گودبرداري غيراصولي بار ديگر حادثه هولناكي را رقم زد. آوار مرگ، عصر روز شنبه چهار عضو يك خانواده را در جنوب تهران به كام مرگ كشاند. مقصران اين حادثه به دستور قاضي جمشيدي بازپرس ويژه قتل بازداشت شدند.
شهدای ایران: كوچه سياهپوش است. اهالي كوچه خجسته 4 در خيابان طاهري يافتآباد هم در سوگ حادثه، سياه پوشيدهاند. ساعت 15 و 30 دقيقه عصر روز شنبه 17 خردادماه فاجعهاي هولناك در اين محل اتفاق افتاد. گودبرداري غيراصولي ساختمان همسايه، خانه را بر سر ساكنانش آوار كرد و چهار عضو يك خانواده را به كام مرگ كشاند.
همدلي همسايهها
صبح روز گذشته وقتي به محل رسيديم، حدود 20 ساعت از حادثه هولناك گذشته بود، اما همسايهها هنوز داغدار بودند. پسر جواني خودش را جبرئيل معرفي ميكند و ميگويد در اين حادثه فاطمه - 47 ساله و دو دخترش به نامهاي شهلا - 27 ساله و فائزه - 17 ساله به همراه هليا – شش ماهه به طرز دلخراشي زير آوار كشته شدند. جبرئيل وقايع حادثه تلخ را بازگو ميكند: «ساعت 15 و 30 دقيقه عصر بود. من داخل خانهمان نشسته بودم كه ناگهان صداي هولناكي مثل ريزش آجر به گوشم رسيد. سراسيمه از خانه به داخل كوچه دويدم. غبار كوچه را پر كرده بود و خانه همسايه به تلي از خاك تبديل شده بود. تنها راهپلههاي خانه قديمي سالم مانده بود. هنوز غبارها فروكش نكرده بود كه صاحبخانه –قهرمان- و عروس و نوهاش وحشت زده از ميان آوار ظاهر شدند. آنها با فرياد از مردم كمك ميخواستند. قهرمان مدام فاطمه، شهلا، فائزه و هليا را صدا ميزد. ميگفت همسر و دو دختر و نوهاش زير آوار ماندهاند. تازه فهميدم كه چه حادثه دلخراشي رخ داده است. همراه يكي از همسايهها براي نجات به داخل آوار رفتيم. با تلاش زياد، خاكها را كنار زديم. شهلا را در حالي كه دخترش را در آغوش داشت، از زير خاك بيرون كشيديم. هنوز نفس ميكشيد. دختر شش ماههاش را بغل گرفته بود تا مانع ريزش آوار شود. هلنا در آغوش مادرش جان باخته بود. اما شهلا هنوز زنده بود. بعد فائزه را از زير آوار بيرون آورديم. او هم هنوز نفس ميكشيد. از امدادگران اورژانس خبري نبود. تلاش ميكرديم جسد فاطمه را بيرون بكشيم كه آتش نشانان رسيدند. با كمك آنها، جسد بيجان فاطمه را هم از زير آوار بيرون كشيديم. امدادگران اورژانس هنوز نيامده بودند. به همين خاطر شهلا و فائزه را با ماشين وانت همسايه به بيمارستان شهداي يافتآباد برديم. دو خواهر در بيمارستان تسليم مرگ شدند.»
اورژانس دير آمد
پسر جوان با بغض ميگويد:«اورژانس حدود 40 دقيقه طول كشيد تا به محل حادثه آمد. شايد اگر زودتر ميرسيد، دو خواهر زنده ميماندند. بعد از حادثه مأموران شهرداري هم به محل آمدند و دستور دادند ساختمان سه طبقه ما كه شش خانوار در آن زندگي ميكنند، تخليه شود. آنها قول دادند با بررسي محل حادثه پي ساختمان را مستحكم كنند، اما از آنها خبري نيست. همه همسايهها از ترس، خانه خود را تخليه كردند اما از حضور عوامل شهرداري خبري نيست.»
صاحب ملك تذكر گرفته بود
مجيد يكي از بستگان نزديك اين خانواده است. خودم را به او ميرسانم و درباره حادثه سؤال ميكنم. ميگويد: «لحظه حادثه داخل خيابان بودم. وقتي به محل رسيدم، همسايهها داخل كوچه تجمع كرده بودند. همسايهها اجساد را بيرون كشيده بودند اما خبري از اورژانس نبود.»
مجيد درباره ساختمان در حال ساخت ميگويد: «دو هفتهاي ميشد كه صاحب ملك خانهاش را براي ساختوساز تخريب كرده بود. قرار بود پي ساختمان را مستحكم و بعد ديوارها را خراب كند اما در تعطيلات چند روزه، ناگهان ديوارها را خراب كرد. به خاطر همين اعضاي اين خانواده چند روزي را به خانه يكي از بستگان نزديكشان رفتند تا اينكه روز حادثه براي انجام كاري به خانهشان آمدند تا دوباره خانه را تخليه كنند كه اين اتفاق ناگوار پيش آمد. قربانيان حادثه چند بار به صاحب ملك تذكر داده بودند كه هنگام كار خانهشان ميلرزد اما او توجهي نكرده بود و فقط با خنده جواب ميداد اگر اتفاقي افتاد با من. ما به صاحب ملك گفته بوديم كه ديوارها را تا استحكامسازي كامل، تخريب نكند چون ديوارها از ريزش ساختمان مجاور جلوگيري ميكردند اما او توجهي نكرد و فقط به خاطر استفاده از تعدادي آجر قديمي ديوارها را خراب كرد و گفت كه 50 هزار تومان به خاطر خريد آجر به نفعش شده است.»
بيتوجهي مأمور كلانتري
پسر جوان از مأموران پليس هم گلايه دارد. ميگويد: «بعد از حادثه يكي از مأموران كلانتري موظف شد از وسايل اين خانواده كه به داخل حياط ريخته بود، محافظت كند اما اين مأمور صبح امروز به كلانتري رفت و ديگر كسي به محل نيامد. از طرفي هم چهار نفر از اعضاي اين خانواده فوت شدهاند و اعضاي ديگر اين خانواده هم مشغول برگزاري مراسم عزاداري هستند به همين خاطر احتمال دارد وسايل آنها مورد دستبرد سارقان قرار گيرد.»
حرفهاي مرد داغدار
پس از آن سراغ قهرمان، مرد داغدار خانواده را ميگيرم. وقتي به كنارش ميرسم، نميدانم كجا سير ميكند. اهالي ميگويند تازه براي دخترش خواستگار آمده بود و او در تدارك مراسم عروسي فائزه بود. قهرمان ميگويد: «قبل از حادثه صاحب ملك مقدار زيادي آهن در كوچه تخليه كرد. به او تذكر دادم كه ابتدا پي ساختمان را مستحكم كند، چون هنگام تخليه آهن خانه ما ميلرزد. با تمسخر جوابم را داد و گفت هيچ اتفاق بدي نميافتد. لحظه حادثه در گوشهاي از اتاق پذيرايي در طبقه دوم خانهام در حال استراحت بودم. زنم و دو دخترم به همراه نوهام داخل پذيرايي بودند. قرار بود همگي به خانه دخترم برويم تا اينكه صاحب ملك پي آنجا را مستحكم كند. لحظاتي بعد ناگهان سقف خانه روي آنها خراب شد. شوكه شده بودم و حتي توان حرف زدن نداشتم. دخترانم، همسرم و نوهام جلوي چشمانم زير خروارها خاك مدفون شدند اما گوشه اتاق خراب نشد و من نجات يافتم. به سرعت به داخل كوچه رفتم كه ديدم عروسم و دختر سهسالهاش كه در طبقه پايين زندگي ميكنند به داخل كوچه فرار كردهاند. با داد و فرياد از همسايهها كمك خواستم. همسايهها به سرعت به كمكم شتافتند اما فقط توانستيم اجساد اعضاي خانوادهام را از زير خاك بيرون بكشيم.
عروس سياه پوش
پس از آن سراغ عروس خانواده را ميگيرم. او همراه دختر سهسالهاش در آخرين لحظات به طرز معجزهآسايي از اين حادثه دلخراش نجات يافته بود. زن جوان كه هنوز ترس در چهرهاش نمايان است و اشك پهناي صورتش را پوشانده، ميگويد: «من و شوهرم همراه دختر كوچكم در طبقه همكف خانه پدرشوهرم زندگي ميكنيم. روز حادثه به همراه دخترم به طبقه بالا رفتيم و به همراه پدرشوهرم و ديگر اعضاي خانواده ناهار خورديم. بعد از خوردن ناهار من به آنها گفتم به طبقه پايين ميروم تا براي رفتن حاضر شويم. هنوز لحظاتي از آمدنم به پايين نگذشته بود كه ناگهان خانه لرزيد. از ترس به بيرون دويدم اما متوجه شدم دخترم را جا گذاشتهام. به سرعت دوباره به سراغ دخترم آمدم، انگار كسي او را به آغوشم پرتاب كرد و ثانيههايي بعد به راهپله رفتم كه سقف خانه از بالا فرو ريخت. همه جا را خاك گرفته بود و من از ترس زبانم بند آمده بود. صداي پدرشوهرم را شنيدم كه با صداي بلند فرياد ميزد و اعضاي خانواده را با اسم صدا ميزد. تنها راهپلهها كه من و دخترم به آنجا پناه برديم و گوشهاي از اتاق طبقه بالا كه پدر شوهرم آنجا استراحت ميكرد، خراب نشده بود. لحظاتي بعد به داخل كوچه رفتيم و از همسايهها كمك خواستيم.»
اظهارات بازپرس
قاضي جمشيدي بازپرس ويژه قتل در توضيح اين حادثه به خبرنگار ما گفت: بعد از اعلام اين حادثه دستور دادم تا تيمي از كارشناسان آتش نشاني موضوع حادثه را بررسي كنند. همچنين دستور بازداشت مهندس ناظر، كارفرما و ديگر مقصران حادثه را صادر كردم.
نویسنده : غلامرضا مسكني
منبع: جوان
همدلي همسايهها
صبح روز گذشته وقتي به محل رسيديم، حدود 20 ساعت از حادثه هولناك گذشته بود، اما همسايهها هنوز داغدار بودند. پسر جواني خودش را جبرئيل معرفي ميكند و ميگويد در اين حادثه فاطمه - 47 ساله و دو دخترش به نامهاي شهلا - 27 ساله و فائزه - 17 ساله به همراه هليا – شش ماهه به طرز دلخراشي زير آوار كشته شدند. جبرئيل وقايع حادثه تلخ را بازگو ميكند: «ساعت 15 و 30 دقيقه عصر بود. من داخل خانهمان نشسته بودم كه ناگهان صداي هولناكي مثل ريزش آجر به گوشم رسيد. سراسيمه از خانه به داخل كوچه دويدم. غبار كوچه را پر كرده بود و خانه همسايه به تلي از خاك تبديل شده بود. تنها راهپلههاي خانه قديمي سالم مانده بود. هنوز غبارها فروكش نكرده بود كه صاحبخانه –قهرمان- و عروس و نوهاش وحشت زده از ميان آوار ظاهر شدند. آنها با فرياد از مردم كمك ميخواستند. قهرمان مدام فاطمه، شهلا، فائزه و هليا را صدا ميزد. ميگفت همسر و دو دختر و نوهاش زير آوار ماندهاند. تازه فهميدم كه چه حادثه دلخراشي رخ داده است. همراه يكي از همسايهها براي نجات به داخل آوار رفتيم. با تلاش زياد، خاكها را كنار زديم. شهلا را در حالي كه دخترش را در آغوش داشت، از زير خاك بيرون كشيديم. هنوز نفس ميكشيد. دختر شش ماههاش را بغل گرفته بود تا مانع ريزش آوار شود. هلنا در آغوش مادرش جان باخته بود. اما شهلا هنوز زنده بود. بعد فائزه را از زير آوار بيرون آورديم. او هم هنوز نفس ميكشيد. از امدادگران اورژانس خبري نبود. تلاش ميكرديم جسد فاطمه را بيرون بكشيم كه آتش نشانان رسيدند. با كمك آنها، جسد بيجان فاطمه را هم از زير آوار بيرون كشيديم. امدادگران اورژانس هنوز نيامده بودند. به همين خاطر شهلا و فائزه را با ماشين وانت همسايه به بيمارستان شهداي يافتآباد برديم. دو خواهر در بيمارستان تسليم مرگ شدند.»
اورژانس دير آمد
پسر جوان با بغض ميگويد:«اورژانس حدود 40 دقيقه طول كشيد تا به محل حادثه آمد. شايد اگر زودتر ميرسيد، دو خواهر زنده ميماندند. بعد از حادثه مأموران شهرداري هم به محل آمدند و دستور دادند ساختمان سه طبقه ما كه شش خانوار در آن زندگي ميكنند، تخليه شود. آنها قول دادند با بررسي محل حادثه پي ساختمان را مستحكم كنند، اما از آنها خبري نيست. همه همسايهها از ترس، خانه خود را تخليه كردند اما از حضور عوامل شهرداري خبري نيست.»
صاحب ملك تذكر گرفته بود
مجيد يكي از بستگان نزديك اين خانواده است. خودم را به او ميرسانم و درباره حادثه سؤال ميكنم. ميگويد: «لحظه حادثه داخل خيابان بودم. وقتي به محل رسيدم، همسايهها داخل كوچه تجمع كرده بودند. همسايهها اجساد را بيرون كشيده بودند اما خبري از اورژانس نبود.»
مجيد درباره ساختمان در حال ساخت ميگويد: «دو هفتهاي ميشد كه صاحب ملك خانهاش را براي ساختوساز تخريب كرده بود. قرار بود پي ساختمان را مستحكم و بعد ديوارها را خراب كند اما در تعطيلات چند روزه، ناگهان ديوارها را خراب كرد. به خاطر همين اعضاي اين خانواده چند روزي را به خانه يكي از بستگان نزديكشان رفتند تا اينكه روز حادثه براي انجام كاري به خانهشان آمدند تا دوباره خانه را تخليه كنند كه اين اتفاق ناگوار پيش آمد. قربانيان حادثه چند بار به صاحب ملك تذكر داده بودند كه هنگام كار خانهشان ميلرزد اما او توجهي نكرده بود و فقط با خنده جواب ميداد اگر اتفاقي افتاد با من. ما به صاحب ملك گفته بوديم كه ديوارها را تا استحكامسازي كامل، تخريب نكند چون ديوارها از ريزش ساختمان مجاور جلوگيري ميكردند اما او توجهي نكرد و فقط به خاطر استفاده از تعدادي آجر قديمي ديوارها را خراب كرد و گفت كه 50 هزار تومان به خاطر خريد آجر به نفعش شده است.»
بيتوجهي مأمور كلانتري
پسر جوان از مأموران پليس هم گلايه دارد. ميگويد: «بعد از حادثه يكي از مأموران كلانتري موظف شد از وسايل اين خانواده كه به داخل حياط ريخته بود، محافظت كند اما اين مأمور صبح امروز به كلانتري رفت و ديگر كسي به محل نيامد. از طرفي هم چهار نفر از اعضاي اين خانواده فوت شدهاند و اعضاي ديگر اين خانواده هم مشغول برگزاري مراسم عزاداري هستند به همين خاطر احتمال دارد وسايل آنها مورد دستبرد سارقان قرار گيرد.»
حرفهاي مرد داغدار
پس از آن سراغ قهرمان، مرد داغدار خانواده را ميگيرم. وقتي به كنارش ميرسم، نميدانم كجا سير ميكند. اهالي ميگويند تازه براي دخترش خواستگار آمده بود و او در تدارك مراسم عروسي فائزه بود. قهرمان ميگويد: «قبل از حادثه صاحب ملك مقدار زيادي آهن در كوچه تخليه كرد. به او تذكر دادم كه ابتدا پي ساختمان را مستحكم كند، چون هنگام تخليه آهن خانه ما ميلرزد. با تمسخر جوابم را داد و گفت هيچ اتفاق بدي نميافتد. لحظه حادثه در گوشهاي از اتاق پذيرايي در طبقه دوم خانهام در حال استراحت بودم. زنم و دو دخترم به همراه نوهام داخل پذيرايي بودند. قرار بود همگي به خانه دخترم برويم تا اينكه صاحب ملك پي آنجا را مستحكم كند. لحظاتي بعد ناگهان سقف خانه روي آنها خراب شد. شوكه شده بودم و حتي توان حرف زدن نداشتم. دخترانم، همسرم و نوهام جلوي چشمانم زير خروارها خاك مدفون شدند اما گوشه اتاق خراب نشد و من نجات يافتم. به سرعت به داخل كوچه رفتم كه ديدم عروسم و دختر سهسالهاش كه در طبقه پايين زندگي ميكنند به داخل كوچه فرار كردهاند. با داد و فرياد از همسايهها كمك خواستم. همسايهها به سرعت به كمكم شتافتند اما فقط توانستيم اجساد اعضاي خانوادهام را از زير خاك بيرون بكشيم.
عروس سياه پوش
پس از آن سراغ عروس خانواده را ميگيرم. او همراه دختر سهسالهاش در آخرين لحظات به طرز معجزهآسايي از اين حادثه دلخراش نجات يافته بود. زن جوان كه هنوز ترس در چهرهاش نمايان است و اشك پهناي صورتش را پوشانده، ميگويد: «من و شوهرم همراه دختر كوچكم در طبقه همكف خانه پدرشوهرم زندگي ميكنيم. روز حادثه به همراه دخترم به طبقه بالا رفتيم و به همراه پدرشوهرم و ديگر اعضاي خانواده ناهار خورديم. بعد از خوردن ناهار من به آنها گفتم به طبقه پايين ميروم تا براي رفتن حاضر شويم. هنوز لحظاتي از آمدنم به پايين نگذشته بود كه ناگهان خانه لرزيد. از ترس به بيرون دويدم اما متوجه شدم دخترم را جا گذاشتهام. به سرعت دوباره به سراغ دخترم آمدم، انگار كسي او را به آغوشم پرتاب كرد و ثانيههايي بعد به راهپله رفتم كه سقف خانه از بالا فرو ريخت. همه جا را خاك گرفته بود و من از ترس زبانم بند آمده بود. صداي پدرشوهرم را شنيدم كه با صداي بلند فرياد ميزد و اعضاي خانواده را با اسم صدا ميزد. تنها راهپلهها كه من و دخترم به آنجا پناه برديم و گوشهاي از اتاق طبقه بالا كه پدر شوهرم آنجا استراحت ميكرد، خراب نشده بود. لحظاتي بعد به داخل كوچه رفتيم و از همسايهها كمك خواستيم.»
اظهارات بازپرس
قاضي جمشيدي بازپرس ويژه قتل در توضيح اين حادثه به خبرنگار ما گفت: بعد از اعلام اين حادثه دستور دادم تا تيمي از كارشناسان آتش نشاني موضوع حادثه را بررسي كنند. همچنين دستور بازداشت مهندس ناظر، كارفرما و ديگر مقصران حادثه را صادر كردم.
نویسنده : غلامرضا مسكني
منبع: جوان