سقف مطالبات سیاسی نهضت آزادی تغییر برخی افعال آمریکا و شاه بود زیرا آقای مهندس بازرگان به صراحت ضرورت پذیرش واقعیتی به نام قدرت محمدرضا پهلوی و واشنگتن در ایران آن هم در اوج یکپارچگی ملت علیه آنها را مطرح میساخت.
شهدای ایران به نقل از جهان نیوز/ عباس سلیمی نمین:انتشار مصاحبه بلند آقای دکتر ابراهیم یزدی در مجله مهرنامه شماره 33 که طی
آن نسبتهای خلاف واقعی به شخصیت ارزندهای چون امام خمینی داده شده است
مرا بر آن داشت تا ادای دِین به انسانی نمایم که همه ما بهحق استقلال وطن
و عزت و کرامتمان را به طور چشمگیری مدیون اوییم. متأسفانه بعضاً نفسانیات
و دوری و نزدیکی به قدرت، غفلتهایی را موجب میشود.
شاید ما به دلیل تعلق به نسلی که عارضه فراموشی در آن بسیار رایج است نوع تعاملمان را با امام خمینی و احترام به این شخصیت را در زمان تصدیگری از یاد برده باشیم، اما زمانی که بهحق یا ناحق دیگر مسئولیتی به ما واگذار نشد، نباید ابتداییترین اصول اخلاقی را نسبت به چنین مقامی که خدمتش به جامعه بشری جاودانه خواهد ماند زیرپا گذاریم. این حق آقای ابراهیم یزدی و هر انسان دیگری است که نگاهی نقادانه به فردی داشته باشد که انقلاب اسلامی را سالهای مدیدی رهبری کرد و ناباورانه به پیروزی رسانید، اما انتظار میرود که در این نقد دستکم به دلیل شخصیت کمنظیر ایشان از لحاظ فقهی، عرفانی، مدیر و مدبر بودن، شجاعت، ایثار، استقامت، صداقت و خدوم واقعی مردم بودن، رعایت انصاف شود.
آقای ابراهیم یزدی در چارچوب یک سیاست سازمانی (همچون دیگر اعضای نهضت آزادی) در طول این مصاحبه اصرار دارد که هرگز از چنین شخصیتی با عنوان «آیتالله» نام نبرد. تلاش برای کتمان مقام کممانند فقهی ایشان، صرفنظر از این که آیا تأثیری هم در کاهش جاذبه نور حقیقت دارد یا خیر، این واقعیت را قطعاً برای اهل نظر روشن میکند که آقایان به چه میزان خودمحورند. البته در ادامه مطلب به حاکمیت نفسانیات در قضاوتهای تاریخی آقای ابراهیم یزدی به تفصیل خواهم پرداخت اما ابتدا لازم است تاکید کنم که حتی سرسختترین مخالفان امام خمینی در برابر علم و تقوای او خاضعاند. به عنوان نمونه، یکی از شخصیتهای حوزوی و دانشگاهی منتقد ایشان مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی است که در این زمینه میگوید: «ایشان عرفانش خیلی خوب بود الان هم من عرض میکنم [که] ایشان در تئوری عرفان خیلی زحمت کشیدند. هم عملاً و هم از نظر تئوری، در عرفان خیلی متخصص و شاخص بود.» (خاطرات مهدی حائری یزدی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشر کتاب نادر، سال 81، ص92) این منتقد جدی مبانی نظری امام در فراز دیگری در مورد مقام فقهی ایشان میافزاید: «در حینی که مرحوم شریعتمداری بیشتر [مردم] آذربایجان در حقیقت متوجهاش بودند و مقلدش بودند اما این دلیل نیست که آقای شریعتمداری در فقاهت بیشتر از آقای خمینی بود. هرگز! بلکه شاید معکوس آن درست باشد؛ زیرا در حوزه ماندن و شب و روز مشغول بودن، فرصت خوبی برای پیشتازی و ورزیدگی در علم میباشد و آقای خمینی از این فرصت به طور مضاعفی برخوردار بود.» (همان، ص95)
با این مقدمه به فرازی از مصاحبه آقای یزدی توجه کنیم: «در مسجد بزرگ انگجی تبریز برایم سخنرانی گذاشته بودند. مسجد پر بود. جمعیت در صحن، شبستان، حیاط، خیابان و کوچههای مجاور موج میزد. جمعیت هم عکس آیتالله شریعتمداری را آورده بودند و هم عکس آقای خمینی را.» (مجله مهرنامه، شماره 33، ص162)
مصاحبه شونده محترم لابد به این دلیل که آقای شریعتمداری با سیاست گام به گام آقایان نهضت آزادی همراه بوده و یا برعکس، از ایشان به عنوان مرجع تقلید یاد میکند، اما از امام خیر، و این مصاحبه در زمانی صورت میگیرد که بسیاری از واقعیتهای تلخ در مورد آقای شریعتمداری آشکار شده و آقای ابراهیم یزدی کاملاً بر آن واقف است. با این وجود ظاهراً جزمیت حزبی و ترجیح منیتها بر حقیقت چنین اقتضا میکند. برای روشن شدن انصاف سیاسی آقایان ذکر چند فراز از آثار منتشر شده در خارج کشور خالی از لطف نیست: «... روزی که شاه مثل یک فاتح وارد تبریز میشد از روحانیون صاحبنام، فقط شریعتمداری حاضر شد از وی استقبال کند و از آن پس همواره مورد حمایت شاه و دربار بود». (آذربایجان و جنبش طرفداران شریعتمداری، ماشاءالله رزمی، نشر تریبون، استکهلم، سال 2000 م، ص24).
بیتردید مشکل آقای شریعتمداری به ارتباط با دربار خلاصه نمیشد بلکه با حامیان بیرونی پهلویها نیز رابطه حسنهای داشت. مئیر عزری، سفیر رژیم صهیونیستی در رژیم پهلوی، در خاطرات خود به بیان واقعهای میپردازد که حاکی از نگاه مثبت شریعتمداری به صهیونیستها و پرهیز از هرگونه اقدامی در جهت مخالفت با آنهاست. وی با اشاره به سفر هیاتی به ریاست شیخ شلتوت- رئیس دانشگاه الازهر- به ایران و تلاش آن برای برانگیختن مخالفت مقامات سیاسی و مذهبی کشورمان با اسرائیل خاطرنشان میسازد از آنجا که قرار بود هیات مزبور ملاقاتی نیز با آقای شریعتمداری داشته باشد تصمیم میگیرد به همراه بدیعالزمان فروزانفر در یک اقدام پیشدستانه با ایشان دیدار کرده، از طرح دیدگاههای منفی علیه اسرائیل جلوگیری به عمل آورد. عزری در این باره چنین میگوید: «فروزانفر پای به میدان نهاد و بیرودربایستی گفت: حضرت آیتالله واقف هستند که هیاتی به ریاست شیخ احمد شلتوت از مراکز و جوامع اسلامی برای تنظیم مقاولهنامههای مودت به ایران آمدهاند. طرفداریی حضرت آیتالله العظمی به عنوان رهبر جامعالشرایط شیعیان جهان از ادعاهای سیاسیی این جماعت، احتمالاً و بعضاً با منافع دولت ایران مغایرت خواهد داشت و موقعیت این کشور را در صحنههای بینالمللی تضعیف خواهد نمود. فروزانفر افزود چنانچه خاطر خطیر مبارک مستحضر است، قرار بر این است که حضرات به حضور مبارک شرفیاب گردند و فتوایی علیه روابط تجاریی ایران و اسرائیل از حضرت آیتالله تقاضا کنند. نعوذبالله، فقط خدا میداند صدور چنین فتوایی چقدر میتواند برای امنیت امت شیعه فاجعه آفرین گردد، و نکتهای هم در گوش شریعتمداری گفت که من چیزی از آن درنیافتم. شریعتمداری که گویی ریزه ریزة گفتههای فروزانفر را مزه مزه کرده و دانه دانة شنودههایش را در ترازوی خرد سنگین و سبک کرده باشد، به آرامیی اندیشمندانهای پاسخ داد: «ما معضلات عدیدهای در اطراف خودمان داریم، مسئولیتها، تعهدات و فعالیتهای شیعه از حوزة سیاست و اقتصاد و طمع دنیوی خارج است. ما طبق سنت و دستورات صریح قرآن مجید شریف موظفیم از حقوق شیعیان جهان طرفداری کنیم، ولو بعضی اوقات با تمناهای برادران سنیمان متناقض درآید...» (یادنامه، مئیر عزری، ترجمه ابراهام حاخامی، بیتالمقدس، 2000 م، جلد اول، صص 7-296)
متأسفانه پس از این دیدار آقای شریعتمداری همانگونه عمل میکند که سفیر اسرائیل از ایشان میخواهد؛ لذا مئیر عزری شادمانه از تأثیر این دیدار میگوید: «چند روزی پس از این دیدار، روزنامههای ایران با آب و تاب از گفتوگوهای سه ساعتة شیخ شلتوت و همراهانش با آیتالله شریعتمداری در زمینة نزدیکیهای شیعه و سنی نوشتند. ولی به گفتة روزنامهها آنگاه که به رایزنی در رویدادهای سیاسی رسیده بودند، آیتالله در پاسخ به پرسشهای پافشارانة شیخ شلتوت گفته بود: «این مسائل به ما مربوط نیست، ما با سیاست کاری نداریم، سیاست کار شاه و دولت و مجلس است». این دیدار آب پاکی به دستهای درازتر از پاهای گروهی ریخت که با آرزوی آفریدن تنشهای بزرگ به ایران آمده بودند. از نزدیکان دربار نیز شنیدم آهنگ کوبندة سخن گفتن شاه با گروه بر این راستا بود که کیشمداران نباید خود را به کارهای سیاسی بیالایند. ریشه را دریافتم که به دنبال گفتوگوهای ما با شریعتمداری و گزارش این دیدار از زبان فروزانفر به شاه بوده است.» (همان، ص297)
مسلماً آقای شریعتمداری در آن هنگام از اوضاع و شرایط حاکم بر خاورمیانه و اقدامات صهیونیستها و کشتار مسلمانان و غصب سرزمینهای اسلامی و قبله اول مسلمین توسط آنان آگاه بوده است و همچنین از میزان داد و ستد اقتصادی شاه با تلآویو؛ و لذا واکنش وی در این زمینه چیزی جز برآورده ساختن خواسته اشغالگران نبوده است.
