مهمترین دغدغه و دلیلش آن طور كه خودش میگوید رسیدن به آرامش روحی و خدمت به دین و مكتب اسلام با حضور در جبههها بود. موسوی در بهمن ماه همان سال با همسرش راهی آبادان میشود و بیش از دوسال نیز در مناطق جنگی حضور داشته و به مقام جانبازی نیز نائل میشود.
او كه اكنون دانشجوی رشته روابط عمومی دانشكده خبر شیراز است، سرباز دیروز و افسر جنگ نرم امروز به شمار میآید؛ چرا كه در عرصه این جنگ با مدیریت ۱۸ وبلاگ و دو سایت به نامهای «فصل انتظار و باشگاه بانوان سایبری» اكنون نیز در حال مبارزه است. با فاطمه موسوی كه افتخار جانبازی در جنگ سخت را با حضورش در عرصه جنگ نرم به هم آمیخته لحظاتی به گفتوگو نشستهایم كه از نظرتان میگذرد.
اغلب رزمندگان مبارزه خود را پیش از پیروزی انقلاب اسلامی آغاز كردهاند. شما در دوران پیروزی انقلاب اسلامی هم فعالیتهایی داشتهاید؟
من در خانوادهای مذهبی و متدین رشد یافتم و از آنجایی كه عمویم در محیط كار با علما و طلاب مبارز همچون حاج آقا راشد یزدی كه پیشنماز امامزاده حضرت ابراهیم بن موسی بود، آشنایی و مراوده داشت، ارتباط ما با وی و همجواری با اماكن مقدسی چون مساجد انقلابی، تأثیر بسزایی در بینش سیاسی - مذهبی خانواده ما داشت. با كنجكاوی و حساسیتی كه به عنوان یك نوجوان ۱۳ساله داشتم همراه جریان انقلاب شدم. بعدها با درك هر چه بیشتر انقلاب و دیدن صحنههای شورآفرین و همبستگی مردم همچنین با درك مفهوم شهادت و ایثار هر روز گامهای استواری در این مسیر برمیداشتم و چون دیگر همسن و سالهای خود برای رسیدن به این درجه هیجان مضاعفی را داشتم. شور شركت در راهپیماییها و تشییع شهدا، تحصن و جلسات متعدد در مساجد، پخش و نشر اعلامیهها هرچند با سختی و ترساندن عوامل رژیم همراه بود، اما حس خوبی به من و دوستانم میداد. به علت دور شدن منزل ما از فضای مركز شهر فعالیتم در اواخر پیروزی انقلاب كمتر شد. اما در مراسمهای مهم هر طور بود و حتی دور از چشم خانواده شركت میكردم. هرگز خاطرات روزهای نزدیك شدن پیروزی انقلاب را فراموش نمیكنم. یا خاطرات بطریهای شیشه برای درست كردن بمبهای دست ساز، آماده كردن ملحفهها برای كمك به مجروحین، پیتهای نفت، جمع كردن دارو و بتادین و حتی مخفی كردن سامسونت اعلامیهها در زیر نیمكت در مدرسه راهنماییام را فراموش نخواهم كرد. هنوز بوی گاز اشكآور، سرفههای طولانی، حالت تهوع و اشك، دلهره دیدن ماشین ساواك كنار مدرسه و سؤالات گاه و بیگاهشان، مقابل چشمانم است و آنها را فراموش نمیكنم.
چطور شد كه پایتان به جبههها كشیده شد؟
بعد از انقلاب همراه باقی دوستانم در نهادها و انجمنهای اسلامی شركت كرده و عضو شدم. با دوستانم در جهاد سازندگی و درو و برداشت محصول، یا برپایی نمایشگاه كتاب و فروش كاستهای دینی و سخنرانی و سرود فعالیت میكردیم. در همان برپایی نمایشگاهها، محصولات مختلفی از كتاب گرفته تا كاست، جمعآوری هدایا برای جبههها و پخش قلك برای هدایا، تحویل و پخش كاموا و پارچه برای دوختن و بافتن لباس رزمندهها، شركت همگانی در انتقال خون و هدیه خون به مجروحین را انجام میدادیم. همچنین شركت در كلاسها و دورههای بسیج، شركت در رزمایشهای نظامی سپاه، عیادت از مجروحین، شركت در راهپیمایی و تشییع شهدا و عیادت از خانوادههای مجروحین و شهدا و تئاتر و نمایشنامههای مؤثر در بحث ایثارگری و شهادت، از دیگر فعالیتهایمان برای جبههها بود. اما تمامی اینها پاسخگوی اشتیاقم برای حضور و فعالیت بیشتر در عرصه دفاع مقدس نبودند. پس تمام تلاش خود را انجام دادم تا بتوانم به اشتیاق درونیام پاسخ دهم تا جایی كه بزرگترین هدفم از درس خواندن یعنی رسیدن به مرتبه پزشكی را كنار گذاشتم. اما یكی از دلایل راه نیافتنم به جبهه، مسئله مجردیام بود، برای همین حاضر به ازدواج شدم با این شرط كه همسرم با جبهه رفتن من موافقت كند.
یعنی علاقه شما تا این حد بود كه شرطتان برای ازدواج حضور در جبهه بود؟
آن روزها شوق و شور عجیبی برای لبیك به ندای ولی فقیه زمان حضرت روح الله بر پا شده بود. وقتی ولیفقیه فرمان به امری را صادر میكردند یا حتی در سخنرانیهایشان به آن اشاره میكردند بچههای مقلد و عاشق رهبری دیگر در پی منافع شخصی و مادی نبودند. تلمذ در دانشكده ولایت ارزش بالا و قداست خاصی داشت. اینگونه بود كه عزیزان در به دست آوردن این درجات گوی سبقت را از یكدیگر میربودند. مسئلهای كه از زبان ولی فقیه و رهبر و مرادت مطرح میشد باید حتماً در بهترین و زیباترین و زودترین وقت ممكن اجرا میشد، این قراری بود كه دلهای عاشق دین و ولایت با خود بسته بودند و رمز و راز عاشق شهادت بودن نیز گزینهای بود در این كتاب عاشقی. بنا به موقعیت كشور و اتفاقاتی كه داشت صورت میگرفت اگر غیر از این نیز بود انقلاب نمیتوانست در جنگ تحمیلی سر افراز بیرون آید. من هم بسیار دوست داشتم غیر از كارهایی كه میتوانم پشت جبهه انجام بدهم در خط مقدم و صحنههای نبرد نیز كمكی ناچیز انجام دهم و مثل تمامی زنان این سرزمین كه برای دفع شر دشمن با هم همپیمان شده بودیم، در جبهه حضور یابم. در دبیرستان مهد دانش مربی پرورشی عزیزی داشتیم به نام خانم طاهره بارغن كه ایشان با شهیده نسرین افضل دوست و تقریباً همسن و سال بودند. معرفی و آشنایی با خانم افضل انگیزههایم را دو چندان كرد. بیباكی نسرین و همین طور شهادتش جرقهای در دلم زد كه عزمم را برای رسیدن به هدفم محكمتر كرد. در همین راستا بعد از اینكه دوره كمكهای اولیه و امدادگری را در هلال احمر گذراندم، درقسمت انتقال خون مشغول به همكاری شدم. اما هنوز شوق درونیام برای حضور در جبهه آرام نمیگرفت. من با چند تن از دوستانم تصمیم گرفتیم به اهواز برویم و در خط مقدم بیمارستانی را افتتاح كنیم. اما هر بار مشكلی سر راهمان ایجاد میشد. حتی در چند بار اعزام به دستور امام جمعه ما را از اتوبوس پیاده كردند. یكی از دلایلشان هم تجرد ما بود. تصمیم به ازدواج گرفتیم تا یكایك موانع را برای رفتن از سر راه برداریم. از بین هشت نفری كه بودیم چهار نفر ازدواج كرده و دو نفر موفق به حضور در جبهه شدیم. ازدواج من با فردی كه با شرطم برای رفتن به جبهه موافق باشد خود حكایتی شنیدنی دارد.
نحوه آشنایی و ازدواج با همسرتان چگونه بود؟
دختر خاله مادربزرگم كه به علت جنگ، مدت یك سال در منزل ما میهمان بود از من خواست تا با پسر دایی ایشان كه در آبادان پاسدار بود و شرط مرا نیز قبول داشت اجازه داده شود تا ایشان به خواستگاری من بیاید. من هم قبول كردم. بعد از رفت و آمد چهار روزه جواب مثبت خانوادهام را گرفتند و راه برای رسیدن به مقصدم باز شد. بعد از چند روز كه پیمان عقد و ازدواجمان بسته شد، ایشان به جبهه رفت تا در اولین فرصت مرا نیز با خود ببرد. اما طی چهار ماه این امر صورت نگرفت. حملات پی در پی دشمن و همچنین شهادت چهار نفر از اقوام پدرم باعث شد تا ازدواجمان عقب بیفتد تا اینكه اول بهمن ماه سال ۱۳۶۱ازدواج كردیم.
در مناطق عملیاتی چه كارهایی انجام میدادید؟
فعالیتهای متفاوتی در آبادان داشتم. چند روز اول مشغول چیدمان وسایل منزل بودم. اما به دلیل تصفیه نبودن آب به بیماری سوء هاضمه مبتلا شدم. در همان روزها بود كه حملاتی هم صورت گرفته و مجروحین زیادی به بیمارستان منتقل شده بودند. وقتی برای درمان مشكل سوء هاضمه به بیمارستان مراجعه كردم، صحنههای تلخ و درد آوری را در راهرو و اتاقهای بیمارستان دیدم. خیلی دوست داشتم كمكی كنم. در همان لحظه مجروحی كه یك تركش بزرگ در پایش داشت و بیتابی میكرد به بیمارستان آوردند. به دكتر تذكر دادم ایشان گفتند: «اگر میتوانید بیایید كمك كنید وگرنه ساكت باشید». گفتم:«چشم» و رفتم برای وصل سرم و كمك و همراهی و ... تا چند ساعت اصلاً متوجه نبودم. همین امر باعث شد تا گاهی اوقات در بیمارستان حاضر شده و اگر كاری بود انجام دهم. طی این مدت در كلاس خیاطی اسم نویسی كردم و بعد با آشنایی بیشتر با خانمهای حاضر درصحنه، در كارهای آشپزخانه و شستوشو و همچنین همراهی خواهران پرسنل بیمارستان فعالیتم را گسترش دادم. در محیط بیمارستان مراسمهای دعا یا نمایشگاه برپا میكردیم و همچنین در كمك به پذیرش بیمارستان امام و خادمی مجروحین از نامه نگاری گرفته تا جابجایی و. . . هرچه در توان داشتم انجام میدادم. خدا هم توفیق داد تا در كنار همسرداری، در خط مقدم بتوانم روحم را با این برنامهها اندكی آرام كنم. اما بهترین و مؤثرترین نقشم در دفاع مقدس را حضور در شهر آبادان و حمایت معنوی و پشتیبانی از همسرم برای حضور مؤثرتر ایشان در جبهههای حق علیه باطل میدانم.
به عنوان یك بانوی رزمنده چه خاطراتی از دوران حضورتان در مناطق جنگی دارید؟
خاطرات بسیارند. اما به علت مجروحیتی كه بر بنده وارد شد خیلی از اسامی و نكات ریز را فراموش كردم ولی همیشه سعی كردم تا به همان مقدار هم كه باقیمانده زندگی كنم تا برای آرامش دلم لحظات زیبا را به غنیمت گذارم. از شبهایی بگویم كه دشمن بعث به تلافی شكست از رزمندگان تا صبح با همه قوا به آبادان حمله میكرد، از مراسم راهپیماییهایی كه در زیر توپ و گلوله بر پا میشد. از نماز جمعههایی كه برایمان مثل میهمانی هفتگی بود تا یك بار دیگر تعداد بیشتری از دوستان را ملاقات كنیم. از جشن ازدواجهای زیبا و معنوی و ساده دوستان، از شهادت و زخمی شدن همكاران و اقوام و دوستان، از گردهماییهای دوستانه بعد از تخریب خانه دوستانمان، از میهمانیهای زیر آتش دشمن، از تفریح عصرهای پنجشنبه در گلزار شهدا كه نزدیكیهای غروب با آتش بازی صدامیان خاتمه پیدا میكرد. یا از حضور در كلاسهای خیاطی روزهای یكشنبه و سهشنبه، دستورهای آشپزی با حداقل امكانات، از گرمای ۴۰ درجه و نبود آب و برق، از سركشی هفتگی به شهر خرمشهر و تجدید پیمان با شهدای شهر كه گاهی تنها نشانی آن شهید نوشته شده كلامی اینگونه بود: «شهید عكس شماره چهار»! یا شهید كوچه امام خمینی و. . . حتی برای شناسایی برخی از شهدا پوتینی بر سرمزارش میگذاشتند. این خاطرات همیشه برایم جاودانه هستند.
شاید برای بسیاری از افراد این سؤال پیش بیاید كه اصلاً لزوم حضور یك زن در مناطق عملیاتی چه میتوانست باشد؟
در طول سالهای دفاع مقدس هیچگاه حضور زنان الزامی نشده بود، اما بنا به روحیه و خاستگاه همیاری، بسیاری از بانوان در كنار مردان، شجاعانه استقامت میكردند. این رزم و حضور از پشت جبهه و خدمترسانی و فرستادن مردان خانه به جبهههای نبرد حق علیه باطل شروع میشد تا حضور در سنگرهای رزم. اما به نظر من سیر و سلوك در مكتب اسلام تلمذ در مكتب رهبر و امام و مقتدایی چون حضرت روح الله باعث شده بود قشری كه بنده هم جزو كوچكی از آن به شمار میرفتم بر خود تكلیف بدانیم كه حداقل در آن صحنهها در كنار همسر و مردان خود باعث دلگرمی و ایستادگی بیشتر این عزیزان شویم.
شما به عنوان یكی از زنان مدافع و حاضر در دوران دفاع مقدس، نقش زنان را در این دوران چگونه ارزیابی میكنید؟
هر فرد در جامعه خود و كشور و میهن خود مسئولیتهای فردی و اجتماعی دارد كه باید همیشه نسبت به این وظایف مقید بوده و فعالیت داشته باشد. نقش والای زنان در پیشرفت و تعالی جامعه بر همه آشكار و واضح است. چنانچه این كلام زیبای امام رحمهالله علیه كه فرمودند: «از دامن زن مرد به معراج میرود» شاخص خوبی برای این مهم است. اگر زنان جامعه در اجتماع و در كارهای فرهنگی شركت نداشته باشند، آن جامعه محكوم به سقوط و انحطاط خواهد شد.
به نظر شما جامعه امروز، نسل سومیها و جوانان، چه میزان زنان انقلابی و مبارز دوران انقلاب ودفاع مقدس را میشناسند؟
در این ایام شاید بهتر و بیشتر از قبل شناخت وجود داشته باشد. قبلاً یعنی حدود ۱۰ سال پیش شاید تعداد انگشت شماری از این بانوان شناخته شده بودند و آن هم شاید به علت شغل و حضورشان در اجتماع بود. اما الحمدلله این مسیر اندكاندك به سوی شناخت بهتر و بیشتر پیش میرود، اما بسیار آهسته. به نظر بنده اگر سازمان یا بخشی را متولی این امر كنیم كه خود دغدغه شناخت داشته باشد، در این امر مهم هم گام بلندی برداشته میشود.
نقش امروز زنان با توجه به تحریمها و فشارهای موجود اقتصادی و جنگ نرمی كه در حال حاضر با آن دست به گریبان هستیم را چطور ارزیابی میكنید؟ آیا زنان چون گذشته میتوانند نقش برجستهای را ایفا كنند؟
با نگاهی ژرف به تاریخ اسلام و ملت همیشه قهرمان ایران و همچنین نظر به مقاومت و پایداری ۳۳ سال انقلاب اسلامی ملت و امت این حقیقت آشكار را خواهید یافت كه قشر بانوان در این همه افتخارات و موفقیتها نقش بالا و بسیار اثرگذاری داشتهاند و چه بسا كه در شرایط مشابه باز هم این اتفاق خواهد افتاد و بانوان در به دست آوردن استقلال و عظمت و سرافرازیها مفید و تأثیرگذار عمل خواهند كرد. بنده با ارتباطی كه بین این چند نسل داشتهام میتوانم با اطمینان بگویم كه اگر نبود فداكاریها و استقامت این قشر در همین فتنهها و تحریمها و جنگ نرمی كه همه جانبه تمام بخشهای جامعه را فرا گرفته بود كشور در سراشیبی سقوط میافتاد. دیدیم و دیدند جهانیان كه باز هم حضور بانوان در صحنه حتی در فضای مجازی كه بیشترین توطئهها از این فضا فرماندهی میشود چقدر پر رنگ و تأثیرگذار بوده و هست و خواهد بود. در بسیاری از جهات جنگ نرم بهترین مدیریتها و انتقال و نشر و بازنشر خبرها و حقایق حتی در بسیاری از رمزگشاییهای حركات دشمن، بانوان در كنار آقایان و در بعضی موارد پیشگامتر حركت كردهاند. من به عنوان یك كاربر زن در فضای مجازی سعی دارم آنچه شایسته یك زن مسلمان و با بصیرت و رزمنده است را انجام دهم. همچنین با ارزیابی و تحقیقهایی كه در زمینههای مختلف حضور بانوان و زنان كاردان و كارشناس و عالمه در این فضا و در فضای حقیقی داشته و دارم سعی كردم با ارائه پیشنهاد به شورای عالی فضای سایبر، زمینهای را فراهم آورم تا مثلاً بانوان رزمنده ناشناس نمانند و قبل از فراموش شدن الگوی دیگر بانوان در این راه قرار گیرند.
برگردیم به بحث حضورتان در مناطق جنگی، گویا یكی از فرزندان خود را در این مناطق از دست دادید.
اواسط تابستان نزدیك ماه رمضان سال ۶۲ بود. همسرم به یك مأموریت در خورهای اطراف آبادان و ماهشهر رفت. شب بود كه من از بیمارستان به سمت خانه میرفتم. طبق معمول آتش سنگین عراق شروع شد. به حیاط خانه رفتم. بالای تخت كنار حیاط ایستادم تا ببینم عراق به كجا حمله كرده است. در همان وقت صدای سوت و رعد یك انفجار در نزدیك منزل، من را به هوابرد و محكم به دیوار حیاط كوبید. احساس كردم فكم از سرم جدا شده و درد سختی در سینه و كمرم احساس كردم. همین طور میلرزیدم. من آن زمان چهار ماهه باردار بودم. هوا تاریك تاریك شده بود. بلند شدم لرزان لرزان رفتم لباس عوض كردم كه دوست همسرم از كوچه فریاد میزد: «خانم پورزارع اگر صدای من را میشنوید جواب بدهید؟». بنده خدا با اجازه خیلی سخت در خانه را كه چفت شده بود باز كرد و از من خواست به بیمارستان بروم. اما در آن حادثه بچهام را از دست دادم. بعد از چند روز همسرم برگشت و برای مداوا از اهواز به بهبهان رفتیم.
بعد از جنگ چه كردید؟
بعد از جنگ هم به ادامه تحصیل پرداختم. شهریور ماه ۶۶ بود كه پسرم محمد به دنیا آمد. هرچند بمباران ادامه داشت و حفظ جان فرزندم را باید در نظر میگرفتم اما باز تنها در شهر و در منزل بدون همسرم میگذراندم تا اینكه همسرم به شیراز منتقل شد. در این مدت سعی میكردم در كارهای خیاطی و بافتنی به جبههها نیز كمك كرده و تنهاییهایم را با این كارها پر كنم. جنگ كه پایان یافت منتظر تولد دخترم بودم. تا مدتی به كارهای اینچنینی و كارهای هنری پرداختم. من با جنگ خو گرفته بودم و عادت كردن به روزهای پس از آن كمی دشوار بود.
و حرف آخر
حرف برای گفتن زیاد است. اما برای من بهترین و شیرینترین لحظات زندگی همان روزهایی بود كه در فضای معنوی مناطق جنگی در بین رزم آفرینان زن و مرد كشورم با همان محرومیتها و سختیها و اضطرابها و دیدن عروجها گذشت. اما به عنوان یك دوست و یك مادر برای بانوان جوانی كه در این عرصه وارد شدهاند و خواهند شد باید بگویم كه اگر میخواهید موفق و پیروز باشید و در راه اول بانوی اسلام قدم بردارید با صلابت و محكم بایستید و برای حل مشكلات و عبور از آنها برنامهریزی كنید. در همه حال و همه مواقع پا از خط ولایت و خواستههای ایشان بیرون نگذارید. این روزها باید بیشتر عمار بود و خواهران ارزشمند نسبت به همه اوضاع مطلع باشند. برای عبور از این راه باید با سلاح ایمان و امید و اندیشه عبور كنند. از آنچه فرمودههای رهبری است و آنچه كه لزوم حركت است همه را با هم به كار گیرند تا انشاءالله از امتحانها و مراحل سخت پیش رو با نمره عالی قبول شوند. به مسئولان هم باید بگویم كه اگر قبول زحمت كردند و برای راهبری و هدایت افراد بر خود زحمت هموار نمودند، بسیار مراقب باشند كه شیطان در لباس و صورت مبدل بر فریب اولاد آدم قسم خورده و عمل میكند. بسیار دقت كنند كه خدای ناكرده از حق و حقوق و وظایف در برابر مسئولیتشان كم نگذارند. مبادا جایی لغزشی كوچك دلیلی شود تا بار سنگین مسئولیتی را كه بردوش گرفتند و بر زمین بیفكنند. برای خودم نیز آرزوی تلاشی مضاعفتر و ارادهای مصممتر دارم تا به حول و قوه الهی همچنان مسیر سربازی ولایت را با قدرت ادامه دهم. دشمن نیز بداند كه ما هرگز دست از آرمانهای خود برنمیداریم و تا آخر سرافرازانه و استوار ایستادهایم