شاید بیاغراق باشد اگر بگوییم جمهوری اسلامی ایران تنها کشوری در جهان است که افرادی در حین اقدام به عملی به صورت کاملا آشکار و بدون هرگونه مزاحمتی، مدعی شدیدترین محدودیتها برای انجام آن عمل از سوی حکومت میشوند؛ اقداماتی که هم در شرع و هم در قانون کاملا محکوم هستند اما براحتی توسط برخی مدعیان انجام میگیرند و جالب آنکه فریاد «وا آزادی» آنها هم گوش فلک را پر کرده است.
به گزارش شهدای ایران؛ رجا نوشت: تئاتر «هم هوایی» که این روزها در تالار حافظ تهران اجرا میشود، حکایت همین افراد است. ماجرای این نمایش درباره سه نسل از زنان ایرانی است که انقلاب اسلامی ایران زندگی آنان را نابود کرده و نهایتا هم سرنوشت آنان یا به مرگ و اعدام میرسد یا مجبورند روی سنگ قبر همسرانشان برای تغییر این اوضاع دعا کنند!
نماینده نسل اول زنان ایرانی، همسر یکی از شهدای پرافتخار دوران دفاع مقدس یعنی شهید «عباس دوران» است؛ خلبان شجاعی که هواپیمای نظامی خود را به هتل محل برگزاری اجلاس سران کشورهای عدم تعهد در بغداد کوبید و مانع از برگزاری این کنفرانس بینالمللی در عراق شد. اما روایت این مثلا همسر شهید از شوهرش، روایت عجیبی است: فردی که بسیار سیگار میکشد؛ در ماه رمضان، نهار میخورد و چایی را از دست نمیدهد؛ در شرایطی که اوضاع معیشتی مردم ایران در سختترین شرایط است، انبار خانه شخصی خود را پر از مواد غذایی و مایحتاج زندگی میکند و بسیاری از تصاویر حیرتانگیز دیگر که اصلا تناسبی با یکی از شهدای مطرح دفاع مقدس ندارد.
جالب اینکه همسر شهید از مسئولین حکومت هم گلایه میکند که چرا چهره واقعی شوهر شهیدش را به نمایش نمیگذارند؟! او حتی در سالنی که نیمی از حاضران آن را دختران شدیدا بدحجاب و بیحجاب تشکیل دادهاند، از رئیس دانشگاهی سخن میگوید که پسرش را به دلیل آنکه پیراهن آستین کوتاه پوشیده، مواخذه کرده است!
نسل بعدی زنان ایرانی که زندگی آنها توسط انقلاب اسلامی نابود شده، «شهلا جاهد»، همسر دوم یکی از فوتبالیستهای مشهور کشور و قاتل همسر اول اوست. بازیگر نقش جاهد، بارها تاکید میکند که در دوران مدرسه همیشه دخترها را به انجام حرکات مذهبی مجبور میکردهاند و همین مساله سبب شده تا او از دین زده شود. تاکید شدید بر فضای اختناق در مدارس دهه ۶۰ در حالی صورت میگیرد که در تمام مدتی که بازیگر این نقش مونولوگ میگوید، تلاش میشود تا او زنی عاشق و محجوب معرفی شود که تنها تاوان عشق خود به یک بازیکن فوتبال را داده است.
در توصیف دوران طولانی مدت زندان شهلا جاهد هم چنان شخصیت دوست داشتنی و فعال اجتماعی از او خلق میشود که انگار واقعا باید برای یک قاتل دل سوزاند. نهایتا هم بازجوها و مسئولین حکومت هستند که به «یک عاشق بیگناه» تلقین میکنند که قاتل همسر بازیکن فوتبال است و او را به پای چوبه دار میبرند و صندلی را از زیر پایش میکشند.
اما آخرین نسل از زنان ایرانی که یک دختر نسل سومی است، «لیلا اسفندیاری»، یک کوهنورد معروف است که جان خود را در یکی از تلاشهای خود برای فتح یک قله خارجی از دست داده است. روایت نمایش «هم هوایی» از زندگی این شخصیت هم که نعل به نعل از روی صفحه ویکیپدیای این ورزشکار استخراج شده، حاوی حملات تند و البته بیدلیل به انقلاب اسلامی است. طبق معمول او در یک خانواده مذهبی بوده که پدرش اجازه تحصیل در رشته مورد علاقه وی را نداده و او را مجبور به تحصیل در رشته علوم آزمایشگاهی کرده است. اما او راه خودش را به صورت مستقل ادامه داد و ورزش کوهنوردی را به صورت حرفهای دنبال میکند.
نهایتا هم مرگ طبیعی او در اثر یک حادثه در تلاش برای فتح یک قله، به صورت کاملا بیربط به جمهوری اسلامی و مسئولین حکومتی نسبت داده میشود. عدم اثبات فتح یک قله دیگر توسط وی و تیم همراهش به فدراسیون کوهنوردی هم دستمایه توهین به مسئولین کشور میشود. حتی در این زمینه در مونولوگی کاملا بیارتباط و بدون دلیلی هم در توصیف فضای فتنه ۸۸ و سیاهنمایی از آن دوران علیه کشور، در نمایش قرار داده شده است.
جالب است که در این تئاتر، «قصاص یک قاتل» و «مرگ یک کوهنورد بر اثر حادثه» دستمایه سیاهنمایی از وضع زنان ایران در دوران پس از انقلاب اسلامی قرار میگیرد، بدون اینکه دلیل و علت موجهی برای آن تراشیده شود.
نمایش «هم هوایی» آنقدر ضعیف و بدون ایجاد ارتباط با مخاطب اجرا میشود که یقینا پس از پایان اجرا، هیچگونه اثری از آن باقی نخواهد ماند اما در این میان حلقه مفقوده «نظارت بر تئاتر» همچنان اصلیترین ایراد نظام پخش نمایش در ایران است که مشخص نیست چرا به اینگونه تئاترها که توهین علنی و رسمی به شهدا و انقلاب اسلامی هستند و حتی بدیهیترین مسائل نظیر حجاب حداقلی بازیگران هم در آنها رعایت نمیشود، مجوز نمایش داده میشود و پس از آن هم هیچگونه نظارتی صورت نمیگیرد تا احیانا شاهد تغییر متون دیالوگها توسط کارگردان و دیگر عوامل تهیه نباشیم؟
نماینده نسل اول زنان ایرانی، همسر یکی از شهدای پرافتخار دوران دفاع مقدس یعنی شهید «عباس دوران» است؛ خلبان شجاعی که هواپیمای نظامی خود را به هتل محل برگزاری اجلاس سران کشورهای عدم تعهد در بغداد کوبید و مانع از برگزاری این کنفرانس بینالمللی در عراق شد. اما روایت این مثلا همسر شهید از شوهرش، روایت عجیبی است: فردی که بسیار سیگار میکشد؛ در ماه رمضان، نهار میخورد و چایی را از دست نمیدهد؛ در شرایطی که اوضاع معیشتی مردم ایران در سختترین شرایط است، انبار خانه شخصی خود را پر از مواد غذایی و مایحتاج زندگی میکند و بسیاری از تصاویر حیرتانگیز دیگر که اصلا تناسبی با یکی از شهدای مطرح دفاع مقدس ندارد.
جالب اینکه همسر شهید از مسئولین حکومت هم گلایه میکند که چرا چهره واقعی شوهر شهیدش را به نمایش نمیگذارند؟! او حتی در سالنی که نیمی از حاضران آن را دختران شدیدا بدحجاب و بیحجاب تشکیل دادهاند، از رئیس دانشگاهی سخن میگوید که پسرش را به دلیل آنکه پیراهن آستین کوتاه پوشیده، مواخذه کرده است!
