به گزارش شهدای ایران از فارس، انقلاب اسلامی ایران یکی از شگرف ترین انقلابهای مردمیاست که در تحقق و شکل گیری آن، عناصرمختلفی نقش داشتند و بعد از به ثمر رسیدن آن هم همواره مورد تهدید دشمنان داخلی و خارجی قرار داشته است. خاطره زیر از حمید حسام و مربوط به دلاورمردیهای رزمندگان استان همدان در دفاع مقدس است.
یک روز که در ساختمان سپاه مشغول انجام کار بودم، مطلع شدم که قرار است بعد از نماز مغرب و عشاء، فرمانده جدید سپاه همدان معرفی شود. در آن مقطع، ستاد مرکزی سپاه پاسداران یک شورای هماهنگی داشت با هفت، هشت نفر عضو که فرماندهان استانها را تعیین میکرد.
این شورا زیرنظر یوسف کلاهدوز کار میکرد. از آنجا که سپاه همدان اولین سپاهی بود که در سطح کشور راهاندازی شد و افرادی مانند خانم دباغ و آقای طایفه نوروز سابقه فرماندهی آن را داشتند، انتظار این بود که آدم مطرح و شناخته شدهای به عنوان فرمانده جدید معرفی شود.
آن شب در نمازخانه سپاه، «محمد بروجردی»، به عنوان فرمانده منطقه غرب، فرمانده جدید سپاه همدان را معرفی کرد. دیدم جوانی است با ریشهای بلند و به اصطلاح علمایی و لباس فرم خیلی تمیز و مرتب. یک نهج البلاغه قطور فیض الاسلام هم دردست گرفته بود و خلاصه فقط یک عمامه کم داشت. در آن زمان، فضا به گونه ای بود که بچهها هرکسی را به عنوان فرمانده نمیپذیرفتند.
با توجه به اوضاع سیاسی کشور، به فرماندهی کسی تن در می دادند که علاوه بر شجاعت و بعد نظامی و تقوای فردی و پارسایی توان تحلیل مسایل عقیدتی و سیاسی روز را داشته باشد. فرمانده جدید«محمود شهبازی »بود، بچه اصفهان.
بعد از معرفی، محمد بروجردی از او خواست تا برای بچهها صحبت کند. او در ابتدا از علاقه اش به همدان گفت. بعد، نهجالبلاغه ای را که در دست داشت باز کرد و یکی از خطبههای آن را خواند و با استناد به فرمایشات حضرت علی(ع) نتیجهگیری کرد که «من قبل از هر تصمیم و اقدامی با صاحبنظران مشورت میکنم، اما حرف آخر را خودم خواهم زد.»
بیان این مطلب در آن زمان و برای ما که طیف دانشجویی سپاه بودیم کمی سنگین آمد.
درسالهای ابتدایی انقلاب، خیلی از مواضع و شعارهای جاری و ساری در جامعه تحتتأثیر افکار مارکسیستی و روشنفکرانه بود. یکی از این دست مسائل، تز شورا بود. البته نه شورایی که در اسلام پذیرفته شده است، بلکه شکل افراطی آنکه هر تصمیم ریز و درشتی حتماً باید با نظر جمع و به طور شورایی گرفته شود.
وقتی«محمود شهبازی» اعلام کرد که در نهایت خودم تصمیم نهایی را میگیرم، ما آن را یک حرکت دیکتاتورمنشانه و شخص شهبازی را خودسر قلمداد کردیم.
بعد از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاهها، بسیاری از دانشجویان مذهبی استان وارد سپاه شده بودند و حالا اداره چنین سپاهی با این همه نظرات و افکار مختلف کار دشواری بود که البته فقط از محمود شهبازی برمیآمد.
اولین اقدام او حسابی به دل بچههای عملیات چسبید. تا آن مقطع، فقط نیروهای واحد عملیات وظیفه اعزام به جبهه را داشتند که در سه گروه مختلف، به صورت نوبتی و چرخشی، به جبهه میرفتند و واحدهای دیگر مثل آموزش، پرسنلی، عقیدتی و اطلاعات همیشه توی شهر بودند. آنجا پاسدارهایی را داشتیم که پایشان به خاک جبهه نخورده بود. درچنین شرایطی محمود شهبازی اعلام کرد «از این به بعد پایگاه و عقبه من همدان نیست، بلکه سرپل ذهاب است. من خود به جبهه میروم و بقیه هم به نوبت باید اعزام شوند.»
او برای آنکه جدیتش را درباره مواضعی که مطرح کرده ثابت کند، خیلی زود شهر را رها کرد و عازم منطقه جنگی شد و این درست مصادف با اعزام بعدی من به سرپلذهاب.
محمود شهبازی برخلاف خیلیها،که تنها به دنبال برچسب زدن و منکوب و منزوی کردن مخالفان فکریشان بودند، بسیار متین و منطقی با مسایل برخورد میکرد و اعتقاد داشت که نیروهای سپاه باید نسبت به مسایل سیاسی به خوبی توجیه شوند. برای همین چند جلسه با ما صحبت کرد و با احاطه ای که بر مسایل سیاسی و عقیدتی داشت، با استدلال پاسخ شبهات ما را میداد و انصافاً فضای غبارآلود ذهن ما را پاک و روشن کرد.
روشنگری شهبازی به حدی کارگشا و امیدآفرین بود که محیط سپاه را درتقابل با بنیصدر یک فضای یک دست و همفکر کرد. بهگونهای که وقتی اعلام شد بنیصدر برای بازدید میخواهد به سپاه همدان بیاید، شهبازی به ما دستور داد که بالای برجکهای دور سپاه برویم و قاطعانه گفت: اگر صحنه درگیری پیش آمد، به سمت او ومحافظینش تیراندازی کنید.
من و اکبر ورمزیار بالای یکی از برجکها رفتیم و آماده تیراندازی شدیم.
شهبازی مسئولین و اعضای شورای فرماندهی را جمع کرد و گفت: ما هم برای استقبال از بنیصدر، جلو در اصلی میایستیم و به محض ورود او سه مرتبه فریاد میزنیم: مرگ بر ضدولایت فقیه. هر چند بنیصدر، که ظاهراً از موضوع مطلع شده بود، آن روز به سپاه همدان نیامد.