شهدای ایران shohadayeiran.com

هر وقت نگاهش می کردی، به رویت می خندید.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA شهید نادر نبی 

 

 

 

 

 

 

 

 محل شهادت: دزفول

نام عملیات: رمضان  

 

 

تاریخ شهادت: 29/4/61

 

• هنوز مدرسه نمی رفت که قرآن را می آورد می گذاشت جلوی ما، خودش یک صفحه اش راباز کرد، می گفت: «اینجا را برایم بخوانید.» ما هم برایش می خواندیم. آیه به آیه و او حفظشان می کرد.

• هم درس می خواند، هم توی آجرپزی کار می کرد. حقوقش را خرج نمی کرد؛ نگه می داشت. چند نفری را نشان کرده بود، همه اش را می برد می داد به آنها.

• بس که درس و مشق را دوست داشت، کسی فکر نمی کرد یک پا بایستد که: «می خوام بروم جبهه.» هر کس می شنید، تعجب می کرد. بهش می گفتند: «تو که مدرسه رو دوست داشتی؟ بچه بچسب به درس و مدرسه می روم، فقط اسمش عوض شده،بهش می گن جبهه!»

• آرام صحبت می کرد. شمرده شمرده. صدایش بالای سرش نمی رسید و هر وقت نگاهش می کردی، به رویت می خندید.

• کار همیشگی اش بود، قبل از اذان وضو می گرفت. دوست داشت به موقع سر قرارش برسد، سرقرارش با خدا.

• از هر کس و هر جایی که می شناختیم، پرس و جو کردیم. کلی این در و آن در زدیم، کسی نمی دانست مظاهر کجاست. یکی می گفت:«اهواز بستریه.» یکی هم می گفت:«برید شیراز! شاید فرجی بشه.» خیلی طول نکشید که بهم گفتند:«پدر جان بچه تون مفقود شده.»

 

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار