نویسنده طبقه حساس سعی دارد بر اساس یک داستان کلاسیک، فیلم را پیش ببرد ولی وسط داستان یادش میرود مسأله فیلم چه بود و کدام داستان فرعی و کدام داستان اصلی!
شهدای ایران به نقل از مشرق/ شاید برایتان جالب باشد که سینما را با قلم و دید طلاب و روحانیون
بخوانید و اگر فیلمی که قرار است از آن بخوانید «طبقه حساس» آخرین اثر کمال
تبریزی و آخرین نوشته پیمان قاسمخانی باشد، احتمالا علاقهتان برای
خواندن یادداشت سینمایی یک طلبه از این فیلم بیشتر خواهد شد. فیلمی که
دارای حواشی و هیاهوهای نسبتا ویژهای است. به صورتی که از زمان اکران در
جشنواره فجر هر چند روز یکبار با وقیح خواندن و رکیک خواندن این فیلم
دیگران را توصیه به ندیدن این فیلم و مسئولان را تحریک به توقیف این فیلم
میکنند. آنچه ذهن نگارنده را درگیر خودش کرده نکاتی در داستان و روایت و
چند نکته خارج از متن فیلم است که ذیلاً ارائه میگردد.
*برادر، پدر! ما مقصریم
برادر عزیز! قبل از اینکه پیمان قاسمخانی یا کمال تبریزی را به باد انتقاد و تخطئه بگیرید باید بگوییم خودمان آرمانها، معانی و مفاهیم ارزشی خود را بیارزش کردیم. حقمان است که ایشان بیایند و همه باورهایمان را به سخره بگیرند. ما در تحقق این تمسخر متهم و بلکه مقصریم. وقتی از یک لفظ از معنی تهی شد و تبدیل به کلیشه شد، وظیفه طنّاز این است که کلیشهها را به چالش بکشد و آنها را هجو کند. یکی از راههای سرایش یا حتی مقاصد طنز، هجو کلیشههاست.
زمانی نه چندان دور، رضا امیرخانی در یک یادداشت نقد، نسبت به استفادهی غیر متعین و مسرفانه الفاظ و کلماتی با ارزش هشدار داد. حتی در یک گفتگو آرزو کرد: «کاش گاوصندوقی داشتم و میتوانستم کلمه بسیجی را درون آن گاوصندوق حفظ کنم تا اینقدر دستمالی و کلیشهای نشود.»
بلایی که امروز به سرمان آمده، همین استفاده بی رویه از الفاظ و مفاهیم با ارزش است. حتما بارها عبارت «التماس دعا» را شنیده یا به کار بردهاید. این عبارت آنقدر از روی عادت یا تکرار بوده که معنای واقعی خود را از دست داده است و فقط لقلقه لسان شده است.
*برادر، پدر! ما مقصریم
برادر عزیز! قبل از اینکه پیمان قاسمخانی یا کمال تبریزی را به باد انتقاد و تخطئه بگیرید باید بگوییم خودمان آرمانها، معانی و مفاهیم ارزشی خود را بیارزش کردیم. حقمان است که ایشان بیایند و همه باورهایمان را به سخره بگیرند. ما در تحقق این تمسخر متهم و بلکه مقصریم. وقتی از یک لفظ از معنی تهی شد و تبدیل به کلیشه شد، وظیفه طنّاز این است که کلیشهها را به چالش بکشد و آنها را هجو کند. یکی از راههای سرایش یا حتی مقاصد طنز، هجو کلیشههاست.
زمانی نه چندان دور، رضا امیرخانی در یک یادداشت نقد، نسبت به استفادهی غیر متعین و مسرفانه الفاظ و کلماتی با ارزش هشدار داد. حتی در یک گفتگو آرزو کرد: «کاش گاوصندوقی داشتم و میتوانستم کلمه بسیجی را درون آن گاوصندوق حفظ کنم تا اینقدر دستمالی و کلیشهای نشود.»
بلایی که امروز به سرمان آمده، همین استفاده بی رویه از الفاظ و مفاهیم با ارزش است. حتما بارها عبارت «التماس دعا» را شنیده یا به کار بردهاید. این عبارت آنقدر از روی عادت یا تکرار بوده که معنای واقعی خود را از دست داده است و فقط لقلقه لسان شده است.
الفاظ و جملات «شهدا شرمندهایم»، «امتحان الهی»، «مشیت الهی»، «بیغیرتی تا چه حد؟»، «ما داریم کجا میریم؟»، «پلیس حافظ نوامیس مردم است»، «ارزشها کجا رفته؟»، «مفسد فی الارض»، «مستهجن»، « خانم موهاتو بپوشون! انقلاب شده»، «ما در صحنه حضور داریم»، « تهاجم فرهنگی بیداد میکنه!» و... را در تیراژ انبوه در همایشها، بولتنها، شعارها، محاورههای بیاثر و... شنیده و به کار گرفتهایم که دیگر نهتنها کارکرد واقعی خود را از دست دادهاند، بلکه تبدیل به شعارهایی بیاثر و کلیشهای، یا طعمههایی برای استفادهی طنزپردازان... شدهاند.
***داستانی به طول یک نفر و به عرض یک طبقه
نویسنده طبقه حساس سعی دارد بر اساس یک داستان کلاسیک، فیلم را پیش ببرد ولی وسط داستان یادش میرود مسأله فیلم چه بود و کدام داستان فرعی و کدام داستان اصلی!
داستان فیلم با مرگ همسر کمالی(شخصیت اصلی فیلم) آغاز میشود. مرگی که دردسرهایی به دنبال دارد. کمالی یک مرد سنتی و متمول است که روی خانواده و مسأله ناموس حساسیت عجیب و غریبی دارد. البته به همان میزان هم برای همسرش نقشی ابزارگونه قائل است. کمالی حتی در رویاهایش، همسرش را در بهشت، با دستکش ظرفشویی میبیند. تنها کمبودی که از ناحیه نبود همسرش دارد، غذای خوب خانگی است. البته از تیکهپرانیهای اروتیک نویسنده در خلال دیالوگها میتوان فهمید که شأن زن در نظر کمالی، نهایتاً در حد رفع گرسنگی و رفع شهوت انسان خلاصه میشود.
به
عنوان مثال در مراسم هفتم همسر کمالی میبینیم که او دچار مشکلات گوارشی
شده و دوستانش علت بیماریاش را دو چیز میدانند. «غذای خانگی، و غذای
خانگی!» غذای خانگی اول که معلوم است، غذای خانگی دوم اما حکایت از نیاز
شهوانی کمالی دارد که با تیکهپرانیهای دوست کمالی به یک دیالوگ طنز منتهی
میشود.
اینکه مرگ همسر کمالی، شرایط عادی زندگیاش را بهم نمیزند! حتی برای همسرش فروغ، قطرهای اشک نمیریزد! کافی است تا بفهماند زن در نگاه کمالی یک ماشین ظرفشویی و در نهایت یک کلفت خانگی است. او حتی برنامه عروسی دخترش را منتفی نمیکند و نهایتاً طبق سنت، به بعد از چهلم همسرش موکول میکند. سفر کاریاش به چین را بهم نمیزند. چند روز بعد، با همان دوستان تکهپران و هرزهگو، عازم سفر چین میشود. اما خندهدار اینجاست که همچین آدم بیعاطفهای، تعصب عجیب و غریبی نسبت به ناموسش دارد. حاضر نیست دامادش جنازه همسرش را توی قبر بگذارد(چون اصلاً داماد را محرم نمیداند) حتی اسم کوچک همسرش را روی سنگ قبر نمینویسد.
بالاخره مسأله داستان بعد از مقدمهای طولانی از معرفی شخصیت کمالی، شکل میگیرد. کمالی پس از بازگشت از سفر چین مطلع میشود که در قبر طبقه بالای قبر همسرش، به اشتباه یک مرد غریبه(پیمان قاسمخانی) دفن شده است. تعصب بدوی و جاهلیاش گل میکند و تمام تلاشش را میکند تا با نبش قبر، این مرد اجنبی را از قبر بیرون بکشد. اگر ما این مسأله را خط داستانی فیلم فرض کنیم، کشمشهای داستان بر سر رفع نیاز شخصیت، زیادی عرض پیدا میکند و تمرکز فیلم از نیاز کمالی خارج و حول محور شخصیت کمالی متمرکز میشود.
روند فیلم درگیر داستانهای فرعی همچون مشکلات بروکراسی و کاغذبازی در دادگستری، فساد اداری و رشوه به کارکنان و قاضی دادگستری، تصمیم کمالی به ازدواج با همسر محتشم برای یک تلافی احمقانه یا طلاق از همسر مرده خودش، نقد کمکرسانی طبقه متمول بازاری به موسسات خیریه، وابستگی عجیب و غریب طبقهی بازاری و حتی دولتی ایران به کشور چین، میشود.
به شکلی که بیراه نگفتهایم اگر بگوییم داستان در شخصیت کمالی باقی ماند و همه داستانهای فرعی به نحوی در خدمت شخصیتپردازی کمالی بود و نه در خدمت مسأله اصلی. البته این داستان بسیار عریض، حتی از هدف دوم خودش یعنی شخصیتپردازی کمالی هم بازماند و در نقطهای نامعلوم معلق ماند. پایانبندی فیلم را هم میتوان تلاشی برای فرار از همین ضعف دانست. پلانی که با بالا آمدن دوربین، کمالی را کنار دیوارهی قبر همسرش چمباتمه زده در قاب میگیرد. تلاشی است تا آرامش کمالی را در کنار قبر فروغ به معنی پایان دغدغهی نازل و سطحی وی و گرهگشایی مسأله معرفی کند.
***آیا مضمونزدگی چیز خوبیست؟
این فیلم بر خلاف رجزخانیهای فرمگرایانه نویسنده و کارگردانش، بسیار مضمونزده است و میخواهد مخاطب را شیرفهم کند که:«مخاطب عزیز، حرف من را فهمیدی؟ نفهمیدی؟ بگذار یکبار دیگر برایت میگویم. این جماعت رگ گردنی و غیرتی غیر طبیعی و دیوانهاند! ارزشهایشان هم مزخرف است... نفهمیدی؟! صبر کن! یکبار دیگر برایت میگویم.» و آنقدر این مضمون را با فلاشبک و موقعیت و خاطرات و گفتگوها تکرار و تکرار میکند که در بسیاری موارد مشمئز کننده است. کندذهنترین مخاطب هم همان یک سوم ابتدایی فیلم مضمون مورد نظر نویسنده را درک میکند. جای تعجب اینجاست که نویسنده چه اصراری دارد که حرفش را اینقدر تکرار کند.؟
***شخصیتهای هساث
تداوم اصرار نویسنده به مضمون مورد نظرش حتی باعث شده تا یکی از مهمترین نیازهای شخصیت پردازی را (شخصیت خاکستری) نادیده بگیرد و کمالی را سیاه و غیرقابل دفاع به تصویر میکشد. اگر این فیلم، مملو از دیالوگهای طنز عطاران نبود و حواس مخاطب به این دیالوگها پرت نمیشد، به یقین شخصیتی به این سیاهی و فاقد عمق، دل مخاطب را میزد.
نویسنده بارها فضا رو طوری هدایت میکند که کمالی با خودش تنها میشود. یاد همسرش میافتد اما حتی جای خالی همسرش در رختخواب هم ذرهای او را متأثر نمیکند. علاوه بر تماشاگر، خانواده کمالی هم انتظار دارند او ذرهای در عزای همسرش گریه کند! اما باز هم نویسنده به وی این اجازه را نمیدهد. در نهایت نیاز مخاطب و شخصیتهای فرعی داستان را با کشیدن سیفون توالت و یک خنده فاجعهبار، ناشی از شوخیهای اروتیک دوستان کمالی، به شکلی غیراخلاقی پاسخ میدهد.
مشخص است که نویسنده عامدانه و با اصرار کمالی را یک شخصیت غیر قابل دفاع و سیاه به تصویر میکشد. انگار هرچه غضب و ناراحتی از جماعت «مدعی ارزشها» داشته، خواسته بر سر کمالی بدبخت خالی کند.
نیاز به سفیدی در شخصیت کمالی بارها توسط نویسنده و کارگردان نادیده گرفته میشود. از دید ایشان، این جماعت مدعی دینداری و بازاری که متصل به قدرت هم هستند، آنقدر منفورند که جای هیچگونه دفاعی ندارند. مگر آن که در سکانس پایانی فیلم، دل کارگردان و مخاطب برای شخصیت دیوانهی فیلم بسوزد!
اینکه مرگ همسر کمالی، شرایط عادی زندگیاش را بهم نمیزند! حتی برای همسرش فروغ، قطرهای اشک نمیریزد! کافی است تا بفهماند زن در نگاه کمالی یک ماشین ظرفشویی و در نهایت یک کلفت خانگی است. او حتی برنامه عروسی دخترش را منتفی نمیکند و نهایتاً طبق سنت، به بعد از چهلم همسرش موکول میکند. سفر کاریاش به چین را بهم نمیزند. چند روز بعد، با همان دوستان تکهپران و هرزهگو، عازم سفر چین میشود. اما خندهدار اینجاست که همچین آدم بیعاطفهای، تعصب عجیب و غریبی نسبت به ناموسش دارد. حاضر نیست دامادش جنازه همسرش را توی قبر بگذارد(چون اصلاً داماد را محرم نمیداند) حتی اسم کوچک همسرش را روی سنگ قبر نمینویسد.
بالاخره مسأله داستان بعد از مقدمهای طولانی از معرفی شخصیت کمالی، شکل میگیرد. کمالی پس از بازگشت از سفر چین مطلع میشود که در قبر طبقه بالای قبر همسرش، به اشتباه یک مرد غریبه(پیمان قاسمخانی) دفن شده است. تعصب بدوی و جاهلیاش گل میکند و تمام تلاشش را میکند تا با نبش قبر، این مرد اجنبی را از قبر بیرون بکشد. اگر ما این مسأله را خط داستانی فیلم فرض کنیم، کشمشهای داستان بر سر رفع نیاز شخصیت، زیادی عرض پیدا میکند و تمرکز فیلم از نیاز کمالی خارج و حول محور شخصیت کمالی متمرکز میشود.
روند فیلم درگیر داستانهای فرعی همچون مشکلات بروکراسی و کاغذبازی در دادگستری، فساد اداری و رشوه به کارکنان و قاضی دادگستری، تصمیم کمالی به ازدواج با همسر محتشم برای یک تلافی احمقانه یا طلاق از همسر مرده خودش، نقد کمکرسانی طبقه متمول بازاری به موسسات خیریه، وابستگی عجیب و غریب طبقهی بازاری و حتی دولتی ایران به کشور چین، میشود.
به شکلی که بیراه نگفتهایم اگر بگوییم داستان در شخصیت کمالی باقی ماند و همه داستانهای فرعی به نحوی در خدمت شخصیتپردازی کمالی بود و نه در خدمت مسأله اصلی. البته این داستان بسیار عریض، حتی از هدف دوم خودش یعنی شخصیتپردازی کمالی هم بازماند و در نقطهای نامعلوم معلق ماند. پایانبندی فیلم را هم میتوان تلاشی برای فرار از همین ضعف دانست. پلانی که با بالا آمدن دوربین، کمالی را کنار دیوارهی قبر همسرش چمباتمه زده در قاب میگیرد. تلاشی است تا آرامش کمالی را در کنار قبر فروغ به معنی پایان دغدغهی نازل و سطحی وی و گرهگشایی مسأله معرفی کند.
***آیا مضمونزدگی چیز خوبیست؟
این فیلم بر خلاف رجزخانیهای فرمگرایانه نویسنده و کارگردانش، بسیار مضمونزده است و میخواهد مخاطب را شیرفهم کند که:«مخاطب عزیز، حرف من را فهمیدی؟ نفهمیدی؟ بگذار یکبار دیگر برایت میگویم. این جماعت رگ گردنی و غیرتی غیر طبیعی و دیوانهاند! ارزشهایشان هم مزخرف است... نفهمیدی؟! صبر کن! یکبار دیگر برایت میگویم.» و آنقدر این مضمون را با فلاشبک و موقعیت و خاطرات و گفتگوها تکرار و تکرار میکند که در بسیاری موارد مشمئز کننده است. کندذهنترین مخاطب هم همان یک سوم ابتدایی فیلم مضمون مورد نظر نویسنده را درک میکند. جای تعجب اینجاست که نویسنده چه اصراری دارد که حرفش را اینقدر تکرار کند.؟
***شخصیتهای هساث
تداوم اصرار نویسنده به مضمون مورد نظرش حتی باعث شده تا یکی از مهمترین نیازهای شخصیت پردازی را (شخصیت خاکستری) نادیده بگیرد و کمالی را سیاه و غیرقابل دفاع به تصویر میکشد. اگر این فیلم، مملو از دیالوگهای طنز عطاران نبود و حواس مخاطب به این دیالوگها پرت نمیشد، به یقین شخصیتی به این سیاهی و فاقد عمق، دل مخاطب را میزد.
نویسنده بارها فضا رو طوری هدایت میکند که کمالی با خودش تنها میشود. یاد همسرش میافتد اما حتی جای خالی همسرش در رختخواب هم ذرهای او را متأثر نمیکند. علاوه بر تماشاگر، خانواده کمالی هم انتظار دارند او ذرهای در عزای همسرش گریه کند! اما باز هم نویسنده به وی این اجازه را نمیدهد. در نهایت نیاز مخاطب و شخصیتهای فرعی داستان را با کشیدن سیفون توالت و یک خنده فاجعهبار، ناشی از شوخیهای اروتیک دوستان کمالی، به شکلی غیراخلاقی پاسخ میدهد.
مشخص است که نویسنده عامدانه و با اصرار کمالی را یک شخصیت غیر قابل دفاع و سیاه به تصویر میکشد. انگار هرچه غضب و ناراحتی از جماعت «مدعی ارزشها» داشته، خواسته بر سر کمالی بدبخت خالی کند.
نیاز به سفیدی در شخصیت کمالی بارها توسط نویسنده و کارگردان نادیده گرفته میشود. از دید ایشان، این جماعت مدعی دینداری و بازاری که متصل به قدرت هم هستند، آنقدر منفورند که جای هیچگونه دفاعی ندارند. مگر آن که در سکانس پایانی فیلم، دل کارگردان و مخاطب برای شخصیت دیوانهی فیلم بسوزد!
باید گفت به قطع و یقین، ما هیج شخصیت طبیعی و نرمال در این فیلم نداریم. کمالی که به وضوح دیوانه است، خواهرش به شکل اغراق آمیزی آشفته است و رفتارش در داستان مسخره است. دخترانش هیچ تشخّص داستانی ندارند و حتی مرگ مادرشان هم آنقدرها مهم نیست که مانع صحبت از عروسی و اجازه پدر برای مراسم باشد. دامادها به شکل تهوع آوری نقش چاپلوسان و طوطیان درگاه کمالی را دارند و به رقابت برای پادویی مشغول هستند. دوستان کمالی هم از بقیه بدتر.
طبقه حساس طنز است یا ابزورد؟
شاید کسی مدعی شود که آنچه از فیلم توقع میدارید از اساس اشتباه است و این نه تنها یک فیلم طنز نیست بلکه یک ابزرود است. نگارنده به قوت بر این باور است که این فیلم طنز نیست، چرا که فاقد عمق و لایههای لازم برای یک اثر طنز است. اما از طرفی شاخصههای یک اثر ابزورد را هم ندارد. کارگردان و نویسنده نه توانستهاند کارکترها را عمق بخشیده و تبدیل به شخصیت کنند و نه توانستهاند از پرداختن به یک روایت کلاسیک و داستانی سرراست دل کنده و جدا شوند. دغدغهی این فیلم به ادعای سازندهاش پرداختن به یک موضوع اجتماعی و نقد آنچه که ناهنجاری میخواند، بوده است.
از سوی دیگر با غیرواقعی تصویر کردن کارکترهای داستان و خیال آلود کردن موقعیتها و واقعیتها متمایل به ابزورد میشود. هرچند سعی میکند تا این رفت و برگشتهای رازآلود و شبه سورئال را به کابوسهای کمالی ترجمه کند ولی بازهم چیزی میان این دو سبک، بلاتکلیف میماند. ترجیح بر این است که به ادعای نویسنده و کارگردان دل بسپاریم و این اثر را با معیارهای یک اثر طنز ببینیم.
آقای نویسنده، آقای کارگردان.... خودتی!!
کار هنرمند استفاده از همه فرصتهای رسانهای برای ارائه ایدههایش است. اگر بگوییم پوستر فیلم هم بخشی از فیلم است، اشتباه نگفتهایم. در پوستر فیلم، کلمهی«هساث» استفاده شده که معادلی غیرطبیعی از کلمهی «حساس» است. آقای کارگردان قصد دارد شخصیت کمالی را ابتدا به نماد یک طبقهی اجتماعی تبدیل و سپس هرچه توان دارد به این جماعت بد و بیراه بگوید.
از قضا این طبقه هم حساس است، از جهت اینکه نمیتوان با ایشان به منطق و گفتگو سخن گفت و معمولاً با داد و بیداد ایشان مواجه میشوی و از جهت دیگر حساث است و از اساس غیر طبیعی و دیوانه هستند. ایدهی تمسخر این فیلم، از پوسترِ معرفی، تا انتهای فیلم دنبال میشود.
مهمترین دلیلی که باعث میشود ایدهی این فیلم را در مسیر تمسخر غیرت ترجمه کنیم، خالی بودن فیلم از قرائن و شواهد نقد تعصب و تکریم غیرت است. یکی از مهمترین پایههای نقد، آنهم در زبان تصویر، نقد یک چیز از طریق نمایش مثبت ضد آن موضوع است. وقتی کارگردان در این فیلم قرار است تعصب بیجا را مسخره کند، حداقل یک شاهد از غیرت صحیح را میباید با تصویری مثبت ارائه کند که نمیکند.
همه رفتارهایی که به اسم غیرت در این فیلم نمایش داده میشود، به شدت مسخره و غیر قابل تفکیک با تعصب است. ایماء و اشارهی کمالی و دامادش به پوشاندن موهای دختر کمالی، طعنه به آرایش و موهای بهاره رهنما هیچ مرزی با تأکید کمالی در پنهان کردن همسرش در خانه برای دوری از نگاه نامحرم، برابر کردن این افعال با اصرار احمقانهی کمالی در بیرون آوردن همسرش از طبقهی دوم قبر، تمسخر رفتار کمالی در زمینهی شعرنوشت روی سنگ قبر ندارد و همه را با یک چوب مسخره میکند. این فیلم با نمایش دهها موقعیت تعصب در کنار چندین موقعیت غیرت دینی، ثابت میکند که به هیچ وجه قصد نقد تعصب را ندارد. چرا که نهی از منکر و حجاب کامل را در کنار ردیفی از رفتارهای احمقانه، به تصویر میکشد.
خلاصه کلام آنکه:« حجاب، امر به معروف، کمک به خیریه، کمک به کشورهای مسلمان، ازدواج، طلاق، حرمت جنازه مسلمان، مقوله حلال و حرام، امتحان الهی و بسیاری از مفاهیم دینی دیگر، توسط آقای کارگردان به روشی بسیار ناجوانمردانه، مسخره میشود و تماشاگران در سالن سینما، از ته دل به آنها میخندند»
البته نکته جالب توجه اینجاست که اصرار کارگردان روی مضمون فیلم، باب تفکر روی فیلم و تأثیر آن روی مخاطب را میبندد و به خلاف فیلمهایی که تا ساعتها یا شاید روزها بعد از تماشا، مخاطب را درگیر میکند، نهایتاً تا درب خروجی سینما همراه با مخاطب است. عدم شخصیتپردازی صحیح، مانع از همذاتپندازی و ارتباط مخاطب با شخصیتهای داستان میشود و فیلم را به شدت فراموش شدنی میکند.
طنز خارج از متن طبقه حساس
سینمای سفارشی در ایران بیشتر شبیه یک فحش هنری است. سینماگری که به سفارش دولت و ارگانها فیلم بسازد معمولاً مورد طعن و وهن بقیه قرار میگیرد. اما نکته جالب اینجاست که به زحمت بتوان کارگردانی را یافت که فیلم سفارشی در کارنامهاش نداشته باشد.
سازمانها، نهادهای بسیاری در پروژه ساخت فیلمها سرمایه گذاری میکنند و بعضاً حتی فیلم متعلق به آنهاست. اینکه سفارش دادن و گرفتن در سینما، درست یا غلط است مجالی دیگر میطلبد اما یک نکته خنده دار این وسط خودنمایی میکند. ژست استقلال کارگردانهاست که انسان را به خنده وا میدارد. بعضیها اصلاً به روی خودشان نمیآورند که با پول این نهاد و آن ارگان فیلمساز شدهاند. این موضوع در جوانتر ها بیشتر دیده میشود و در معمرین سینما به نحوی دیگر!
سوء مدیریت مدیران کشور باعث میشود که تحت تأثیر نام و رسم فیلمساز و شهرتش قرار بگیرند. این انفعال باعث میشود حتی جرأت سفارش دادن را هم نداشته باشند. با سلام و صلوات پول بیتالمال را به آقای کارگردان تقدیم میکنند. مبادا به کارگردان هنرمند و محترم بربخورد! کارگردان هم انگار دارد رد مظالم یا طلب سوختهاش را دریافت میکند با هزار افاده و اما و اگر میرود تا فیلمی را که دلش میخواهد بسازد. نه فیلمی را که سفارشدهنده میخواهد.
واقعاً خندهدار است که شما کالایی را سفارش بدهید، ولی اجازه نداشته باشید در ازای پولی که پرداخت میکنید، از کم و کیف کالا مطلع باشید یا حتی بگویید چه چیزی میخواهید.
البته خندهدارتر از آن این است که بدانید مدیریت محترم سازمان تبلیغات اسلامی، در جهت ترویج فرهنگ اسلامی عفاف، پول ساخت فیلم طبقه حساس را پرداخت کرده و از مقام شامخ نویسنده و کارگردان تقاضا کردهاند: ما را مسخره کنید! پولش را هم میدهیم...
قطعا در مجالی وسیعتر به سیستم سفارش و ساخت سینمای هالیوود خواهیم پرداخت تا یادآوری شود که هیچ سفارشی بدون تأمین نظر سفارشدهنده در هالیوود ساخته نمیشود و ایران از این جهت بهشت سینماگران است. این قصه پرغصه را شاید وقتی دیگر تعریف کردیم.