الله اکبر توی سنگر بلند شد ما هم صدای الله اکبر سر دادیم. تا صداها کم کم قطع شد، چشم را باز کردم دیدم مانند فواره خون توی سنگر میریزد، شکم یکی از بچهها پاره شده و ریخته بود وسط سنگر، یکی دیگر پایش قطع شده بود، انتهای سنگر خون جمع شده بود و مرتب به آن اضافه میشد. واقعاً صحنه وحشتناکی بود.
شهدای ایران: "کاظم مشهدی بافان" از رزمندهها و جانبازهای هشت سال دفاع مقدس است که خاطرهی وی از عملیات مطلع الفجر را در ادامه میخوانیم:
سال ۶۰ به گیلانغرب اعزام و عملیات مطلع الفجر را که ۲۵ آذر ماه ۶۰ بود آغاز کردیم، هدف ما فتح ارتفاعات شیراکوه از دست عراقیها بود.
ارتفاعات شیراکوه را گرفتیم بالای ارتفاع که رسیدیم برنامه ریزی کردیم و خواستیم ارتفاع جلویی را هم از بعثیها بگیریم که با مخالفت شدید ارتشیها روبرو شدیم ولی گفتیم ما این ارتفاع بزرگ را گرفتیم، یک تپه کوچک جلویمان را هم می توانیم بگیریم؛ گوشمان بدهکار نبود. با همرزمان پایین رفتیم، ناگهان به خود آمدیم دیدیم در محاصره عراقیها قرار گرفتیم اون روز تا شب با هر سختی که بود بین صخرهها دوام آوردیم، شب که شد عقب نشینی کردیم و به شیراکوه برگشتیم.
برادران ارتشی به ما گفتند که اگر میخواهید عملیات انجام دهید باید روی تپه دیگری که یزدیها هم آنجا هستند بروید همان شب به آنجا رفتیم در سنگری با ۱۳ نفر شب را به استراحت گذراندیم.
۲۷ آذر سال شصت ساعت ۸ صبح روز اربعین حسینی بود، ناگهان یک خمپاره ۶۰ وسط سنگر خورد، ضربه خمپاره فشار زیادی روی ما آورد. الله اکبر توی سنگر بلند شد ما هم صدای الله اکبر سر دادیم تا صداها کم کم قطع شد، چشم را باز کردم دیدم مثل فواره خون توی سنگر میریزد، شکم یکی از بچهها پاره شده و ریخته بود وسط سنگر، یکی دیگر پایش قطع شده بود، انتهای سنگر خون جمع شده بود و مرتب به آن اضافه میشد. واقعاً صحنه وحشتناکی بود.
من اطرافم را نگاه کردم دیدم کنارم "غلامعلی نقدی" از رزمندگان سرچشمه زارچ به شهادت رسیده بود، کنار او شهید "محسن خالقی" هم شهید شده بود. کمی آن طرفتر دیدم دو نفر که پسر عمه، پسر دایی بوند هردو با فامیلی ابویی یکی محمدرضا و یکی علی از مهریز به شهادت رسیده بودند. یک نگاه کردم به سمت چپ خودم تا ببینم شهید اکبریان چه حالی دارد دیدم دو زانو نشسته است. یک ترکش مستقیم خورده به صورتش و کاملا صورتش پاره پاره شده و معلوم بود که خون از دهانش بیرون میآمد. از خاطرم نمیرود که داشت ذکر میگفت و تسبیح در دستش میچرخید. بعد از چند لحظه از لبش ذکر ایستاد و تسبیح در دستش متوقف شد و به شهادت رسید. ۶ نفر در آنجا شهید شدند.
اما این پایان ماجرا نبود، شهید علی محمد دهقان بنادکی، عینک ته استکانی داشت که موج انفجار عینکش را پرتاب کرده بود داخل خونها. عینک را پیدا کرد و تمیز و به چشم زد. همین که رفت بالای سنگر اوضاع رو بسنجد یک خمپاره ۶۰ خورد کنارش و به شهادت رسید. بدلیل شدت تخریب، جنازه ایشان آنجا ماند و الان هم در خلد برین یک صورت قبر برای او درست کردهاند و هنوز هم جنازه او برنگشته است.
در آن روز اربعین حسینی ۶ نفر داخل سنگر شهید شدند و یک نفر هم بالای سنگر شهید شد و ۶ نفر دیگر مجروح شدند که این مجروحین امید دارند که ادامه دهنده راه شهدا باشند و از خدا میخواهیم که ما را شرمنده شهدا نکند.
کاظم مشهدی در پایان گفت: من متولد ۴۲ هستم و آن موقع هنوز ۱۸ سال من تمام نشده بود و سربازانی بودیم که در جبهه حق با آن سختیها ایستادیم و حالا در جبهه جنگ نرم با تمام قدرت میایستیم و امیدواریم شرمنده اماممان و فرمانده جبهه حقمان و شهدا نشویم، ان شا الله.
سال ۶۰ به گیلانغرب اعزام و عملیات مطلع الفجر را که ۲۵ آذر ماه ۶۰ بود آغاز کردیم، هدف ما فتح ارتفاعات شیراکوه از دست عراقیها بود.
ارتفاعات شیراکوه را گرفتیم بالای ارتفاع که رسیدیم برنامه ریزی کردیم و خواستیم ارتفاع جلویی را هم از بعثیها بگیریم که با مخالفت شدید ارتشیها روبرو شدیم ولی گفتیم ما این ارتفاع بزرگ را گرفتیم، یک تپه کوچک جلویمان را هم می توانیم بگیریم؛ گوشمان بدهکار نبود. با همرزمان پایین رفتیم، ناگهان به خود آمدیم دیدیم در محاصره عراقیها قرار گرفتیم اون روز تا شب با هر سختی که بود بین صخرهها دوام آوردیم، شب که شد عقب نشینی کردیم و به شیراکوه برگشتیم.
برادران ارتشی به ما گفتند که اگر میخواهید عملیات انجام دهید باید روی تپه دیگری که یزدیها هم آنجا هستند بروید همان شب به آنجا رفتیم در سنگری با ۱۳ نفر شب را به استراحت گذراندیم.
۲۷ آذر سال شصت ساعت ۸ صبح روز اربعین حسینی بود، ناگهان یک خمپاره ۶۰ وسط سنگر خورد، ضربه خمپاره فشار زیادی روی ما آورد. الله اکبر توی سنگر بلند شد ما هم صدای الله اکبر سر دادیم تا صداها کم کم قطع شد، چشم را باز کردم دیدم مثل فواره خون توی سنگر میریزد، شکم یکی از بچهها پاره شده و ریخته بود وسط سنگر، یکی دیگر پایش قطع شده بود، انتهای سنگر خون جمع شده بود و مرتب به آن اضافه میشد. واقعاً صحنه وحشتناکی بود.
من اطرافم را نگاه کردم دیدم کنارم "غلامعلی نقدی" از رزمندگان سرچشمه زارچ به شهادت رسیده بود، کنار او شهید "محسن خالقی" هم شهید شده بود. کمی آن طرفتر دیدم دو نفر که پسر عمه، پسر دایی بوند هردو با فامیلی ابویی یکی محمدرضا و یکی علی از مهریز به شهادت رسیده بودند. یک نگاه کردم به سمت چپ خودم تا ببینم شهید اکبریان چه حالی دارد دیدم دو زانو نشسته است. یک ترکش مستقیم خورده به صورتش و کاملا صورتش پاره پاره شده و معلوم بود که خون از دهانش بیرون میآمد. از خاطرم نمیرود که داشت ذکر میگفت و تسبیح در دستش میچرخید. بعد از چند لحظه از لبش ذکر ایستاد و تسبیح در دستش متوقف شد و به شهادت رسید. ۶ نفر در آنجا شهید شدند.
اما این پایان ماجرا نبود، شهید علی محمد دهقان بنادکی، عینک ته استکانی داشت که موج انفجار عینکش را پرتاب کرده بود داخل خونها. عینک را پیدا کرد و تمیز و به چشم زد. همین که رفت بالای سنگر اوضاع رو بسنجد یک خمپاره ۶۰ خورد کنارش و به شهادت رسید. بدلیل شدت تخریب، جنازه ایشان آنجا ماند و الان هم در خلد برین یک صورت قبر برای او درست کردهاند و هنوز هم جنازه او برنگشته است.
در آن روز اربعین حسینی ۶ نفر داخل سنگر شهید شدند و یک نفر هم بالای سنگر شهید شد و ۶ نفر دیگر مجروح شدند که این مجروحین امید دارند که ادامه دهنده راه شهدا باشند و از خدا میخواهیم که ما را شرمنده شهدا نکند.
کاظم مشهدی در پایان گفت: من متولد ۴۲ هستم و آن موقع هنوز ۱۸ سال من تمام نشده بود و سربازانی بودیم که در جبهه حق با آن سختیها ایستادیم و حالا در جبهه جنگ نرم با تمام قدرت میایستیم و امیدواریم شرمنده اماممان و فرمانده جبهه حقمان و شهدا نشویم، ان شا الله.