگران افکار درخشان انقلاب و شعارهای پر تلألو دهه 60 که امثال بهشتی برای آنها شهید شدند هستیم و باید باشیم. این همه افکار درخشان و این افکاری که بین خودمان بود، فکر می‌کردیم به آنها، اینها چه می‌شود؟ آیا با شهادت امثال بهشتی اینها کجا می‌رود؟ باید برود؟!

امکان انتخاب همواره بوده و هست. انقلابیون انتخاب می‌کنند که این انقلاب بماند یا نماند؛ تقصیر کسی نیست. هیچ انقلابی به زور از بین نمی‌رود و انقلابیون‌اند که اجازه می‌دهند انقلابی بمیرد یا به حیاتش ادامه بدهد. خداوند که امکان استفاده از شرایط و امکانات را به ما داده، امکان انتخاب طرز استفاده را هم به ما داده ولی حق هر نوع استفاده را نداده؛ یعنی آیین‌نامه‌ای، تراز مکتب برای طرز استفاده، به کار برده است. درواقع این شریعت انقلاب، مرام‌نامه انقلاب است، کاتالوگ و بروشور طرز استفاده صحیح از این شعارهاست و سبک زندگی صحیح به تناسب ارزش‌های انقلابی؛ امثال بهشتی جان‌شان را بر سر این گذاشتند. حقوق، وظایف و حدود ما باید معلوم شود و همه پاسخگو باشیم. به ما گفتند اگر سعادت می‌خواهید و می‌خواهید اهداف انقلاب تحقق پیدا کند طرز زندگی این است. اگر هدف ندارید و هدف‌تان فقط لذت، سود مادی و پیشرفت مادی است، شما اصلا احتیاج به شریعت، شعار و ارزش‌های انقلابی ندارید. حیوانات که حلال و حرام ندارند.

ناظم خارجی هم باید همه‌چیز را در ذهنش داشته باشد و در یک ردیف ببیند تا بتواند قضاوت بکنند. گفت مردم کارهای نشده را می‌بینند اما مدیران فقط کارهای شده را می‌بینند. هر دو غلط است؛ باید هر دو کار را دید. بالاخره مسئولین ما باید همه‌شان تصمیم بگیرند. هرکس می‌آید رئیس‌جمهور می‌شود، به مجلس می‌آید، در قوای دیگر، در رسانه‌ها، در دانشگاه و این طرف و آن طرف بالاخره تکلیف خودمان را تعیین کنیم. بالاخره روشن کنیم که رفاه بدون عدالت، بدون اخلاق و بدون انتقاد می‌خواهیم؟ چه‌جوری است که در هر دو دوره‌ای هر دولتی می‌آید همه همان شعار را می‌دهند؟

در دوره دولت آقای هاشمی همه طرفدار سازندگی شدند، زمان دولت خاتمی همه اصلاح طلب شدند، زمان انتخابات و دولت آقای احمدی‌نژاد همه عدالت‌خواه، ارزش‌گرا و اصولگرا شدند و حالا هم همه معتدل شدند؛ طرفدار اعتدال. این شعارسازی‌های سیاسی یک وقت در حد انتخابات و تبلیغات و مدیریت افکار عمومی است که به آن کاری نداریم. یک‌وقت ممکن است یک انقلاب و مردمی، اصلا تفاوت شعارها را با هم بفهمند یا نفهمند، مصادیق را درست بشناسند یا نشناسند. کسانی آمدند که نه فقط انقلاب اسلامی، بلکه اصل تشیع و اصل اسلام را به اتهامات قدرت‌طلبانه و مادی متهم کردند.

طبیعی است که امروز شنیده‌اند که آقا اسلام و غیر اسلامی نداریم؛ همه دنبال قدرتیم. ادبیات‌های‌مان گاهی اسلامی، گاهی لیبرال، گاهی چپ، انقلابی و از این حرف‌هاست. مگر نگفتند و ننوشتند که عزاداری‌های شیعه اشک ریختن برای شکست استبداد سالار شیعه است از استبداد قبیله‌سالار اموی؟ مگر نگفتند و ننوشتند که تراژدی شیعه معنای خودش را برای شهروند جدید جهان و مدرن از دست می‌دهد؟ مگر نگفتند که امامت شیعی هیچ مناسبتی با دموکراسی، حقوق‌بشر، آزادی بیان و عقیده و... ندارد و نوعی سلطنت است؟ مگر نگفتند پایان تاریخ شیعه پایان امامت بود؟ مگر این مردم را مردم عوام و نادان ننامیدند که اینها در دوره توده‌سالاری و پوپولیسم زندگی می‌کنند؟ اصل انقلاب دوره پوپولیسم بود و بزرگ‌ترین پوپولیست را شخص امام می‌دانستند و می‌دانند. گاهی و در یک دوره‌های صریحی گفتند و گاهی نگفتند. از نظر اینها می‌گویند لیبرال‌اند وقتی نگاه می‌کنی لیبرالی عدالت یعنی همین آزادی مطلق فرد.

اصالت دادن به تفاوت‌ها برای این است که گفت‌وگو مفهوم و ممکن باشد - که حالا این حرف یک مایه درست و یک مایه نادرست دارد- اما کسانی‌که بهشتی را در سال60 زدند الان به شیوه‌های دیگری، کسان دیگری که بعضی‌های‌شان در آن زمان کنار امثال بهشتی هم بودند، دوست هم بودند و در این جبهه بودند باز همان حرف‌ها را می‌زنند و همان روش را دنبال می‌کنند. دیگر در ذهن‌شان تشخیص نمی‌دهند که یک نظام دینی و دولت دینی چه دولتی است؟ نظام دینی را نظام آخوندسالار می‌دانند و او را در برابر ملت‌سالار قرار می‌دهند. فکر می‌کنند یک نظام فرقه‌گراست بنابراین جهانی و بشری نیست. می‌گویند معرفت‌شناسی فطری است؛ یعنی شکاف رفتار و عمل با نظر را توجیه می‌کنند. در سبک زندگی و مدل هم گفتند که اینها انحصارگرای شرعی، مذهبی و فرقه‌ای‌اند. بنابراین آزادی انتخاب سبک زندگی و سبک اندیشه اینها معنی نخواهد داشت بلکه ناسازگاری با دیگران است. اینها فکر کردند انتخاب یعنی اغتشاش و اغتشاش فکر.

بعد هم دلشان را خوش کردند که تکثر رسانه‌ای که می‌آید حقیقتا حقیقت متکثر می‌شود و دموکراتیزه می‌شود و اصلا معرفت‌شناسی به‌طور قطعی نسبی می‌شود، وگرنه گفت‌وگوی افقی برابر دیگر امکان نخواهد داشت. زندگی عرفی و تفکر عرفی را به مفهوم سکولار توجیه می‌کنند و دیگر هیچ رسانه‌ای تبلیغی نیست چراکه هر نوع تبلیغی و ارشاد توهین به دیگران است. همه چیز باید غیر تبلیغی باشد تا محترمانه دانسته شود و به رسمیت شناخته بشود؛ وگرنه توجه ندارند که آقا مردم اگر درست توجیه شوند پیچیده‌ترین چیزها را می‌فهمند و می‌خواهند همکاری کنند و همکاری می‌کنند، به شرط اینکه به زبان خود مردم و درست صحبت کنیم.

رابطه کلمات با مفاهیم یک رابطه همیشه نسبی و سیال نیست. گرچه یک رابطه قراردادی و نه ذاتی هست - که باید به این رابطه توجه کرد - اما نحوه توضیح مسائل برای مردم و توجیه آنها در مسائل خیلی تاثیر دارد که در کدام جبهه فعال باشند؛ در جبهه حق یا باطل؟

"الاسلام یعلوا و لا یعلی علیه"؛ اسلام برتر است و هیچ  چیز بر او برتر نیست. اینکه اسلام برای همه‌چیز برنامه دارد. مثلا گفتند این همان حاکمیت مطلقه انحصاری توتالیتریست روحانی است. متاسفانه عده‌ای از انقلابیون سابق در این بحث افتادند؛ علت آن هم این بود که حزب‌اللهی‌های انقلابی دهه 60 چه‌طور در دهه 80 و 90 لیبرال شدند. یکی از علت‌های آن این است که بعضی از اینها ثروتمند شدند، چاق شدند، مسن شدند، سفرهای خارجی زیاد رفتند و آمدند، مشکلات اداری کشور در شرایط مبارزه و تحریم و... را دیدند که سخت است. کمی هم چهار تا کتاب و ورق خواندند؛ بدون اینکه نقد کنند و درست بفهمند مدرک گرفتند و احساس کردند که احتمالا باید باسوادتر شده باشند و شعورشان بیشتر شده؛ چه در دانشگاه‌های خارج از کشور و چه داخل. اینها نقش داشت که بعضی از حزب‌اللهی‌های دهه 60 را که در کنار شهید بهشتی بودند و تا مرز شهادت رفتند، به لیبرال‌های دهه 70، 80 و 90، تبدیل کند؛ روحانی و غیر روحانی‌شان. طبیعتا وقتی سن بالا می‌رود، محافظه‌کار می‌شوی و می‌بینی اداره کشور سخت است. باید پاسخگو باشی. می‌گوید به‌جای اینکه پاسخگو باشیم از ادبیات اپوزیسیونی استفاده می‌کنیم که هم همه کارها دست‌مان باشد؛ زمام، قدرت، ثروت و رسانه. هم ادای اپوزیسیون را دربیاوریم؛ مثل اپوزیسیون سکولار حرف بزنیم، سخنرانی کنیم و ادای آن طرف را دربیاوریم. این طرف میز نشستیم ولی مثل آن طرف میزی‌ها حرف بزنیم.

این خیلی راحت است؛ یعنی بهترین منفعت برای آدم‌های تنبلی که هم در حکومت اسلامی باشند هم انقلابی - اسلامی عمل نکنند بهترین فرصت همین است. بهترین فرصت و روش همین است که بارها هم امتحان شده است. در دهه 70 امتحان شد، در دهه 80 امتحان شد و الان هم در حال امتحان است. آدم‌های بی‌برنامه، ناکارآمد، بی‌صداقت و ترسو که خودشان می‌فهمند که این حرف غلط است و با مبانی اسلام و انقلاب سازگار نیست ولی می‌گوید. چرا؟ برای اینکه نباید پاسخگو باشی. نباید بگویی آقا شما در دوران مختلف با قدرت و ثروت، دانشگاه، رسانه‌ها و... در اختیارتان بوده و هست. خوب! جواب بدهید.

این وقت‌ها بهترین شعار، شعار پلورالیسم، کثرت‌باوری و ایدئولوژی رانت است. در واقع سرمایه‌داری و فسق و فساد است و استفاده از سوابق است. ایدئولوژی، مکتب رانت نیست. مکتب، مسئولیت می‌آورد نه فرصت سوءاستفاده؛ مگر تحریف مکتب. خدا می‌داند که اگر دموکراسی به معنای تناوب آزاد در زمامداری باشد. اگر خواسته‌های قابل‌مذاکره‌ای باشد، در کنارش خواست‌های غیرقابل مذاکره هم هست. اینها باید مرزش معلوم شود و صریحا بیان شود که چه مفاهیم و ارزش‌هایی دموکراتیک و قابل‌مذاکره هستند، و چه چیزهایی نیستند و ثابت هستند؛ مبنای این انقلاب هستند که ده‌ها هزار خون به پایش ریخته شده و شهید شدند.

طرف می‌بیند تغییر رژیم سخت است، با تغییر بینی، لباس و سبک‌زندگی به  جنگ می‌آید. یک‌زمانی یادم می‌آید که تحت‌عنوان دفاع از همین ابتذالات و بی‌حجابی خیابانی، شعار می‌دادند که رژیم ضد زیبایی است و انقلاب اسلامی ضد زیبایی است. حتی در مورد همین آقای بهشتی، در آن موقع که گاهی بحث حجاب را می‌کرد، گفتند که این ایدئولوگ زشتی و پلشتی است. خوب شعار زیاد دادید ولی یاد نگرفتید چه‌طور زندگی کنید. یاد گرفتید چه‌طور وراجی کنید! یاد نگرفتید چه‌طور گوش کنید.

هویت‌های‌تان هویت‌های نوبه‌ای و آزمایشی است. دائما می‌نشینیم و حساب می‌کنیم که من مثل چه کسانی می‌توانم باشم؛ چه وقت نقش‌های مختلف بازی کنم، چه وقت اپوزسیون شویم، چه وقت حرف‌های چپ بزنیم، چه وقت لیبرال شویم، چه وقت طرفدار قانون و چه وقت طرفدار آزادی شویم. خوب اینها نقش بازی کردن است.

جوانان انقلابی می‌گویند که چرا بعضی سیاستمداران ما اینقدر احمق هستند و چرا از این همه انرژی زیاد ما به درستی استفاده نمی‌کنند؟ چرا هر کاری می‌خواهیم انجام دهیم جلوی‌مان دیوار است؟ اینها زور دارند و نه استدلال. بنابراین بی‌خیال شویم! فکر کردن و کار کردن زجرآور است. امکانات حتی حاکمیت در بسیاری از دوران سی و چند ساله در اختیار جریان‌های ضد انقلاب و ضد حاکمیت بوده است. طرف می‌گوید ما در زمان شاه در خیابان‌ها مشروب می‌خوردیم و در خانه نماز می‌خواندیم و حالا ریاکاری شده و برعکس شده؛ در خیابان نماز می‌خوانیم و در خانه مشروب می‌خوریم. دروغگوی بزرگی هستی! کسی‌که در خیابان مشروب می‌خورد در خانه نماز نمی‌خواند. دروغ می‌گویی! الان در خیابان مشروب خوردن ممنوع است و در خانه نماز خواندنت هم واجب است اما با خودت است. تو نمی‌توانی عرصه عمومی را تخریب کنی و بعد به اسم دفاع از عرصه عمومی بگویی ریاکاری. گفتند که دولت نباید نگهبان مذهب باشد. دولت نباید مذهب را تفسیر کند! دولت حتما نباید مذهب را تفسیر کند. علمای دین در جایی که اختلافی و تخصصی است، باید مذهب را تفسیر کنند. دولت باید تا آنجایی‌که به آن مربوط است، مذهب را اجرا کند.

چه‌طور نباید نگهبان مذهب باشد؟ مگر دولت لائیک است؟ از مذهب علیه حقوق‌بشر و آزادی استفاده نشود. اصلا حقوق بشر و آزادی چیست و یک تعریف دینی و یک تعریف غیر دینی دارد. اول بگویید که تعریف دینی آزادی و حقوق بشر یا تعریف لیبرال از آزادی و حقوق بشر؟ بیاییم آزادی و حقوق بشر را تعریف لیبرال کنیم و بگوییم که مذهب نباید علیه آزادی و حقوق بشر استفاده و فعال شود؟ و خودش را با آنها تطبیق دهد؟ آقا تعریف آزادی و حقوق بشر دینی و غیر دینی است. اینها مانند کشیش‌های مدرن سکولاریست غربی می‌خواهند تلاش کنند اسلام را با مفاهیم غربی جفت و جور کنند. مذهب  در امور خصوص دخالت نکند. حریم خصوصی انتخابات شخصی است. در حریم عمومی چه می‌گوید؟ حریم عمومی، بحث دموکراسی است و ربطی به مذهب ندارد؛ مذهب مسئله شخصی و درونی است. می‌گوییم اسلام با سیاست ربط دارد، می‌گوید بله ولی از حکومت جدا باشد. ما نمی‌گوییم تفکیک از سیاست، ما می‌گوییم تفکیک دین از حکومت؛ دین حکومت نکند! بعد هم تعریف‌های جدید مادی از مذهب ارائه کردند. کسانی هم هستند؛ بعضی معمین هستند که بیشتر کشیش‌اند تا عالم شیعه! همین تفکر مادی غربی و سکولار، این اخلاق مادی.

یک علت آن هم در زندگی‌های بعضی افراد باید سراغش را گرفت. عرض کردم این رفاه‌زدگی، وادادگی، مرعوب و مجذوب دشمن شدن، دست از اصول و ارزش‌ها برداشتن، بگوید آقا فایده ندارد، اینقدر هزینه نکنید، اینها یک بخشش هم منشا نفسانی دارد؛ همه‌اش بحث‌های تئوریک، نظری و تجدیدنظرطلبی نیست. بسیاری از تجدیدنظرطلبی‌ها محصول نفسانیت‌ها هستند. به گزارش تــــسنیم، رحیم‌پور ازغدی می‌افزاید: بعضی از آنها هم محصول تردید نظری‌اند که پاسخ نظری دارند. این حالت که درست شعارهایی بدهیم که کسانی را با برچسب‌هایی بکوبیم و بعد پیشنهادی که خودمان می‌دهیم دقیقا مصداق واقعی همان برچسب‌ها باشد!

مثلا بگوییم آقا! مسائل فرهنگی را سیاسی نکنیم؛ بعد خودمان دقیقا برخورد سیاسی‌کارانه با فرهنگ کنیم. یا بگوییم آقا به مخالف اجازه دهید حرف بزند و خودمان دقیقا خلاف آن عمل کنیم. من یادم هست بحث جامعه مدنی که مطرح شد با کپی‌برداری از متون لیبرال و طبق ترجمه‌ای که از غرب شده بود، این را در برابر به حساب جامعه ایدئولوژیک و... مطرح می‌کردند؛ در حالی‌که اگر شما به تاریخ فلسفه سیاسی رجوع کنید، پی می‌برید که جامعه مدنی در غرب یک اندیشه اتوپیایی، تجریدی و کاملا ایدئولوژیک بوده است. حتی قرائتی که در آن ایدئولوژیک‌زدایی است، کاملا ایدئولوژیک بوده است. باید ذخیره‌های تجربی‌مان را از متون اتوپیایی و اتوپیستیک در خود غرب دوباره مورد موشکافی قرار دهیم و ببینیم دقیقا همان حرف‌هایی که چپ و راست در غرب زدند و مصداق همه فحش‌هایی که می‌دادند، واقعا در درجه اول خودشان بودند.

خود مفهوم شهر یا پولیس یک مفهوم کاملا اصولگرایانه عقلی اخلاقی در فلسفه سیاسی یونان بود که اینها را خود اینها آمدند و تحت‌عنوان یونانی‌مأبی مفاهیم هلنیستیک کوبیدند و زیر سوال بردند؛ بعد خودشان مدینه فاضله‌های رویایی در دوران مدرن ساختند. بین اندیشه سیاسی در جهان اسلام آثار ابن‌سینا و خواجه نصیر طوسی را ببینید، حکمت در عرف اهل معرفت اسلامی عبارت بود از در نظر دانستن چیزها چنان‌که هستند و در عرصه عمل قسام نمودن به کارها چنان‌که باید، دانستن چیزها چنان‌که باشد و قیام نمودن با کارها چنان‌که باید.

یک تقسیم می‌کردند حکمت را به حوزه علم که مربوط به درک صحیح حقایق است و موجودات تصدیق به احکام واقعی و لواحق آن همان‌طور که در نفس‌های امرند در حد قوت و توان ظرفیت ذهنی بشر. در عرصه عمل هم فلسفه عملی را تعریف می‌کردند از جمله فلسفه سیاسی را به این ممارست حرکاتی و صنعاتی، صنعت‌ها و مهارت‌ها و تکنیک‌های مدیریتی و اجرایی که تا آنچه در حیّز و قوت است به حد فعل برسد و همه امکانات و استعدادهای فردی، اجتماعی، سیاسی،  اقتصادی و... همه بالفعل شده و از حیّض و قوت به حد فعل خارج شوند؛ به شرط آن‌که بشر را از نقصان به کمال برسانند، آن هم باز بر حسب طاقت و ظرفیت بشر نه فراتر از آن.

شما بروید و ببینید کسانی مثل خواجه طوسی چطور مفاهیم سیاست را تعریف می‌کنند. یعنی وقتی می‌خواهد به سیاست برسد، می‌گوید یعنی علم به مصالح همه رفتارهای ارادی، تکنیکی و صنعتی نوع بشر به‌طرزی که منجر به نظام‌سازی بر جامعه برای منافع بشر در معاش و معاد و در همه ابعاد شود. به تکامل انسان در جهت کمالی که برای آن آفریده شده، کمک کند. آن‌وقت در حوزه اخلاق شخصی، تهذیب اخلاق مطرح می‌شد و در حوزه خانواده و اقتصاد، تدبیر منزل و در حوزه مدیریت جامعه، شهری، کشور و حاکمیت مسئله سیاست مدن مطرح می‌شد.

حالا یک نوعی از آن هم قبل از اسلام در یونان و شرق و... هم مطرح می‌شده اما یک نوع اسلامی از آن هم با دقت بیشتری مطرح می‌شد. این یک تعریف از سیاست است؛ اخلاق ناصری را ببینید که چه تعریفی از فلسفه سیاست ارائه می‌کند. آن‌وقت این منابع به اصطلاح لائیک دو سه قرن اخیر غرب را ببینید که در تمام دانشگاه‌های ما و دیگران به‌عنوان حکمت سیاسی تدریس می‌شود. حتی کسی مثل ملاصدرا - که معمولا کسی ایشان را فیلسوف سیاسی نمی‌داند ولی وقتی در حوزه حکمت عملی وقتی بحث می‌کند که محصول حکمت عملی اوصافی است که در انسان‌ها حاصل می‌شود، باید نتیجه‌اش این باشد که جان بر تن چیره شود؛ یعنی بعد معنوی، عقلانی و اخلاقی بشر باید بر بعد جسمانی و مادی او فرادست بشود - در اسفار حکمت متعالی صریح می‌گوید و توضیح می‌دهد.

می گوید علم معاش باید در ذیل علم معاد تعریف شود؛ این آموزه انبیاست و دیگر ربطی به یونان ندارد! می‌گوید دنیا مجرای آخرت است، ظاهر است اما آخرت باطن این عالم است. فرع از اصل مهم‌تر نیست اما مهم است. حتی ببینید در خود غرب هم کسانی مثل افلاطون و ارسطو که پدران فلسفه سیاسی غرب‌اند و امروز آن فلسفه، فلسفه حاکم و مسلط نه در دانشگاه‌های غرب است نه در حاکمیت‌های غربی است. آنجا هم شما رجوع کنید و ببینید که چه‌طور به سیاست نگاه می‌کردند.

بالاخره تجربه یونان در سیاست در قرن 6 پیش از میلاد تا 4 پیش از میلاد یکی از مقاطع مهمی است که در حوزه‌های آکادمیک مورد بحث قرار می‌گرفته و می‌گیرد یعنی هم کتاب جمهوری افلاطون و هم کتاب سیاست ارسطو دو منبع اصلی برای فلسفه سیاسی کلاسیک بوده است. در آنجا بحث می‌کند که در دوران شهر یا پولیس عهد سیته و سیتی که از زمان 6 قرن قبل از میلاد زمان سولون و اینها بحث می‌شود، در تعریف شهر باز جنبه معنوی و سیاسی دارد و هر دوی آنها اصیل است؛ یعنی فرد عضوی از شهر است، انسانیت انسان در متن شهر فعلیت و تحقق پیدا می‌کند و شهر هویت اصلی پیدا می‌کند اما زندگی فرد هم بی‌معنی نمی‌شود و نباید بشود.

لذا تابعیت و شهروندی به مفهوم افتخارآمیز بزرگی بود و در جامعه آتنی و در شهر آتن، حتی تابعیت از ثروت و خانواده مهم‌تر بود؛ یعنی این‌قدر جمع بر فرد تقدم داشته است. ارسطو در کتاب سیاست تعبیر می‌کند که شهر باید کافی بالذات باشد؛ کافی بالذات یعنی خودکفا، خودکفایی در اداره خود و خودش را اداره کند درحالی‌که خانواده این‌طور تعریف نمی‌شد و هر شهری حکومتی مستقل از شهرهای دیگر داشت و اصلا دولت - شهر داشتند.

اقسام حاکمیت هم که تعریف می‌کرد، روی کاغذ جدا می‌شد. خودشان قبول داشتند که اینها در میدان عمل باهم مخلوط می‌شود و متداخل است. رگه‌هایی از دموکراسی، رگه‌هایی از الیگارشی و رگه هایی از آریستوکراسی، خودکامگی و... مطرح می‌شده است. می‌خواهم بگویم که حتی در سابقه رفتار سیاسی، سابقه تئوریک در رفتار سیاسی - چه در غرب و چه در جهان اسلام و به‌طور خاص در ایران - هر کس دانش تاریخی داشته باشد، می‌فهمد که این طرز ادبیات در موضع‌گیری سیاسی نه اصالت ایرانی، نه فلسفی، نه دینی و نه حتی در ریشه‌های فلسفه سیاست غرب نیز ریشه ندارد.

مثل اینکه برخی باور کردند که مفهوم تبعیت و اطاعت دینی، در واقع همان کاریزما است. کاریزما هم می‌دانید؛ خلاصه آن یعنی هیپنوتیزم کردن مردم و اینکه برتری خودت بر مردم را نیاز نیست اعلام کنی و نتیجه عکس می‌دهد. کاری بکن و طوری حرف بزن که دیگران خودشان به برتری شما اعتراف کنند یا به التزام برتری شما را به آنها القا بشود. تحت این عنوان که آقا! منطق زمان عوض شد و هر کس منطق زمانش را نداند، استراتژی پیروز را نمی‌تواند داشته باشد، آمدند و در اصل این حرف‌ها و مبانی تجدیدنظر کردند. بعضی از اینها هنوز خودشان نمی‌دانند چه می‌گویند و تعارض بین حرف‌های خودشان را متوجه نمی‌شوند.

فکر می‌کند این آدم‌ها همان‌هایی هستند که مثلا در سال 60 در کنار شهید بهشتی بودند یا در جبهه امثال بهشتی‌ها بودند؛ در حالی‌که در جبهه مخالفند و مثل اینکه خودشان خبر ندارند. آقا! اطاعت بی‌چون و چرا... اصلا چه کسی گفته بی‌چون و چرا؟! اطاعت اسلامی، اطاعت با چون و چرا است نه بی‌چون و چرا. اینها به‌جای این تفکر مادی و سکولار در سیاست، به‌جای اینکه به حقوق مردم و ارزش‌ها بیاندیشند، نگاه می‌کنند که چه‌طور می‌شود از طریق خود مردم بر مردم مسلط شد. یا جاذبه می‌خواهی، یا کاریزمای سیاسی می‌خواهی، یا می‌خواهی نیرومندتر شوی، یا می‌خواهی دل‌مشغولی اقشار اجتماعی را بشناسی؛ چه نوع عقاید و چه نوع منافع. بعد ارتباط شعارهای خود را با آن منافع به آنها بفهمان و به هر قشری یک چیزی بگو.

مثلا به جامعه زنان یک چیز بگو، به جامعه جوان یک چیز دیگر، کارفرمایان، سرمایه‌داران و ثروتمندان فلان، کارگران بهمان؛ حرف‌های متناقض هم گفتی، گفتی ولی چیزی بگو که ارتباط ادبیات، گفتمان و شعارهای ما با منافع آنها یا عقاید غلط و درست آنها مرتبط بشود و آنها این ارتباط را بفهمند تا رای بگیری، بر آنها مسلط شوی، به طرف تو بیایند و یارگیری کنی. مطالبات‌شان را به مطالبات‌تان گره بزنید، طوری‌که مطالبات‌شان نردبانی شود؛ نردبانی برای مطالبات ما، ولی آنها فکر کنند مطالبات آنهاست! این کار را می‌شود به این شکل یعنی با نفاق، فریب، تغییر جبهه و تغییر شعارها انجام داد. می‌شود شما سر حرف‌های‌تان بایستید، ولی نیازهای روز به روز نو شونده و جامعه تغییر یابنده را هم بشناسید و همه ارزش‌ها را به ارزش‌های اصلی خودتان مرتبط کنید؛ بحث جنگ قدرت و ثروت مطرح نشود.

کسانی گفتند که آقا! ما طوری حرف بزنیم و می‌زنیم که از روحانیت به اصطلاح سنتی تا چریک‌های کمونیست فراری از کشور را به خودمان و منافع خودمان معتقد و ملتزم کنیم. بله؛ اگر توانستی همه را به حقیقت به مکتب مرتبط و جذب کنی، این کار بسیار بزرگی است. این جذب، همان جذب حداکثری و دفع حداقلی است. همه را به جبهه حق ملحق کن، برای هم سمپاتیک کنند و همدل شوند؛ اما یک وقت می‌گویی نه! شعارها و ارزش‌های‌مان را کنار می‌گذاریم، جور دیگری حرف می‌زنیم و ادا در می‌آوریم برای اینکه به قدرت برسیم و سر قدرت بمانیم.

این خلاف آن حرفی است که امثال بهشتی گفتند که ما شیفتگان خدمتیم نه تشنگان قدرت. بعضی‌ها فکر کردند عقلانی شدن به مفهوم کنار گذاشتن معنویت یا آزادی است. عقلانیت انحرافی و افراطی اصلا عقلانیت نیست؛ به بن‌بست می‌رسد و بارها رسیده، به نفی عقلانیت یعنی به ترویج شکاکیت منجر شده و باز هم می‌شود. کسانی‌که معتقدند شعارهای دهه 60 و ارزش‌ها اساسا محتوا ندارند، یک وقتی اهمیت داشتند، چون موثر بودند. حالا یک شعارهای دیگری اهمیت دارند چون اینها موثرند. یعنی از نظر اینها ارزش‌ها محتوا ندارند اهمیت دارند؛ چراکه موثرند و توجه ندارند که گاهی ما با یک حرف، یک موضع‌گیری یا یک کاری که می‌کنیم در واقع داریم چند کار می‌کنیم.

مثلا الان بنده این طرف و آن طرف می‌روم، صحبت‌هایی می‌کنم و مواضعی می‌گیرم. من در آن واحد دارم چند کار می‌کنم؛ فقط پاسخ به سوالات، سخنرانی، جلسه و... که نیست. این سنخ کار شاید ده - بیست کارکرد مستقیم و غیر مستقیم دارد؛ حالا خودم را عرض نمی‌کنم، دارم نوعی عرض می‌کنم. مثلا یک کسانی راه می‌افتند یک حرف‌هایی می‌زنند. اینها از یک طرف یک نوع ایدئولوژی‌سازی برای بخشی از جامعه می‌شود؛ بخش انقلابی در جامعه و در حاکمیت از یک طرف و یک انسجامی بین نیروهای مردمی جبهه انقلاب ایجاد می‌کند.

از یک‌طرف نوعی مبارزه‌طلبی است و از طرف دیگر نوعی مشروعیت‌بخشی است. همچین یک‌جور صف‌بندی و اشاره به دوست و دشمن است، تاثیر انتخاباتی هم ممکن است داشته باشد، ترویج مثلا طلبگی یا یک زاویه نگاهی در علوم اجتماعی هم می‌تواند باشد. نوعی زیر سوال بردن بعضی از روش‌هایی است که چه به اسم روشنفکری و چه به اسم حوزه مطرح می‌شود؛ البته حوزه‌ای که امام از آن انتقاد می‌کرد والا اصل حوزه شیعه که بزرگ‌ترین خادم این انقلاب و منشا این انقلاب بوده است. این هم تلقی می‌شود که نوعی تحریک افکار عمومی است و ممکن است نوعی شفاف‌سازی باشد. در عین حال به‌لحاظ جامعه‌شناختی نوعی آرامش ساختن و امید دادن درونش هست، مشروعیت دادن به فلان رسانه هست، به الگوسازی کمک می‌کند، فضای سیاسی را تغییر نرم می‌دهد و...

ممکن است شما در یک لحظه یک کار خاصی دارید می‌کنید ولی در واقع دارید مثلا 15 کار می‌کنید. بعضی‌ها توجه ندارند که با یک سخنرانی یا یک موضع‌گیری به‌عنوان مسئول 10 تاثیر منفی بر جامعه می‌گذارند. دارند به بعضی‌ها پیام می‌دهند که آقا! این حرف‌هایی که در دهه 60 گفتید، همه‌اش دروغ بود، کشک بود، ما کلاهتان را برداشتیم! در واقع دارد می‌گوید آن حرف‌هایی که امثال بهشتی زدند و ترور شدند، آن حرف‌ها حرف‌های درستی هم نبوده است. تو داری خلاف آن حرف‌ها را می‌گویی! برادران و خواهران! نظریه‌پردازی انقلابی و اجتماعی صورت نمی‌گیرد؛ مگر با تکمیل پازل‌های معرفت، اخلاق، سیاست و اقتصاد.

یعنی باید نسبت خودت را با حقیقت معلوم کنی، باید نسبت آن حقیقت را با سیاست، اقتصاد، رسانه، خانواده و روابط بین‌الملل معلوم کنی. اسم این کار، ایدئولوگ‌بازی نیست؛ نامش تبیین حقیقت در شاخه‌های مختلف و دفاع از آن است. باید تعریف خودتان از اصلی‌ترین مقولات عملی و نظری را شفاف، جذاب، مستدل و کارآمد ارائه بدهید و به‌طور منطقی تعریف رقیب یا دشمن را و هم رقیب و هم دشمن را در همه این موارد زیر سوال ببرید. باید شالوده‌شکنی‌شان کنید؛ باطل باید خراب و منفور شود.

کسانی فکر کردند که ما اخلاق را عقلانی کردیم؛ یعنی سحر و سنت و... را کنار گذاشتیم و از اخلاق و اخلاق مستدل‌شده آثار عینی می‌گوییم. عینی یعنی چه؟ بعد که آن آثار عینی یعنی حسی و محسوس یعنی دنیوی، مادی شدن اخلاق و حسی شدنش، نه عقلانی شدن. اتفاقا این غیرعقلانی شدن اخلاق است؛ یعنی همه ارزش‌ها را با چرتکه مادی بسنجید.

مگر می‌شود همه شعارهای انقلاب را هرطور دلمان می‌خواهیم تعریف و تحریف کنیم. حالا جالب است که کسانی در بیان ارزش‌ها و در التزام به ارزش‌ها کاملا پوزیتیویستی‌اند؛ یعنی کاملا فقط محاسبه‌های مادی فقط می‌کنند. ارزش‌های انقلاب را که به پای آن همه فداکاری‌ها شده و به‌خصوص دهه 60 مظهر آن فداکاری‌ها بود، نگاه مادی و پوزیتیویستی می‌اندازند و خیلی سرد و چرتکه‌اندازانه برخورد می‌کنند؛ این در مقام عمل است.

در مقام بیان شعارها و ارزش‌های انقلاب، وقتی به ایشان می‌گویی تبیین کن، اتفاقا همان‌هایی که در عمل خیلی پوزیتیویست بودند، یک‌مرتبه طرفدار دو آتشه هرمونوتیک می‌شوند. خیلی جالب است! در حالی‌که هرمونوتیک نفی پوزیتیویسم و نوعی تجربه‌گرایی فردی است و به نسبیت منجر می‌شود. پوزیتیویسم ضد نسبیت بود، ولی ببین پوزیتیویسم نظری ماده‌گرایی نظری در عمل به نسبیت می‌انجامد؛ چراکه همه ارزش‌ها که مادی نیستند و دیگر آثار مادی دارند. البته چون محسوس و مادی نیستند، از نظر اینها عینی نیستند؛ بنابراین باب تحریف و تفسیر به رای به اسم هرمونوتیک باز می‌شود.

یعنی می‌شود شما هم برای امثال بهشتی مجلس بگیرید و از ایشان تعریف کنید و هم علیه آن مبانی و مواضع عمل کنید و بعد بعضی‌ها متاسفانه حتی خودشان را هم فریب می‌دهند چه برسد به دیگران را. یک کسی آمده و مثلا رشوه‌ای داده که منافع کسی را تامین می‌کند. چشمکی می‌زند، در رسانه‌ها تبلیغ و دفاع از کسی می‌کنند؛ این خوشحال می شود. به خودش می‌گوید آنها از من تعریف کردند! فکر می‌کند که آنها دارند به او باج می‌دهند. نه آقا! آنها از تو سواری گرفتند. طرف گفت من به تو پول ندادم، من خریدمت.

جمله‌های مهمی هستند که ساده به نظر می‌رسند دوستان؛ موقع شنیدن ساده‌اند موقع ساخته شدن خیلی سخت‌اند. موقع گفته شدن این جمله‌ها سخت‌اند موقعی که ساخته می‌شدند، سخت ساخته شدند اما موقع شنیدن ساده به نظر می‌رسند. بعضی‌ها چون این شعارهای با ارزش انقلاب 20-30 سال تکرار شده، برای‌شان عادی شده و شنیدنش برای‌شان بی‌ارزش شده است که آقا! این جمله‌ها خیلی ساده است و بارها شنیدیم و خودمان هم گفتیم؛ در حالی‌که این جمله‌ها و شعارها با هزینه‌های سنگینی متولد و تثبیت شد و اوضاع را تغییر داد.

آخرین نکته‌ای که عرض می‌کنم، فریب افکار عمومی بوده است. در تمام این مدت برای این‌که از امکانات قانونی سیستم علیه سیستم استفاده و عمل شود، یعنی با نردبان انتخابات و سیستم و اینها بیایید بالا، ولی بعد شروع کنیم به تخریب همان سیستم! این همان چیزی است که یک پارادوکس است دیگر؛ یعنی نامش می‌شود براندازی قانونی که رهبری اواخر دهه 70 که این شعارهای لائیک خیلی علنی می‌شد، در حکومت سرداده می‌شد و حمایت هم می‌شد، همان موقع ایشان مطرح کرد که بعضی‌ها فکر می‌کنند که می‌شود قانونی براندازی کرد که اصلا براندازی قانونی معنا ندارد؛ یعنی از نردبان انتخابات و رسانه‌ها و امکانات و ادبیات نظام استفاده کنید و بعد برای زمین زدن و تخریب آن تلاش کنید.

آقا! در هیچ نظام سیاسی در دنیا حتی به اصطلاح دموکراتیک‌ترین‌شان چنین اجازه‌ای نمی‌دهند؛ این خودکشی یک سیستم است. دموکراسی ایرانی و آزادی‌های سیاسی در ایران در اغلب این دوران اتفاقا از غرب و کشورهای غربی خیلی بالاتر بود؛ چراکه اصولی‌ترین تضادها با بهانه‌های دموکراتیک بیان شده. در هیچ دموکراسی غربی شما نمی‌بینید که علیه اصل مبانی آن حکومت‌ها صریحا اظهارنظر شود. حتی کسانی مخالف آن اصول باشند، وارد حکومت شوند، از طریق انتخابات حکومت را در اختیار بگیرند و بحث‌هایی از قوه مقننه یا دولت را مطرح کنند؛ این کار را در هیچ دولت غربی اجازه نمی‌دهند اتفاق بیفتد.

اینجا این کار بارها شده و می‌شود که آقا! اصلاحات یک جنبش ضد قانون اساسی و ضد جمهوری اسلامی نبوده؛ اساسا جنبش است! اسم انتخابات را گذاشتیم جنبش و بعد همین برخورد با سیستم و نظام شد. بعد هم گفتند که ما هنوز در راه مردم‌سالاری هستیم، مردم‌سالاری حقیقی هنوز خیلی مانده آقا! دموکراسی دینی از نظر اینها دموکراسی ناقص است و دموکراسی کامل را دموکراسی لائیک می‌دانند. بعد هم گفتند که این ملت استبداد زده است و حالا حالاها ظرفیت دموکراسی را ندارد. چهارتا جنبش عظیم ضد استبداد در این کشور در ظرف یک قرن شده و یک ملت به این هوشیاری و تنها ملتی که توانست در این دوره انقلاب دینی کند و نظام‌سازی دینی کند. چطور این ملت استبداد زده و عقب‌مانده است؟!

بله حکومت بر این مردم خیلی  سخت است؛ مردمی هستند غالبا آگاه، هوشیار، مومن، حساس، ضریب هوشی بالا و تربیت شده‌اند. نمی‌توانید به راحتی از این مردم سواری بگیرید اما در عین حال افکار عمومی در همه جهات ممکن است به بعضی از مسائل گاهی ساده نگاه کند؛ چراکه اینها به نمایندگی از خود مردم، با مشارکت مردم و با سوءاستفاده از صفا و شفافیت مردم آمدند و علیه مردم و منشا آن رای اقدام کردند؛ بعد از این هم خواهند کرد. خود اینها به داخل حکومت می‌آیند و با ابزار حکومت یک دولت در دولتی و نهادهای موازی علیه اصل حاکمیت و قانون اساسی درست می‌کنند. در تمام این 20-30 سال بارها اتفاق افتاده است. بعد هم می‌گویند نهادهای موازی و حاکمیت نامرئی! می‌گویند آقا! فلان انتخابات قیام آرام و دموکراتیک مردم علیه استبداد دینی بوده در حالی‌که خودشان بارها یک استبداد لائیک را در داخل حکومت دینی شکل می‌دادند و می‌دهند.

ببینید برادران! ما نمی‌توانیم همه مکاتب را همه‌جا با هم جمع بکنیم. اصلا جمع‌بندی بحث‌ها و جمع بستن دیدگاه‌ها فقط وقتی ممکن است که آن دیدگاه‌های مختلف یک حاصل‌جمع مشترک داشته باشند؛ یعنی قابل جمع‌بندی باشند. وقتی کسانی می‌آیند و منافع ملی، مصلحت نظام، مفهوم انتخابات، مشروعیت و... در داخل سیستم را درست بر خلاف اصولی‌ترین مبانی انقلاب اسلامی تعریف می‌کنند این دقیقا همان استبداد مدرن است. این تلاش برای همان براندازی قانونی است که رهبری در دهه 70 گفت.

چرا سیاسیون ضد استعمار ضد استبداد ضد الحاد بارها در طول تاریخ تغییر موقعیت دادند؟ بعضی از همان‌ها به عمّال آمریکا و حتی به منادیان ایدئولوژی اشغالگری تبدیل شدند. یاسر عرفات دهه 50 و 60 میلادی با یاسر عرفات وقتی که از دنیا رفت یا او را کشتند چقدر تغییر کرد؟ چپ‌های دو آتشه‌ای در انقلاب داشتیم، کمونیست یا مذهبی که الان در داخل یا خارج از کشور سوپرلیبرال‌اند، ادبیات‌شان ادبیات سگ پاسدار کاخ سرمایه‌داری غرب است. چه‌طور می‌شود که این‌طور می‌شود؟ چون عده‌ای فکر می‌کنند که انقلاب تاریخی شده و دیگر نباید ایدئولوژی و مکتب باشد. چون انقلاب دائمی است که یک معنای دیگر اصلاحات صحیح همان است اما این را قبول نمی‌کنند و می‌گویند انقلاب یک واقعه تاریخی بود که تمام شد. بعد فضایی ایجاد می‌شود که فضیلت‌ها در عرصه عمومی و رسانه‌ها قربانی شوند و رذیلت‌ها مثل کرم در هر فضایی به زندگی خود ادامه دهند؛ در حالی‌که فضیلت‌ها به آبیاری و باغبانی احتیاج دارند.

هیچ دولت دینی حق ندارد بگوید که من مسئول حفاظت از فضیلت‌ها و مبارزه با رذیلت‌ها نیستم. بروید تاریخ غرب و جوامع وابسته غرب را ببینید و بخوانید که چه ارتباطی است میان رفاه با تعریف سرمایه‌داری در کشورهای وابسته با انحطاط اخلاقی و سقوط معنوی و شرافت انسانی درون جامعه. تمام این کشورها با توهم رفاه و توسعه رفتند و به همه اینها وعده‌هایی داده شد. همین اوکراین که امروز محل وقوع این اتفاقات است؛ بعد از فروپاشی شوروی، غرب به اوکراین گفت. زیرا آنجا زرادخانه موشکی شوروی بود و از جمله تمام موشک‌هایش را یکجا به غرب و آمریکا تحویل داد و اینها به جایش گفتند ما شما را به رفاه و توسعه می‌رسانیم.

از آن موقع تاکنون بیش از دو دهه گذشته است؛ ببینید همین الان در اوکراین چه خبر است. در اینجا یک کسانی گمان کردند که آقا! دیگر انقلاب اسلامی پشتوانه فلسفی‌اش را از دست داده است، روشنفکران دینی انقلابی دیگر بریده‌اند، اینها تئوریزه نمی‌شود، دفاع نظری دیگر از اینها نمی‌شود و نمی‌توانند بکنند. مصلحت حکومت هم در همین است و خودشان هم می‌گویند حفظ نظام از اوجب واجبات است. اینها فکر کردند امام این حرف را زده است و معنی‌اش این است که حفظ ما از اوجب واجبات است! فکر کردند مصلحت نظام به مفهوم حفظ حاکمیت اشخاص خاص به هر قیمت و در هر شرایط است. بعد هم هر کس حرف می‌زد و از عرصه انقلابی و حریم دین دفاع می‌کرد...

آقا! عدالت مقیاس دین است نه دین مقیاس عدالت؛ بله، عدالت در مقام ثبوت و تحقق مقیاس دین است. یعنی دین آمده عدالت را تعریف و اجرا کند اما در مقام اثبات، بیان و تعریف که دین مقیاس عدالت است؛ یعنی شما باید از اسلام بپرسید که عدالت چیست. اسلام در واقع ثبوتا باید مطابق بر عدالت باشد و هست، اما اثباتا و در مقام بیان مصادیق از دین باید بپرسید. نمی‌توانید خلاف دین و ارزش‌های دینی حرف بزنید و اسمش را حقوق بشر، عدالت یا آزادی بگذارید.

وقتی بحث از تهاجم فرهنگی می‌شد و می‌شود، می‌گفتند آقا! هواداران این نظریه تهاجم فرهنگی، تئوری قتل‌های زنجیره‌ای را درست کردند و از این حرف‌ها. در حالی‌که آقا اگر شما درست نظریه را به موقع و درست بیان کنید، یک نظریه قوی به تنهایی یک انقلاب فرهنگی ایجاد می‌کند؛ این بارها تجربه شده است. متاسفانه از اختیاراتی که بارها اسلام و انقلاب اسلامی و ملت در اختیار افرادی در این 30 و چند سال گذاشتند، درست در آن ارزش‌ها اعمال نشد و به آنها وفا نشد. متاسفانه و کم‌کم بعضی از این طرفی‌ها طوری با افکار عمومی حرف زدند - یا اصلا حرف نزدند - که  به مناسبات فی‌مابین آنهایی که باید به سوالات جواب می‌دادند و آنهایی که سوال داشتند، خدشه وارد شد.

آقا تقاضای اطلاعات دادند. افکار عمومی تشنه پاسخ‌اند و می‌خواهند بدانند. بعضی‌ها هم طوری از این طرف رفتار کردیم که دیگر کاری شد که اصلا دیگر با شما حرف نزنند و از شما سوال نکنند؛ سوال‌شان را با دیگران درمیان می‌گذارند! به‌خصوص الان که این شبکه‌های اجتماعی، رسانه، اینترنت و... هست که دیگر احتیاجی ندارند. فقط شما نیستید؛ هزار رقیب دارید که راحت‌تر هم با آنها رابطه برقرار می‌شود. آنها هم جواب‌های غلط شخصی جلوی علامت سوال می‌گذارند. آن‌وقت مشت شما به صورت خودتان خواهد خورد و هر چه بیشتر به سخت‌افزار رسانه و ارتباطات کمک می‌کنید چون در عرصه نرم‌افزار تنبل، مایوس، بی‌عرضه یا بی‌اعتقاد هستید، عملا مشت‌تان در صورت خودتان می‌خوابد و این تف سربالا می‌شود.

البته نمی‌شود تف نکرد و نمی‌توانی جلویش را بگیری؛ نباید هم بگیری! باید نرم‌افزارت را تقویت کنی، فرهنگ ساخت یافته و آماده به محض اینکه ابزار پیدا کند، گسترش پیدا می‌کند. شما حمایت کنید؛ بی‌طرف نباشید و از شعارهای انقلابی و شعارهای بهشت‌ساز حمایت کنید.تا می‌توانید راه جهنم را سد کنید که مردم را به جهنم نبرید و نروند. وقتی یک منطقی را - ولو غلط - دشمن مطرح کرد و کسانی پذیرفتند، دیگر پیروان آن منطق تا نهایت آن با اراده خودشان خواهند رفت؛ لازم نیست کسی گام از فهم جماعت فراتر بگذارد. هیچ‌کس هم بی‌مسئله نیست و همه سوالاتی دارند. درست‌کیش‌ترین آدم‌ها هم مقداری شبهه دارند و باید شبهه را به رسمیت شناخت.

تدین خشک افراطی یک‌جور تعصب است و آن‌قدر کسالت‌آور حرف می‌زند که حتی آنهایی که تخصصشان کار دینی است، طاقت شنیدن و خواندن ندارند و حوصله‌اش را ندارند. ما اشتباهات و خبط‌هایی داشتیم و باید بر این خبط‌ها چیره بشویم. باید یک خوی فکری شجاعت‌آمیزی داشته باشیم، یک‌سری خط‌قرمزهای توهمی را برداریم، صریح، صادقانه و مستدل حرف بزنیم، سوالات را درست مطرح کنیم و درست جواب بدهیم. آن‌وقت می‌بینید که برخی از این شک‌ها، هم شک‌های حرفه‌ای‌اند و هم شک‌های کلیشه‌ای‌اند.

