شب گذشته "علیخانی" در برنامه ماه عسل از "مهدی یراحی"، خواننده تیتراژ پایانی برنامه عذرخواهی کرد.
به شهدای ایران به نقل از باشگاه خبرنگاران، شب گذشته در شانزدهمین روز از ماه مبارک رمضان، "احسان علیخانی" دفتر شانزدهم ماه عسل 93 خود را در مقابل دیدگان مخاطبان همیشگیاش باز کرد.
علیخانی پس از سلام به روی ماه هموطنان نازنین و گرانقدر، خوش ذوق و پروپا قرص همیشگی برنامه و یارانی که به موقع گوش میگیرند، تحسین، تحقیر و نقد میکنند گفت: این نگاه ها همیشه باعث افتخار و مایهی مباهات من و همهی دوستانم بوده. خیلی ممنونم و خیلی عزیز هستید که تا این اندازه دقت دارید.
پس از پخش کلیپی از برنامه شب قبل ، علیخانی از همراهان ماه عسل خواست تا تماشاگر قصهی امروز برنامه باشند.
در صدف سفید و آبی رنگ ماه عسل دو مهمان بر روی صندلیهای سفید رنگ قرار گرفته بودند.
حسین 20 ساله قصهی خود را اینگونه آغاز کرد: هنوز دانشگاه نرفتم، چرا که اولویت اولم در زندگی، کار، سر پناه و در آمد ساده بود. مادرم خانه دار بود ولی از شغل پدرم اطلاعی ندارم. من 3 ماهم بود که پدرم به دلیل قتل مادرم قصاص شد و من تنها فرزند خانواده بودم.
حسین در ادامه گفت: پدرم اعتیاد داشت و یک روز هنگام ورود به خانه، حالش خوب نبوده و بعد مادرم را با چاقو میکشد و خانواده مادریام او را قصاص میکنند و من را هم به بهزیستی میسپارند.
فریبرز 27 ساله در توصیف شرح حال خود میگوید: در یک خانواده متوسط در تهران به دنیا آمدم که پدرم ارتشی و مادرم خانه دار بود و 1 خواهر و 1 برادر بزرگتر از خودم هم دارم.
وی افزود: 2 ساله بودم پدر و مادرم اختلافات خانوادگی زیادی با هم داشتند و دخالت خانوادهها به جایی میرسد که پدرم در خانه مادرم را با 20 ضربه چاقو زمانی که ما خواب بودیم میکشد.
صبح پس از بیدار شدن از خواب دیدم همه جا خون آلود است. بعد از آن پدرم به زندان رفت و من و خواهرم و برادر بزرگم را هم هر کدام به بهزیستیهای مختلف سپردند. اولیای دم مادر بزرگم بود و قصد قصاص داشت که در این بین فوت کرد. بعد از مادر بزرگم اولیای دم ما بودیم. پدرم 14 سال در زندان ماند تا ما به سن قانونی برسیم بعد از 14 سال ما هم او را بخشیدیم.
حسین در ادامه توضیح داد: از خانواده مادریام ناراحت هستم، چرا که من را در 3 ماهگی به شیر خوارگاه سپردند، وقتی 14 سالم بود به دیدنم آمدند و تا آن زمان گمان میکردم پدر و مادرم تصادف کردند و آنها هم به من این را گفته بودند ولی روزی احضاریه دادگستری برای پرداخت پول قصاص به دستم رسید که آن زمان متوجه شدم پدرم، مادرم را به قتل رسانده است، بعد از آن رابطهام را با خانواده مادریام قطع کردم، چون به من دروغ گفتند و من را رها کرده بودند.
علیخانی از حسین پرسید آیا میدانی مراز مادرت کجاست؟ حسین گفت نمیدانم، به خاطر افسردگی که داشتم هرگز به دنبال مزار مادرم نبودم ولی همیشه برای پدر و مادرم فاتحه میفرستم.
فریبرز در ادامه عنوان کرد: بعد از گذشت 14 سال که پدرم از زندان آزاد شد، یک مدت کوتاهی کنار هم زندگی کردیم ولی با هم سازش نداشتیم و حتی او از کار خود پشیمان نبود و همه جا با افتخار تعریف میکرد! من حق فرزندی را ادا کردم و او را بخشیدم.
علیخانی رو به حسین و فریبرز گفت: شما دو نفر با این همه مصیبت، آرام، متین، با شخصیت و با هدف هستید.
حسین هم اکنون در کلینیک زعفرانیه مسئول روابط عمومی و همچنین نگهبان شب بود و فریبرز هم در لابراتور دندانسازی مشغول به کار و آموزش بود.
علیخانی از هر دو مهمان پرسید که چرا از جامعه و آدمها انتقام نگرفتید؟ حسین که در پاسخ گفت آدم کینهای نیستم و فریبرز هم اینگونه پاسخ داد که اگر بخواهم انتقام بگیرم، با موفقیتهایم ا خلاءهای زندگیام انتقام میگیرم.
پس از پخش پیامهای بازرگانی، یک زوج به جمع مهمانان اضافه شدند.
علیخانی بابت فیلمهای فرستاده شده از سوی مردم ذکر کرد: بابت بعضی از فیلمهایی که ارسال میکنید بعضی اوقات دوست دارم موهایم را بکنم و افزود: از قهرمانی آلمان خیلی ناراحت شدم چون از این تیم خوشم نمیآمد. اگر آرژانتین قهرمان می شد به نفع ما نبود.
این زوج در سال 90 با هم ازدواج کرده بودند.
علیخانی از همسر رضا پرسید چرا با او ازدواج کردی که همسرش پاسخ داد: چون رضا را دوست داشتم من و رضا با شناخت کامل ازدواج کردیم. رضا علاوه بر صداقت، خانواده دوست است.
وقتی همسر رضا اسم صداقت را برد، رضا خندید و علیخانی که همیشه به دنبال سوژه است، علت خنده را از رضا جویا شد و رضا پاسخ داد: برای اینکه من صادق نبودم و هویت خود را به دلیل اجبار از همه پنهان کردم. همه گمان میکردند من یک بچه پولدار، پرو، لوس هستم که با قهر از خانوادهام جدا شدهام. من حدود 3 سال پیش برای گرفتن شناسنامهام اقدام کردم. اسم پدر و مادر در شناسنامه ندارم، حتی نمیدانم متولد چه سالی هستم. با آزمایشات گفتند متولد 1366 هستم.
رضا در ادامه میگوید: من 3 ساله بودم که یک نفر در حرم امام رضا من را پیدا میکند و در آن زمان اسم شهره و رضا را نام بردم.
من گم شدم، گناه که نکردم، و این جملات را همراه با بغض و گریه عنوان میکند، که علیخانی رو به رضا با توجه به حالش میگوید: مگر کسی به تو گفته گناه کردی قربونت برم.
همه به من به چشم یک بدبخت و بیچاره و سر راهی نگاه میکنند. من انسان هستم.
علیخانی از رضا میپرسد دلت به تو چه میگوید؟ که رضا عنوان کرد دلم میگوید گم شدهام.
علیخانی افزود: تو به همهی آدمها دربارهی هویتت دروغ گفتی و این را به تو حق می دهم ولی چرا به9 خانمت دروغ نگفتی؟ رضا در پاسخ ذکر کرد: چون شروع یک زندگی همراه با راستی درستی میخواستم.
علیخانی رو به همسر رضا گفت: از سر ترحم یا علاقه به رضا بله گفتی؟ که همسر رضا متذکر شد: از سر علاقه به او جواب مثبت دادم. داشتن خانواده برایم مهم نبود، او باید زندگی کند و الان هم یک پسر 3 ماهه به نام مرداد داریم.
علیخانی از همسر رضا پرسید اگر نداشتن خانواده رضا برایت مهم نبود، چرا به پدر و مادرت نگفتی؟ که این سوال را رضا اینگونه پاسخ داد: دو علت داشت، یکی اینکه نمیخواستم همسرم را از دست بدهم و دوم اینکه ترحم را دوست نداشتم.
رضا تصریح کرد: هنوز هم به دنبال هویتم میگردم و بعد عکس 3 سالگی خود را در مقابل دوربین نشان داد.
در بین صحبتهای مهمانان بود که رضا و علیخانی خندیدند. علیخانی که نتوانست خودش را کنترل کند، گفت: دلیل خنده مشترک من و رضا کار فرزند رضا بود، بعد بلند با خنده فریاد زد رضا، رضا ... و بعد رو به خانم رضا گفت خانم شما نخند.
علیخانی که توان جلوگیری خندههای مداوم خود را نداشت، رو به فرزند رضا گفت عالی بود به نظر من هیچ اتفاقی در این برنامه نمیتوانست ما را اینقدر شاد کند. مهرداد جان متشکرم و خداروشکر ما بین حرفههای ما نبود.
و رضا در پایان آرزویش را یافتن هویت و پدر و مادرش عنوان کرد.
علیخانی در پایان خاطرنشان کرد: خیر، نام پدر و مادر در شناسنامه مهم نیست و این شاید برای این است که دستانمان خالی نباشد، اگر اینجا جای خالی است، ولی این بچهها یاد گرفتند اگر کسی نبوده که دستانشان را بگیرد، حداقل پاهایشان قوتی گرفته، شاید شبیه رضاها یک پشت و پناه برای خانوادهاشون باشند.
خیلی حرفهای جدی به من و امثال من گفتند که حواسمون باشد که گاهی یک جملهی ما یک انسان را نابود میکند.
وی افزود: من از مهدی یراحی و کسانی که تیراژ پایان ماه عسل را خواندند معذرت میخواهم در حقشان جفا کردم. ماهتون عسل.
علیخانی پس از سلام به روی ماه هموطنان نازنین و گرانقدر، خوش ذوق و پروپا قرص همیشگی برنامه و یارانی که به موقع گوش میگیرند، تحسین، تحقیر و نقد میکنند گفت: این نگاه ها همیشه باعث افتخار و مایهی مباهات من و همهی دوستانم بوده. خیلی ممنونم و خیلی عزیز هستید که تا این اندازه دقت دارید.
پس از پخش کلیپی از برنامه شب قبل ، علیخانی از همراهان ماه عسل خواست تا تماشاگر قصهی امروز برنامه باشند.
در صدف سفید و آبی رنگ ماه عسل دو مهمان بر روی صندلیهای سفید رنگ قرار گرفته بودند.
حسین 20 ساله قصهی خود را اینگونه آغاز کرد: هنوز دانشگاه نرفتم، چرا که اولویت اولم در زندگی، کار، سر پناه و در آمد ساده بود. مادرم خانه دار بود ولی از شغل پدرم اطلاعی ندارم. من 3 ماهم بود که پدرم به دلیل قتل مادرم قصاص شد و من تنها فرزند خانواده بودم.
حسین در ادامه گفت: پدرم اعتیاد داشت و یک روز هنگام ورود به خانه، حالش خوب نبوده و بعد مادرم را با چاقو میکشد و خانواده مادریام او را قصاص میکنند و من را هم به بهزیستی میسپارند.
فریبرز 27 ساله در توصیف شرح حال خود میگوید: در یک خانواده متوسط در تهران به دنیا آمدم که پدرم ارتشی و مادرم خانه دار بود و 1 خواهر و 1 برادر بزرگتر از خودم هم دارم.
وی افزود: 2 ساله بودم پدر و مادرم اختلافات خانوادگی زیادی با هم داشتند و دخالت خانوادهها به جایی میرسد که پدرم در خانه مادرم را با 20 ضربه چاقو زمانی که ما خواب بودیم میکشد.
صبح پس از بیدار شدن از خواب دیدم همه جا خون آلود است. بعد از آن پدرم به زندان رفت و من و خواهرم و برادر بزرگم را هم هر کدام به بهزیستیهای مختلف سپردند. اولیای دم مادر بزرگم بود و قصد قصاص داشت که در این بین فوت کرد. بعد از مادر بزرگم اولیای دم ما بودیم. پدرم 14 سال در زندان ماند تا ما به سن قانونی برسیم بعد از 14 سال ما هم او را بخشیدیم.
حسین در ادامه توضیح داد: از خانواده مادریام ناراحت هستم، چرا که من را در 3 ماهگی به شیر خوارگاه سپردند، وقتی 14 سالم بود به دیدنم آمدند و تا آن زمان گمان میکردم پدر و مادرم تصادف کردند و آنها هم به من این را گفته بودند ولی روزی احضاریه دادگستری برای پرداخت پول قصاص به دستم رسید که آن زمان متوجه شدم پدرم، مادرم را به قتل رسانده است، بعد از آن رابطهام را با خانواده مادریام قطع کردم، چون به من دروغ گفتند و من را رها کرده بودند.
علیخانی از حسین پرسید آیا میدانی مراز مادرت کجاست؟ حسین گفت نمیدانم، به خاطر افسردگی که داشتم هرگز به دنبال مزار مادرم نبودم ولی همیشه برای پدر و مادرم فاتحه میفرستم.
فریبرز در ادامه عنوان کرد: بعد از گذشت 14 سال که پدرم از زندان آزاد شد، یک مدت کوتاهی کنار هم زندگی کردیم ولی با هم سازش نداشتیم و حتی او از کار خود پشیمان نبود و همه جا با افتخار تعریف میکرد! من حق فرزندی را ادا کردم و او را بخشیدم.
علیخانی رو به حسین و فریبرز گفت: شما دو نفر با این همه مصیبت، آرام، متین، با شخصیت و با هدف هستید.
حسین هم اکنون در کلینیک زعفرانیه مسئول روابط عمومی و همچنین نگهبان شب بود و فریبرز هم در لابراتور دندانسازی مشغول به کار و آموزش بود.
علیخانی از هر دو مهمان پرسید که چرا از جامعه و آدمها انتقام نگرفتید؟ حسین که در پاسخ گفت آدم کینهای نیستم و فریبرز هم اینگونه پاسخ داد که اگر بخواهم انتقام بگیرم، با موفقیتهایم ا خلاءهای زندگیام انتقام میگیرم.
پس از پخش پیامهای بازرگانی، یک زوج به جمع مهمانان اضافه شدند.
علیخانی بابت فیلمهای فرستاده شده از سوی مردم ذکر کرد: بابت بعضی از فیلمهایی که ارسال میکنید بعضی اوقات دوست دارم موهایم را بکنم و افزود: از قهرمانی آلمان خیلی ناراحت شدم چون از این تیم خوشم نمیآمد. اگر آرژانتین قهرمان می شد به نفع ما نبود.
این زوج در سال 90 با هم ازدواج کرده بودند.
علیخانی از همسر رضا پرسید چرا با او ازدواج کردی که همسرش پاسخ داد: چون رضا را دوست داشتم من و رضا با شناخت کامل ازدواج کردیم. رضا علاوه بر صداقت، خانواده دوست است.
وقتی همسر رضا اسم صداقت را برد، رضا خندید و علیخانی که همیشه به دنبال سوژه است، علت خنده را از رضا جویا شد و رضا پاسخ داد: برای اینکه من صادق نبودم و هویت خود را به دلیل اجبار از همه پنهان کردم. همه گمان میکردند من یک بچه پولدار، پرو، لوس هستم که با قهر از خانوادهام جدا شدهام. من حدود 3 سال پیش برای گرفتن شناسنامهام اقدام کردم. اسم پدر و مادر در شناسنامه ندارم، حتی نمیدانم متولد چه سالی هستم. با آزمایشات گفتند متولد 1366 هستم.
رضا در ادامه میگوید: من 3 ساله بودم که یک نفر در حرم امام رضا من را پیدا میکند و در آن زمان اسم شهره و رضا را نام بردم.
من گم شدم، گناه که نکردم، و این جملات را همراه با بغض و گریه عنوان میکند، که علیخانی رو به رضا با توجه به حالش میگوید: مگر کسی به تو گفته گناه کردی قربونت برم.
همه به من به چشم یک بدبخت و بیچاره و سر راهی نگاه میکنند. من انسان هستم.
علیخانی از رضا میپرسد دلت به تو چه میگوید؟ که رضا عنوان کرد دلم میگوید گم شدهام.
علیخانی افزود: تو به همهی آدمها دربارهی هویتت دروغ گفتی و این را به تو حق می دهم ولی چرا به9 خانمت دروغ نگفتی؟ رضا در پاسخ ذکر کرد: چون شروع یک زندگی همراه با راستی درستی میخواستم.
علیخانی رو به همسر رضا گفت: از سر ترحم یا علاقه به رضا بله گفتی؟ که همسر رضا متذکر شد: از سر علاقه به او جواب مثبت دادم. داشتن خانواده برایم مهم نبود، او باید زندگی کند و الان هم یک پسر 3 ماهه به نام مرداد داریم.
علیخانی از همسر رضا پرسید اگر نداشتن خانواده رضا برایت مهم نبود، چرا به پدر و مادرت نگفتی؟ که این سوال را رضا اینگونه پاسخ داد: دو علت داشت، یکی اینکه نمیخواستم همسرم را از دست بدهم و دوم اینکه ترحم را دوست نداشتم.
رضا تصریح کرد: هنوز هم به دنبال هویتم میگردم و بعد عکس 3 سالگی خود را در مقابل دوربین نشان داد.
در بین صحبتهای مهمانان بود که رضا و علیخانی خندیدند. علیخانی که نتوانست خودش را کنترل کند، گفت: دلیل خنده مشترک من و رضا کار فرزند رضا بود، بعد بلند با خنده فریاد زد رضا، رضا ... و بعد رو به خانم رضا گفت خانم شما نخند.
علیخانی که توان جلوگیری خندههای مداوم خود را نداشت، رو به فرزند رضا گفت عالی بود به نظر من هیچ اتفاقی در این برنامه نمیتوانست ما را اینقدر شاد کند. مهرداد جان متشکرم و خداروشکر ما بین حرفههای ما نبود.
و رضا در پایان آرزویش را یافتن هویت و پدر و مادرش عنوان کرد.
علیخانی در پایان خاطرنشان کرد: خیر، نام پدر و مادر در شناسنامه مهم نیست و این شاید برای این است که دستانمان خالی نباشد، اگر اینجا جای خالی است، ولی این بچهها یاد گرفتند اگر کسی نبوده که دستانشان را بگیرد، حداقل پاهایشان قوتی گرفته، شاید شبیه رضاها یک پشت و پناه برای خانوادهاشون باشند.
خیلی حرفهای جدی به من و امثال من گفتند که حواسمون باشد که گاهی یک جملهی ما یک انسان را نابود میکند.
وی افزود: من از مهدی یراحی و کسانی که تیراژ پایان ماه عسل را خواندند معذرت میخواهم در حقشان جفا کردم. ماهتون عسل.