...و «سیدکمیل باقرزاده» هم لبانش را با دستان گل های خمینی (ره) معطر کرد. بوسه ای بر دستان بیکران صبر، بوسه بر دستان جانباز...
شهدای ایران:
رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانهی دل
خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانهی دل
به راحتی میشد نفس هایش را شمرد. اکسیژن به سختی از میان تاول های ریه اش به سینه میرسید. اما دلش آنقدر وسیع بود که در دنیا جا نمیشد. لبخند رضایتش جانی تازه در رگ هایمان جاری ساخت.
خوشحال بود از مدال افتخاری که از دستان عباس (ع) علمدار به گردن دارد. خوش حال بود که بعد از هجده ماه بیمارستان به زور مرخصی یکهفته ای به او دادند و میتوانست خانه را ببیند.
اما گله مند هم بود. از عزرائیل گله داشت که چرا بارها تا دم پرواز رفته اما به دوستان شهیدش نپیوسته است. از دوستان شهیدش در اطلاعات عملیات گله داشت که چرا همه رفتند اما او را با خود نبردند.
از وزیر مذاکره هم گله داشت که چرا وقتی برای عیادت مادرش به بیمارستان او آمده بود اجازه ملاقات به او نداد.
تخت با تمام زخم هایی که برایش به یادگار گذاشته بود هنوز مونسش بود. مونس اشک های شبانه و درد دل هایش، مونس فریادهای آهسته و خونینش ، مونس مشت های گره کرده از دردش.
بوسه بر دستان جانباز+عکس
اما هنوز محکم ایستاده بود. مذاکرات برایش از زخم هایی که او را زمین گیر کرده اند مهم تر بود و اخبارش را دقیق پیگیری میکرد. گمنامی شهدا به خصوص بچه های اطلاعات عملیات در چهره اش موج میزد. و بی نهایت سپاسگزار همسر فداکارش بود و ثواب دردهایش را به او هدیه میکرد.
ما نیز فرصت را مغتنم شمردیم و از اومدبرای شفاعتمان امضا و تعهد گرفتیم. اما تعهدش مشروط به دعا کردن برای تسریع در شهادتش بود. و «سیدکمیل باقرزاده» هم لبانش را با دستان گل های خمینی (ره) معطر کرد. بوسه ای بر دستان بیکران صبر، بوسه بر دستان جانباز...
وقتی جانباز صبر میکند، وقتی پای خدا حساب میکند، وقتی یک جوان نیرومندِ زیبای برخوردار از محسّنات طبیعی، با کوری یا از دست دادن پا، دست، کبد، سلامتی و محروم از بسیاری از خیراتی که انسان بر اثر سلامت جسمانی از آنها برخوردار میشود، درمیان سایر مردم راه میرود، اما شاکر است، اما احساس سرافرازی و سربلندی میکند که در راه خدا کاری کرده؛ این قیمت و ارزشش از شهدای ما کمتر نیست و گاهی هم بیشتر است.
امام خامنه ای ۷۹/۸/۱۱
عکس: جانباز عزیز جناب آقای زنجانی
منبع: رویش
رندانه آخر ربودی جامی ز خمخانهی دل
خونین چو برگ شقایق، رنگین چو افسانهی دل
به راحتی میشد نفس هایش را شمرد. اکسیژن به سختی از میان تاول های ریه اش به سینه میرسید. اما دلش آنقدر وسیع بود که در دنیا جا نمیشد. لبخند رضایتش جانی تازه در رگ هایمان جاری ساخت.
خوشحال بود از مدال افتخاری که از دستان عباس (ع) علمدار به گردن دارد. خوش حال بود که بعد از هجده ماه بیمارستان به زور مرخصی یکهفته ای به او دادند و میتوانست خانه را ببیند.
اما گله مند هم بود. از عزرائیل گله داشت که چرا بارها تا دم پرواز رفته اما به دوستان شهیدش نپیوسته است. از دوستان شهیدش در اطلاعات عملیات گله داشت که چرا همه رفتند اما او را با خود نبردند.
از وزیر مذاکره هم گله داشت که چرا وقتی برای عیادت مادرش به بیمارستان او آمده بود اجازه ملاقات به او نداد.
تخت با تمام زخم هایی که برایش به یادگار گذاشته بود هنوز مونسش بود. مونس اشک های شبانه و درد دل هایش، مونس فریادهای آهسته و خونینش ، مونس مشت های گره کرده از دردش.
بوسه بر دستان جانباز+عکس
اما هنوز محکم ایستاده بود. مذاکرات برایش از زخم هایی که او را زمین گیر کرده اند مهم تر بود و اخبارش را دقیق پیگیری میکرد. گمنامی شهدا به خصوص بچه های اطلاعات عملیات در چهره اش موج میزد. و بی نهایت سپاسگزار همسر فداکارش بود و ثواب دردهایش را به او هدیه میکرد.
ما نیز فرصت را مغتنم شمردیم و از اومدبرای شفاعتمان امضا و تعهد گرفتیم. اما تعهدش مشروط به دعا کردن برای تسریع در شهادتش بود. و «سیدکمیل باقرزاده» هم لبانش را با دستان گل های خمینی (ره) معطر کرد. بوسه ای بر دستان بیکران صبر، بوسه بر دستان جانباز...
وقتی جانباز صبر میکند، وقتی پای خدا حساب میکند، وقتی یک جوان نیرومندِ زیبای برخوردار از محسّنات طبیعی، با کوری یا از دست دادن پا، دست، کبد، سلامتی و محروم از بسیاری از خیراتی که انسان بر اثر سلامت جسمانی از آنها برخوردار میشود، درمیان سایر مردم راه میرود، اما شاکر است، اما احساس سرافرازی و سربلندی میکند که در راه خدا کاری کرده؛ این قیمت و ارزشش از شهدای ما کمتر نیست و گاهی هم بیشتر است.
امام خامنه ای ۷۹/۸/۱۱
عکس: جانباز عزیز جناب آقای زنجانی
منبع: رویش