سرهنگ فیصل، یکی از خبیثترین چهرههای دوران اسارت بود؛ او در شکنجه کردن بچّهها کوچکترین ملاحظهای نمیکرد به گونهای که پای چند نفر از اسرا را در مقابل چشمان بقیه بچهها سوزانده بود.
به گزارش شهدای ایران به نقل از فارس، سایت جامع آزادگان نوشت: خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده مرتضی امیران است:
بیشتر اسرا زندگی و روحیه خود را مدیون زحمات حاج آقا ابوترابی می دانند. حاجی هر جا که جان بچّه ها را در خطر می دید برای نجات آنها از جانش مایه می گذاشت.
در سال 60-61 عراقی ها توسط جاسوس ها مطلع شدند که اسرا به درس و بحث می پردازند. و پیشرفت های زیادی کرده اند و قدرت معنوی آنها روز به روز در حال زیاد شدن است. این چیزی بود که دشمن به شدت از آن وحشت داشت. به همین خاطر، برنامهی کار اجباری را به اجرا گذاشتند.
مسئول اجرا سرهنگ فیصل بود؛ یکی از خبیث ترین چهره های دوران اسارت. او در شکنجه کردن بچّه ها کوچک ترین ملاحظهای نمی کرد؛ به گونهای که پای چند نفر از اسرا را در مقابل چشمان بقیه بچه ها سوزانده بود.
برای شروع کار اجباری، تعدادی کامیون با بار ماسه و سیمان درون اردوگاه آمدند. بایست800-1000 قطعه بلوک می ساختیم. رهبران اردوگاه که با تکیه بر احادیثی، کار برای دشمن حربی را حرام می دانستند، تصمیم گرفتند از این دستور سرپیچی کنند. و همه ما پذیرفتیم. بعد از این، به خاطر عدم اجرای فرمان، از ما شکایت کردند. گفتگو بین رهبران اسرا و بعثی ها هم بی نتیجه ماند.
بعثی ها برای وادار کردند اسرا به این کار، هر روز ده نفر از بچه ها را از بقیه جدا می کردند و با بردن به داخل محوطه، آن قدر آنها را می زدند که فریادشان بلند می شد.
در 24 ساعت، تنها 5 ساعت در آسایشگاهها باز بود و بچه ها باز هم مقاومت می کردند، تا اینکه عراقیها تصمیم گرفتند بچهها در آسایشگاهها حبس کنند و اصلاً درها را به روی آنها بستند. 4-5 ماه گذشت. در این مدت، بچّهها اوج فدارکاری و گذشت و ایثار را از خود نشان دادند و بعثیها از این همه عظمت و صبر و پایداری که چگونه اینها میتوانند در این شرایط مرگآور زندگی کنند، مات و مبهوت بودند. همه کار را میبایست درون آسایشگاه انجام میدادیم. برنامه منظم شکنجه بچهها هم هر شب دقیقاْ اجرا میشد.
بیشتر اسرا زندگی و روحیه خود را مدیون زحمات حاج آقا ابوترابی می دانند. حاجی هر جا که جان بچّه ها را در خطر می دید برای نجات آنها از جانش مایه می گذاشت.
در سال 60-61 عراقی ها توسط جاسوس ها مطلع شدند که اسرا به درس و بحث می پردازند. و پیشرفت های زیادی کرده اند و قدرت معنوی آنها روز به روز در حال زیاد شدن است. این چیزی بود که دشمن به شدت از آن وحشت داشت. به همین خاطر، برنامهی کار اجباری را به اجرا گذاشتند.
مسئول اجرا سرهنگ فیصل بود؛ یکی از خبیث ترین چهره های دوران اسارت. او در شکنجه کردن بچّه ها کوچک ترین ملاحظهای نمی کرد؛ به گونهای که پای چند نفر از اسرا را در مقابل چشمان بقیه بچه ها سوزانده بود.
برای شروع کار اجباری، تعدادی کامیون با بار ماسه و سیمان درون اردوگاه آمدند. بایست800-1000 قطعه بلوک می ساختیم. رهبران اردوگاه که با تکیه بر احادیثی، کار برای دشمن حربی را حرام می دانستند، تصمیم گرفتند از این دستور سرپیچی کنند. و همه ما پذیرفتیم. بعد از این، به خاطر عدم اجرای فرمان، از ما شکایت کردند. گفتگو بین رهبران اسرا و بعثی ها هم بی نتیجه ماند.
بعثی ها برای وادار کردند اسرا به این کار، هر روز ده نفر از بچه ها را از بقیه جدا می کردند و با بردن به داخل محوطه، آن قدر آنها را می زدند که فریادشان بلند می شد.
در 24 ساعت، تنها 5 ساعت در آسایشگاهها باز بود و بچه ها باز هم مقاومت می کردند، تا اینکه عراقیها تصمیم گرفتند بچهها در آسایشگاهها حبس کنند و اصلاً درها را به روی آنها بستند. 4-5 ماه گذشت. در این مدت، بچّهها اوج فدارکاری و گذشت و ایثار را از خود نشان دادند و بعثیها از این همه عظمت و صبر و پایداری که چگونه اینها میتوانند در این شرایط مرگآور زندگی کنند، مات و مبهوت بودند. همه کار را میبایست درون آسایشگاه انجام میدادیم. برنامه منظم شکنجه بچهها هم هر شب دقیقاْ اجرا میشد.