باید قوی و صادقانه وارد صحنه شویم و رستاخیزی از گفت‌وگوی قوی و منطقی ایجاد کنیم. آن‌وقت خواهید دید که این هستی معنوی ولو مثل یک بذر محرمانه در دل مومنان بروید، آنها را چنان سرشار از روح ایمان می‌کند که جهان را تغییر می‌دهند؛ چنانکه در این دو سه دهه تغییر دادند. بعضی‌ها سوالات‌شان اصلا سوالات خودشان نیست. نترسید از سوالات! بله؛ ظهور و غلبه یک فرهنگ بیشتر از پیش‌بینی اولیه شماها معطلی دارد ولی به زحمتش می‌ارزد. به صرافت بیفتید که شاید مقدر باشد که شما این مشقت را تحمل کنید تا آن مقصود نهایی از انقلاب اسلامی شتاب بخشیده بشود و با شدت آزموده خواهید شد.

هر کدام از ما باید جزیی از زجر جهان را تقبل کنیم و عهده‌دار بشویم. توضیحات دروغی که رسانه‌های دشمن می‌دهند - که همه به سفسطه می‌انجامد - ابهام را مضاعف کرده و می‌کند؛ به نبرد آنها برویم و می‌توانیم برویم و می‌توانیم پیروز بیرون بیاییم. اگر این را قبول ندارید، بگویید فرمول شما چیست؟ اگر بر سر بیعت آتشین دهه 60 با اسلام و انقلاب می‌بودید، این‌طور حرف نمی‌زدید. اگر بر سر آن بیعت هستید این گناهانی را که به کرات در تحریف ارزش‌های انقلاب مرتکب می‌شوید، انجام نمی‌دادید. بدانید اینها ناگزیر نیست از این ناگزیری‌ها باید گریخت.

این یک نوع آری‌گویی اخلاقی به این جامعه و مردمی است که برای این ارزش‌ها فدایی دارند و آن ارزش‌ها همچنان فدایی دارد. یک‌سری پیش‌فرض‌های شما، شبه‌آگاهی‌های پیش‌انتقادی شما دوباره باید نقد شود. آن بخشی که بشری است، مال خودتان است و محصول نفسانیت‌هاست؛ باید به خودتان دستور بدهید و گوش خودتان را بمالید. گوشتان را به روی این انتقادات نبندید. سیم‌های‌تان را به آنتن‌های دیگری وصل کردید؛ نیروی پیام این انقلاب را درست درک کنید، کمیته‌های هوشیاری تشکیل بدهید، و جرات کنار گذاشتن این ذهنیت رعیت‌ماب غرب‌زدگی را داشته باشید. بله! زیستن در زمان امروز خیلی سخت است؛ شاید در زمانه خود هیچ‌وقت به اندازه امروز شادی و بر سر ارزش‌ها ماندن سخت نبوده، اما بعضی‌ها مثل اینکه آن شکل‌های پیشین هوشیاری را هم دارند از دست می‌دهند و دادند.

دوستان! باید دوباره شهر به شهر پیاده رفت تا کلامی را در گوشی خواند، میوه‌های عقل باید دوباره برسند و باید روشن بشود آن غرض کاملا مشخصی که ما را به این کار وامی‌دارد دقیقا چیست. سوالاتی هست که جزو ضمائم عقل است؛  از ماهیت درک و معرفت لاینفک است.  به این دوستان باید گفت که عزیزان! دین، یک فرضیه بین فرضیه‌ها نیست. انقلاب اسلامی مکتب دارد؛ ایده‌ای بود که خیلی‌ها خواستند با آن زندگی کنند و با او بمیرند و عده‌ای با آنها زندگی کردند و عده‌ای با آنها مردند. دستورهای واقعی و تخطی‌ناپذیر، منطق این مکتب است. این حرف‌ها را درست بفهمیم و درست بگوییم تا به نتیجه منطقی آن برسیم.

اجازه دهید بحث آزاد شود و از شما انتقاد شود، اجازه دهید خطاهای شما ردیابی شود و اجازه دهید نقاط قوت و ضعف شما را به شما نشان دهند؛ دنبال جدل‌های مدرسی که مانع معاینه صحیح قضایا می‌شوند، نباشید؛ اینها محتوای ایمان و خود ایمان را به هم می‌ریزند. دین چیزی است که وجودش همان ماهیتش است. اگر مکتب انقلاب رفت، خود انقلاب رفته است. اگر مکتب انقلاب به حاشیه رفت، دیگر انقلاب فقط یک مقوله تاریخی خواهد بود و همه می‌دانیم که هر وسیله و روشی برای دفاع از دین و مکتب انقلاب جایز نیست. گفت اگر وارد کشور کتاب و گفت‌وگو شدید، خواهید فهمید که بسیاری از پیش‌فرض‌های شما باید جراحی شوند و به اتاق عمل بروند. بسیاری از جاهایی که یک‌جور دیگری حرف می‌زنیم، داریم طور دیگری و درست برخلاف آن فکر می‌کنیم. توجه داشته باشیم که محمول‌هایی که بر یک موضوع بار می‌کنیم چقدر معنا دارد و ذهن‌ها را شرطی می‌کند.

کسانی اهمیت و قدر این رسانه‌ها و امکانات را می‌دانند که قبلا مجبور بودند برای گفتن هر کلمه به یک نفر یک عالمه راه بروند. گفت کسی می‌فهمد این رسانه‌ها چقدر ارزش دارند که قبلا روستا به روستا پیاده می‌رفته است تا حرفی را به کسی بگوید. حالا چقدر می‌شود از این رسانه در مسیر حق استفاده کرد و چقدر استفاده نمی‌کنیم و چقدر دشمنان ما دارند استفاده می‌کنند. اگر به لوازم انتزاعی‌ترین مطالب بیندیشیم، می‌بینیم بسیار پر انرژی تمام زندگی را فرا می‌گیرد.

همین بحث‌های کلامی و الهیاتی که محمول‌هایی ایجابی خیلی مهمی ولی انتزاعی، مثلا در الهیات بر ذات باری حمل می‌شود، با همین‌ها ممکن است تا وقتی روی کاغذ است مخالفتی نکنند اما کسانی که در صحنه سیاست و عمل و اقتصاد می‌خواهند جانشین خدا بشوند و به‌جای خدا، خدایی کنند؛ به مفهوم نادرست آن جانشین شوند. آنجا معلوم می‌شود چه کسانی منکر خدا هستند یا نیستند. در بحث‌های نظری و کلامی و سر کلاس اصول عقاید، معارف و... ممکن است همه الهیاتی باشند اما وقتی لوازم این گزاره‌ها در صحنه سیاست، اقتصاد، زندگی و خانواده مطرح می‌شود، می‌بینید که بسیاری از ما خداپرستان ملحد و منکر خدا هستیم.

این مسئله مهمی است و بارها تجربه شده است. بعضی از ما پوسته‌ای از شعارها و ارزش‌های انقلابی را حفظ کردیم ولی در باطن نسبت به آن ملحد شدیم. امیدوارم این بحث‌ها، انتقادها و خود انتقادی‌ها کمک کند که ما با ایام‌اللهی مثل ایام‌الله دهه 60، مثل همین هفت‌تیر و شهادت هفتاد و دو تن و شهید بهشتی، برخوردهای صرفا مناسبتی، صوری و تقویمی نکنیم؛ بلکه ببینیم که در دهه 60 دعوا بر سر چه بود؟ آن دعوا همچنان باقی است و آدم‌ها عوض شدند و حرف‌ها همان حرف‌ها است. و آن جبهه‌بندی همچنان هست و خواهد بود و آن مبارزه همچنان برقرار است.

والسلام علیکم و رحمةالله
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار