نصف بدنش کامل سوخته بود. آن طور که میگفت به خاطر بوی کباب بدنش خانوادهاش به سراغش رفتند. آنها مهدی عشقی را بیهوش روی اجاق گاز پیدا کردند.
شهدای ایران: غروب یک روز میان هفته مهمان جمعی شدیم که هر یک به انگیزهای دور هم گرد آمده بودند.
انگیزهها متفاوت بود اما بهانه هر 6 نفر یکسان. همه آنها آمده بودند تا به خودشان کمک کنند تا از یک بیماری رها شوند. بیماری که ممکن است گریبان همه را بگیرد و یک لحظه غفلت از خویشتن و لغزش، فکر آن را به وجود آدمی میاندازد.
آنها آمده بودند تا اعتیاد خود را ترک کنند یا به قول خود، ترک کردن را ترک کنند و برای آخرین بار اعتیاد را کنار بگذارند.
عصر یک روز میان هفته برای شرکت در گروه مشاوره و خود درمانی تعدادی از معتادان به یکی از مراکز ترک اعتیاد MMT رفتیم. زمانی که وارد مرکز شدم هنوز از بیمارها خبری نبود و پزشک مرکز در کنار مددکار و روانشناس این مرکز در حال گفتوگو و تبادل نظر با یکدیگر بودند.
به بحث آنها وارد شدم. از آنها خواستم تا از معتادان خود حرف بزنند. از اینکه چگونه فکر میکنند و توهمات آنها چیست. خانم روانشناس از بیماری میگفت که همزمان با 17 نفر در توهمات خود گفتوگو میکرد و آقای پزشک هم به موردی اشاره کرد که مدام روی دست چپ خود کِرم میدید.
پزشک میگفت: یک روز یکی از بیمارانم به من مراجعه کرد و پیراهن خود را در آورد. رو به من دست چپش را نشان داد و گفت «این کِرمها نمیگذارند زندگی کنم. دارند بدنم را میخورند».
هرچه به او گفتم که این توهمات اوست، قبول نکرد. برای راضی کردنش، پماد بی ضرری را تجویز کردم. حتی به متخصص پوست هم مراجعه کرده و او هم برای راضی کردنش پماد تجویز کرده بود اما گویا این پمادها برای از بین بردن توهمات این فرد کافی نبود. یک روز با دست باندپیچی شده وارد مرکز شد و گفت «شماها که نتونستید کاری کنید! خودم همشون رو سوزوندم». رفته بود بنزین ریخته بود روی دستش و از بازو به پایین را سوزانده بود.
میگویند که توهمات «شیشهای» هم موقتی است هم دائمی. برخی تنها زمان نشئگی توهم میزنند و برخی هم دائماً دچار توهم هستند. خانم روانشناس از زن و شوهری گفت که هر دو دچار توهم شده بودند. آن طور که او میگفت، اول شوهر دچار توهم شده و بعد هم با القا، زن خود را دچار توهم کرده بود.
خانم روانشناس گفت: سال گذشته بود که یکی از بیمارانم بعد از مصرف شیشه، با لباس زیر به خیابان دوید و فریاد زنان میگفت «من مسیحام، من مسیحام» بعد هم زن خود را به مردم نشان میداد و میگفت این زن مریم و عیسی را در شکم دارد. اوایل زن او هم میدانست که شوهرش توهم زده و حرفش را باور نمیکرد اما مدتی که گذشت، مرد به زن القا کرد که باردار شده و زن هم آنچنان باور کرده بود که وقتی به پیش ما آمد، تمام علائم بارداری را داشت. اما چند ماه که صبر کردیم دیدیم از بچه خبری نیست.
میگفت: بعضی از بیمارانم با توهمات خود زندگی میکنند و آنها را از عمق وجود پذیرفتهاند. امکان ندارد که به آنها توهم بودن را ثابت کنیم. خیلیها هم که کلاً در دنیای دیگری زندگی میکنند و انگار روبروی پرده سینما نشستهاند. آدمهای زیادی میبینند و با مردم زیادی صحبت میکنند.
افراد شیشهای علائم خاص خود را دارند اما آنچنان که کارشناسان حوزه موادمخدر میگویند، تعرق بالا، گشادی چشم، گم کردن زمان و بازی با خال و جوش بدن یا وسایل دیگر برای زمانهای طولانی از علائم مشهود به شمار میروند.
شیشهای ها زمان را از دست میدهند، ساعتها مشغول کاری میشوند بدون آنکه متوجه گذشت زمان شوند. خانم روانشناس به مورد خاصی از بیماران خود اشاره کرد که برای 24 ساعت مداوم پشت میز کامپیوتر خود نشسته و بازی کرده بود. وقتی از جای خود بلند شده، فکر میکرده که تنها برای ثانیهای بازی کرده و اصلاً متوجه نبوده که یک 24 ساعت کامل را از دست داده است.
با پزشک و روانشناس و مددکار مرکز ترک اعتیاد در حال صحبت بودیم که اولین نفر از بیماران وارد اتاق شد. ظاهر مناسبی داشت و به معتادان شباهتی نداشت، جوان لب شکری که شلوار 6 جیب به پا کرده بود و پیراهن تنگ آستین کوتاهی به تن داشت و دکمههای بالا را هم برای خودنمایی زنجیر گردن باز گذاشته بود. بعد از سلام و علیک با تمام افراد، دور میزی نشست که ما هم دور آن نشسته بودیم.
بعد از سلام و علیک بود که متوجه شدم تمام دندانهای خود را کشیده است. رو به من کرد و گفت: «خودت رو معرفی نمیکنی؟» از اعتماد بنفس بالایی برخوردار بود و فکر میکرد که من هم مانند او برای ترک به آنجا رفتهام. خواستم خودم را معتاد معرفی کنم که آقای مددکار زودتر گفت: «ایشون خبرنگار خبرگزاری فارس هستند. اومدن که با شما مصاحبه کنند». یک لحظه انگار جا خورد. یقه لباسش را مرتب کرد و روی صندلی جابجا شد گفت: «من آمادهام، سوال کن» اسمش را پرسیدم و خود را «مهدی بِلَک» معرفی کرد.
از مهدی بِلَک در مورد اولین سابقه مصرف موادش پرسیدم. میگفت که آن روز مانند فیلم جلوی چشمانش است اما نمیخواهد به یاد بیاورد. اصرار که کردم گفت: «همه از مشروب و سیگار شروع میکنند اما من توی 13 سالگی با حشیش شروع کردم. دوست ندارم اونروز رو به یاد بیارم چون خاطره بدی دارم، اونروز اوردز کردم».
صحبتهایش را قطع کرد. نفس عمیقی کشید و گفت: «ازم نخواه» قبول کردم و ازش در مورد مواد مصرفی پرسیدم گفت کراک، هروئین و شیشه مصرف کرده و الان 5 سالی میشه که دنبال مواد نرفته و پاک پاکه. حتی برای متقاعد کردن من گفت که حاضر است آزمایش بدهد.
ازم پرسید که «بهم میخوره چند ساله باشم؟» گفتم «زیر 30» گفت «33 سالمه». در حین صحبت بودیم که در باز شد و نفر بعدی به جمع ما اضافه شد.
اسمش نوروز بود، کارگری خجالتی. او هم سن زیادی نداشت اما وقتی پای صحبتهایش نشستم متوجه شدم که انگیزه ترک اعتیادش پسرش است. آن طور که میگفت نمیتوانسته تحمل کند که پدری معتاد باشد. مواد مصرفی نوروز تریاک بود و اولین بار بخاطر پا درد به سراغ مواد رفته بود.
نوروز کارگر ساختمان بود و تخصصش کار روی داربست، ازش در مورد حس اولین تجربه مصرف مواد پرسیدم. چشمهایش را بست جوری که انگار داشت همان لحظه را به خاطر میآورد. گفت: «روی فضا بودم. خیلی خوب بود. خیلی» ازش پرسیدم که چقدر اون حس را تجربه کرده که گفت «همون یه بار بود، اصلاً آدم به خاطر این معتاد میشه که هی میخواد همون حس اول رو تجربه کنه، نمیدونی پاهام خیلی درد میکرد. بعد از مصرف از اولش هم بهتر شده بود».
نوروز بچه یکی از شهرهای شمال شرقی کشور بود که با زن و بچه به تهران کوچ کرده بود و حالا آن طور که خود میگفت، با درآمد ماهی 3 میلیون تومان هم زندگی خوبی ندارد. این را زمانی متوجه شدم که در واکنش به «مهدی بلک» که درآمد ماهی 600 هزار تومان را خیلی خوب میدانست گفت: «یعنی فکر میکنی 600 تومن واست کافیه؟ من با ماهی 3 میلیون توی کار موندم»
نفر سومی که به جمع ما اضافه شد، لیسانس مدیریت بازرگانی داشت. آن طور که میگفت 17 سال پیش با مصرف «شیره تریاک» اعتیادش اغاز شده بود و به علت مشکلات روانی کم کم به قرصهای اعصاب نیز معتاد شده بود. مرتضی میگفت: «17 سال پیش وقتی همراه همسرم به پزشک ترک اعتیاد مراجعه کردم. این آدم یهو برگشت گفت ماشالله شما که دوتا اعتیاد داری! آقا این رو که گفت خانم ما با گریه مطب رو ترک کرد و از من فراری شد.
آن زمان برای ترک اعتیاد کسانی در میدان فاطمی بودند که کپسولهای گیاهی به معتادان میفروختند و میگفتند که ما باید کم کم دوز ماده مخدر را کم کنیم. مثل هواپیمایی که سوختش کم کم تموم میشه و میشینه روی زمین. یک بسته کامل 65 تایی را 16 سال پیش به ما می فروخت 320 هزار تومان.»
مهدی عشقی نفر چهارمی بود که با او به گفت وگو نشستیم. او که اول حاضر به حرف زدن نبود و از خجالت سر خود را بالا نمی گرفت، بعد از کمی صحبت گرم شد و مجلس را در دست گرفت. داستان اعتیاد او جالبتر از دیگران بود. مهدی عشقی را از این رو عشقی صدا میزنند که در 17 سالگی عاشق شده و به خواستگاری دختر مورد علاقه خود رفته است.
مهدی که در آن زمان دختر مورد علاقهاش را از آن خود میدانست با مخالفت خانواده دختر روبهرو میشود. تصمیم خانواده دختر به او شک بزرگی وارد میکند. مهدی به افسردگی حاد دچار میشود به طوری که برای دو سال توان حرف زدن را از دست میدهد. دوستانش در محل نام عشقی را برای جوانکی که به خاطر از دست رفتن عشقش لال شده بود، انتخاب میکنند.
مهدی سرانجام بعد از 2 سال در حرم امام رضا(ع) به حرف میآید اما بعد در محافل دوستانه برای فراموش کردن خاطرات مربوط به دختر مورد علاقه اش به سمت مواد کشیده میشود. مهدی عشقی بعد از 7 سال مصرف تریاک به مصرف همزمان کراک و شیشه روی آورد و چندین بار هم اوردز کرده است.
مهدی پیراهنش را درآورد و سمت راست بدنش که کامل سوخته بود را نشان داد و گفت: توی اتاق اجاق رو روشن کردم و مشغول مصرف همزمان کراک و شیشه شدم. وقتی مواد را کشیدم دیگه چیزی نفهمیدم تا اینکه در بیمارستان به هوش اومدم. نصف بدنم سوخته بود. برادرم که به ملاقاتم آمد گفت که به خاطر بوی کباب به اتاقت اومدیم، وقتی در را بازکردیم دیدیم که افتادی روی اجاق گاز و نصف بدنت سوخته و تو هم بی هوش هستی.
مهدی حتی دوسال را به عنوان ساقی روزگار گذرانده بود و به قول مهدی بِلَک به صورت «سِر مخفی» یا تلفنی به مشتریانش مواد میرساند. مهدی میگوید «وقتی می خواستم مواد را در سطح شهر جابهجا کنم از مترو استفاده میکردم. آن زمان پلیس هنوز نفهمیده بود که با مترو مواد جابجا میشود و ما هم به هر میزان ممکن مواد را از طریق مترو جابجا میکردیم.»
با وجود اصرار فراوان، مهدی عشقی حاضر نشد درآمد حاصل از فروش مواد را اعلام کند و فقط به گفتن این جمله که «اگر معتاد نبودم وضع ام بهتر میشد» اکتفا کرد.
از مهدی عشقی قیمت روز مواد را جویا شدم که گفت: «توی این محل تریاک گرمی 4 هزار، شیشه گرمی 21 هزار، حشیش گرمی 3 هزار، و دوا (هروئین) گرمی 12 هزار تومن خرید و فروش میشود».
گزارش از امیر عابد
انگیزهها متفاوت بود اما بهانه هر 6 نفر یکسان. همه آنها آمده بودند تا به خودشان کمک کنند تا از یک بیماری رها شوند. بیماری که ممکن است گریبان همه را بگیرد و یک لحظه غفلت از خویشتن و لغزش، فکر آن را به وجود آدمی میاندازد.
آنها آمده بودند تا اعتیاد خود را ترک کنند یا به قول خود، ترک کردن را ترک کنند و برای آخرین بار اعتیاد را کنار بگذارند.
عصر یک روز میان هفته برای شرکت در گروه مشاوره و خود درمانی تعدادی از معتادان به یکی از مراکز ترک اعتیاد MMT رفتیم. زمانی که وارد مرکز شدم هنوز از بیمارها خبری نبود و پزشک مرکز در کنار مددکار و روانشناس این مرکز در حال گفتوگو و تبادل نظر با یکدیگر بودند.
به بحث آنها وارد شدم. از آنها خواستم تا از معتادان خود حرف بزنند. از اینکه چگونه فکر میکنند و توهمات آنها چیست. خانم روانشناس از بیماری میگفت که همزمان با 17 نفر در توهمات خود گفتوگو میکرد و آقای پزشک هم به موردی اشاره کرد که مدام روی دست چپ خود کِرم میدید.
پزشک میگفت: یک روز یکی از بیمارانم به من مراجعه کرد و پیراهن خود را در آورد. رو به من دست چپش را نشان داد و گفت «این کِرمها نمیگذارند زندگی کنم. دارند بدنم را میخورند».
هرچه به او گفتم که این توهمات اوست، قبول نکرد. برای راضی کردنش، پماد بی ضرری را تجویز کردم. حتی به متخصص پوست هم مراجعه کرده و او هم برای راضی کردنش پماد تجویز کرده بود اما گویا این پمادها برای از بین بردن توهمات این فرد کافی نبود. یک روز با دست باندپیچی شده وارد مرکز شد و گفت «شماها که نتونستید کاری کنید! خودم همشون رو سوزوندم». رفته بود بنزین ریخته بود روی دستش و از بازو به پایین را سوزانده بود.
میگویند که توهمات «شیشهای» هم موقتی است هم دائمی. برخی تنها زمان نشئگی توهم میزنند و برخی هم دائماً دچار توهم هستند. خانم روانشناس از زن و شوهری گفت که هر دو دچار توهم شده بودند. آن طور که او میگفت، اول شوهر دچار توهم شده و بعد هم با القا، زن خود را دچار توهم کرده بود.
خانم روانشناس گفت: سال گذشته بود که یکی از بیمارانم بعد از مصرف شیشه، با لباس زیر به خیابان دوید و فریاد زنان میگفت «من مسیحام، من مسیحام» بعد هم زن خود را به مردم نشان میداد و میگفت این زن مریم و عیسی را در شکم دارد. اوایل زن او هم میدانست که شوهرش توهم زده و حرفش را باور نمیکرد اما مدتی که گذشت، مرد به زن القا کرد که باردار شده و زن هم آنچنان باور کرده بود که وقتی به پیش ما آمد، تمام علائم بارداری را داشت. اما چند ماه که صبر کردیم دیدیم از بچه خبری نیست.
میگفت: بعضی از بیمارانم با توهمات خود زندگی میکنند و آنها را از عمق وجود پذیرفتهاند. امکان ندارد که به آنها توهم بودن را ثابت کنیم. خیلیها هم که کلاً در دنیای دیگری زندگی میکنند و انگار روبروی پرده سینما نشستهاند. آدمهای زیادی میبینند و با مردم زیادی صحبت میکنند.
افراد شیشهای علائم خاص خود را دارند اما آنچنان که کارشناسان حوزه موادمخدر میگویند، تعرق بالا، گشادی چشم، گم کردن زمان و بازی با خال و جوش بدن یا وسایل دیگر برای زمانهای طولانی از علائم مشهود به شمار میروند.
شیشهای ها زمان را از دست میدهند، ساعتها مشغول کاری میشوند بدون آنکه متوجه گذشت زمان شوند. خانم روانشناس به مورد خاصی از بیماران خود اشاره کرد که برای 24 ساعت مداوم پشت میز کامپیوتر خود نشسته و بازی کرده بود. وقتی از جای خود بلند شده، فکر میکرده که تنها برای ثانیهای بازی کرده و اصلاً متوجه نبوده که یک 24 ساعت کامل را از دست داده است.
با پزشک و روانشناس و مددکار مرکز ترک اعتیاد در حال صحبت بودیم که اولین نفر از بیماران وارد اتاق شد. ظاهر مناسبی داشت و به معتادان شباهتی نداشت، جوان لب شکری که شلوار 6 جیب به پا کرده بود و پیراهن تنگ آستین کوتاهی به تن داشت و دکمههای بالا را هم برای خودنمایی زنجیر گردن باز گذاشته بود. بعد از سلام و علیک با تمام افراد، دور میزی نشست که ما هم دور آن نشسته بودیم.
بعد از سلام و علیک بود که متوجه شدم تمام دندانهای خود را کشیده است. رو به من کرد و گفت: «خودت رو معرفی نمیکنی؟» از اعتماد بنفس بالایی برخوردار بود و فکر میکرد که من هم مانند او برای ترک به آنجا رفتهام. خواستم خودم را معتاد معرفی کنم که آقای مددکار زودتر گفت: «ایشون خبرنگار خبرگزاری فارس هستند. اومدن که با شما مصاحبه کنند». یک لحظه انگار جا خورد. یقه لباسش را مرتب کرد و روی صندلی جابجا شد گفت: «من آمادهام، سوال کن» اسمش را پرسیدم و خود را «مهدی بِلَک» معرفی کرد.
از مهدی بِلَک در مورد اولین سابقه مصرف موادش پرسیدم. میگفت که آن روز مانند فیلم جلوی چشمانش است اما نمیخواهد به یاد بیاورد. اصرار که کردم گفت: «همه از مشروب و سیگار شروع میکنند اما من توی 13 سالگی با حشیش شروع کردم. دوست ندارم اونروز رو به یاد بیارم چون خاطره بدی دارم، اونروز اوردز کردم».
صحبتهایش را قطع کرد. نفس عمیقی کشید و گفت: «ازم نخواه» قبول کردم و ازش در مورد مواد مصرفی پرسیدم گفت کراک، هروئین و شیشه مصرف کرده و الان 5 سالی میشه که دنبال مواد نرفته و پاک پاکه. حتی برای متقاعد کردن من گفت که حاضر است آزمایش بدهد.
ازم پرسید که «بهم میخوره چند ساله باشم؟» گفتم «زیر 30» گفت «33 سالمه». در حین صحبت بودیم که در باز شد و نفر بعدی به جمع ما اضافه شد.
اسمش نوروز بود، کارگری خجالتی. او هم سن زیادی نداشت اما وقتی پای صحبتهایش نشستم متوجه شدم که انگیزه ترک اعتیادش پسرش است. آن طور که میگفت نمیتوانسته تحمل کند که پدری معتاد باشد. مواد مصرفی نوروز تریاک بود و اولین بار بخاطر پا درد به سراغ مواد رفته بود.
نوروز کارگر ساختمان بود و تخصصش کار روی داربست، ازش در مورد حس اولین تجربه مصرف مواد پرسیدم. چشمهایش را بست جوری که انگار داشت همان لحظه را به خاطر میآورد. گفت: «روی فضا بودم. خیلی خوب بود. خیلی» ازش پرسیدم که چقدر اون حس را تجربه کرده که گفت «همون یه بار بود، اصلاً آدم به خاطر این معتاد میشه که هی میخواد همون حس اول رو تجربه کنه، نمیدونی پاهام خیلی درد میکرد. بعد از مصرف از اولش هم بهتر شده بود».
نوروز بچه یکی از شهرهای شمال شرقی کشور بود که با زن و بچه به تهران کوچ کرده بود و حالا آن طور که خود میگفت، با درآمد ماهی 3 میلیون تومان هم زندگی خوبی ندارد. این را زمانی متوجه شدم که در واکنش به «مهدی بلک» که درآمد ماهی 600 هزار تومان را خیلی خوب میدانست گفت: «یعنی فکر میکنی 600 تومن واست کافیه؟ من با ماهی 3 میلیون توی کار موندم»
نفر سومی که به جمع ما اضافه شد، لیسانس مدیریت بازرگانی داشت. آن طور که میگفت 17 سال پیش با مصرف «شیره تریاک» اعتیادش اغاز شده بود و به علت مشکلات روانی کم کم به قرصهای اعصاب نیز معتاد شده بود. مرتضی میگفت: «17 سال پیش وقتی همراه همسرم به پزشک ترک اعتیاد مراجعه کردم. این آدم یهو برگشت گفت ماشالله شما که دوتا اعتیاد داری! آقا این رو که گفت خانم ما با گریه مطب رو ترک کرد و از من فراری شد.
آن زمان برای ترک اعتیاد کسانی در میدان فاطمی بودند که کپسولهای گیاهی به معتادان میفروختند و میگفتند که ما باید کم کم دوز ماده مخدر را کم کنیم. مثل هواپیمایی که سوختش کم کم تموم میشه و میشینه روی زمین. یک بسته کامل 65 تایی را 16 سال پیش به ما می فروخت 320 هزار تومان.»
مهدی عشقی نفر چهارمی بود که با او به گفت وگو نشستیم. او که اول حاضر به حرف زدن نبود و از خجالت سر خود را بالا نمی گرفت، بعد از کمی صحبت گرم شد و مجلس را در دست گرفت. داستان اعتیاد او جالبتر از دیگران بود. مهدی عشقی را از این رو عشقی صدا میزنند که در 17 سالگی عاشق شده و به خواستگاری دختر مورد علاقه خود رفته است.
مهدی که در آن زمان دختر مورد علاقهاش را از آن خود میدانست با مخالفت خانواده دختر روبهرو میشود. تصمیم خانواده دختر به او شک بزرگی وارد میکند. مهدی به افسردگی حاد دچار میشود به طوری که برای دو سال توان حرف زدن را از دست میدهد. دوستانش در محل نام عشقی را برای جوانکی که به خاطر از دست رفتن عشقش لال شده بود، انتخاب میکنند.
مهدی سرانجام بعد از 2 سال در حرم امام رضا(ع) به حرف میآید اما بعد در محافل دوستانه برای فراموش کردن خاطرات مربوط به دختر مورد علاقه اش به سمت مواد کشیده میشود. مهدی عشقی بعد از 7 سال مصرف تریاک به مصرف همزمان کراک و شیشه روی آورد و چندین بار هم اوردز کرده است.
مهدی پیراهنش را درآورد و سمت راست بدنش که کامل سوخته بود را نشان داد و گفت: توی اتاق اجاق رو روشن کردم و مشغول مصرف همزمان کراک و شیشه شدم. وقتی مواد را کشیدم دیگه چیزی نفهمیدم تا اینکه در بیمارستان به هوش اومدم. نصف بدنم سوخته بود. برادرم که به ملاقاتم آمد گفت که به خاطر بوی کباب به اتاقت اومدیم، وقتی در را بازکردیم دیدیم که افتادی روی اجاق گاز و نصف بدنت سوخته و تو هم بی هوش هستی.
مهدی حتی دوسال را به عنوان ساقی روزگار گذرانده بود و به قول مهدی بِلَک به صورت «سِر مخفی» یا تلفنی به مشتریانش مواد میرساند. مهدی میگوید «وقتی می خواستم مواد را در سطح شهر جابهجا کنم از مترو استفاده میکردم. آن زمان پلیس هنوز نفهمیده بود که با مترو مواد جابجا میشود و ما هم به هر میزان ممکن مواد را از طریق مترو جابجا میکردیم.»
با وجود اصرار فراوان، مهدی عشقی حاضر نشد درآمد حاصل از فروش مواد را اعلام کند و فقط به گفتن این جمله که «اگر معتاد نبودم وضع ام بهتر میشد» اکتفا کرد.
از مهدی عشقی قیمت روز مواد را جویا شدم که گفت: «توی این محل تریاک گرمی 4 هزار، شیشه گرمی 21 هزار، حشیش گرمی 3 هزار، و دوا (هروئین) گرمی 12 هزار تومن خرید و فروش میشود».
گزارش از امیر عابد