نسل بعدی زنان ایرانی که زندگی آنها توسط انقلاب اسلامی نابود شده، «شهلا جاهد»، همسر دوم یکی از فوتبالیستهای مشهور کشور و قاتل همسر اول اوست. بازیگر نقش جاهد، بارها تاکید میکند که در دوران مدرسه همیشه دخترها را به انجام حرکات مذهبی مجبور میکردهاند و همین مساله سبب شده تا او از دین زده شود. تاکید شدید بر فضای اختناق در مدارس دهه ۶۰ در حالی صورت میگیرد که در تمام مدتی که بازیگر این نقش مونولوگ میگوید، تلاش میشود تا او زنی عاشق و محجوب معرفی شود که تنها تاوان عشق خود به یک بازیکن فوتبال را داده است.
در توصیف دوران طولانی مدت زندان شهلا جاهد هم چنان شخصیت دوست داشتنی و فعال اجتماعی از او خلق میشود که انگار واقعا باید برای یک قاتل دل سوزاند. نهایتا هم بازجوها و مسئولین حکومت هستند که به «یک عاشق بیگناه» تلقین میکنند که قاتل همسر بازیکن فوتبال است و او را به پای چوبه دار میبرند و صندلی را از زیر پایش میکشند.
اما آخرین نسل از زنان ایرانی که یک دختر نسل سومی است، «لیلا اسفندیاری»، یک کوهنورد معروف است که جان خود را در یکی از تلاشهای خود برای فتح یک قله خارجی از دست داده است. روایت نمایش «هم هوایی» از زندگی این شخصیت هم که نعل به نعل از روی صفحه ویکیپدیای این ورزشکار استخراج شده، حاوی حملات تند و البته بیدلیل به انقلاب اسلامی است. طبق معمول او در یک خانواده مذهبی بوده که پدرش اجازه تحصیل در رشته مورد علاقه وی را نداده و او را مجبور به تحصیل در رشته علوم آزمایشگاهی کرده است. اما او راه خودش را به صورت مستقل ادامه داد و ورزش کوهنوردی را به صورت حرفهای دنبال میکند.
نهایتا هم مرگ طبیعی او در اثر یک حادثه در تلاش برای فتح یک قله، به صورت کاملا بیربط به جمهوری اسلامی و مسئولین حکومتی نسبت داده میشود. عدم اثبات فتح یک قله دیگر توسط وی و تیم همراهش به فدراسیون کوهنوردی هم دستمایه توهین به مسئولین کشور میشود. حتی در این زمینه در مونولوگی کاملا بیارتباط و بدون دلیلی هم در توصیف فضای فتنه ۸۸ و سیاهنمایی از آن دوران علیه کشور، در نمایش قرار داده شده است.
جالب است که در این تئاتر، «قصاص یک قاتل» و «مرگ یک کوهنورد بر اثر حادثه» دستمایه سیاهنمایی از وضع زنان ایران در دوران پس از انقلاب اسلامی قرار میگیرد، بدون اینکه دلیل و علت موجهی برای آن تراشیده شود.
نمایش «هم هوایی» آنقدر ضعیف و بدون ایجاد ارتباط با مخاطب اجرا میشود که یقینا پس از پایان اجرا، هیچگونه اثری از آن باقی نخواهد ماند اما در این میان حلقه مفقوده «نظارت بر تئاتر» همچنان اصلیترین ایراد نظام پخش نمایش در ایران است که مشخص نیست چرا به اینگونه تئاترها که توهین علنی و رسمی به شهدا و انقلاب اسلامی هستند و حتی بدیهیترین مسائل نظیر حجاب حداقلی بازیگران هم در آنها رعایت نمیشود، مجوز نمایش داده میشود و پس از آن هم هیچگونه نظارتی صورت نمیگیرد تا احیانا شاهد تغییر متون دیالوگها توسط کارگردان و دیگر عوامل تهیه نباشیم؟