شهدای ایران shohadayeiran.com

پدرم می‌گفت نمی‌دانستم چه کنم. وساطتت کردم و با راننده مینی‌بوس صحبت کردم ولی ظاهراً آن بنده خدا هم تنها در آمدش همان مینی‌بوس بود. خلاصه پدر گفت من دسته چک خود را درآوردم و مبلغ خسارت را در آن نوشتم و به راننده مینی‌بوس دادم و به راننده گفتم: فرزندم! سری
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

 

 به گزارش شهدای ایران از فارس ، «عزیزالله پژوهیده» از جانبازان دوران دفاع مقدس است،‌ خاطره آشنایی تصادفی و کمک پدرش به یک رزمنده و با خبر شدن از شهادت او از طریق برادر آن رزمنده در سفر سوریه را اینگونه روایت می‌کند: بعد از شهادت برادرم که فرزند ارشد خانواده و همه تکیه‌گاه پدرم بود، شب‌های پنجشنبه، پدر، مادر و همسر برادرم برای تسکین آلام دردهایشان به شهیدآباد می‌رفتند.

 

در یکی از پنجشنبه‌ها که اتفاقاً در ماه اول شهادت برادرم بود در حالی که پدرم به شهیدآباد عزیمت می‌کند، می‌بیند یک ماشین کمپرسی سپاه که راننده آن یک بسیجی شمالی بوده با یک مینی بوس شخصی تصادف کرده و پلیس راننده سپاه را مقصر دانسته و ظاهراً مبلغ خسارت هم بالا بوده است.

 

پدرم تعریف می‌کرد از یک طرف راننده مینی‌بوس اصرار بر دریافت پول خسارت می‌کرد و از طرف دیگر راننده کمپرسی سپاه هم می‌گفت ماشین من حامل مهمات است، هم باید آنها را به جبهه برسانم و هم ماندن این ماشین در این منطقه خطرناک است و من هیچ وجهی ندارم که بدهم.

 

پدرم می‌گفت نمی‌دانستم چه کنم. وساطتت کردم و با راننده مینی‌بوس صحبت کردم ولی ظاهراً آن بنده خدا هم تنها در آمدش همان مینی‌بوس بود. خلاصه پدر گفت من دسته چک خود را درآوردم و مبلغ خسارت را در آن نوشتم و به راننده مینی‌بوس دادم و به راننده گفتم: فرزندم! سریع برو و به رزمندگان برس.

 

پدرم بعد از دفاع مقدس برای زیارت به سوریه رفت؛ او تعریف می‌کرد زمانی که در لابی هتل نشسته بودم به طور اتفاقی سر صحبت با یک زائر باز شد و او از من سؤال کرد از کجا آمده‌‌ای؟ وقتی به او گفتم از دزفول، مکث کرد و خاطره‌ای از برادر رزمنده‌اش که در زمان جنگ در دزفول بوده، برایم تعریف کرد؛ خاطره همان بود که برای پدرم اتفاق افتاده بود و این فرد، همان برادر بسیجی شمالی بود که قضیه تصادف را برای برادرش تعریف کرده بود.

طرف به پدرم گفته بود: حاجی! برادرم همیشه می‌گفت نمی‌دانم چطور آن دزفولی را پیدا کنم و بدهی خود را به او بدهم. وقتی پدرم سراغ برادرش را می‌گیرد، می‌گوید: حاجی! برادرم شهید شده است.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار