شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۳۵۹۷۶
تاریخ انتشار: ۰۸ ارديبهشت ۱۳۹۳ - ۱۰:۰۲
ده‌نمکی می‌گوید:دوازده شب آمدند و محله‌‌ی ما را محاصره کردند و مرا بردند.در دادگاه گفتم آخرین دفاعم این است که باید مرا اعدام کنید. از این به بعد فیلمسازی در حاشیه‌ی کارهایم قرار می‌گیرد
به گزارش شهدای ایران؛ مسعود ده نمکی یک دهه است که پا به عرصه سینما گذاشته است و اگر چه مدت طولانی نیست که وارد این عرصه شده اما پر فروش ترین فیلمها را در کارنامه خود دارد. ده نمکی در زمانی که دستی بر قلم داشت و نشریه "شلمچه" و ... را منتشرمی کرد نیز خبرساز بود و قبل از سینما به عنوان یک روزنامه نگار شناخته می شد.در ذیل بخشهایی از گفتگوی فارس با وی در ارتباط با مهمترین اتفاقاتی که در دهه ۶۰ و ۷۰ و بخصوص در زمان ریاست جمهوری هاشمی، انتخابات ۷۶، ماجرای سخنرانی اکبر گنجی بر علیه امام (ره)و ...پیش آمده می آید:


بگذارید از اینجا شروع کنیم. شما هم سابقه‌ روزنامه‌نگاری دارید، هم سابقه‌ مستندسازی و هم سابقه‌ فیلم‌سازی. سوال اینجاست.رمز اینکه شما همیشه در زمینه‌ جذب مخاطب رکوردشکن بوده‌اید چیست؟ از فوت و فن اینکه این همه طرفدار دارید بگویید؟

شاید بعضی از حرف‌ها در دنیای امروز گفتنی نباشد و حتی طرح آنها هم به ضد خودش تبدیل شود. یادم هست یک وقتی «یوسفعلی میرشکاک» در نشریه‌ی‌ شلمچه یادداشتی برای «رضا برجی» نوشته بود. «رضا برجی» در مصاحبه‌ای گفته بود اگر حضرت آقا بگویند ماست سیاه است، ما هم می‌گوییم سیاه است.

اصلاح‌طلب‌ها این عبارت را دست گرفته بودند و می‌گفتند اینها این جوری هستند. در حقیقت «رضا برجی» داشت همان تعبیر شیعه‌ی تنوری امام صادق(ع) را به زبان داش‌مشدی امروزی تعریف می‌کرد.

برخی یاران به امام صادق(ع) می‌گفتند: «چرا قیام نمی‌کنید؟» امام فرمودند: «بروید داخل تنور». کسی جز یک نفر نرفت. امام گفتند: «اگر چند نفر مثل این داشتم، قطعاً قیام می‌کردم». منظور «رضا برجی» هم همان شیعه تنوری بود. حضرت امام (ره) هم به شکل دیگری همین تعبیر را به کار برده‌اند که ولایت فقیه، ولایت رسول‌الله(ص) است.

خلاصه «میرشکاک» مقاله‌ای نوشته و به «رضا برجی» اعتراض کرده بود که چرا با سیب‌زمینی‌ها به زبان مالک و عمار حرف می‌زنی؟ اینها این ادبیات را متوجه نمی‌شوند.

از لوازم التحریر ایرانی اسلامی تا پاساژ مهستان

یک موقعی می‌بینید همان حرف‌ها اشباع می‌شود. به طور مثال خود من حرف‌هایی را که در نشریه‌ «شلمچه» می‌زدم، در دوره‌های «نشریه جبهه» یا «صبح» به آن شکل نزدم، چون دیگر جامعه اشباع شده بود و رسانه‌های مشابه ایجاد شده بودند و آدم‌هایی همان حرف‌ها را می‌زدند. یا قبل از «شلمچه» مگر چه می‌کردم؟ یک‌سری کارهای جریان‌ساز و گروهی.

حتی اگر خودم هم باعث و بانی آن حرکت‌ها بودم، ولی وقتی متولی پیدا می‌کرد که احساس می‌کردم ممکن است از من بهتر آن کار را انجام بدهند، خودم را کنار می‌کشیدم. در نشریه‌ی «جبهه» هم همین کار را کردم. آن موقع طیف بچه‌های «جبهه» تریبون خاصی نداشتند. آگهی‌های نشریه‌ی «جبهه» متفاوت بود و فقط ۲۰، ۳۰ صفحه آگهی هیأت‌ها و مراسم بچه حزب‌اللهی‌ها در آن بود. اینها همه نوآوری بود که در کار شکل می‌گرفت. یا حرف‌هایی که بچه‌ها در رسانه‌های دیگر نمی‌توانستند بزنند و اینجا هجوم می‌آوردند و می‌زدند.

الان موجی راه افتاده است که می‌گویند لوازم‌التحریر باید منقوش به تصاویر قهرمانان دفاع مقدس و... باشد. این کاری است که ما در سال ۷۶ انجام می‌دادیم. بعد جریان‌سازی شد و در اصفهان و قم در پاساژ مهسان یک مغازه‌ کوچک راه انداختیم و حتی اگر با نگاه تجاری به قضیه نگاه کنید، با پوشش خبری و آگهی تبدیل به پاتوق و قطب فرهنگی کارهایی شد که دیگران باید انجام بدهند. البته قرار نبود آن کار را ادامه بدهیم.

چند وقت پیش آقای غرضی می‌گفت یک بار به ده‌نمکی گفتم تو چه می‌خواهی؟ پست می‌خواهی؟ قدرت می‌خواهی؟ ایشان نقل می‌کردند که ده‌نمکی جواب داد من نمی‌خواهم چیزی باشم، فقط می‌خواهم اپوزیسیون باشم. به نظر می‌رسد شما چه با نشریه و چه با فیلم، مرد اپوزیسیون بودن هستید. یعنی حتی زمانی که نظام در موضع پوزیسیون و شاید هم‌راستای شماست می‌روید و در میتینگ یک کاندیدا سخنرانی هم می‌کنید، ولی سال بعد از آن فیلمی می‌سازید که در آن صد تا تکه‌ بدتر از جناح مقابل به همان کاندیدا می‌اندازید.


اگر به حرف‌هایی که در همان سخنرانی هم زدم دقت کنید، می‌بینید که به هر دو سه تا جناح تکه انداختم و حرف‌هایی که آن روز زدم محقق شد. آنجا گفتم سبز، زرد، قرمز و آبی همه باید یکی شوند برای عدالت، اما انتخابات که تمام شود، همه‌ اینها رو در روی هم قرار می‌گیرند. خودم یادم هست که دقیقاً در آنجا چه گفتم.


در مورد حرف آقای غرضی هم، بله! در دادگاه هم ایشان خیلی عصبانی بود و ما را با بعضی از رسانه‌های جریان راست که به‌نوعی از او انتقاد می‌کردند، یکی گرفته بود. مثلاً آنها با کارگزاران مسئله داشتند و دعوا، دعوای جناح و انتخابات بود و بالاخره خیلی از آدم‌هایی که چند سال بود ساکت بودند و می‌گفتند مخالف هاشمی، دشمن پیغمبر(ص) است، حالا ناگهان منتقد، افشاگر و غیره شده بودند. ما که از اول منتقد بودیم، دیدیم داریم با آنها در یک صف قرار می‌گیریم. گفتم اشتباه نکن. قرار نیست من کاندیدای انتخابات شوم یا جای شما را بگیرم. از موضع امر به معروف و نهی از منکر و از موضع نقد از درون حاکمیت داریم حرف می‌زنیم.

غرضی گفت شما می‌خواهی خدایی کنی!

من جایگاهی که برای نیروهای حزب‌اللهی قائل هستم، این است که خارج از ساختار قدرت ذره‌بین نقد را دست‌شان بگیرند و جناح‌ها را نقد کنند و خودشان را ذیل جناح‌ها نیاورند. اصلاً اصل دعوایی که بین خود حزب‌اللهی‌ها و گروه‌های معروف شروع شد این بود که به لیست دادن در انتخابات افتادند و من مخالف بودم. دلیل جدایی‌ها همین بود.

در مجلس پنجم جریانات حزب‌اللهی به لیست دادن در انتخابات افتادند، یعنی تبدیل به بخشی از مکانیسم کسب قدرت شدند. آدمی که در انتخابات لیست می‌دهد و مصداق انتخاباتی تعیین می‌کند، فردا نمی‌تواند از موضع انتقادی به کسی حرفی بزند، چون خودش یک طرف دعواست. یعنی نقطه‌ اختلاف من با اینها و در روش این است. شما می‌توانید بروید عضوی از یک حزب یا گروه باشید. بد هم نیست و می‌توانید فعالیت سیاسی کنید، ولی وقتی از موضع جریانی به اسم حزب‌الله یا منتقد اجتماعی مصلح وارد می‌شوید، نباید رنگ و بوی جناح به خودتان بگیرید.

