شهدای ایران shohadayeiran.com

آقا مهمان ما بودند
من الان هشتاد و اندی سال سن دارم و خاطرات زیادی را پشت سر گذاشته ام اما این خاطره از آن دسته خاطراتی است که نمی توانم جز جز آن را به فراموشی بسپارم.ل
به گزارش خبرنگار سیاسی پایگاه خبری شهدای ایران؛ اگر قصد ورود به مسجد ابوذر را داشته باشید با اولین صحنه ای که مواجه می شوید پیرمردی خوش برخورد را می بییند که بر روی صندی نشسته است و با لهجه شیرین آذری از شما می پرسد "کجا تشریف می برید با کسی کار دارید" این مختص به زمانی است که نماز جماعتی برپا نیست چرا که در این زمان این پیرمرد پرکار در حال مرتب کردن مسجد و آماده کردن چای برای نمازگزاران است. این پیرمرد که خادم مسجد ابوذر است نامش آقا حیدر اوتادی است که به نظر هشتاد واندی سال دارد. همه او را حاج حیدر صدا می زنند.وقتی زبان به سخن می گشاید حرف های زیادی برای گفتن دارد. حاج حیدر ما خاطرات جالب و خواندنی از لحظات بعد از ترور آیت الله خامنه ای دارد.

لحظات بعد از ترور شرایط خاصی در مسجد ابوذر به وجود آمده بود که تا کنون در میان مباحث گفته شده بدان اشاره نشده است. با گفتگوی پیش رو با حاج حیدر می توانید گوشه ای از این اتفاقات را درک کنید.

حاج حیدر می گوید: من از زمانی که خودم را می شناسم خادم مسجد ابوذر بوده ام و این مسئله برای من افتخار است که خادم مسجدی باشم که اینقدر خدمت به انقلاب و این مردم داشته است.من دراینجا هر روز با یک خاطره جدید رو به رو می شدم. مقامات و اشخاصی را که گاها در تلویزیون یا روزنامه ها می دیدم اینجا بدون واسطه و بدون هیچ مانعی در یک فضای صمیمی می دیدم. اینجا برای من بوی انقلاب را می دهد بوی رزمندگان چرا که اینجا یکی از کانون های اعزام رزمندگان به جبهه های جنگ بود.

قبل از ورود آقا به مسجد ابوذر یادم هست که در میان جوانان مسجد شور و هیجان عجیبی شکل گرفته بود.آن زمان جمعیت غالب مسجد ابوذر جوانان بودند که با انرژی زیاد حتی تا دیر وقت کار و فعالیت می کردند. خیلی از این جوانان روزهای قبل از ورود آقا به مسجد جلسه می گذاشتند و درباره چگونگی هماهنگی این برنامه صحبت می کردند. همین مسئله باعث شده بود که خبر ورود آقا بیشتر در منطقه پیچیده شود.

حادثه انفجار و ترور مقام معظم رهبری برای من یکی روزهای است که هیچگاه فراموش نمی شود. من الان هشتاد و اندی سال سن دارم و خاطرات زیادی را پشت سر گذاشته ام اما این خاطره از آن دسته خاطراتی است که نمی توانم جز جز آن را به فراموشی بسپارم.لحظه لحظه این روز را دقیقا به یاد دارم.آن روز آنقدر فشار عصبی بر ما وارد آمد که هر لحظه ممکن بود از حال بروم اما به لطف خدا وقتی خبر سلامتی آقا را شنیدم خیلی حالم بهتر شد.

من در لحظه انفجار بیرون از مسجد بود که ناگاه به من خبر این اتفاق را دادند من نمی دانم چگونه خود را به مسجد رساندم.وقتی که من رسیدم به مسجد آقا را برده بودند به بیمارستان و تنها آثار انفجار و جای مقداری خود بر محراب باقی ماند بود.همه در آن زمان شوکه بودند بعضی هم گریه می کردند من خود از کسانی بودم که ناگهان بی اختیار اشک در چشم هایم جمع شده بود.

وقتی  اندکی از هیایوی جمعیت کم شد افرادی که به آنها مضنون شده بودند را دستگیر کرده بودند و از آنها بازجویی می شد.صحنه ترسناکی بود خیلی از اینها جوانانی بودند که ما در محله می شناختیم و امکان نداشت که این کاره باشند اما به هر حال عده زیادی دست بند به دستشان خورده بود و ایستاده به سوالات پاسخ می دادند که در نهایت فهمیده شد هیچ کدام از این افراد گناه کار نیستند و آزاد شدند.

بعد از صحنه انفجار، محراب مسجد خسارت زیادی دیده بود که معلوم شد شدت انفجار خیلی شدید بود. آثار مربوط به ترکش هم تا سالها بر دیوارهای محراب باقی مانده بود اما بعد از مدتی این آثار ترمیم شدند و از نو ساخته شدند.

مردم پشت سر هم منافقین را نفرین می کردند و به طور مداوم مرگ بر منافق را می شنیدم.صدای این شعار ها حتی چند کوچه آنطرف تر به گوش می رسید.مردم خیلی از این قضیه ناراحت بودند واقعا من نمی توانم فضای روحی و روانی مردم را توصیف کنم.شاید همان حسی را که من داشتم آنها هم داشتند.من فکر می کردم چرا وقتی که آقا مهمان بودند این اتفاق افتاد ای کاش درمهمانی ما این اتفاق نمی افتاد.

اما فقط شنیدن خبر سلامتی آقا بود که حال مردم را بهتر کرد.

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار