آنها در آستانه ولادت حضرت زهرا(س) سر سفره عقد نشستند و با مهریه یک جلد کلامالله مجید و 14 شاخه گل یاس، نگاه مهربان بانوی آب و آیینه را حافظ زندگی شان قرار دادهاند میگویند حتی اگر یک روز از عمرشان باقی مانده است، میخواهند خلأ تنهایی زندگی سالمندی را احساس نکنند.
به گزارش شهدای ایران به نقل از مشرق، عشق و امید را که در تار و پود جانت راه داده باشی حتی گذر عمر و گرد پیری هم حریفش نخواهد بود. ازدواج اسدالله رمضانی و خدیجه در خانه سالمندان و در سن و سالی که جوانهای امروز حتی نمیتوانند خود را در این مرحله از زندگی تصور کنند گویای قدرت عشق و امیدی است که آنها در پیچ و خم زمان نگهدارش بودهاند.
آنها در آستانه ولادت حضرت زهرا(س) سر سفره عقد نشستند و با مهریه یک جلد کلامالله مجید و 14 شاخه گل یاس، نگاه مهربان بانوی آب و آیینه را حافظ زندگی شان قرار دادهاند میگویند حتی اگر یک روز از عمرشان باقی مانده است، میخواهند خلأ تنهایی زندگی سالمندی را احساس نکنند.
فرار از تنهایی
حال و هوای خانه سالمندان بهلول شهرستان گناباد در طول هفته زن تغییر کرده بود و شور و غوغایی که در مراسم عروسی این زوج در میان سالمندان موج میزد هنوز هم روحیه آنها را شاد نگه داشته است. این اتفاق برای پرسنل مرکز سالمندان بهلول نیز خوشایند است و فرزانه صفری پرستار این مرکز، رفتار این زوج سالمند را درس فراموش نشدنی زندگی برای جوانترها میداند.
اسدالله رمضانی که هشتاد و هفتمین بهار زندگی اش، رنگ دیگری به خود گرفته است بعد از 50 سال زندگی در تهران و 4 سال تنهایی به دلیل فوت همسرش تصمیم گرفت، از تلخی تنهایی با رفتن به زادگاهش و ازدواج با زنی از همان دیار بکاهد.
عروسی در خانه سالمندان+عکس
میگوید: «حاصل زندگی من و همسرم تنها یک فرزند بود که حالا بازنشسته شده است. او هم یک فرزند دارد و دوست نداشتم سر بار آنها باشم به همین دلیل تصمیم گرفتم بعد از 4 سال تنهایی بار دیگر ازدواج کنم تا باقیمانده عمرم را بدون همدم و هم صحبت سپری نکنم.
تنها دلیلم برای ازدواج داشتن یک مونس و همراه بود و نمیخواستم برای انجام کارهایم یا گرداندن امور خانه برای خود همسری انتخاب کنم به همین دلیل عید نوروز به خانه سالمندان زادگاهم آمدم تا بتوانم از زن سالمندی در این مرکز که با شرایط زندگی من همخوانی داشته باشد،
خواستگاری کنم.»
خدیجه خانم که نزدیک به 7 سال است در این مرکز حضور دارد و به گفته پرسنل تا به حال ملاقاتکنندهای نداشته است کم سنترین سالمند این مرکز است، او هم که از تنهایی و سکوت خسته شده بود پیشنهاد اسدالله را برای ازدواج پذیرفت و حالا نزدیک به یک هفته است که زندگی مشترکشان را آغاز کردهاند.
میگوید: «پس از سالها زندگی در تهران، به گناباد آمدم تا روزهای پیریام را در این مرکز و زادگاهم سپری کنم اما دیگر تنهایی این دوران آزارم میداد و با خواستگاری اسدالله از من، با اینکه میدانستم به دلیل وضع جسمانیام نمیتوانم جز یک هم صحبت برای او باشم این ازدواج را پذیرفتم تا به این واسطه هر دو از تنهایی و سکوت پیری رها شویم. مهریه هم برایم مهم نبود زیرا من از این ازدواج تنها آرامش و حس زیستن را میخواستم نه چیز دیگر.»
رموز زندگی
از قدیم گفتهاند دعوای میان زن و شوهر نمک زندگی است، زندگی این زوج سالمند هم بینمک نمانده است.
فرزانه صفری میگوید: <در طول این یک هفته چند بار متوجه بحث آنها شدهام اما هر بار پیش از آنکه نیاز باشد نزد آنها بروم تا آشتی شان دهم، آقای رمضانی به سرعت بلند میشود و دست خانم را میبوسد و از او عذرخواهی میکند حتی اگر مقصر هم نباشد.>
وی ادامه داد: <شاید عذرخواهی کردن و غرور خود را شکستن برای مردهای جوان امروز کار سختی باشد اما این مرد 87 ساله با مهربانی و کم توقعیاش به همه میآموزد که ارزش زندگی بیشتر از این حرفهاست و باید برای شاد و آرام بودن در کنار یکدیگر تلاش کرد
و گذشت داشت. >
نگاه بیآلایش و ساده این زوج سالمند به زندگی در طول این یک هفته به جوانترهای این خانه آموخته است که به زندگی امیدوار باشیم و به جای اینکه فقط چشممان را به روی خلأها و کاستیها باز کنیم قدر لحظههای با هم بودن را بدانیم و از فرصت زندگی کردن بیشترین بهره را ببریم.
هیاهوی شادی
شاید اختلاف سنی 25 ساله میان این زن و شوهر برای جوانهای امروز قابل درک نباشد اما آنها به خوبی توانستهاند با این موضوع کنار بیایند. داماد سرحال است و انجام کارهای عروس خانم را وظیفه خود میداند. برایش میوه پوست میکند، داروها و لیوان آب را برایش میبرد، کمکش میکند تا روی صندلی بنشیند، دست او را میگیرد و با هم در حیاط قدم میزنند به راحتی میتوان شادی و امیدواری را در چهره این زوج سالمند جستوجو کرد.
خدیجه خانم میگوید: احساس میکنم در طول این یک هفته روحیه شادتری پیدا کردهام و انگیزهام برای زندگی کردن بیشتر شده است. صبح زود از خواب بیدار میشوم، رختخوابم را بدون کمک کسی مرتب میکنم، کرم مرطوبکننده به دست و صورتم میزنم همه میگویند شادتر و خوش اخلاقتر شدهام در این چند روز به او وابسته شدهام و دوستش دارم.
در طول این سالها او تنها کسی بود که در روز زن برایم هدیه، گل و شکلات خریده بود و صبح همان روز نخستین فردی بود که این روز را به من تبریک گفت و خوشحالم کرد برای همین من هم در روز مرد محبت او را جبران میکنم.
هدفش از پوشیدن لباس سپید عروس در روز ازدواج این بوده که نشان میدهد شادی و عشق پیر و جوان نمیشناسد و برای اینکه روح زندگی را لمس کنی باید میزبان زیباییها باشی.
آنها در آستانه ولادت حضرت زهرا(س) سر سفره عقد نشستند و با مهریه یک جلد کلامالله مجید و 14 شاخه گل یاس، نگاه مهربان بانوی آب و آیینه را حافظ زندگی شان قرار دادهاند میگویند حتی اگر یک روز از عمرشان باقی مانده است، میخواهند خلأ تنهایی زندگی سالمندی را احساس نکنند.
فرار از تنهایی
حال و هوای خانه سالمندان بهلول شهرستان گناباد در طول هفته زن تغییر کرده بود و شور و غوغایی که در مراسم عروسی این زوج در میان سالمندان موج میزد هنوز هم روحیه آنها را شاد نگه داشته است. این اتفاق برای پرسنل مرکز سالمندان بهلول نیز خوشایند است و فرزانه صفری پرستار این مرکز، رفتار این زوج سالمند را درس فراموش نشدنی زندگی برای جوانترها میداند.
اسدالله رمضانی که هشتاد و هفتمین بهار زندگی اش، رنگ دیگری به خود گرفته است بعد از 50 سال زندگی در تهران و 4 سال تنهایی به دلیل فوت همسرش تصمیم گرفت، از تلخی تنهایی با رفتن به زادگاهش و ازدواج با زنی از همان دیار بکاهد.
عروسی در خانه سالمندان+عکس
میگوید: «حاصل زندگی من و همسرم تنها یک فرزند بود که حالا بازنشسته شده است. او هم یک فرزند دارد و دوست نداشتم سر بار آنها باشم به همین دلیل تصمیم گرفتم بعد از 4 سال تنهایی بار دیگر ازدواج کنم تا باقیمانده عمرم را بدون همدم و هم صحبت سپری نکنم.
