او داستان زندگی پر از رنج و دردش را از سال 67، حلبچه و بمباران شیمیاییاش شروع کرد. آن روزی که همسرش سرباز ارتش این آب و خاک بود و شیمیایی شد.
این بانوی کرمانشاهی میگوید: در آن سال با همسرم امین بابایی که پسرعمویم است، عقد کرده یکدیگر بوده و هنوز رسما ازدواج نکرده بودیم که خبر آمد «امین» در حلبچه شیمیایی شده و پس از انتقال به کرمانشاه او را به همراه دیگر همرزمانش با بالگرد به بیمارستان امیرالمومنین (ع) یزد انتقال داده اند. من نیز به همراه عمویم بلافاصله راهی یزد شدیم. وقتی به آنجا رسیدیم، «امین» مثل یک جنازه بود که تمام بدنش تاولهای وحشتناکی زده بود. حدود یک ماه همسرم در بیمارستان امیرالمومنین (ع) یزد بستری بود و بعد از یک ماه به کرمانشاه برگشتیم اما «امین» چشمانش نمیدید و مشکلات تنفسی بسیاری داشت. سه ماه از بارگشت «امین» به کرمانشاه گذشت که کم کم دید چشمهایش برگشت و حال و روزش قدری بهبود یافت.
دو سال از شیمیایی شدن «امین بابایی» گذشت که ما رسما با یکدیگر ازدواج کردیم ولی همسرم هیچ پروندهای تحت عنوان جانبازی در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان نداشت و روز به روز اوضاع «امین» بدتر میشد تا اینکه بعد از گذشت سه سال از ازدواجمان، یکی از پزشکان استان که برای معالجه پیش او رفته بودیم گفت که باید برای مداوای عوارض شیمیایی «امین» او را هرچه سریعتر به تهران منتقل کنیم.
بعد از گذشت پنج سال از شیمیایی شدن «امین» متوجه شدیم که در این سالها شخص ناشناس دیگری از مزایای جانبازی «امین» استفاده کرده است، درحالی که ما کوچکترین خبری از این ماجرا نداشتیم. به هرحال برای تشکیل پرونده جانبازی «امین» به بیمارستان امیرالمومنین (ع) یزد رفتیم که متاسفانه آن بیمارستان به علت قدیمی بودن کاملا از بین رفته بود و هیچ اثری از پروندههای پزشکی و بستری بودن «امین» دیگر در دست نبود و اینچنین بود که ماجرا گذشت تا سال 81 که کمیسیون پزشکی برای تشکیل پرونده جانبازی «امین» در کرمانشاه تشکیل شد و آنجا بود که تنها 25 درصد جانبازی به «امین» تعلق گرفت.
حال «امین» همچنان بد و بدتر میشد که بنیاد شهید و امور ایثارگران کرمانشاه به ما گفت که «امین» را جهت مداوا به بیمارستان بقیهالله تهران منتقل کنیم که به محض معاینه همسرم توسط دکتر قانعی و تشخیص شدت بیماریاش، سریعا دستور بستری شدن او را دادند.
پزشکان بیمارستان اعلام کردند که به علت پایین آمدن اکسیژن خون «امین» رگهایش بسیار نازک شدهاند و هر لحظه امکان خونریزی داخلی دارد و بسیاری از بافتهای داخلی بدنش نیز آسیب جدی دیدهاند. پزشکان اعلام کردند برای مدوای همسرم، او را باید به بیمارستانهای خارج از کشور منتقل کنیم. اما مسئولان بنیاد شهید و امور ایثارگران استان گفتند چون درصد جانبازی «امین» پایین است امکان اعزام او به خارج از کشور نیست.
ما توان مالی برای اعزام «امین» به خارج از کشور را نداشته و نداریم و هربار که تقاضای اعزام او به بیمارستانهای خارج از کشور را به مسئولان بنیاد شهید و امور ایثارگران دادهایم با مخالفت آنها مواجه شدهایم. دیگر حال «امین» به گونهای شد که کاملا در منزل زمینگیر بود و حتی زخمهای بستر فراوانی گرفت تا اینکه قبل از نوروز امسال به یکباره «امین» بیهوش شد که وقتی به بیمارستان رساندیمش، پزشکان گفتند که به علت تحلیل رفتن ماهیچههایش، دیسکاش پاره شده و فشار به نخاعاش آمده که باید هرچه سریعتر عمل شود و از آنجایی که رگهای بدنش بسیار نازک شدهاند امکان عمل او در داخل کشور نیست و باید حتما به بیمارستانهای خارج از کشور اعزام شود اما کسی نیست که در این شرایط ما را یاری کند و جواب مسئولان بنیاد شهید هم برای اعزام همسر جانبازم، همان جوابهای قبلی است.
حال و روز «امین» 46 ساله همچون پیرمردی 80 ساله است که توان برخواستن از بسترش را ندارد و ما باید منتظر بمانیم که شاید زمانی کمیسیون پزشکی شیمیاییهای مجددا برگزار شود و وضعیت «امین» را بررسی کرده و او را به خارج از کشور برای مداوا اعزام کنند.
سالهاست که خانه ما همچون یک اتاق بیمارستان است از تخت بیمار گرفته تا اکسیژن و سرم و
هزینههای
دارویی «امین» بسیار بالاست و تنها برای یک اسپری تنفسی که در کرمانشاه هم
وجود ندارد و باید آن را از تهران تهیه کنم، هفتهای 250 هزار تومان پول
باید پرداخت کنیم و حقوق ماهیانهای که بنیاد شهید و امور ایثارگران استان
به ما میدهد هرگز کفاف هزینه های دارویی «امین» را نمیدهد و این درحالی
است که بنیاد شهید هیچگونه حق پرستاری را هم به من به عنوان همسر جانباز
شیمیایی نمیدهد!.
«زینب بابایی» با داشتن دو دختر 17 ساله و 4 ساله و همسر جانباز شیمیاییاش روزهای سختی را میگذراند.