در حالی که داشتیم عقب برمیگشتیم بعثیها هم محاصره را بر ما تنگ تر میکردند و صدای انواع تیر و جنگ افزارها شنیده میشد، وقت نماز صبح که رسید، یکی از بچهها در حال دویدن با صدای بلند اذان میگفت و بدین وسیله به ما اعلام کرد نماز صبح فراموش نشود.
به گزارش شهدای ایران از فارس، وقتی حادثه ظهر عاشورا را ورق میزنی به صحنه ای برمیخوری که به ما درس میدهد جایگاه نماز کجاست، در حالیکه دشمن سراسیمه به سرور و سالار شهیدان هجوم میآورد، ایشان در فکر اقامه نماز است.
در دوران دفاع مقدس بارها این صحنه برای رزمندگان پیش میآمد که به علت نبردهای طولانی نماز را از دست نمیدادند و به تأسی از سرور و سالار شهیدان به این فریضه میپرداختند.
عملیات والفجر مقدماتی در ساعت 21:30، 18 بهمن ماه 1361 با رمز «یا الله یا الله یاالله» به گوش رزمندگان مستقر در خطوط فکه رسید. حمله از سه محور آغاز شد و نیروها در تاریکی مطلق شب به منظور شکستن خطوط دفاعی دشمن پیش رفتند.
نکته قابل ملاحظه در این عملیات، موانع ایذایی، استحکامات، کانالهای عمیق و متعدد و وجود میدانهای مین فراوان و گوناگون دشمن در دشتهای رملی و خشک بود که عراق طی چند ماه کوشش آنها را فراهم آورده و چیده بود. این عوامل سبب کندی حرکت یگانهای خودی شده و در نتیجه با وجود شکسته شدن خط دشمن، نیروها به یکدیگر ملحق نشده و همان جا در عمق موانع و خطوط دشمن موضع گرفتند.
این موضوع با روشنایی سپیده دم مشکل را دو چندان کرد. عراقیها هر آنچه از عملیات رمضان و حملههای مشابه درس گرفته بودند، از جمله لایههای تو در تو و پیچیده دفاعی در عملیات والفجر مقدماتی (فکه) به کار بستند. در آستانه این عملیات شهید "غلامحسین افشردی" معروف به حسن باقری فرمانده اطلاعات و عملیات قرارگاه خاتم الانبیاء(ص) و چند تن دیگر از جمله "مجید بقایی" فرمانده قرارگاه کربلا به شهادت رسیدند.
در آن عملیات به گردان ما مأموریت داده شد تا بعد از شکستن خط اول سواره تانک به عمق مواضع دشمن رخنه کنیم. برای خودم هم تعجب آور بود که چطوری یک دسته روی تانک برود بنشیند و کیلومترها در عمق مواضع دشمن پیشروی کند ولی از جائی که قبلاً هم از این دست کارها در جنگ کرده بودیم به این موضوع زیاد اهمیت ندادم.
روز موعود فرا رسید و بعد از نماز ظهر به سمت جنگل امقر، محلی که نزدیک خط مقدم بود حرکت کردیم. شب که شد نیروهای هر دسته به بالای یک تانک رفتند و هرکس برای خود یک جایی گرفت؛ البته نشستن که معنا نداشت، سوار شدن پشت وسیله ای که همش آهن پاره است و به جای لاستیک (زنجیر) دارد کاری عذاب آور بود. وقتی خط توسط گردانها شکسته شد ما به سمت مواضع عراق حرکت کردیم.
هوا بسیار سرد بود. به علت تاریکی شب و عدم استفاده از نور افکنهای تانک به علت عدم شناسایی و دید دشمن هر از چندگاهی تانک به چاله ای میافتاد و با افتادن تانک به چاله تعدادی از بچهها به زمین میافتادند یا ستون تانکها در حالی که در حرکت بودند وقتی تانک جلویی میایستاد لوله تانک عقبی میآمد روی تانک جلوی و به بچهها میخورد و باعث مجروح شدن آنها میشد.
دقیق نمیدانم، شاید 7ساعت به همین منوال روی تانک نشسته یا خوابیده به سر میبردیم تا اینکه با گروهی از عراقیها درگیر شدیم و ما از تانک پیاده شدیم. وسط معرکه مانده بودیم و خود را به پشت یک جاده رساندیم. وقتی خوب موقعیت خود را بررسی کردیم، دیدیم در وسط عراقیها در محاصره به سر میبریم. هوا داشت کم کم روشن میشد؛ به ما دستور دادند که تغییر موضع دهیم.
در حالی که داشتیم عقب برمیگشتیم بعثیها هم محاصره را بر ما تنگ تر میکردند و صدای انواع تیر و جنگ افزارها شنیده میشد، وقت نماز صبح که رسید، یکی از بچهها در حال دویدن با صدای بلند اذان میگفت و بدین وسیله به ما اعلام کرد نماز صبح فراموش نشود.
همینطور که در حال دویدن بودم، نیت کردم و شروع به خواندن نماز کردم؛ رکوع و سجود با اشاره سر انجام میگرفت، با پوتین و تجهیزات؛ هر چند در این نماز به علت شدت جنگ و محاصره نمیشد بدون کفش و با رکوع و سجود نماز را به جا آورد ولی باید خاضعانه اعتراف کنم، با حضور قلب ترین نمازی بود که در طول عمرم تا به امروز اقامه کردم. انشاالله که مورد رضای خداوند قرار گیرد.