نگرانی آقای شریعتمداری برای حفظ جان رابطین و عوامل رژیم صهیونیستی در دوران پهلوی پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز شاخصه دیگری است. در کتاب «خاطرات حاخام یدیدیا شوفط» که منوچهر کوهن عهدهدار انجام مصاحبه و تدوین آن بوده است، وی پس از شنیدن مطالب حاخام یدیدیا شوفط درباره دیداری که با رهبر انقلاب، جمعی از روحانیون بلندپایه انقلاب و نیز آقای شریعتمداری در اوایل انقلاب داشته است به نکته مهمی اشاره دارد: «جناب حاخام اوریئل همراه ما بود. موقعی که ما به دیدار ایشان رفتیم، خدایشان بیامرزد، جلوی پای ما بلند شد و بعد با تعدادی از افراد روبوسی کرد. هنگام روبوسی با من، سر در گوشم گذاشت و پرسید: «لطفالله حی و یوسف کهن آیا در اینجا هستند؟» گفتم: «چطور مگر حضرت آیتالله» خیلی آهسته به طوری که کسی نشنود فرمودند: «بگو از ایران بروند». گفتم: « قبلاً رفتهاند» فرمودند: «شکر خدا» ایشان خیلی به آهستگی صحبت کرد.»(خاطرات حاخام یدیدیا شوفط، تدوین و نوشتار مهندس منوچهر کوهن، لسآنجلس، بنیاد فرهنگی حاخام یدیدیا شوفط، بهار 2001، چاپ دوم، صص 298-297)
اینکه آقای شریعتمداری پیگیری دلسوزانهای برای مراقبت از رابطین صهیونیستها در میان یهودیان ایران داشته است جای تأمل بسیار دارد که صد البته هیچگونه ارتباطی با موقعیت اقلیت یهودی در ایران ندارد، زیرا همانگونه که در همین خاطرات آمده نوع رفتار رهبران انقلاب با علمای این اقلیت دینی بسیار محترمانه بوده است؛ بنابراین تلاش آقای شریعتمداری برای گریزاندن افراد مزبور ارتباطی به مسلک آنان نداشته بلکه از برخی ارتباطات پنهان حکایت میکند.
مستندات فراوان دیگری حکایت از آن دارند که مسأله آقای شریعتمداری با انقلاب اسلامی به سبب دیدگاههای متفاوت نبوده بلکه مناسبات شکل گرفته در اطراف ایشان بسیار فراتر از این موضوعات است. آقای ابراهیم یزدی با علم به این واقعیتهای تلخ که باز کردن همه آنها در این مختصر نه میسور است و نه به مصلحت، در این مصاحبه سعی میکند حساسیتهای دقیق امام را نسبت به آقای شریعتمداری زیر سوال ببرد: «آقای خمینی یک بار به من گفتند که بازرگان اعوجاج دارد. گفتم چه اعوجاجی دارد؟ گفتند میرود و سیدکاظم را میبیند من اول متوجه نشدم، گفتم منظورتان کیست؟ گفتند همین شریعتمداری. گفتم: «آقا اگر بازرگان میرود و شریعتمداری را میبیند آیا هدفش این است که او را علیه شما تحریک کند یا با شناختی که من و شما از آقای بازرگان داریم میرود نصیحت میکند.» (مهرنامه شماره 33، ص161)
این نقل قول از چند جهت قابل تأمل است؛ اولاً با ادبیات امام کاملاً بیگانه است. ایشان با علم به اعوجاجات آقای شریعتمداری تعاملی بسیار سنجیده با وی داشتند که رفتن به منزل آقای شریعتمداری از آن جمله است. هر چند آقای یزدی مناسبات امام با علما را از کرامات خود قلمداد کردهاند!! ثانیاً آیا این ادعا که آقای بازرگان برای نصیحت کردن نزد آقای شریعتمداری میرفته کمترین بهرهای از حقیقت برده است؟ در صورت مثبت بودن پاسخ چرا آقای یزدی کمترین اشارهای به خطاهای آقای شریعتمداری که آقای بازرگان با امید به اصلاح آنها!؟مرتب با وی دیدار میکرده نمیکند. بلکه به عکس در ادامه این فراز بهگونهای سخن میگوید که گویا حق با شریعتمداری بوده است: «به آقای شریعتمداری گفتم مسأله شما چیست؟ گفت در همه استانها وقتی میخواهید استاندار معرفی کنید از مراجع و علمای آن استان سوال میکنید. آیا در آذربایجان نباید بیایند و نظر مرا بپرسند؟ آیا من این اندازه در انقلاب حق ندارم؟ میگفت لازم هم نیست نظر مرا اجرا کنید اما لاقل بپرسید. حرفی که شریعتمداری میزد میتوانست درست باشد، گرچه شکل آن ایراد داشت اما وقتی نمیپرسید یعنی بیاعتنایی، یعنی کشک!» (همان) اگر واقعاً مسائل آقای شریعتمداری ریشه در خواستههای ناچیز داشت و حل آنهم در محدوده اختیارات دولت موقت بود چرا آقای بازرگان در ملاقاتها به جای نصیحت! به رفع این مسأله جزئی نپرداختند؟ ثالثاً امروز چرا نهضت آزادی در قبال ارتباطات پنهان آقای شریعتمداری با دربار و حامیان بیگانهاش که موجب خسارت فراوانی به مصالح ملی شد و افراد زیادی جان خودشان را از دست دادند مواضع روشنی اتخاذ نمیکند که از آن جمله است ماجرای حمله ساواک به بیت آقای شریعتمداری که با درخواست خود ایشان صورت گرفت تا وجهه وی را نزد مردم ارتقا دهد که در جریان آن یکی از جوانان محافظ بیت کشته شد. آقای ابراهیم یزدی و دوستانشان ترجیح میدهند همچنان از آقای شریعتمداری و مشی سیاسی آشکارشان در برابر رهبر انقلاب استفاده نمایند و متأسفانه به صورت بسیار غیرمنصفانهای تنشهای سیاسی را که ریشه در مسائل پنهان داشت محملی برای ابهامزایی قرار دهند.
خوشبختانه مصاحبه کننده مجله مهرنامه برخلاف میل آقای دکتر ابراهیم یزدی در مسیر شفافسازی گام برمیدارد و میگوید: «پیرو همان بحثهای نهضت آزادی خارج کشور در یکی از موارد آوردهاید نقدی در یکی از جلسات مطرح شد که به عقیده دوستان داخل، خط مشی آقای شریعتمداری بیش از امام با نهضت آزادی همراهی داشت. خواستم بدانم با توجه به روند حوادث به ویژه در یک سال آخر عمر پهلوی که به نظر میرسید آقای شریعتمداری همچنان به نوعی مشروطهخواهی و راهکارهایی چون ابقا شورای سلطنت گرایش داشت موضع نهضت آزادی و کلاً روشنفکران در رقابت بین مرجعیت چه بود؟ و نهایتاً چطور شد که به حمایت از رهبری امام برخاستند؟ (دکتر یزدی): موضع دوستان ما در داخل طبیعی بود چرا که آقای خمینی در داخل نبود ایشان در نجف بود وقتی دوستان ما تحت فشار قرار گرفتند، به قم رفتند و متحصن شدند. (پرسشگر مجله): چه سالی؟ (دکتر یزدی): همان سال 57 وقتی آقایان (از جمله بازرگان و ناصر میناچی) متحصن شدند در بین مراجع باید خانه چه کسی میرفتند جز آقای شریعتمداری؟ آقای گلپایگانی وارد این مقولات نمیشد. به علاوه اگر هم شریعتمداری تمایلاتی نسبت به مشروطه سلطنتی داشته، آیا قطع روابط و ایزوله کردن او مثبت بود یا اینکه برویم و با او صحبت و گفتوگو کنیم و نگذاریم اتفاقات منفی رخ دهد؟ شریعتمداری به دولت شریفامامی نظر مساعد داشت. به پیشنهاد یکی از ایرانیان فعال مقیم واشنگتن به ایشان تلفن زدم و گفتم: «آقا این کار مناسب شأن مرجعیت شما نیست» ایشان را بر حذر داشتم؛ بنابراین اختلاف دیدگاه وجود داشت. اما چرا آقای خمینی؟ ببینید! بالاخره یک جامعه به شدت در التهاب است و چیزی دارد شکل میگیرد به نام انقلاب ما باید طرف چه کسی را میگرفتیم.» (همان)
ضعف بینش سیاسی نهضت آزادی موجب شد که در مراحل اولیه قیام سراسری ملت ایران به تبلیغ آقای شریعتمداری بپردازد. در حالیکه آقای شریعتمداری دارای مناسبات پنهان با دربار و حامیان خارجی آن بود و پیشنهادات اصلاحی وی آگاهانه فریب مردم و حفظ سلطه غرب بر ایران را پی میگرفت
باید از آقای دکتر یزدی دعوت کرد تا دستکم یکبار توجیهات خود در این زمینه را بخواند و ببیند چه احساسی پیدا میکند، نه آنکه به جای پذیرش اعوجاجات، مخاطب را دارای ضریب هوشی کمی تصور نماید. همه محققان به خوبی واقفند که در سال 56 همزمان با اوجگیری خیزش سراسری ملت ایران، دربار و حامیان خارجی آن تلاش فوقالعادهای کردند تا رهبری این نهضت را به طرف آقای شریعتمداری منحرف سازند؛ اقدامات گوناگونی در این زمینه صورت گرفت تا ایشان در کانون توجه ملت ایران قرار گیرد. در چنین شرایطی چگونه میتوان پذیرفت تحصن آقایان نهضت آزادی در منزل آقای شریعتمداری از سر ناچاری بوده است؟ همچنین برخلاف ادعای مطرح شده، آیتالله گلپایگانی در مبارزه با استبداد بسیار صدیقتر از آقای شریعتمداری بود. دکتر یزدی ادعا میکند که از آمریکا با آقای شریعتمداری تماس گرفته و گفته حمایت از نخستوزیری شریفامامی در شأن مرجعیت نیست. در صورت صحت این ادعا آیا نباید آقای شریعتمداری از ایشان پرسیده باشد که مگر تشکیلات شما موضعی متفاوت از من دارد؟ در ضمن چرا آقای دکتر یزدی نمیگوید که نهضت آزادی وقتی نتوانست مردم را به سوی آقای شریعتمداری سوق دهد از سر ناچاری رهبری امام را پذیرا شد؛ آنهم متأسفانه نه از روی باور قلبی بلکه به صورت تاکتیکی.
آقای دکتر یزدی در اوایل انقلاب یعنی در سال 62 که جامعه از شناخت خود از عملکرد دولت موقت، فاصله نگرفته بود، به نقد دوستان حزبیاش میپردازد. وی شعار «شاه باید سلطنت کند و نه حکومت» را مربوط به دهه بیست میخواند و به صراحت طرح آن را در دهه 50 انحرافی و با هدف نجات سلطنت از بحران میخواند: «... موضوع تعبیری بود از شعار معروف «شاه سلطنت کند نه حکومت». این شعار و خواسته، در دوران خاصی از مبارزات ملت ایران توسط مرحوم دکتر محمد مصدق و ملیون مطرح گردیده بود و در آن شرایط، شعار مترقی و پیشرو و منعکس کننده شرایط همان دوران بود... طرح چنین شعاری در سالهای 56 و 57 نمیتوانست قابل قبول باشد و لذا طبیعی بود که طرح آن موجبات نگرانیها را فراهم آورده و به عنوان یک شعار و یا تز انحرافی که هدفش نجات سلطنت از بحران موجود است، تلقی گردد.» (آخرین تلاشها در آخرین روزها، ابراهیم یزدی، انتشارات قلم، چاپ پنجم، سال 63، ص32)
البته ناگفته نماند که دکتر مصدق بعد از کودتا و مشاهده همکاری همهجانبه دربار با بیگانه علیه مطالبات بهحق ملت ایران، در این تز خود تجدید نظر نمود و در خاطرات خود اعلام داشت که پهلویها به دلیل برکشیده بیگانه بودن هرگز نمیتوانند در مسیر منافع مردم قرار گیرند: «همه میدانند که سلسله پهلوی مخلوق سیاست انگلیس است... بدیهی است شخصی که با وسایل غیر ملی وارد کار شود نمیتواند از ملت انتظار پشتیبانی داشته باشد. بهمین جهات هم اعلیحضرت شاه فقید و سپس اعلیحضرت محمدرضاشاه هر کدام بین دو محظور قرار گرفتند. چنانچه میخواستند با یک عده وطنپرست مدارا کنند از انجام وظیفه در مقابل استثمار باز میماندند و چنانچه با این عده بسختی و خشونت عمل میکردند دیگر برای این سلسله حیثیتی باقی نمیماند تا بتوانند بکار ادامه دهند.» (خاطرات و تألمات مصدق، انتشارات علمی، سال 1365، ص344) با این وجود همچنان نهضت آزادی و جبهه ملی تلاش داشتند در چارچوب سلطنت به رفورمهایی دست زنند. واقعیتی که امروز آقای دکتر یزدی سعی در پنهان داشتن آن دارد به صراحت از جانب مرحوم بازرگان در مصاحبه با حامد الگار مطرح میشود: «وقتی که شریفامامی نخستوزیر بود با استفاده از حقوق بشر کارتر، واقعاً آزادیهایی داده شده بود و امکان این بود که دو نفر دور هم جمع شوند و حرف بزنند و مردم هم بیایند و گوش کنند. دولت هم مقدار زیادی جلو آمده بود. شاه از سال شاهنشاهی صرفنظر کرده بود. مطبوعات را آزادی داده بودند و چند کار بود که شریفامامی کرده بود. آنجا به عقیده بعضی از دوستان، نظر این بود که موقعیت طوری است که ما میتوانیم از این امکانات استفاده کنیم، اپوزیسیون خود را محکم کنیم و بعد یک حمله مجدد. یعنی به تدریج عمل بشود. آن وقت چگونه به تدریج عمل بشود؟ یکی از راههایش مثلاً انتخابات بود. آن وقت بحث روی انتخابات بود که ما شرکت بکنیم و یا نکنیم؟ عقیده ماها- نهضت آزادی و سایرین- این بود که انتخابات یک مائده الهی است... وقتی ما کاندیدا بیرون دادیم مردم مسلماً به کاندیدای ملیون رای خواهند داد... ده بیست نفری وارد مجلس میشوند یا نمیشوند. اگر نرفتند باز همین جا اینها را رسوا میکنیم. میگوییم آقای کارتر آقای آمریکا، حقوق بشرت دروغ است... (الخ) مقدمه خیلی خوبی است همین قدر در آزادی مطبوعات، آزادی دادگستری و آزادی محاکمات که شروع شده بود، ایشان (امام) همانجا جلوی حرف بنده را گرفت.» (مواضع نهضت آزادی، مصاحبه مهندس بازرگان با حامد الگار، انتشارات نهضت زنان مسلمان، صص 9-127)
بنابراین در حالیکه آقای بازرگان دقیقاً همان مواضع آشکار آقای شریعتمداری را دنبال میکرد، تحصن اعضای نهضت آزادی در منزل ایشان نمیتواند اقدام غیرحساب شدهای باشد. اما چرا آقای یزدی ادعا نمیکند که من از دبیرکل حزبی که در آن عضویت داشتم نیز به خاطر به رسمیت شناختن شریفامامی انتقاد کردهام؟ به این پرسش در ادامه خواهیم پرداخت. اما اینکه چرا آقای مهندس بازرگان از تجربه نهضت ملی شدن صنعت نفت کمترین بهرهای نگرفته و همچنان در فضای سیاسی دوران قبل از کودتا متوقف مانده بود؟ باید گفت این مسأله ریشه در سه عامل کرد: 1- ضعف در دشمنشناسی 2- توقف در زمان به لحاظ سیاسی 3- تأثیر نفوذ برخی عوامل مرتبط با بیگانه به درون تشکیلات. در این ارتباط اولین سؤالی که به ذهن متبادر میشود این است که مگر مسیر مورد نظر آقای بازرگان در جریان نهضت ملی طی نشده بود و آیا در چارچوب سلطنت تعدادی نماینده ملی و مذهبی به مجلس شورای ملی راه نیافتند و توفیقاتی را نیز از آن ملت نساختند؟ در نهایت چه شد، به محضی که ملت از صحنه مبارزه دور شد با توجه به این امر که همه ساختارهای قدرت چون ارتش، سازمانهای اطلاعاتی و... در اختیار شاه و بیگانه بود و این رفورمها در چارچوب ساختار آنها دنبال شده بود به سهولت با یک کودتا نه تنها همه دستاوردها را نابود ساختند بلکه بسیاری از فعالان سیاسی را از دم تیغ گذراندند و شرایط بسیار سختتری را بر کشور حاکم ساختند تا اطمینان یابند که دیگر مخالفت عمومی علیه استبداد و سلطه صورت نخواهد گرفت. اصولاً بعد از همین تجربه مهم تاریخی بود که مشی سیاسی نهضت آزادی و جبهه ملی فاقد وجاهت شد. همچنین گرایش روزافزون جامعه از ابتدای دهه چهل به اصول مبارزاتی امام خمینی به این دلیل بود که ایشان خواهان پایان دادن به استبداد و وابستگی به صورت همزمان بودند. در هم تنیده شدن سرنوشت این دو پدیده شوم در ایران موجب شده بود که هر یک با تمام توان مانع از تضعیف موقعیت دیگری شود.
اما متأسفانه نهضت آزادی به این دو اصل مبارزاتی امام که قاطبه ملت آن را منطقیترین شیوه برای نیل به استقلال یافته بودند اعتقاد نداشت لذا آقای بازرگان در پاریس در مقام محاجه با امام برمیآید: «گفتم (به امام) یک فاکتور فرض کنیم ملت، ملت و روحانیت، راجع به اینها حرف نمیزنم خودتان بهتر میدانید و مردم هم دنبال شما هستند و از این حرفها، فاکتور دوم شاه و دربار است. فاکتور سوم آمریکا و غرب است ایشان طوری حرف میزد که یعنی اصلاً اینها را کان لم یکن میدانست دیگر من بقیه حرفهایم را نزدم، وقتی ایشان اصلاً نمیخواست حتی تا اینجا جلو رفتم و گفتم آمریکا خوب، بد، ولی اینها یک نوع واقعیتی است، یک چیزی است در دنیا حالا نه به لحاظ دوستی به لحاظ دشمنی و ضرر رساندن... دیدم ایشان اصلاً وزنی و زنهای برای خودی و شاه قائل نیست... ایشان نه برای آمریکا ارزش و اثری قائل است و نه حاضر است متدیکمان کار شود...» (همان، ص133)
بنابراین سقف مطالبات سیاسی نهضت آزادی تغییر برخی افعال آمریکا و شاه بود زیرا آقای مهندس بازرگان به صراحت ضرورت پذیرش واقعیتی به نام قدرت محمدرضا پهلوی و واشنگتن در ایران آن هم در اوج یکپارچگی ملت علیه آنها را مطرح میساخت
این نگاه سیاسی از نظر مردم ایران کاملاً منسوخ شده بود. با این وجود در صداقت افرادی چون آقای بازرگان در خواستار بهبود شرایط ملت ایران بودن تردیدی نیست. اما این مسأله در مورد آقای شریعتمداری صادق نبود. بنابراین با وجود اینکه چارچوب فکری نهضت آزادی در شرایطی که خیزش سراسری ملت ایران بحرانی برای آمریکاییها ایجاد کرده بود برایشان فرصتسازی میکرد اما بین آقای شریعتمداری و آقای بازرگان میبایست تفاوت قائل شد. متأسفانه ضعف بینش سیاسی نهضت آزادی موجب شد که در مراحل اولیه قیام سراسری ملت ایران به تبلیغ آقای شریعتمداری بپردازد. در حالیکه آقای شریعتمداری دارای مناسبات پنهان با دربار و حامیان خارجی آن بود و پیشنهادات اصلاحی وی آگاهانه فریب مردم و حفظ سلطه غرب بر ایران را پی میگرفت. اما قطعاً مرحوم بازرگان دارای چنین وابستگیهایی نبود و صرفاً از ضعف بینش سیاسی او میتوانستند بهره گیرند.
آنچه در این زمینه صداقتها را محک میزند اینکه آقای دکتر یزدی و به طور کلی نهضت آزادی با به فراموشی سپردن تعابیری که در مورد مراتب علمی و فقاهتی و دیگر ابعاد شخصیتی امام به کار میگرفتند (که در تاریخ ثبت است) بلافاصله از زمانی که برخی عملکردهایشان موجب شد تا دیگر شایسته اعتماد رهبری انقلاب و مردم نباشند، حتی شأن حوزوی امام را نیز نادیده گرفتند. این در حالی است که شخصیتهایی چون آقای مهدی حائری یزدی با همه اختلافاتشان با صراحت بر برتر بودن مراتب امام در همه زمینهها اذعان دارند. عملکرد آقای یزدی و دوستانشان که به صورت سازمانی تصمیم گرفتهاند عنوان آیتالله را در مورد امام به کار نبرند مثل آن است که حزبی با تأسی به این شیوهها به دلیل برخی خطاهایی که بر آقای یزدی وارد میداند تصمیم بگیرد تحصیلات دانشگاهی ایشان را نادیده بگیرد و وی را از عنوان دکتر محروم سازد. اولاً چنین خواستهای محقق نمیشود؛ زیرا این فرد همچنان به لحاظ علمی از سطح دکتری برخوردار خواهد ماند ولو اینکه مواضعش مطلوب ما نباشد. ثانیاً دقت کنیم که این نوع برخوردهای سطحی سیاسی برای احدی از اهل نظر جاذبه نخواهد داشت.
در فراز دیگری از این مصاحبه، آقای دکتر یزدی مشرب سیاسی آقای بازرگان را - که براساس مستندات فراوان، برای شاه و آمریکا در سالهای 56-57 روزنه امیدی ارزیابی میشد- متفاوت از امام، اما منبعث از قرآن میخواند: «بنابراین، اختلاف مشرب سیاسی وجود داشت، اما مشرب سیاسی بازرگان در این مورد منبعث از قرآن کریم است.» (مهرنامه، شماره 33، ص159)
قضاوت در مورد اینکه مشرب سیاسی امام منبعث از قرآن بود یا مشرب سیاسی آقای بازرگان، را به خوانندگان و اهل تحقیق و نظر وا میگذاریم و صرفاً بر این نکته تأکید میورزیم که دستکم یکبار مشرب سیاسی آقای بازرگان برای دشمنان قسم خورده اسلام و قرآن فرصتسازی کرد. اما مشرب سیاسی امام توانست به سلطه بیگانه و استبداد بر سرزمینمان با کمترین هزینه پایان دهد.
تأکید امام بر کار فرهنگی و نفی روش مسلحانه به این دلیل بود که نمیتوانستند شرعاً اجازه دهند هرکس یا گروهی براساس تحلیل و شناخت خود در صدد حذف فیزیکی افراد برآید. ایشان «کشتن کسانی که صرفاً در خدمت دستگاههای انتظامی، امنیتی ارتش بودند» را برخلاف شرع مقدس اسلام میدانستند و این استنتاج فقهی هیچ ارتباطی به دوری یا نزدیکی این افراد و گروهها با ایشان نداشت.
متأسفانه کملطفی آقای دکتر یزدی به امام منحصر به این قضاوت نیست و در موارد دیگری نیز که مشی سیاسی ایشان به وضوح منبعث از قرآن و اسلام است بهگونهای کاملاً متفاوت تبیین میشود. به عنوان نمونه، مخالفت امام با مشی مسلحانه از همان ابتدای نهضت با صراحت بیان شده بود و ارتباط با گروه خاصی نیز نداشت. حتی گروههایی که کاملاً تابع رهبری ایشان بودند از ورود به فاز نظامی منع میشدند و از نظر فقهی، امام برخی اقدامات این نیروهای مذهبی را با تعبیر تند «آدم کشی» تخطئه کردند. شهید مهدی عراقی در خاطرات خود به ملاقاتی با امام در سال 42 اشاره دارد که طی آن، از ایشان در مورد مشی مبارزاتی کسب تکلیف کرده است: «بعد سوال شد از ایشان که حاجآقا وظیفة ما چیست در این جریان و چکار باید بکنیم؟ ایشان فرمودند که شما فقط روشن کردن مردم را وظیفه دارید، هیچ وظیفهای دیگر ندارید. که اینها برنامههایی دارند، فقط مردم را روشن کنید که آماده باشند، آگاه باشند، بگوئید که اینها با اسلام شما طرف هستند... وقتی بلند شدیم دو مرتبه ایشان تأکید کردند شما هستید که باید به مردم آگاهی بدهید، غیر از آگاهی دادن به مردم وظیفة دیگری ندارید.(ناگفته ها، خاطرات شهید عراقی،نشر رسا، ص151)
تأکید امام بر کار فرهنگی و نفی روش مسلحانه به این دلیل بود که نمیتوانستند شرعاً اجازه دهند هرکس یا گروهی براساس تحلیل و شناخت خود در صدد حذف فیزیکی افراد برآید. ایشان «کشتن کسانی که صرفاً در خدمت دستگاههای انتظامی، امنیتی ارتش بودند» را برخلاف شرع مقدس اسلام میدانستند و این استنتاج فقهی هیچ ارتباطی به دوری یا نزدیکی این افراد و گروهها با ایشان نداشت.
اکنون مناسب است در این زمینه، نظری به یک ادعای آقای ابراهیم یزدی افکنیم و صداقت وی را محک زنیم: «من با ایشان راجع به مجاهدین بحث نکردم؛ اما راجع به جنگ مسلحانه صحبت داشتم. در تیرماه 56 بعد از مراسم خاکسپاری شریعتی، من به نجف رفتم و با ایشان صحبت فراوانی کردم ودر آنجا ایشان با جنگ مسلحانه مخالف بود. علت را هم این میدانست که در یک درگیری مسلحانه سازمانهای سیاسی- نظامی جلو میافتند؛ چرا که آنها تشکیلات دارند. اگر ما بخواهیم مبارزه را به این نقطه برسانیم، آنها برنده میشوند و ما مجبور به تبعیت خواهیم شد.» (مهرنامه، شماره 33، ص157)
در این زمینه باید گفت اولاً مخالفت امام با حرکت مسلحانه به ابتدای دهه 40 به صورت رسمی و دهه 30 به صورت غیررسمی باز میگردد. ثانیاً این موضعگیری اصولی هیچگونه ارتباطی با جلو افتادن گروههای مسلح در امر رهبری نداشت؛ زیرا در زمان اعلام موضع رسمی در این زمینه اصولاً گروههای مسلح مورد اشاره آقای یزدی وجود خارجی نداشتند و برخی گروههای مسلح همچون مؤتلفه و حزب ملل اسلامی به لحاظ سیاسی زاویهای با امام نداشتند. ثالثاً به شهادت نیروهای غیرهمگون، امام هیچگاه به دنبال کسب موقعیت برای خود برنیامد. آنچه موجب شد مردم روز به روز توجه بیشتری به این شخصیت پیدا کنند صداقت کمنظیر ایشان با ملت بود؛ زیرا هرچه هزینه تلاش برای استقلال ملت فزونی مییافت و رهبران سیاسی صحنه را ترک میکردند آیتالله خمینی با آمادگی بیشتری به دفاع از مصالح عمومی میپرداخت و اگر نبود قیام مردم و اعتراضات یکپارچه روحانیت مبارز سراسر کشور، حکم اعدام در مورد ایشان به اجرا درمیآمد. آقای شانهچی بلافاصله بعد از رحلت آیتالله بروجردی به نمایندگی از جبهه ملی به قم سفر میکند تا درباره صلاحیت فقهایی که پس از ایشان مطرحاند تحقیق کند. وی در این زمینه میگوید: «[حاج محمد] شانهچی: بعد از فوت مرحوم بروجردی بود که آقای دکتر سنجابی به من ماموریت دادند که من برم قم برای تعیین اعلم... نظر آقای دکتر سنجابی و جبهة ملی به آقای شریعتمداری بود... خدمت ایشون که رسیدم به سلیقهام نیامد که ایشون بتوانه مرجع خوبی باشه. رفتیم پیش آقای مرعشی و پیش آقای گلپایگانی اونها رو هم نپسندیدم، گفتیم کس دیگهای هم هست که در مظان به اصطلاح مرجعیت باشه؟ گفتند یک حاج آقا روحاللهی هست این بود که ما رفتیم منزل حاج آقا روحالله... گفتیم آقا ما از طرف جبهة ملی آمدیم برای تعیین مرجع و آمدیم خدمت شما گفتند خیلی خوب. ولی خیلی با ما سرد گرفتند، خیلی سرد، و حتی رسالهای هم که از ایشون من خواستم، ما گفتیم آقا رساله تونو بدین گفتند رسالهای من ندارم رساله برید از کتابفروشیها بخرید حتی یک رسالهای هم ندادند. در صورتی که سایر مراجع که میرفتیم، رساله که میدادند، ناهار هم میدادند، پول هم میدادند، همه چی میدادند... آمدم به آقای دکتر سنجابی گفتم، گفتم آقا بین اینها من این آقا را تشخیص دادم که تقوایش از دیگران بیشتر است باید از او تقلید کرد و او را باید معرفیاش کرد به مردم.»(تحریر تاریخ شفاهی،ع.باغی، نشر تفکر، صص150-149)
همچنین نیروهای کنفدراسیون که بشدت نسبت به امام موضع داشتند و برای نمونه، به دلیل حمایت دکتر شریعتی از ایشان در سرمقاله نشریه کنفدراسیون، وی را از سردبیری کنار گذاشتند در مورد پایداری امام در شرایط سخت اذعان میدارند: «با از میان رفتن جبهه ملی دوم آیتالله خمینی به صورت تنها صدای اعتراض اپوزیسیون درآمده بود.» (کنفدراسیون،افشین متین، چاپ فاروس، سال 78،ص190)
متأسفانه آقای دکتر یزدی با روایات ادعایی به گونهای وانمود میکند که گویا امام نگران سبقت گرفتن گروههای معتقد به مبارزه مسلحانه در امر رهبری از ایشان بودند؛ لذا به این دلیل این مشی را تأیید نمیکردند نه براساس مبانی دینی! البته مسئول کنونی نهضت آزادی در کارنامه روایتگریهای تاریخی خود از اینگونه ادعاها فراوان به ثبت رسانده است. در ادامه این فراز ادعای دیگری مطرح میشود: «بعد از ایشان پرسیدم به جای جنگ مسلحانه چه میخواهید بکنید؟ من «جنگ سیاسی- روانی علیه ارتش» را مطرح کردم گفتم ما به هر حال با ارتش درگیر خواهیم شد. چون پاشنه آشیل آمریکا و شاه در ایران ارتش است ما چگونه باید با ارتش مقابله کنیم؟ شما جنگ مسلحانه را نفی میکنید، منطق شما را هم من میپذیرم، اما چه کار میخواهید بکنید؟ من میگویم «جنگ سیاسی- روانی». شما به عنوان رهبر انقلاب دائماً ارتش را به اصطلاح «تُک» بزنید. آقای خمینی این استدلال را پذیرفت.» (همان) همچنین در فراز دیگری میگوید: «آقای خمینی در یک مورد به من گفتند تو نمیدانی من گرفتار چه مرتجعینی هستم. در پاریس که بودیم آقای خمینی دو نفر را اسم برد [--] که به ایشان یادداشت داده و نوشته بودند که شما حکم دهید رانندگی برای زنان مکروه است. آنها را منع کنید. من به آقای خمینی گفتم اگر شما این حرف را بزنید انقلاب همین جا تمام میشود.» (همان، ص157)
در این دو ادعا آقای دکتر یزدی مشخص نمیسازد که برنامه امام در مورد ارتش چه بود و یا آیا میخواستند خواسته غیرمنطقی آقایان را بپذیرند یا خیر؟ بلکه بهگونهای وانمود میکند که گویا علاوه بر خطدهی سیاسی به امام، در نظرات فقهی ایشان نیز بیتأثیر نبوده است و وی مانع از آن شده که نظر فقهی امام در مورد رانندگی بانوان به سوی نیروهای مرتجع متمایل شود! ظاهراً آقای دکتر یزدی فراموش کرده که یک مرجع تقلید برای استنتاجهای فقهی خود سفارش نمیپذیرد؛ ضمن اینکه در آن زمان سالها از انتشار نظر فقهی امام خمینی مبنی بر بلامانع بودن رانندگی بانوان میگذشت. حال چگونه ممکن است شخصیتی چون آیتالله خمینی براساس درخواست دو نفر که خود آنها را مرتجع میخواند نظری مخالف فتوای رسمیاش اعلام دارد.
البته دبیر کل کنونی نهضت در گذشته نیز بهگونهای سخن گفته که گویا همه تصمیمات کلان انقلاب تحت تأثیر مواضع و دیدگاههای وی بوده است. برای نمونه، در یادداشتی تحت عنوان «فانتزی انقلابی» مینویسد: «پس از پیروزی انقلاب هنگامی که به وزارت خارجه منصوب شدم اولین گام، اعلام تصمیم دولت ایران در خروج ایران از عضویت در پیمان نظامی سنتو بود و همچنین پیمانهای نظامی دو جانبهای که در زمان شاه میان ایران و آمریکا منعقد شده بود، همه را لغو کردیم.» (سالنامه شرق، شماره 2، سال 84، ص19)
طرح چنین ادعایی نیز برای اهل اطلاع عجیب بود؛ زیرا تصمیم به لغو عضویت ایران در سنتو در همان روزهای اول پیروزی انقلاب گرفته شد و خبر آن توسط مرحوم دکتر کریم سنجابی در دوران وزارت خارجه ایشان اعلام شد: «پاریس- رویتر- روزنامه لوموند، دیروز از کریم سنجابی وزیر خارجه ایران، نقل کرد که ایران با وجود خروج از سازمان پیمان مرکزی (سنتو) در گروه کشورهای سازمان همکاری و عمران منطقهای (آر- سی- دی) خواهد ماند.» (روزنامه کیهان، شماره 10658، یکشنبه 20 اسفند 57، ص8)
در همین مقاله آقای دکتر یزدی ادعای عجیب دیگری را مطرح میسازد که توجه به آن نیز خالی از لطف نیست: «بعد از برگشت از کوبا تجربه کوبا در بسیج جوانان و اعزام آنان به روستاها و مشارکت در بازسازی و نوسازی روستاهای کوبا را در جلساتی که روزهای جمعه با جمعی از جوانان انقلابی در دفتر نخستوزیری داشتیم مطرح ساختم. از درون این مباحث طرح جهاد سازندگی تهیه و به رهبر فقید انقلاب پیشنهاد شد که مورد تأیید ایشان قرار گرفت و بیانیه آن تهیه شد. با انتشار آن، جهاد سازندگی رسماً آغاز به کار کرد.» (سالنامه شرق، شماره 2، سال 84، ص19) جهت اطلاع، سفر آقای یزدی به هاوانا در شهریور 58 صورت میگیرد و حتی اگر این موضوع در جلسات جمعهها به بحث گذاشته نمیشد و در همان شهریور به امام منعکس میگشت، سه ماه از زمان اعلام رسمی تأسیس جهاد سپری شده بود؛ زیرا اعلام تشکیل جهاد سازندگی طی پیام رادیو - تلویزیونی رهبر انقلاب در تاریخ 26 خرداد 58 صورت گرفت: «دانشجوهای عزیز، متخصصین، مهندسین و بازاری، کشاورز، همه قشرهای ملت، داوطلب برای این است که ایرانی که به طور مخروبه به دست ما آمده است بسازند. از این جهت باید ما بگوییم یک جهاد سازندگی، موسوم کنیم این جهاد را به «جهاد سازندگی» که همه قشرهای ملت زن و مرد، پیرو جوان، دانشگاهی و دانشجو، مهندسین و متحصصین، شهری و دهاتی، همه با هم باید تشریک مساعی کنند و این ایران را که خراب شده است بسازید... ما دستمان را پیش ملت دراز میکنیم، و از ملت میخواهم که همه در این نهضت شرکت کنند و همه دست برادری به هم بدهند و این سازندگی و جهاد سازندگی را شروع کنند.» (صحیفه امام، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، جلد هشتم، ص179)
از این دست ادعاها که با مستندات تاریخی در تعارض جدی است در سخنان آقای دکتر یزدی به وفور یافت میشود. بنابراین چگونه مدعی انتظار دارد این روش غلوآمیز در مورد نقش وی در تحولات کشور، مورد پذیرش عام و خاص قرار گیرد؟ برای نمونه چگونه ممکن است مرجعی که سالها پیش در رساله عملیه خود رانندگی بانوان را بلامانع اعلام کرده و هزاران نسخه از این رساله در دسترس مردم قرار داشت، براساس درخواست دو نفر در فتوای خود تغییر ایجاد کند!
گرفتاری آقای دکتر یزدی مشابه گرفتاری آقای بنیصدر است. قضاوت ایشان در این زمینه بسیار رهگشاست: «شما اگر کتاب «کیش شخصیت» بنیصدر را بخوانید واقعاً در آنجا دارد خودش را تعریف میکند.EGO (نفس) بادکردهای داشت... من نمیخواهم اصلاً به او بپردازم، اما مثلاً میگفت در دوران حضور آقای خمینی در پاریس همه کارهای فکری و برنامهریزیها با من بود، کارهای عملی و اجرایی با دیگران! من به او باید چه پاسخی دهم؟» (مهرنامه، شماره 33، ص160) اگر نفس بادکرده آقای بنیصدر موجب طرح چنین ادعایی میشود در مورد آقای دکتر یزدی که علاوه بر مسائل فکری مدعی است فتاوای فقهی امام را نیز هدایت میکرده و مانع از تغییر آن میشده است چه باید گفت؟ «تورم نفسانی لجام گسیخته».
علاوه بر ادعاهای عجیب و غریب، در این مصاحبه با تناقضاتی نیز مواجهیم. آقای دکتر یزدی از یک سو اذعان دارد که در سال 56 آقای مهندس بازرگان نه تنها با سلطنت مشکل نداشته بلکه از تقابل مستقیم با محمدرضا پهلوی نیز پرهیز داشته است: «من به مهندس بازرگان نامهای نوشتم که آقای مهندس! شما هر چقدر کتاب ایدئولوژیک نوشتید، کافی است. الان در چنین شرایطی هستیم، وارد صحنه شوید و پرچم را علیه شاه بردارید. اگر آقای مهندس بازرگان این کار را میکرد و جلودار مبارزه سیاسی میشد حوادث شکل دیگری میگرفت. ما در خارج از کشور آنچنان روابطی با آقای خمینی داشتیم که اگر بازرگان آن کار را میکرد ایشان به حمایت از بازرگان برمیخاست.» (همان، ص157) واقعاً آقای یزدی، از چه ظرفیتهایی در دبیر کل نهضت سخن میگوید؟ گذشته از این ادعا که روابط ایشان با امام میتوانست زمینه پرچمداری مبارزات ملت ایران توسط آقای بازرگان را فراهم آورد آیا اصولاً ملت ایران کسی را که به اعتراف آقای یزدی حتی در اوج خیزش سراسری ملت ایران حاضر نبود علیه شاه بیانیهای دهد به رهبری مبارزات خود میپذیرفت؟ ملت ایران در این مقطع خواهان برچیده شدن سلطنت پهلویها به عنوان پایگاه داخلی بیگانه بود؛ لذا ممکن نبود حتی با صدور یک بیانیه توسط آقای بازرگان علیه شاه، وی را در قامت رهبری چنین نهضت عظیمی ببیند. در ادامه این فراز، خبرنگار محترم مجله پرسشی مطرح میسازد: «چرا آقای بازرگان این کار را نکرد؟ (آقای یزدی): آن نامه معروفی را که سه نفر (سنجابی، فروهر، و بختیار) خطاب به شاه امضاء کردند، اصل نامه را بازرگان نوشته بود. بازرگان به جای آنکه خودش امضا کند، گفت بدهم اینها هم بخوانند و امضاء کنند... این یک اشتباه بزرگ استراتژیک بود... من میگفتم وقتی میبینیم حوادثی در حال وقوع است ما هم باید بازی خود را بکنیم و موش خودمان را بدوانیم.» (همان) آقای یزدی در واقع مهندس بازرگان را به امری دعوت میکند که به آن اعتقادی نداشت. تفاوت شخصیت این دو دبیر کل را میبایست در همین امر دانست. صاحب این قلم گرچه تفکر آقای بازرگان را قبول ندارد، اما برای صداقت ایشان احترام قائل است؛ زیرا وی به صراحت در پاریس منویات ذهنی خود را بازگو میکند، که به آن اشاره شد. اما دکتر یزدی اصرار داشته است آقای بازرگان را در زمانی که آمریکا برای فریب افکار عمومی ملت به برخی رفورمهای سطحی تن داد به امری وادارد که اعتقادی به آن نداشت: «در مصاحبه با گاردین شاه میگوید: «من اگر به نفع پسرم کنار بروم در کارش دخالت نمیکنم... سلطنت باید ادامه پیدا کند.» من با خودم میگفتم معنای این حرفها چیست؟ جز آنکه از شاه خواستهاند استعفا دهد؟ همه این مباحث و گزارشها را برای بازرگان فرستادم و گفتم آقا بیایید جلو. اگر بازرگان جلو میآمد و خودش بیانیه را میداد حتماً اتفاقی که گفتم میافتاد. در آن مقطع، بازرگان را بابت اینکه گفته شاه مخلوع است نمیگرفتند و اعدام نمیکردند. او میبایست بگوید محمدرضا را از سلطنت خلع کنید. این بحث ایراد قانونی هم نداشت؛ چرا که ما دو مقوله را از هم تفکیک میکردیم، یکی از بین بردن پادشاهی و دیگر، خلع پادشاه.». (همان، ص158)
اذعان به این واقعیت که حتی در سال 56 و در اوج قیام مردم، نهضت آزادی ضد استبداد نیست و شعار برکناری شاه مستبد را نمیدهد یک مقوله است، اما مقوله بسیار مهمتر اینکه حتی در این مقطع آقای یزدی از مهندس بازرگان میخواهد تا از آنها که احتمالاً «از شاه خواستهاند استعفا دهد» مطالبه «محمدرضا را از سلطنت خلع کنید» را نماید؛ به عبارت دیگر، در این ایام نیز آقایان مردم را تعیین کننده نمیپندارند بلکه ضمن به رسمیت شناختن نقش آمریکا در معادلات سیاسی ایران صرفاً خواستار تغییراتی در مواضعشان نسبت به استبداد میشوند.
آقای ابراهیم یزدی معترف است که برخی از اعضای جوان نهضت به عدم اعتقاد آقای بازرگان به مبارزه با سلطه آمریکا معترض بودند: «بعضی از دوستان- از جمله مهندس سحابی- به مبارزه علیه استعمار و امپریالیسم اولویت میدادند و میگفتند اگر بازرگان بر مبارزه با استبداد تأکید میکند برای این است که اعتقادی به مبارزه با امپریالیسم ندارد. ما این را قبول نداشتیم» (همان، ص159)
جالب اینکه در فراز قبلی جناب آقای دکتر یزدی به تلاش ناموفق خود برای صدور اعلامیهای از سوی آقای بازرگان علیه شاه اشاره داشت و پیشقدم نشدن در این زمینه را یک اشتباه استراتژیک ایشان به شمار آورد. بنابراین اگر بنا را بر جمع نظرات اعضای نهضت آزادی بگذاریم از نظر دبیر کل این تشکیلات همانگونه که خود به صراحت میگوید، قدرت استبداد و بیگانه در ایران را نمیشد نادیده گرفت. آقای بنیصدر نیز در این زمینه در کتاب «درس تجربه» میگوید: «آقای مهندس بازرگان در همینجا، در پاریس به من گفت و بعد هم به سر دبیر روزنامه الاهرام گفته بود... بله به هیکل گفته بود و او هم در کتابش آورده. مهندس بازرگان به من میگفت: «شما خیالباف شدهاید. خیال میکنید شاه رفتنیه؟ هرگز نخواهد رفت.» ح.ا. (مصاحبه کننده): یعنی در آبان 1357 حدود سه ماه قبل از انقلاب؟ بنیصدر: بله. آن وقت که آمده بود به پاریس.» (درس تجربه، خاطرات ابوالحسن بنیصدر، انتشارات انقلاب اسلامی، سال 1380، آلمان، صص 1-250)
تناقضگویی دیگر سخنان آقای دکتر یزدی را باید در ادعای امکان رأی آوردن آقای بازرگان در اولین انتخابات ریاستجمهوری دانست: «اگر بازرگان در انتخابات ریاستجمهوری شرکت میکرد برنده میشد» (مهرنامه، شماره 33،ص 158)
آقای دکتر یزدی در پاسخ به این سؤال که چرا آقای بازرگان این فرصت طلایی را از دست داد و کاندیدا نشد، به صورت «گام به گام» به حقیقت نزدیک میشود؛ در وهله اول اعتراف میکند که ایشان حتی در شورای مرکزی نهضت رأی نداشت: «اما متأسفانه شورای مرکزی شاید با یک یا دو رای اختلاف به نامزدی ایشان رأی ندادند.» (همان، ص159) و در گام دوم میپذیرد که جو جامعه علیه ایشان بود: «اما در یک کلام صریح بگویم جو زده بودند. تحت تاثیر جوی قرار گرفتند که علیه بازرگان درست شده بود.» (همان) درست یا غلط، اقدامات آقای بازرگان در زمان تصدی دولت موقت موجب شد که وی موقعیت خوبی در افکار عمومی نداشته باشد. بنابراین ایشان حتی اگر میتوانست در شورای مرکزی نهضت آزادی رأی بیاورد از آنجا که جامعه عملکرد دولت موقت را مثبت ارزیابی نکرده بود به هیچ وجه شانس رأیآوری نداشت. البته ناهمگونی عملکردها با مطالبات اساسی مردم اعتراض همه اقشار را برانگیخته بود تا جایی که بعضاً آقای بازرگان واکنشهای تندی از خود در برابر انتقادات بروز میداد. همانگونه که آقای یزدی به آن اذعان دارد. علاوه بر اعتراضات درون حزبی امثال آقای بنیصدر هم به شدت ایشان را مورد انتقاد قرار میدادند: «بنیصدر... شما (بازرگان) آن خطی را که یک حکومت انقلابی داشته نرفتید. انقلاب انقلاب است و شما هی میگویید مردم غلط کردند انقلاب کردند، حالا، این غلط را کردند، شما حالا شدید نخستوزیر این انقلاب، باید ببینید این چیزهایی که برایش انقلاب شده چیست؟ آنها را عمل کنید...» (درس تجربه، خاطرات ابوالحسن بنیصدر، ص190)
از جمله مسائلی که به شدت احساسات جامعه را علیه دولت موقت برانگیخت تلاش آقای بازرگان برای حفظ آخرین رئیس ساواک و واگذاری مسائل اطلاعاتی نخستوزیری به وی بود: «سپهبد ناصرمقدم به دیدنم آمد تا در جلسات متوالی، بخشی از اسرار پشت پرده ساواک را برای دولت انقلاب بازگو کند.... ناصر مقدم رئیس ساواک پس از ترک اتاق من در راهروی نخستوزیری توسط عوامل دادستانی دستگیر و به زندان قصر منتقل شد. نخستوزیر پس از اطلاع از این اقدام دادستانی، نامهای با خط خود نوشت و جان خود را در گرو جان تیمسار مقدم قرار داد و بدین وسیله میخواست از مرگ این بانک اطلاعات ایران جلوگیری نماید».(آنسوی اتهام، خاطرات امیرانتظام،نشر نی،سال81، صص30-29)
البته مسائلی از این دست که نشان از بیگانگی دولت موقت با انتظارات مردم داشت، فراوان است که برای اجتناب از طولانی شدن متن از آنها درمیگذریم و صرفاً براین نکته تأکید میکنیم که آقای دکتر یزدی نیز به ایستادگی آقای بازرگان در برابر خواستههای مردم اذعان دارد: «الگوی بازرگان به ما نشان میدهد که یک سیاستمدار میتواند در برابر مردم هم بایستد، هرچند وجاهت ملیاش لطمه بخورد» (مهرنامه، شماره33، ص159) و در تداوم این فراز با هدف انحراف از حقایق و این که آقای بازرگان با چه خواستههایی از ملت همراه نبود و آیا اصولاً کشش لازم را برای پاسخگویی به مطالبات مردم داشت؟ به موضوع واکنش دانشجویان به اقدامات ضدایرانی آمریکا میپردازد: «ما نمیتوانستیم خلاف منافع ملی عمل کنیم. گروگانگیری خلاف منافع ملی ما بود. تسخیر سفارتخانهها برای یک تا دو روز همه جای دنیا اتفاق میافتد؛ ما هم تأیید کردیم. اما چرا گروگانها را 444 روز نگه داشتند؟ چه خساراتی بر ما وارد شد؟» (همان) اولاً مسأله تسخیر سفارت آمریکا توسط دانشجویان و طولانی شدن حضور آنان در این محل هیچ ارتباطی با نوع تعاملات دولت موقت با مردم ندارد؛ زیرا در 14 آبان (یک روز بعد از اقدام دانشجویان) استعفای آقای بازرگان پذیرفته شد و وی مدیریت عرصه اجرایی را ترک کرد. لذا مسائل و رخدادهای بعد از این دوران نمیتواند مورد بهرهبرداری آقای دکتر یزدی قرار گیرد. ثانیاً اگر نهضت آزادی و شخص دبیر کل کنونی آن از روی اعتقاد و نه صرفاً هماهنگ نشان دادن خود با مردم، حرکت اعتراضی دانشجویان را رسماً طی اطلاعیهای مورد تأیید قرار داد، بدان معنی است که بر ضرورت مقابله با دشمنیهای آمریکا باور داشت، اما طولانی شدن این اعتراض را خطا میپنداشت. هرچند مرحوم بازرگان به عنوان دبیر کل وقت نهضت و نخستوزیر، با این اقدام دانشجویان ابراز مخالفت میکند: «... امام عمل آنان را بدون آنکه ظاهراً اطلاع قبلی از قضیه داشته باشند به عنوان «دومین انقلاب اسلامی» تأیید کردند. شورای انقلاب اعلام موضع خاص نکرد ولی آقای دکتر بهشتی در مقام نایب رئیس مجلس خبرگان با تأیید ضمنی از حرکت دانشجویان، سیاست آمریکا را محکوم نمود. دولت موقت، که [زائد] از نظر مسئولیت اداری و سیاسی مملکت و حفظ حقوق نمایندگان و اتباع خارجی برطبق تعهدات بینالمللی، نمیتوانست مخالف این عمل نباشد.» (انقلاب ایران در دو حرکت، مهندس مهدی بازرگان، چاپ پنجم، سال 63، ص94) ثالثاً اگر آقای یزدی واقعاً حرکت دانشجویان را در مسیر منافع ملی ارزیابی میکرد بعد از به دست آمدن حجم انبوهی از اسناد رشته رشته شده که باید در همان محل سفارت و به کمک تنظیم کنندگان آنها (افسران سیا) گویا سازی میشد چه پیشنهادی به دانشجویان داشت؟
متأسفانه باید گفت حمایت نهضت آزادی از اقدام دانشجویان نه تنها از حد یک موضعگیری مقطعی فراتر نرفت بلکه از آنجا که برخی اسناد، حلقههای معیوب این تشکل را آشکار میساخت، به فاصله کوتاهی بعد از حمایت، به مقابله با این اقدام دانشجویی خنثی کننده طرحهای ضدملی آمریکا پرداخت.
برای نمونه، در یکی از اسناد به دست آمده از سفارت آمریکا آمده است: «یک روزنامهنگار گفت: انتظام در یک مهمانی در حالیکه تحت تاثیر الکل بود شکایت کرد که وی به خاطر موانعی که به وسیله رهبران ایران گذاشته میشود قادر نیست به عنوان یک سخنگو به طور مؤثر انجام وظیفه نماید...» (اسناد سفارت آمریکا، شماره 28، ص75) «سپس به خروج احتمالی انتظام به استکهلم اشاره کردم و از رابطهای ما در آنجا جویا شدم. او پیشنهاد کرد که سخنگوی دولت «طباطبایی» جای او را خواهد گرفت و قبول کرد که «دکتر یزدی» هم میتواند یک رابط مفید باشد.» (اسناد سفارت آمریکا، جلد 10، ص78)
«سیا از کاردار آمریکا در استکهلم میخواهد که به انتظام اطلاع دهد که ما حاضریم تبادل اطلاعات بعد از دهم سپتامبر انجام شود. کاردار از انتظام خواهد خواست که با یزدی تماس بگیرد و یزدی با شما تاریخ دقیق تبادل اطلاعات را تعیین کند.» (همان، ص104)
در همین زمینه آقای دکتر سنجابی در خاطرات خویش میگوید: «... در مدت دو ماهی که من وزیر خارجه حکومت موقت انقلابی بودم و سمت وزارت خارجه من ایجاب میکرد که سفرا به دیدن من بیایند و کارهایشان را با من در میان بگذارند در تمام آن مدت حتی یکبار هم سالیوان سفیر آمریکا به دیدن من نیامد. گاهگاهی که من به نخستوزیری میرفتم میدیدم که خود سالیوان یا یک نفر از نمایندگان سفارت با آقای مهندس بازرگان و امیرانتظام مستقیماً مشغول مذاکره و صحبت هستند.» (خاطرات سیاسی دکتر کریم سنجابی، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشر صدای معاصر، سال 81، ص347) راوی همچنین در این زمینه به خاطره دیگری در آستانه پیروزی انقلاب اشاره دارد: «از طرف حقوقدانان بینالمللی شخصی - به نظرم اگر اشتباه نکنم ویلیام باتلر- وارد ایران شد و در منزل احمد صدر حاج سیدجوادی که از رفقای بازرگان است دعوتی از کمیته جمعیت به عمل آمد که در آنجا جمع شدیم. وقتی که بنده وارد آنجا شدم و دختر آقای مهندس بازرگان مترجم جلسه بود و انگلیسی را با روانی صحبت میکرد، متوجه شدم که این آقای باتلر در جمع رفقای مهندس بازرگان بیگانه نیست و به اصطلاح سلمان منا اهل البیت است و با آنها از سوابق کارها و فعالیت مشترکشان صحبت میکند. از آنجا دریافتم که تشکیل این جمعیت ما مرتبط با سوابقی است و با دستگاههای خارجی هم ارتباط دارد و از آن تاریخ به بعد بنده در این جمعیت طرفداران حقوق بشر ایران شرکت نکردم». (همان، ص315)
آقای بنیصدر هم که بعد از کنار رفتن دولت موقت سرپرست وزارت خارجه شد در مورد ارتباطات خارج از عرف برخی نیروهای نهضت آزادی با بیگانه نوشته است: «مدتی که دکتر سنجابی وزیر خارجه بود، سفیر آمریکا یک ملاقات تشریفاتی با او کرده و آن هم وقتی بوده که میخواسته از ایران برود. در حالی که تمام ملاقاتهایش در نخستوزیری با امیرانتظام بوده، یا خود نخستوزیر، اتفاقیه اینا؟! یک وزیر خارجه مثل دکتر سنجابی، کاملاً بیرون رابطه با آمریکا.» (خاطرات ابوالحسن بنیصدر، ص188)
البته در شرایط کنونی آقای دکتر یزدی مواضع گذشته خود را به فراموشی سپرده است و در مورد حلقههای معیوب در نهضت آزادی نه تنها به هیچ وجه سخن نمیگوید بلکه اعتراضات شخصیتهایی همچون مرحوم مهندس سحابی به آقای بازرگان را ناشی از جوزدگی عنوان میدارد، در حالیکه اگر مشکل کبر سن نبود «اشتباه استراتژیک بازرگان» را اعتماد به حلقههای معیوب میدید، کما اینکه در گذشته نیز به آن معترض بود: «بارها دکتر ابراهیم یزدی به من گفت که اگر او نخستوزیر بود، هرگز مرا برای همکاری در هیات دولت موقت دعوت به کار نمیکرد. تنها دلیلی که من از حرفهای او درک کردم این بود که من در نظر او مسلمان غیرمذهبی بودم و شباهتی با اکثریت اعضای مذهبی هیات دولت نداشتم.» (آن سوی اتهام، خاطرات عباس امیرانتظام، نشرنی، 1381، جلد اول، ص39)
البته همه دلسوزان به خاطر اینکه فرد پرمسألهای چون امیرانتظام جایگاه رفیعی در دولت موقت داشت معترض بودند؛ و این از جمله مقولاتی به شمار میرفت که بدبینی شدید مردم و گروههای سیاسی را به سیاستهای آقای بازرگان رقم زده بود: «(آیتالله خمینی) به مهندس بازرگان تأکید کرد که من را از کابینه خارج کند... مهندس بازرگان پاسخ داد که یا مهندس امیر انتظام هست و من هم هستم یا اگر او برود، من هم خواهم رفت. آیتالله طالقانی نیز که از جریان مطلع شده بود با لحن خشن مهندس بازرگان را تحت فشار قرار داده بود و جواب مهندس بازرگان همان بود که به آیتالله خمینی گفته بود.»(همان، ص26)
بنابراین حتی قبل از آشکار شدن ارتباطات ویژه و مستمر آقای امیرانتظام با عناصر برجسته سرویس اطلاعاتی آمریکا، به دلیل بروز برخی تأثیرات ارتباط درازمدت با عوامل بیگانه، از یک سو برخی نیروهای نهضت آزادی با حضور او در این تشکل و دولت موقت علناً مخالفت میورزیدند و از دیگر سو شخصیتهای فراجناحی از سر خیرخواهی به آقای بازرگان اصلاح این حلقه معیوب را توصیه مینمودند، اما اصرار بر خطا موجب میشد که نخستوزیر دولت موقت در نظر مردم فردی بیتوجه به اصول انقلاب و مصالح ملی ارزیابی شود.
البته ضعف عمده آقای بازرگان را میبایست همان توقف در زمان و بسته شدن ذهن سیاسی ایشان با مختصات دهه 20 دانست. در این دهه شعار «شاه سلطنت کند و نه حکومت» و توجه به آمریکا برای کاستن از نفوذ انگلیس میتوانست پذیرفته باشد؛ زیرا نه شاه جوان و نه آمریکا به عنوان یک قدرت نوظهور در ایران مورد آزمون قرار گرفته بود. اما بعد از کودتای 28 مرداد هر دو ارزیابی شدند؛ بنابراین حسنظن به آمریکاییان در سال 56، بیانگر نوعی انجماد ذهنی است. متأسفانه مرحوم بازرگان علیرغم تجربه تاریخی پرهزینه ملت ایران همچنان به نمایندگان آمریکا در دهه 50 اعتماد و حسنظن داشت که این البته تا حدودی نیز ریشه در مبانی فکری و اعوجاجات ایشان در دشمنشناسی داشت. مرحوم آقای صدرحاج سیدجوادی در خاطرات خود این مشکل را بازگو میکند: «مهندس میگفت من تمام اشخاص را با حسن نیت و حسن ظن مینگرم و اظهارات آنها را با حسن قبول تلقی میکنم. (اگر منطقی و قابل قبول باشد) و نسبت به اتفاقات و مسائلی که پیش میآید دارای سوءظن نیستم مگر خلاف این مطلب پیش بیاید ولی بعضی آقایان اینطور نیستند، باز هم اضافه کرد که مثلاً اظهارات نمایندگان آمریکا و یا سران ارتش را که نسبت به بعضی از مسائل اظهار توافق میکنند من آن را با سؤظن نمینگرم.» (خاطرات صدر انقلاب، یادداشتهای احمد صدر حاج سیدجوادی، انتشارات شهید سعید محبی، سال 1387، صص7-136)
حسنظن به نمایندگان کشوری که یکبار با توسل به فریب، کودتایی را بر ملت ایران تحمیل کردند آیا میتواند ریشه در آموزههای دینی یا اندوختههای بشری داشته باشد؟ جالب اینکه این اعتماد غیرمنطقی حتی اعتراض دبیر کل جبهه ملی را برمیانگیزد، اما متأسفانه در آن اصلاحی صورت نمیگیرد. این اعتماد بدون شک متوجه شهروندان معمولی آمریکا نبود و به طریق اولی از ملت ایران دریغ میشد (به دلیل حاکمیت شدید اندیشه نخبهگرایی در نهضت) بلکه نمایندگان دولتی را در برمیگرفت که اهداف سلطهطلبانه آن دستکم به لحاظ تجربههای تاریخی کاملاً شناخته شده بود و در دو بعد تأثیرات منفی آن را میتوان رصد کرد: اول؛ تلاش برای منحرف کردن جامعه از مسیر استقلال و دوم نتایج مخرب آن بر نیروهای سست بنیاد نهضت آزادی.
این حسنظن مهندس بازرگان به عوامل قدرتهای سلطهگر، خوشبختانه به دلیل عدم برخورداری از پایگاه اجتماعی، نتوانست در روند مبارزات استقلالطلبانه ملت ایران انحرافی ایجاد کند وگرنه با صراحت از شریفامامی (رئیس گراند لژ فراماسونری در ایران) دفاع کرده و از امام خمینی که انتصاب وی را فریب میخوانند انتقاد میکند: «شریفامامی، روحانیزاده مردمدار، اعلام آزادی برای مطبوعات نموده حقوق کارکنان دولت را، بدون توجه به کسر بودجه هنگفت و ورشکستگی بیشتر مملکت، بالا برد و برای کم کردن فشار طبقات ضعیف و متوسط، محدوده پنجساله شهر تهران را تا محدوده 25 ساله توسعه داد و مهمتر از همه آنکه سال شاهنشاهی را که از مظاهر تسلط فرهنگ باستانی استبدادی علیه روح اسلامی بود الغا نموده تقویمها را به سال هجری شمسی باز گردانید. احزاب ملی و انقلابی و روحانیون مبارز به جای آنکه این اقدامات را به حساب پیشروی خود و شکست خصم گرفته با استقبال از آنها، عقبنشینی دشمن و پیروزی ملت را تعقیب و تسریع نمایند، حمل بر فریبکاری و داماندازی کرده از ترس آنکه در مردم حالت رضا و رکودی ظاهر گردد قهر و پرخاش بهجای تشویق و طلب نشان دادند.» (انقلاب ایران در دو حرکت، مهندس مهدی بازرگان، چاپ پنجم، 1363، ص31)
آقای بازرگان در پاورقی همین فراز انتقاد خود را مستقیماً متوجه رهبری انقلاب میکند که مانع از محدود شدن مطالبات مردم به شریفامامی شدند: «در اعلامیه 23 شهر رمضان 98 امام خمینی که به مناسبت روی کار آمدن دولت شریف امامی، از نجف فرستاده بودند، از جمله چنین آمده است: «در این پانزده سال، به خصوص در این ماههای اخیر که دژخیمان شاه با قتلعامهای شهرستانها و جرح و حبس و تبعید روی تاریخ را سیاه کردند. اکنون... دست به نیرنگ شیطانی زده... میخواهند جنایتها و خیانتهای خود را ادامه دهند... خواست ملت را باید از تظاهراتی که در این چند ماهه میشود به دست آورد. عموم ملت در تظاهرات خود میگویند ما شاه و سلسله پهلوی را نمیخواهیم، خواست ملت این است نه وعده پوچ احترام به علما و بستن موقت قمارخانهها و... به کار بردن تاریخ اسلامی به طور فریبکارانه و موقت... لازم است نهضت شریف اسلامی خود را تا برچیده شدن رژیم ظالمانه و قلدری ادامه دهید... و از اختلاف در این موقع حساس احتراز کنید...» (همان)
در این تقابل آشکار مشی سیاسی آقای بازرگان با رهبری انقلاب چند نکته حائز اهمیت است: 1- خوشبختانه در قبل از انقلاب مشی سیاسی نهضت آزادی در میان ملت ایران جایگاهی نداشت وگرنه تمایل آشکار آقای بازرگان به پذیرش آقای شریفامامی میبایست در صفوف ملت چنددستگی ایجاد میکرد. 2- چرا آقای دکتر یزدی مدعی است در مورد دفاع آقای شریعتمداری از شریفامامی – که علاوه بر وابستگی به بیگانه به عنوان آقای پنج درصدی معروف بود و در جایگاه رئیس بنیاد پهلوی همه قمارخانهها و کابارههای مهم و مشهور را اداره میکرد- به ایشان تذکر دادم، اما موضع نهضت آزادی در دفاع از فریبکاری دشمن را دستکم به عنوان خطایی جزیی!! در این مصاحبه متذکر نمیشود؟ 3- چرا آقای بازرگان در زمان نگارش کتاب خود (سال 63) در کنار برشمردن صفات مثبت مردمداری، روحانی زادگی و... برای شریفامامی دستکم اشارهای نیز به ابعاد مختلف خیانتهای چنین فردی که بالاترین مقام فراماسونری را در ایران دریافت کرده بود نمیکند؟ آیا با این شیوه میتوان تبعات خطرناک مشی سیاسی نهضت آزادی را پنهان داشت؟ 4- مسلمات تاریخی بیانگر این واقعیت است که مردم صاحبان چنین تفکراتی را در دهه پنجاه به حاشیه راندند، با این وجود امام لطف غیرقابل کتمانی به آقایان نمودند و با حسن ظن نسبت به اعلام پایبندی آنان به اصول انقلاب بعد از پیروزی ملت در بالاترین جایگاههای اجرایی قرارشان دادند اما حضرات به جای جبران خطاها و اصلاح ضعفها، پتانسیل انقلاب را صرف علقههای معیوب سیاسی و تشکیلاتی خود نمودند و تمام توانشان را در دفاع از افرادی چون سپهبد مقدم (آخرین رئیس ساواک) و آقای امیرانتظام به کار گرفتند.
امروز بهتر از هر زمان دیگری میتوان اذعان داشت که اگر ملت ایران به جای امام خمینی رهبری نهضت آزادی را در جریان قیام سراسری خود علیه استبداد و سلطه برمیگزید با هدایت غیرمستقیم افرادی چون ریچارد کاتم، ویلیام باتلر (معاون سیا) و... به چاه ویلی گرفتار میآمد که بیرون آمدن از آن سالها طول میکشید و تبعات آن بسیار سختتر از کودتای 28 مرداد 1332 بود.
آقای صدر حاج سیدجوادی ارتباط کاتم با نهضت را اینگونه توصیف میکند: «کاتم در سالهای بین 38 تا 41 و 1342 در سفارت آمریکا در تهران سمت مهمی داشت که غالباً با اعضای نهضت مقاومت ملی ایران تماس داشت... مهندس عباس امیرانتظام با کاتم تماس داشت و واسطه بود.» (خاطرات صدر انقلاب، یادداشتهای احمد صدر حاج سیدجوادی، انتشارات شهید سعید محبی، سال 1387، ص28)
البته حضور کاتم در سفارت آمریکا به دوران نهضت ملی شدن صنعت نفت باز میگردد. آقای یرواند آبراهامیان در مورد نقش مؤثر کاتم در کودتای 28 مرداد مینویسد: «سیا در تهران یک مأمور جوان به نام ریچارد کاتم (cattam) نیز داشت. این جوان با استعداد بعدها استاد علوم سیاسی دانشگاه پیتسبورگ پنسیلوانیا شد... کاتم همچنین مقالاتی را برای چاپ در روزنامههای مزدبگیر به رشته تحریر درمیآورد. در یکی از این مقالات ادعا شده بود که فاطمی قبلاً محکوم به سوءاستفاده از اموال شده، به همجنسبازی معروف است و دین خود را به مسیحیت و همچنین به بهائیت تغییر داده است. این اتهامات، فاطمی را در دید بنیادگراها دستکم به سه بار اعدام محکوم مینمود. جای تعجب نیست که فدائیان اسلام سعی کردند وی را به قتل برسانند. سیا همچنین بیعلاقه نبود که برای مصدق اصل و نسب یهودی دست و پا کند.» (کودتای 28 مرداد 1332 در ایران، یرواند آبراهامیان، ترجمه لطفالله میثمی، مجله چشمانداز ایران، شماره 25، سال 1383)
با چنین سابقهای، به ویژه آنچه در مورد شاپور بختیار طراحی شد تا امام خمینی در برابر عمل انجام شدهای قرار گیرد و آخرین مهره فریب را پذیرا شود، چگونه حضرات آقایان میتوانند خود را به عنوان پیشقراول مبارزه با استبداد قلمداد سازند. موضوع بختیار بحث مستقلی را میطلبد. امروز، شواهد و اسناد بهخوبی گویای آنند که آقای یزدی نقش پررنگی در چارچوب تلاشهای نهضت آزادی برای حفظ آخرین مهره بازی شطرنج شاه و آمریکا ایفا کرده است.
در میان قرائن و شواهد فراوان صرفاً به یک نکته بسنده میکنیم. دکتر یزدی در مصاحبه با روزنامه شرق معترف است که تلاش داشته امام را متقاعد سازد تا دولت بختیار را به رسمیت بشناسد: «گفتم با همین وزیر کشوری که بختیار دارد اعلام میکنیم زیر نظر نظارت سازمان ملل رفراندوم میکنیم. مردم! سلطنت را میخواهید یا جمهوری؟» (یادنامه روزنامه شرق، 10/3/85، ص15) بنابراین ارائه کننده چنین پیشنهادی بعد از ناکامی در پیوند زدن بختیار با امام، نمیتواند با انتقاد از کسانی که در اوج قیام در جهت حفظ سلطنت گام برمیداشتند خود را از صف آنان جدا سازد زیرا لازمه چنین اقدامی به رسمیت شناختن دولت بختیار بود. رسمیت بخشیدن به آخرین برگه برای حفظ سلطنت در ایران، به هر بهانهای کاملاً نظرات دربار و آمریکا را تأمین میکرد.
البته در این مصاحبه مطالب خلاف واقع بسیار دیگری نیز وجود دارد که مناسب است به آنها نیز اشاره شود که از آنجملهاند: مصوبه شورای انقلاب بودن فروش هواپیماهای اف 14. چنین بحثی در شرح مذاکرات شورا نیامده است. ضمن اینکه آقای بنیصدر در این زمینه میگوید: «دوم مسأله هواپیماهای اف- 14 و قطعات یدکیای بود که ایران خریداری کرده بود و حکومت موقت میخواست این هواپیماهای اف- 14 را برگرداند.» (درس تجربه، خاطرات ابوالحسن بنیصدر،ص188) همچنین ادعای آقای یزدی در مورد برخورداری شورای پنج نفره مؤسس حزب جمهوری اسلامی از حق وتو، نه در اساسنامه این حزب آمده و نه هیچ یک از اعضای شورای مرکزی چنین امری را به عنوان رویه تأیید میکنند. در ارتباط با شرکت برخی چهرههای سرشناس نهضت در مراسم 14 اسفند آقای بنیصدر در دانشگاه تهران، آقای یزدی مدعی است که نهضت آزادی دکتر یدالله سحابی را بدین جهت مورد توبیخ قرار داد. حتی اگر این ادعا را بپذیریم بروز پیوندها در زمان مذاکرات مجلس بر سر عدم کفایت ریاستجمهور بنیصدر را چگونه میتوان رفع و رجوع کرد؟!
ادعای ارتباط سپهبد قرنی با احمد آرامش و نظر منفی امام به ایشان نیز اگر برای پوشاندن جفایی که دولت موقت براین سرباز غیور روا داشت نباشد از جمله روایات منحصر به فرد است.
در آخرین فراز این گفتار باید یادآور شد اینگونه تاریخ پردازی اگرچه میتواند نفسانیات افرادی متوهم را که همه چیز و همه کس را مدیون نقش بیبدیل خود میانگارند، ارضاء کند اما هرگز قضاوت آیندگان متاثر از تمسک به روشهای غیرمنصفانه نخواهد بود. حتی اگر براساس خودمحوری، خاطرهنگاری را از هشت جلد به هشتاد جلد رسانیم صرفاً چیزی جز نفسی متورم شده را به نمایش نخواهیم گذاشت.
این نیز بدان معنی نیست که در برابر این افراط، تفریطگونه در وادی نفی سلامت نفس و خیرخواهی مرحوم مهندس بازرگان درغلتیم. خدمات این شخصیت به ویژه در دهههای 20 و 30 نباید نادیده گرفته شود. اگر به دلیل کثرت خطاها در مقام سکانداری دولت موقت، جامعه به حق از وی رویگردان شد و اگر ضعف در دشمنشناسی و عدم اعتماد به قدرت مردم، زمینه را برای شکلگیری حلقههای معیوب در اطراف ایشان فراهم ساخت، اما نمیبایست در بازخوانی تاریخ معاصر زحماتش را نیز نادیده گرفت تا به بهانه سخن گفتن از مرحوم مهندس بازرگان، افرادی برای اثبات خود به طرح ادعاهایی بپردازند که با مسلمات رخدادهای به ثبت رسیده در تعارض است.