مدتی گذشت تا اینكه یكی از همكارانم با ابهام گفت:"دكتر كرمانی با تو كار داره و از دستت ناراحته!" از ذهنم گذشت كه كار اشتباهی نكرده ام، دچار سردرگمی شدم. با خودم فكرهای جورواجور می كردم كه : چرا من؟ مگه من چكار كردم؟ من كه كارم را مرتب و دقیق انجام می دهم!
با همین فكر و خیال منتظر فرصتی بودم تا اتاق كار دكتر كرمانی خلوت شود و موضوع را پیگیری كنم. طولی نكشید كه به سمت محل كار دكتر رفتم و گفتم:"آقای دكتر شما با من كاری دارید؟" دكتر با عصبانیت گفت:"اونا چیه شما نوشتید؟"
وقتی عصبانیت دكتر را دیدم در صدد توجیه كار برآمدم. توضیح دادم:"بعضی از رزمنده ها بعد از اینكه عراقی ها را به اسارت می گیرند و یا منطقه را تصرف می كنند لباس آنها را می پوشند. برای اینكه اشتباه نشود و به تصور اینكه اسرای عراقی رزمنده های ایرانی نیستند روی پیشانی آنها می نویسم:«عراقی»."
دكتر با عصبانیت بیشتر اظهار كرد:"منم عراقی هستم. بنویس مزدور عراقی!"
تا آن موقع نمی دانستم دكتر كرمانی عراقی است. بعدا فهمیدم او رانده شده ی عراقی است كه در ایران سكونت دارد.
در عملیات بعدی وقتی سراغش را گرفتم تا پیدایش كنم، شنیدم دكتر كرمانی شهید شده اند.