تنها دلیلم برای ازدواج داشتن یک مونس و همراه بود و نمیخواستم برای انجام کارهایم یا گرداندن امور خانه برای خود همسری انتخاب کنم به همین دلیل عید نوروز به خانه سالمندان زادگاهم آمدم تا بتوانم از زن سالمندی در این مرکز که با شرایط زندگی من همخوانی داشته باشد،
خواستگاری کنم.»
خدیجه خانم که نزدیک به 7 سال است در این مرکز حضور دارد و به گفته پرسنل تا به حال ملاقاتکنندهای نداشته است کم سنترین سالمند این مرکز است، او هم که از تنهایی و سکوت خسته شده بود پیشنهاد اسدالله را برای ازدواج پذیرفت و حالا نزدیک به یک هفته است که زندگی مشترکشان را آغاز کردهاند.
میگوید: «پس از سالها زندگی در تهران، به گناباد آمدم تا روزهای پیریام را در این مرکز و زادگاهم سپری کنم اما دیگر تنهایی این دوران آزارم میداد و با خواستگاری اسدالله از من، با اینکه میدانستم به دلیل وضع جسمانیام نمیتوانم جز یک هم صحبت برای او باشم این ازدواج را پذیرفتم تا به این واسطه هر دو از تنهایی و سکوت پیری رها شویم. مهریه هم برایم مهم نبود زیرا من از این ازدواج تنها آرامش و حس زیستن را میخواستم نه چیز دیگر.»
رموز زندگی
از قدیم گفتهاند دعوای میان زن و شوهر نمک زندگی است، زندگی این زوج سالمند هم بینمک نمانده است.
فرزانه صفری میگوید: <در طول این یک هفته چند بار متوجه بحث آنها شدهام اما هر بار پیش از آنکه نیاز باشد نزد آنها بروم تا آشتی شان دهم، آقای رمضانی به سرعت بلند میشود و دست خانم را میبوسد و از او عذرخواهی میکند حتی اگر مقصر هم نباشد.>
وی ادامه داد: <شاید عذرخواهی کردن و غرور خود را شکستن برای مردهای جوان امروز کار سختی باشد اما این مرد 87 ساله با مهربانی و کم توقعیاش به همه میآموزد که ارزش زندگی بیشتر از این حرفهاست و باید برای شاد و آرام بودن در کنار یکدیگر تلاش کرد
و گذشت داشت. >
نگاه بیآلایش و ساده این زوج سالمند به زندگی در طول این یک هفته به جوانترهای این خانه آموخته است که به زندگی امیدوار باشیم و به جای اینکه فقط چشممان را به روی خلأها و کاستیها باز کنیم قدر لحظههای با هم بودن را بدانیم و از فرصت زندگی کردن بیشترین بهره را ببریم.
هیاهوی شادی
شاید اختلاف سنی 25 ساله میان این زن و شوهر برای جوانهای امروز قابل درک نباشد اما آنها به خوبی توانستهاند با این موضوع کنار بیایند. داماد سرحال است و انجام کارهای عروس خانم را وظیفه خود میداند. برایش میوه پوست میکند، داروها و لیوان آب را برایش میبرد، کمکش میکند تا روی صندلی بنشیند، دست او را میگیرد و با هم در حیاط قدم میزنند به راحتی میتوان شادی و امیدواری را در چهره این زوج سالمند جستوجو کرد.
خدیجه خانم میگوید: احساس میکنم در طول این یک هفته روحیه شادتری پیدا کردهام و انگیزهام برای زندگی کردن بیشتر شده است. صبح زود از خواب بیدار میشوم، رختخوابم را بدون کمک کسی مرتب میکنم، کرم مرطوبکننده به دست و صورتم میزنم همه میگویند شادتر و خوش اخلاقتر شدهام در این چند روز به او وابسته شدهام و دوستش دارم.
در طول این سالها او تنها کسی بود که در روز زن برایم هدیه، گل و شکلات خریده بود و صبح همان روز نخستین فردی بود که این روز را به من تبریک گفت و خوشحالم کرد برای همین من هم در روز مرد محبت او را جبران میکنم.
هدفش از پوشیدن لباس سپید عروس در روز ازدواج این بوده که نشان میدهد شادی و عشق پیر و جوان نمیشناسد و برای اینکه روح زندگی را لمس کنی باید میزبان زیباییها باشی.