آقای غرضی هم فهمید و گفت: «بله، وزارت اَخ است، وکالت اَخ است، شما می‌خواهی خدایی کنی». حقیقت امر همین است. اصلاً خداوند ما را برای خلیفه‌اللهی خلق کرده، فقط برای قدرت و مسئولیت خلق نکرده است.


بسته شدن یالثارات و ۹دی تاوان سکوت حزب‌اللهی‌ها در آن روزهاست

از این موضع نگاه کردن و در این جایگاه ایستادن بسیار متفاوت است. آن وقت در جایگاهی قرار می‌گیری که تاریخ مصرف نداری. عمر رئیس‌جمهورها چهار یا هشت سال است، ولی اگر در این جایگاه ایستادید که مثلاً از سال ۶۷ یک جریان منتقد شدید که نقد می‌کنید و در سال ۹۳ هم هنوز در ویترین اخبار هستید، یعنی تاریخ مصرف ندارید. ولی بسیاری از آدم‌هایی که در عرصه‌ قدرت وارد شدند، دوران نمایندگی، وزارت و... آنها که تمام شود، می‌روند.


البته ایستادن در این جایگاه هزینه‌های زیادی دارد. یادم می‌آید مثلاً نشریه‌‌ی «شلمچه» که تعطیل شد، سکوت بسیاری از جریانات حزب‌اللهی را دیدم. یعنی الان وقتی می‌بینم «یالثارات» یا «۹ دی» را می‌بندند و اتفاقی هم نمی‌افتد، می‌گویم این تاوان سکوت این بچه‌ها در دوره‌ای است که «شلمچه» و «جبهه» را می‌بستند و اینها سکوت ‌کردند.

همیشه زبان جریان اصولگرا در برابر خودی دراز است

تصورشان این بود که شما ابزاری در دست جناح راست هستید و ممکن است از این ابزار علیه خودش استفاده شود.

اینها خودشان هم می‌دانستند این جور نیست. در انتخابات دوم خرداد، جریان راست یا به اصطلاح اصولگرا به آن شکل که یادمان هست، شکست خورد و آنها حسابی شوکه بودند.

جریانات اصولگرا و حزب‌الله همیشه زبان‌شان در برابر خودی‌ها دراز است. چهار سال با خاتمی مدارا می‌کنند، ولی اگر کسی از دل خودمان بیرون بیاید، از همان اول او را قلع و قمع می‌کنند.


یادم می‌آید هفته‌ی‌ بعد از دوم خرداد، تیتر اول‌ام در شلمچه این بود که هیچ چیز تغییر نکرده است. اینها به‌قدری عصبانی شده بودند که در نشریات‌شان می‌گفتند این دارد به جریان حزب‌اللهی روحیه می‌دهد. این تیتر را در شرایطی زدم که امثال روزنامه‌ «....» مبهوت و مرعوب بودند که یعنی چه اتفاقی افتاد؟

یکی از اصلاح طلبان گفته بودند اینها می‌نویسند جناح‌های سیاسی عمل می‌کنند

این را دارم برای اولین بار می‌گویم. یادم می‌آید بعد از جریان مجلس ششم، برای جریان‌سازی برخورد با گروه‌های برانداز در دل اصلاحات داشتیم با کس دیگری یادداشت می‌نوشتیم که روزنامه‌های اینها باید بسته و ۱۰۰، ۱۵۰ نفرشان دستگیر شوند و میانه‌روهای جریان اصلاحات و روحانیون ارزشی‌شان باید میدان‌دار باشند و افراطی‌های آنها را باید قلع و قمع کرد.


نشریه که منتشر شد صبح دیدیم بساط همه‌شان به هم ریخته است و به دفتر نشریه ما می‌گویند کانون بحران، اتاق بحران‌سازی... به من می‌گفتند اصلاً تو که هستی که این حرف‌ها را می‌زنی؟ تو نه در جایگاه قوه قضائیه هستی و نه در جایگاه دیگری. یکی گفته بود اینها نه جناح راست هستند، نه دستگاه قضایی. اما یکی از اصلاح طلبان گفته بودند اینها می‌نویسند، جناح‌های سیاسی عمل می‌کنند. آنها بلد نیستند چه کار کنند، اینها به آنها می‌گویند که چه کنند. اتفاقاً جریان‌سازی به این شکل همیشه از دل بچه حزب‌اللهی‌ها در آمده است و جناح‌های سیاسی پیرو بوده‌اند.


انداختن تقصیر شکست ناطق نوری به گردن این نشریه و آن نشریه فرافکنی بود

البته تحلیل دیگری هم وجود داشت. در سال ۷۶ در آخرین شماره‌‌ی «شلمچه»، قبل از این که نشریه تعطیل شود، در دو صفحه‌ وسط بریده‌های کتاب‌هایی را که در دوره آقای «خاتمی» چاپ شده بودند، منتشر و دورشان را هم قرمز کرده بودید. تحلیل جناح راست بعد از انتخابات این بود که این حرکت «جبهه» و «یالثارات» و امثالهم یکی از دلایل شکست این جناح در انتخابات بوده است. تا وقتی به چپ‌ها می‌زدید، خیلی مسئله نداشتید، ولی وقتی شروع به انتقاد از جناح راست کردید تا رسید به مستندهای «فقر و فحشا» و کدام «استقلال، کدام پیروزی»، حمایت‌شان را از روی شما برداشتند.


حمایتی هم نبود. در روش‌هایی هم با هم اختلاف داشتیم. فقط در برخورد با جریان تجدیدنظرطلب نقطه اشتراک داشتیم. یادم هست که آقای «حسنی» گفته بود خدایا! به جناح راست عقل بده، به جناح چپ دین. دو جناح اصلی کشور ما در کشورداری، سیستم کاری و روش‌های‌شان مشکلات اساسی دارند.

خود جریان راست هم می‌داند به خاطر سکوتش در برابر دولت هاشمی در انتخابات تاوان آن سکوت را داد، وگرنه انداختن تقصیر شکست ناطق نوری به گردن این نشریه و آن نشریه و ویژه‌نامه فرافکنی بود. حتی در روش‌های کاری‌مان با اینها اختلاف داشتیم.

ما می‌رفتیم و با نشریات اصلاح‌طلب گفت‌وگو و مناظره می‌کردیم. این چیزها آن روزها اصلاً مُد نبود. با «زیباکلام»، «اشکوری» و... مناظره و مصاحبه می‌کردیم؛ در حالی که آنها اصلاً فضای گفتمانی به این شکل را قبول نداشتند.

تمام کسانی که می‌گویند ما تند بودیم، بد نیست بدانند که اتفاقاً زمینه‌ گفت‌وگو در عین مخالف بودن در نشریه‌ «شلمچه» باب شد و این مصاحبه‌ها را در آنجا چاپ می‌کردیم.

اکبر گنجی گفت الان مرا می‌کشند

بله. نامه‌ «اکبر گنجی» را هم در شماره‌ آخر «شلمچه» چاپ کردید که گفته بود شما فاشیست هستید.

فقط شماره‌ آخر نبود. یک نامه داشت و یک جوابیه. اینها خودشان به هیچ وجه حاضر نیستند چنین چیزی را به این شکل تحمل کنند. یادم هست «گنجی» در جایی سخنرانی‌ای درباره‌ حضرت امام (ره) کرد که خیلی تند بود. نوار سخنرانی را به ما دادند و متن آن را پیاده و چاپ کردیم. این آدم ترسید و زنگ زد که مرا به خاطر این حرف‌ها می‌کشند. گفتم: «بالاخره این حرف‌ها را زدی یا نزدی؟» گفت: «نزده‌ام». گفتم: «نوار سخنرانی‌ات موجود است». گفت: «اصلاً زده باشم، باید منتشر شود؟» گفتم: «تو این حرف‌ها را در جمع عمومی زده‌ای». گفت: «الان مرا می‌کشند؟»

از «مهاجرانی» تا «عبدی» و غیره حاضر بودند با نشریه‌ ما گفت‌وگو کنند


گفتم: «نترس. آن کسی که باید به این حرف‌ها غیرت نشان بدهد ما هستیم. آن کسی هم که خبرش را منتشر کرده است ما هستیم. تکذیب کن، ما منتشر می‌کنیم». گفت: «واقعاً منتشر می‌کنید؟» گفتم: «با همان فونت و همان اندازه مطلبی که گفته‌ای». علیه ما جوابیه‌ای نوشت که خیلی هم توهین‌آمیز بود، ولی چاپ کردیم. حتی خود آنها از منظر روش‌های کاری می‌گفتند اینها با ما جوانمردانه مبارزه می‌کنند. به خاطر همین از «مهاجرانی» گرفته تا «عبدی» و غیره، به‌رغم این که گفت‌وگوی چالشی تند هم می‌شد، حاضر بودند با نشریه‌ ما گفت‌وگو کنند؛ ولی با خیلی از نشریات جناح راست حاضر نبودند حرف بزنند.


حضرت آقا گفتند: «همین خوب است»

جالب است بدانید که بعد از بسته شدن «شلمچه» دیداری با حضرت آقا کردیم. این را هم برای اولین بار دارم نقل می‌کنم. در مورد تعطیلی «شلمچه» بغض کردم و گفتم: «آقا! هم جناح راست، هم جناح چپ و هم بعضی از بچه حزب‌اللهی‌های تریبون‌دار و مداح‌ها به ما فحش می‌دهند».

حضرت آقا گفتند: «همین خوب است». گفتم: «چرا آقا؟» گفتند: «این یعنی استقلال. اگر دیدی یک جناح دارد از تو انتقاد می‌کند و جناح دیگری دارد تعریف می‌کند، بدان به یک سمت وابسته شده‌ای، اما وقتی همه دارند شما را می‌زنند، این یعنی استقلال و من همین را می‌پسندم، یعنی دفاع جانانه از اصول انقلاب، بدون رودربایستی از کسی‌». بعد از این صحبت، دیگر هیچ وقت نه حمایت مادی از کسی خواستم نه معنوی. و نه وقتی «شلمچه» را بستند، از کسی خواستم آن را از توقیف در بیاورد.


دوازده شب آمدند و محله‌ ما را محاصره کردند و مرا برداشتند و بردند


البته آن صراحتی که دارید می‌گویید نقطه ضعف‌ام نبود، نقطه قوت کارهایم بود. یادم هست اوایلی که لوگوی جبهه را طراحی کرده بودم، یک مین وارونه روی آن بود. بزرگی گفت مین را بردار. پرسیدم چرا؟ گفت مین نامردی است. زیر خاک است. دشمن آن را نمی‌بیند. ما باید علنی مبارزه کنیم. شما باید توپخانه‌‌ی نظام و انقلاب برای دشمن باشید.


آن موقعی که همه می‌گفتند مخالف «هاشمی» دشمن پیغمبر(ص) است و الان البته «هاشمی»‌کُشان باب شده، یادم هست در سال ۶۹ به خاطر وزارت ارشاد و نشریه فاراد و... جلوی «هاشمی» در نماز جمعه اعتراض کردم، دولت همین آقای «هاشمی» که دم از آزادی و ضدیت با سانسور می‌زند، دوازده شب آمدند و محله‌ ما را محاصره کردند و مرا برداشتند و بردند. که چه؟ در نماز جمعه شعار دادی! با تروریست‌ها این جوری رفتار نکردند که تو را بردارند ببرند و با لباس راه راه در همین موزه عبرت در زندان انفرادی هفت هشت ده روز نگه‌ات دارند.

بعد هم دوربین‌ها را جلوی تو کار بگذارند و بگویند چرا این کار را کردی؟ بعد تو بگویی که آقا! خود شما علما اینها را به ما یاد دادید. خودتان قبل از انقلاب می‌گفتید امر به معروف نسبت به مردم و نسبت به حاکمیت. امر به معروف که فقط این نیست که بروی در خیابان و به دختر مردم بگویی مویت پیداست. حزب‌اللهی تا وقتی برای اینها قابل تحمل است که در خیابان ولی‌عصر به بدحجاب گیر بدهد، ولی وقتی فلش به سمت خودشان برگردد...


گفتم می‌خواهی ثابت کنی قوه قضائیه بی‌طرف است؟ برو «کیهان» و «رسالت» را ببند

لباس راه راه تن‌ات می‌کنند و تو را به زندان توحید هم می‌برند و نشریه‌ات را هم می‌بندند. اگر «شلمچه» را اصلاح‌طلب‌ها بستند، «جبهه» را همین آقای «مرتضوی» بست. تصور کن که حضرت آقا اردیبهشت ۷۹ بحث پایگاه‌های دشمن را مطرح کردند و اینها هم آمدند ۱۵-۱۰ تا نشریه‌ زنجیره‌ای را بستند. بعد یک روز آقای «مرتضوی» که قاضی دادگاه مطبوعات بود، ما را خواست و گفت باید نشریه‌ی شما را ببندیم. پرسیدم چرا؟ خلاصه منظورش این بود که ۱۵-۱۰ تا از آن طرفی‌ها را بسته است و یکی را هم باید از این طرف ببندد. گفتم خب! می‌خواهی ثابت کنی قوه قضائیه بی‌طرف است؟ برو «کیهان» را ببند، برو «رسالت» یا «یالثارات» را ببند. چرا ما را می‌بندی؟ چرا هر وقت می‌خواهید ثابت کنید مستقل هستید، سر ما را می‌برید؟


در سال ۸۴ به من گفتند علیه هاشمی نشریه منتشر کن، اما این کار را نکردم

در جشنواره‌‌ سینمایی‌شان هم همین کار را می‌کنند. می‌گویند یکی از آن طرفی‌ها را می‌زنیم. یکی هم از این طرفی‌ها را بزنیم که بگویند اینها فقط آن طرفی‌ها را نمی‌زنند. ما شده‌ایم مرغ عزا و عروسی!

من هم البته گفتم ما که نیامده‌ایم روزنامه‌نگار بمانیم که بروم التماس کنم بیایید آن را باز کنید. «ده‌نمکی» اگر «ده‌نمکی» است به خاطر این تفاوت‌هاست. این را هم برای اولین بار می‌گویم. در سال ۸۴، انتخابات احمدی‌نژاد و هاشمی که شد، همان کسانی که نشریه‌ «جبهه» را توقیف کردند، آمدند و آن را باز کردند و به من گفتند بیا نشریه را در بیاور و علیه هاشمی هم حرف بزن، اما این کار را نکردم. من منتقد سرسخت «هاشمی» هستم، ولی بازیچه‌ کسی نمی‌شوم.

به خاطر پخش وصیت‌نامه‌ی امام ما را دستگیر کردند و بردند

چند روز دیگر دهه‌ جدید کاری‌ام شروع می‌شود. با خودم فکر می‌کردم در سال ۴۸ به دنیا آمدم، ۵۸ به تهران آمدیم و بحث انقلاب بود. ۵۸ تا ۶۸ درگیر بسیج، جبهه و جنگ بودم و به قول بعضی‌ها تفنگ دست‌مان بود. من کار رسانه و نشریه را از «شلمچه» شروع نکردم، بلکه از سال ۶۸ در نماز جمعه‌ تهران شروع کردم.

نشریه‌ای داشتیم که در چهارراه لشکر روی دیوار نصب می‌کردیم و یا روی کاغذهای A۴ کپی می‌گرفتیم و بین مردم توزیع می‌کردیم. نماز جمعه‌ حالا را نگاه نکنید. آن موقع برای بردن چند تا اعلامیه و نشریه به داخل نماز جمعه چند تا دستگیری و تلفات داشتیم. بچه‌های ما را می‌گرفتند و به کمیته می‌بردند. چرا؟ چون چند تا اطلاعیه را پخش کرده بودند که مثلاً در آن وصیت‌نامه‌ امام (ره) و مباحث فرهنگی را آورده بودیم.

گاهی از دو سه روز قبل این اطلاعیه‌ها را می‌بردیم و زیر کانتینرهای دانشگاه مخفی می‌کردیم که روز جمعه بتوانیم برداریم و روی کانتینر نصب کنیم. ما کار رسانه‌ای را از آن موقع و به این صورت شروع کردیم و بعد «شلمچه»، «جبهه»، «صبح» و «دوکوهه» را چاپ کردیم. من سال ۷۹ و ۸۰ را تقریباً پایان این دوره و کارهای سیاسی و ژورنالیستی به این شکل می‌دانم. در سال ۸۰ تولید «فقر و فحشا» را شروع کردم که تا سال ۸۲ طول کشید. از سال ۸۰ تا الان دهه‌ کارهای تصویری‌ام است.
نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار