این روشنفکر غربدیده و مسلط بر فکر و اندیشه غربیان، کسی بود که بیش از همه غرب و ارزشهای آن را مورد حمله قرار داد و نقاط ضعف آن را افشا نمود. او ارزشهای اصیل اسلامی را مورد تاکید قرار داد و نسل جوان مسلمان را از نعمت اعتماد به نفس مجددا برخوردار ساخت.
شهدای ایران به نقل از مشرق/ محمد اقبال لاهوری، شاعر بزرگ و متفکر مسلمان در سال 1289 هجری قمری در
سیالکوت پاکستان دیده به جهان گشود و در اول اردیبهشت 1317 درگذشت. تحصیلات
عالیه خود را در کشورهای آلمان و انگلستان به پایان رساند. آثار او
عبارتند از ارمغان حجاز، جاویدنامه، زیور عجم، اسرار و رموز، پیام مشرق و
.... اقبال یکی از بزرگترین متفکرین
و اندیشمندان جهان اسلام و یکی از بارزترین چهرههای اصلاحگری معاصر است.
او یکی از نخستین کسانی است که به بازسازی تفکر فلسفی و فکری مسلمین
پرداخت و نقش کلیدی در شکست طلسم غربزدگی در سراسر جهان اسلام بازی کرد.
* وضعیت فکری و اجتماعی روزگار اقبال
اقبال در یک برهه تاریخی کار خود را آغاز کرد که جهان اسلام از نظر سیاسی مغلوب غرب گردیده و از نظر فرهنگی و فکری نیز «هویت» و «شخصیت» خویش را در مقابل غرب به تدریج فراموش میکرد. در جهان اسلام از قرن نوزدهم میلادی نفوذ استعمار به سرعت افزایش یافت و به سختی میتوان یک سرزمین اسلامی را پیدا کرد که به طور مستقیم یا غیرمستقیم زیر یوغ استعمار کهن یا استعمار نو قرار نگرفته باشد.
در سال 1857م استعمار انگلیس بر سراسر هند مسلط شد. در سال 1879م انگلستان رسما سیادت خود را بر مصر برقرار کرد. در سال 1882م در پی قیام اعرابی پاشا، استعمارگران بریتانیا اسکندریه را بمباران کرده و سراسر مصر را به تصرف خود درآوردند. جنوب جزیرهالعرب، قبرس و آفریقای شمالی، مستقیما به صورت مستعمرات غرب درآمدند و عراق، سوریه، لبنان و فلسطین نیز تحت قیمومیت دول اروپا بودند. در کشورهایی چون ترکیه، ایران، عربستان و افغانستان نیز که ظاهرا هیچوقت مستعمره غرب نشدند، به طور غیرمستقیم استعمار غرب حضور داشت و سرنوشت این کشورها در سفارتخانههای انگلیس، روسیه و فرانسه تعیین میشده است.
* وضعیت فکری و اجتماعی روزگار اقبال
اقبال در یک برهه تاریخی کار خود را آغاز کرد که جهان اسلام از نظر سیاسی مغلوب غرب گردیده و از نظر فرهنگی و فکری نیز «هویت» و «شخصیت» خویش را در مقابل غرب به تدریج فراموش میکرد. در جهان اسلام از قرن نوزدهم میلادی نفوذ استعمار به سرعت افزایش یافت و به سختی میتوان یک سرزمین اسلامی را پیدا کرد که به طور مستقیم یا غیرمستقیم زیر یوغ استعمار کهن یا استعمار نو قرار نگرفته باشد.
در سال 1857م استعمار انگلیس بر سراسر هند مسلط شد. در سال 1879م انگلستان رسما سیادت خود را بر مصر برقرار کرد. در سال 1882م در پی قیام اعرابی پاشا، استعمارگران بریتانیا اسکندریه را بمباران کرده و سراسر مصر را به تصرف خود درآوردند. جنوب جزیرهالعرب، قبرس و آفریقای شمالی، مستقیما به صورت مستعمرات غرب درآمدند و عراق، سوریه، لبنان و فلسطین نیز تحت قیمومیت دول اروپا بودند. در کشورهایی چون ترکیه، ایران، عربستان و افغانستان نیز که ظاهرا هیچوقت مستعمره غرب نشدند، به طور غیرمستقیم استعمار غرب حضور داشت و سرنوشت این کشورها در سفارتخانههای انگلیس، روسیه و فرانسه تعیین میشده است.
استعمار نه تنها تمامیت ارضی مسلمانان
را تهدید کرده بود بلکه امپریالیسم فرهنگی برای
تخریب فرهنگ مسلمانی برنامه داشت
در کشورهای اسلامی استعمار با دو مانع بزرگ برخورد کرد؛ یکی اسلام، ایمان و تعهد اسلامی مردم بود و دیگری نفوذ روحانیون و علمای اسلام. و بدین سان استعمارگران در صدد برآمدند برای حفظ مستعمرات خویش امپریالیسم فرهنگی را گسترش دهند و با توسعه تفکر و اندیشه غربی و صدور مکاتب و ایدئولوژیهای خویش مبانی اعتقادی اسلامی مردم را سست سازند.
* اقبال و مقابله فکری با غرب
اقبال در راس متفکرینی بود که به رویارویی با استعمار غرب پرداخته و به خصوص در وجهه عقیدتی و فرهنگی با جهادهای فکری و سیاسی پیگیر خود نقشهای استعمارگران را نقش بر آب ساخته و یک نهضت بازگشت به خویشتن را در جهان اسلام آغازید.
با اینکه سید جمال پیشگام جریان اصلاحگری در جهان اسلام است و اقبال وی را به عنوان مرشد و استاد خود قلمداد میکند و در مثنوی جاویدنامه میسراید:
سیدالسادات مولانا جمال
زنده از گفتار او سنگ و سفال
گفت مشرق زین دو کس بهتر نزاد
ناخنشان عقدههای ما گشاد
اقبال لاهوری از دنبال کنندگان راهی بود که
با سیدجمالالدین اسدآبادی آغاز شده بود
نقش جمالالدین در این است که وی با افکار آتشین خود در همه رشتهها و تمامی مناطق جهان اسلام رستاخیزی به وجود آورد، ولی به علت گستردگی دامنه فعالیت خود نتوانست کار فکری و ایدئولوژیک عمیقی را به جای گذارد. نقش بزرگ وی این بوده که جرقهای برای شعلهور ساختن نبوغهای دیگر، از جمله محمد عبده، اقبال و حسن البنا بود.
در کلام و الهیات، کار سید جمال را محمد عبده دنبال کرد، در صحنه سیاست اخوانالمسلمین و مسلم لیگ و سازمانهای دیگر ایدههای سیدجمال را پس گرفتند و در فلسفه و رویارویی با استعمار فرهنگی و فکری هم اقبال مهمترین نقش را به عهده گرفت و کوشید تا از یک سو اسلام را به صورت یک ایدئولوژی زنده و همهجانبه معرفی کند و از سوی دیگر جمود فکری مسلمانان را بشکند و مکاتب و ایدئولوژیهای شرق و غرب را شکست دهد.
* مبارزه با غربزدگان داخلی
در زمانی که اقبال دست به مجاهدتهای فکری زد، در جهان اسلام، شبهروشنفکران خودباخته و عاملان استعمار غرب از هر طرف بر شرق اسلامی فشار آورده و حمله بزرگی را آغاز نموده بودند تا مسلمانان را از خود بیگانه سازند. اقبال با نوشتهها و شعرهای خود، برای مهار کردن این جریان خطرناک نقشی تاریخی بازی کرد. اقبال، این روشنفکر غربدیده و مسلط بر فکر و اندیشه غربیان، کسی بود که بیش از همه غرب و ارزشهای آن را مورد حمله قرار داد و نقاط ضعف آن را افشا نمود. او ارزشهای اصیل اسلامی را مورد تاکید قرار داد و نسل جوان مسلمان را از نعمت اعتماد به نفس مجددا برخوردار ساخت. او در یکی از شعرهای اردو خطاب به ملل غربی میگوید:
ای ساکنان دیار غرب، گوش فرادهید؛
قریه خدایی (یعنی جهان اسلام)، بازاری شایسته برای کالاهایتان نیست.
زری، که به گمان شما گرانبها است، در اینجا هیچی ارزشی ندارد.
گوش فرادهید؛ تمدن و فرهنگتان در طناب خود خفه خواهد شد.
کسی که آشیان بر شاخه نازک بنانهد، نمیتواند امیدوار به پایداری باشد.
* نقد مکاتب غربی
برای رویارویی و شکست دادن تمدن و فرهنگ استعماری غرب، اقبال از یک سو اسلام را به صورت پویا و زنده مطرح کرد و از سوی دیگر مکاتب غربی اعم از کمونیسم، لیبرالیسم، ناسیونالیسم و دموکراسی را شدیدا مورد انتقاد قرار داد. در این زمینه، اقبال در شبه قاره هند و محمد عبده در مصر، کاری را که سید جمال آغاز کرده بود، ادامه دادند.
فرق بین کار اقبال با محمد عبده این است که عبده کوشید تا دانشهای جامد سنتی را که در سدههای اخیر انحطاط مسلمانان دچار رکود و جمود شده بود به حرکت درآورد، ولی اقبال از دریچهای دیگر وارد شد. وی به بررسی مکاتب غربی و علوم جدید پرداخت و کوشید تا بت مکتبها و اندیشههای غربی را بشکند و فلسفه، جامعهشناسی، علم اقتصاد، علوم سیاسی، انسانی و سیستم آموزشی و قضائی را طبق بینش اسلامی بازسازی کند.
* مبارزات سیاسی اقبال
اقبال، در مبارزه با استعمار و شکست آن، تنها از این جهت نقش ندارد، بلکه او مبارزات پیگیری در جهت ایجاد بیداری سیاسی مسلمانان شبه قاره هند نیز داشته است. او از یک سو رهبری حزب مسلم لیگ را در دست گرفت و نقش اساسی در تشکیل کشور پاکستان داشت و از سوی دیگر با شعرهای آتشین خود روحیه انقلاب و مبارزه را میان جوانان ایجاد کرد. اقبال در شعرهای خود مسلمانان را دعوت میکند که «عقاب» و «شاهین»گونه باشند و نه کبوترمانند که لقمه این و آن شوند.
* جایگاه ادبی اقبال
اقبال در اصل، برهمنزادهای کشمیری بود. زبان مادریاش پنجابی و زبان رسمی یا ملی او اردو بود. با وجود این هفتاد درصد شعرهای او به زبان فارسی است. گروهی از محققان بر این باورند که اقبال از آن جهت به زبان فارسی گرایش پیدا کرد که سخت تحت تاثیر فرهنگ مسلمانان و ادبیات ایران قرار گرفته بود. شیفتگی او به ایران و فرهنگ اسلامی تا جایی پیش رفت که در قطعه شعری آورده است:
غوطهها زد در ضمیر زندگی اندیشهام
تا به دست آوردهام افکار پنهان شما
اقبال در شاعری نوگرا بود اما نه در قالب و شیوه شعری، بلکه از جنبه اندیشه و احساسات اجتماعی و عرفانی. شعر را به شیوه پیشینیان میسرود ولی با اندیشهای کاملا تازه که از شور و طراوات خاصی برخوردار بود. اقبال، زبان فارسی را براي بيان انديشههای سياسی و اجتماعی خود برگزيد؛ زيرا قالبهای زبان فارسی بهويژه قالب مثنوی، با توجه به ويژگیهايی كه داردـ میتواند انديشههای سياسی، اجتماعی و فلسفی را بهخوبی تبيين كند. او به شدت از مولانا تأثير پذيرفته بود و طبيعي است كه مثنوی را برای نظام فكری خود برگزيند.
اقبال به فرهنگ اسلامی ایران، بهویژه آثار و شخصیت
مولانا بسیار علاقه داشت و برای همین از زبان فارسی
برای بیان اندیشههای بلند خود استفاده میکرد
اقبال
خدمت ارزندهای به زبان فارسی كرد و زبان نيمهمرده فارسي را در شبه قاره
هند زنده ساخت. در نتيجه، رابطه ادبی و سياسی ايران، هند و پاكستان و
مسلمانان را زنده كرد و زمينه را براي همبستگي اسلامي و تشكيل اتحاديههای
سياسی و اقتصادی فراهم آورد.
اقبال و وحدت اسلامی
امت واحد اسلامی بهتدریج به امم و ملل تبدیل شد. تفرقه و جدایی با عناوین مختلف نژادی، قومی، ملی و ... امت اسلام را متفرق ساخت و یا در مقابل یکدیگر قرار داد. اقبال در توضیح این تفرقه سروده است:
خویشتن را تُرک و افغان خواندهای
وای بر تو، آنچه بودی ماندهای
ای که تو رسوای نامافتادهای
از درخت خویش، خام افتادهای
صد ملل از ملتی انگیختهای
بر حصار خود شبیخون ریختهای
از نظر اقبال آن چه قلب پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) را به درد میآورد تفرقه امت اسلامی است:
امتی بودی، امم گردیدهای
بزم خود را خود ز هم پاشیدهای
هر که از بند خودی وارست مُرد
هر که با بیگانگان پیوست مرُد
آن چه تو با خویش کردی کس نکرد
روح پاک مصطفی آمد به درد
اقبال و وحدت اسلامی
امت واحد اسلامی بهتدریج به امم و ملل تبدیل شد. تفرقه و جدایی با عناوین مختلف نژادی، قومی، ملی و ... امت اسلام را متفرق ساخت و یا در مقابل یکدیگر قرار داد. اقبال در توضیح این تفرقه سروده است:
خویشتن را تُرک و افغان خواندهای
وای بر تو، آنچه بودی ماندهای
ای که تو رسوای نامافتادهای
از درخت خویش، خام افتادهای
صد ملل از ملتی انگیختهای
بر حصار خود شبیخون ریختهای
از نظر اقبال آن چه قلب پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) را به درد میآورد تفرقه امت اسلامی است:
امتی بودی، امم گردیدهای
بزم خود را خود ز هم پاشیدهای
هر که از بند خودی وارست مُرد
هر که با بیگانگان پیوست مرُد
آن چه تو با خویش کردی کس نکرد
روح پاک مصطفی آمد به درد
اقبال با اینکه با توجه به اقتضائات روز سیاست و اجتماع روزگار خود ناچار سعی کمیکرد که حکومتهای ملی را توجیه کند اما مانند قاطبه علمای اسلام، اندیشه وحدت اسلام را همچنان به عنوان گزینه آرمانی و در اولویت فرض میکرد و میکوشید با وجود دشواریهای عملی، مسلمانان را از نظر فکری برای پذیرش اندیشه وحدت جغرافیایی و سیاسی آماده کند. شعر زیر در وصف کمالات امیرالمومنین علی -علیهالسلام- که در اسرار و رموز اقبال لاهوری پایان بخش این مقاله است:
مسلم اول شه مردان علي
عشق را سرمايه ايمان علي
از ولاي دودمانش زندهام
در جهان مثل گهر تابندهام
نرگسم وارفته ي نظارهام
در خيابانش چو بو آوارهام
از رخ او فال پيغمبر گرفت
ملت حق از شکوهش فر گرفت
قوت دين مبين فرمودهاش
کائنات آئينپذير از دودهاش
مرسل حق کرد نامش بوتراب
حق يداله خواند در امالکتاب
هر که داناي رموز زندگيست
سر اسماي علي داند که چيست
شير حق اين خاک را تسخير کرد
اين گل تاريک را اکسير کرد
مرتضي کز تيغ او حق روشن است
بوتراب از فتح اقليم تن است
مرد کشور گير از کراری است
گوهرش را آبرو خودداری است
هر که در آفاق گردد بوتراب
باز گرداند ز مغرب آفتاب
زير پاش اينجا شکوه خيبر است
دست او آنجا قسيم کوثر است
از خود آگاهی يداللهی کند
از يداللهی شهنشاهی کند
ذات او دروازه شهر علوم
زير فرمانش حجاز و چين و روم
حکمران بايد شدن بر خاک خويش
تا مي روشن خوري از تاک خويش
از گل خود آدمي تعمير کن
آدمی را عالمي تعمير کن
گر بنا سازي نه ديوار و دری
خشت از خاک تو بندد ديگری
ناله و فرياد و ماتم تا کجا؟
سينهکوبيهای پیهم تا کجا؟
در عمل پوشيده مضمون حيات
لذت تخليق قانون حيات
خيز و خلاق جهان تازه شو
شعله در بر کن خليلآوازه شو
با جهان نامساعد ساختن
هست در ميدان سپرانداختن
در جهان نتوان اگر مردانه زيست
همچو مردان جانسپردن زندگيست
آزمايد صاحب قلب سليم
زور خود را از مهمات عظيم
ممکنات قوت مردان کار
گردد از مشکل پسندی آشکار
حربه دونهمتان کين است و بس
زندگي را اين يک آیين است و بس
زندگاني قوت پيداستی
اصل او از ذوق استيلاستی
عفو بيجا سردی خون حيات
سکتهای در بيت موزون حيات
هر که در قعر مذلت مانده است
ناتواني را قناعت خوانده است
ناتوانی زندگي را رهزن است
بطنش از خوف و دروغ آبستن است
هوشيار! اي صاحب عقل سليم
در کمينها مینشيند اين غنيم
شکل او اهل نظر نشناختند
پرده ها بر روی او انداختند
گاه او را رحم و نرمی پردهدار
گاه می پوشد رداي انکسار
گاه او مستور در مجبوري است
گاه پنهان در ته معذوري است
باطل از قوت پذيرد شان حق
خويش را حق داند از بطلان حق
از کن او زهر کوثر میشود
خير را گويد شري شر میشود
اي ز آداب امانت بیخبر
از دو عالم خويش را بهتر شمر
از رموز زندگي آگاه شو
ظالم و جاهل ز غيرالله شو
چشم و گوش و لب گشا ای هوشمند
گر نبينی راه حق بر من بخند