رزمندگان همواره برای بالابردن روحیه و انرژی دادن به همدیگر در شرایط سخت جنگی تلاش می کردند تا این فضا را تلطیف کرده و جذاب کنند.
به گزارش خبرنگار شهدای ایران ازایرنا، برخی از این شوخ طبعی رزمندگان اکنون به صورت یک ادبیات در آمده و در میان مردم بازگو می شود.
- پس از نوشیدن آب، یکی یکی، لیوان خالی را به سقا می دادیم، او اصرار داشت عبارتی بگوئیم که تا حالا کسی نگفته باشد و برای همه هم جالب باشد، یکی می گفت: سلام بر حسین (ع)، لعنت بر یزید.
دیگری می گفت: سلام بر حسین (ع)، لعنت بر صدام، اما از همه بامزه تر عبارت، سلام بر حسین (ع)، لگد بر یزید بود که برای همه بسیار جالب بود.
- شب توی سنگر نشسته بودیم و چرت می زدیم، آن شب مهتاب بود. فرمانده آمد داخل سنگر و گفت: این قدر چرت نزنید تنبل می شوید، به جای این کار بروید اول خط ، یک سری به بچه های بسیجی بزنید.نمی توانستیم دستور را اطاعت نکنیم، بلند شدیم و رفتیم به طرف خاکریز های بلندی که در خط مقدم بود، بچه های بسیجی ابتکار خوبی به خرج داده بودند، آنها مقدار زیادی سنگ و کلوخ به اندازه کله آدمیزاد روی خاکریز گذاشته بودند که وقتی کسی سرش را از خاکریز بالا می آورد، بعثی ها آن را با سنگ و کلوخ اشتباه بگیرند و آنها را نزنند.
مهتاب از آن طرف افتاده بود و ما بی خبر از همه جا بر عکس، خیال می کردیم که اینها همه کله رزمنده ها است که پشت خاکریز کمین کرده اند و کله هایشان پیداست.یک ساعت تمام با سنگ ها و کلوخ ها سلام و علیک و احوالپرسی کردیم و به آنها حسابی خسته نباشید گفتیم و برگشتیم ! صبح وقتی بچه ها متوجه ماجرا شدند تا چند روز نقل مجلس آنها شده بودیم، مدام ماجرا را برای هم تعریف می کردند و می خندیدند.
- تازه چشممان گرم شده بود که یکی از بچه ها، از آن بچه هایی که اصلا این حرف ها بهش نمی آید، پتو را از روی صورتمان کنار زد و گفت : بلند شید، بلند شید، می خواهیم دسته جمعی دعای وقت خواب بخوانیم.
هر چی گفتیم، بابا پدرت خوب، مادرت خوب، بگذار برای یک شب دیگر، دست از سر ما بردار، حال و حوصله اش را نداریم.
اصرار می کرد که، فقط یک دقیقه، فقط یک دقیقه. همه به هر ترتیبی بود، یکی یکی بلند شدند و نشستند.شاید فکر می کردند حالا می خواهد سوره واقعه ای، تلفیقی و آدابی که معمول بود بخواند و به جا بیاورد اما با یک قیافه عابدانه ای گفت: بسم الله الرحمن الرحیم ، همه تکرار کردند بسم الله الرحمن الرحیم... و با تردید منتظر بقیه عبارت شدند، اما بعد از بسم الله، بلافاصله اضافه کرد،ˈ «همه با هم می خوابیمˈ بعد پتو را کشید روی سرش، بچه ها هم که حسابی کفری شده بودند، بلند شدند و افتادند به جانش و با یک جشن پتو حسابی از خجالتش در آمدند.