بى سیم را از داخل اتومبیل خودمان برداشتم تا به پاسگاه پلیس اطلاع دهم جلوى کامیون را بگیرند.
تا دکتر متوجه شد، بى سیم را از دستم گرفت و گفت: چه کار مى کنى؟ رها کن!زحمت کش است. نان آور خانواده است. زن و بچه هایش چشم به راهش هستند.دعا کن به سلامت به خانه اش برسـد!
به گزارش شهدای ایران،جوان انقلابی به نقل خاطره ای از دوران استانداری احمدی نژاد در این زمینه نوشت:با استاندار از گردنه ى صائــین اردبیل عبور مى کردیم.برف شدیدى هم مى بارید و اتومبیل ها به سختى تردد مى کردند.اتومبیلِ پیکــانى که مسـافرانش یک خانواده بودند، وسط جاده گیر کرده بود.تا آقاى استاندار اتومبیل را دید، از راننده خواست اتومبیلمان را نگه دارد بعد پیاده شد تا به راننده کمک کند.او هم دکتر را نمى شناخت و نمى دانست ایشان استاندار است، با خوشحالى کمکمان را پذیرفت.من و دکتر اتومبیل را هُل دادیم تا راننــده آن را کنار جاده ببرد.
کامیونى آمد و از کـنار ما رد شد.راننده ی کامیون وقتى دید اتومبیل پیکان راه را بنـد آورده، رو به من و دکتر و راننده با الــفاظ رکیک فحاشى کرد.
بى سیم را از داخل اتومبیل خودمان برداشتم تا به پاسگاه پلیس اطلاع دهم جلوى کامیون را بگیرند.
تا دکتر متوجه شد، بى سیم را از دستم گرفت و گفت: چه کار مى کنى؟ رها کن!
زحمت کش است. نان آور خانواده است. زن و بچه هایش چشم به راهش هستند.
دعا کن به سلامت به خانه اش برسـد!
کامیونى آمد و از کـنار ما رد شد.راننده ی کامیون وقتى دید اتومبیل پیکان راه را بنـد آورده، رو به من و دکتر و راننده با الــفاظ رکیک فحاشى کرد.
بى سیم را از داخل اتومبیل خودمان برداشتم تا به پاسگاه پلیس اطلاع دهم جلوى کامیون را بگیرند.
تا دکتر متوجه شد، بى سیم را از دستم گرفت و گفت: چه کار مى کنى؟ رها کن!
زحمت کش است. نان آور خانواده است. زن و بچه هایش چشم به راهش هستند.
دعا کن به سلامت به خانه اش برسـد!