در محله به او میگویند 40 کیلویی، اما به قول بچههای محله همین 40 کیلویی با این کارش آنها را ضربه فنی کرده است.
نامش «کمیل نظافتی» است؛ بزرگ شده آمل است و در بابل درس طلبگی میخواند. این بزرگمرد کلیه خود را به یک کودک هشت ساله اهدا کرد و از آنجایی که خانواده شخص پذیرنده، وضعیت مالی خوبی نداشتند، ماشین خود را هم برای تأمین هزینه عمل پیوند فروخت!
عمل پیوند 26 بهمن ماه سال گذشته در بیمارستان شهید بهشتی شهرستان بابل انجام شد. با این طلبه ایثارگر گفتوگو کردیم و از شرایط جسمی و روحی و برخورد دیگران پرسیدیم و پاسخهای جالبی شنیدیم.
* جایی خواندم که در عالم طلبگی به بیماران سر میزدید، چه انگیزهای در سر داشتید؟
از آنجایی که ما طلبهایم و جامعه ما را مروج دین میداند باید خودمان را با ائمه معصومین(ع) وفق دهیم. همانطور که پیامبر و ائمه طاهرین در متن اجتماع بودند، مشکلات مردم را حل و فصل کرده و پیگیر امورات مردم بودند تقریباً 10 سالی میشود که شبهای جمعه سعی کردهام این بخش از فرمایش ائمه علیهمالسلام را سرلوحه خودم قرار دهم و در اجتماع باشم.
شبهای جمعه را به این اختصاص دادهام که به امورات درمانی بیمارانی که در بیمارستانها بستری هستند رسیدگی کنم و کاری را که از دستم بر میآید انجام دهم مثلا اگر کسی همراه نداشت او را همراهی کنم، بعضیها مشکل مالی دارند و از آنجا که بنده ملبس به لباس روحانیت هستم مسئولین بیمارستان با درخواست بنده، این بیماران را بیشتر همراهی کنند یا اینکه بعضی از افراد مشکل روحی دارند و با صحبت کردن و دلداری دادن، آنها روحیه میگیرند و مردم اجتماع نیز به این نیاز ندارند که از ما طلبهها بحث مالی را جویا شوند. بیشتر بحث عاطفی را توقع دارند که ما هم سعی میکنیم تا جایی که میتوانیم هر دو بخش را تامین کنیم؛ اگر بتوانیم در حد وسع مالیمان کمک میکنیم و اگر هم نشد با مسئولین رایزنی کنیم تا هزینههای درمان را کاهش دهیم و در بحث عاطفی نیز به این عزیزان روحیه دهیم.
* چند سال است که ازدواج کردهاید؟ فرزندی هم دارید؟
بنده سال 80 عقد کردم و سال 81 هم ازدواج کردم و اکنون حدود 13 سال است که از زندگی مشترک ما میگذرد و یک فرزند دو ساله دارم.
* در حال حاضر در شهر بابل زندگی میکنید؟
بله، محل تحصیل بنده بابل و خودم اهل آمل هستم و محل فعالیت تبلیغیام نیز «امیرکلا» از توابع هادیشهر بابلسر است.
* به نظر میرسد از ابتدای زندگی مشترکتان، تصمیم بر عیادت بیماران در شبهای جمعه گرفتهاید، نظر همسرتان در این خصوص چیست؟
ما در مورد این قضیه با خانواده اتمام حجت کردهایم و همسرم نیز موافقت کرده و بنده به ایشان گفتم که عصر پنجشنبه تا جمعه را در اختیار خودم باشم تا بتوانم امورات مردم را انجام دهم و همسرم نیز از این موضوع استقبال کرد. البته سایر اوقات هفته را همراه با خانواده سپری میکنم.
اگر از اجتماع غافل باشم از استمرار کار انبیا باز خواهم ماند
* معمولاً افراد، آخر هفته را برای رسیدگی به امور خانواده اختصاص میدهند در حالی که شما دقیقاً زمان فراغت آخر هفته را برای مردم قرار دادهاید؟
الحمدلله تمام برنامهریزی زندگیام را دارم؛ حداقل هفتهای دو تا سه مرتبه را همراه با خانواده به بیرون میرویم. بالأخره هر کسی به این نیاز دارد که حال و هوایی عوض کند و روحیهای بگیرد و خوشبختانه بنده به این بحث نیز توجه کردهام نه اینکه از آن غافل باشم منتها از اجتماع نیز غافل نیستم چرا که اگر برای خانواده وقت بگذارم و از اجتماع غافل باشم استمرار کار انبیا باز خواهم ماند.
* در حال حاضر شما فقط مشغول فرا گرفتن دروس طلبگی هستید یا فعالیت دیگری هم دارید؟
بنده طلبه طرح هجرت، مشغول تحصیل بوده و نمازهای جماعت ظهر و عصر و مغرب و عشا را نیز به جماعت در یکی از مساجد اقامه میکنم. همچنین مباحث تبلیغی را نیز دنبال میکنم.
* پس با این حساب آیا شهریهای که بابت طلبگی دریافت میکنید کفاف زندگی شما را میدهد؟
بنده بارها به دوستان و نزدیکان خود گفتهام؛ آنهایی که کارمند هستند و حقوق مکفی دارند میبینم که آنها در زندگیشان عقب افتادهاند. همیشه میگویند که ما قسط داریم یا قرضهایمان بالا گرفته است. من به آنها میگویم مبلغی که من دریافت میکنم این مقدار است اما آنها باورشان نمیشود و به آنها میگویم حرفهایی که من به شما میزنم حقیقت محض است.
* جسارتاً میتوانید مبلغ دریافتیتان را بگویید؟
اگر بخواهید کل شهریهای که از حوزه علمیه و فعالیت تبلیغیام دریافت میکنم بگویم به 480 هزار تومان میرسد و حقوق یا شهریهای از جای دیگری نمیگیرم.
بعضیها با رفتن به سفرهای خارجی خوش هستند و برخی دیگر در محله خود
* یعنی این حقوق کفاف تمام هزینههای زندگی شما را میکند هم میتوانید خانواده را به تفریح ببرید و هم نیازهای آنها را برآورده کنید؟
ما قبلاً که ماشین داشتیم با ماشین خودمان بیرون میرفتیم. بعد از ماجرای آقا سجاد که مجبور شدم ماشینم را بفروشم و هزینه درمانی آقاسجاد را فراهم کنم برنامهریزیمان عوض شد. به جای اینکه با ماشین برویم پیادهرویمان بیشتر شد، به جای اینکه جای دور برویم جاهای نزدیک میرویم، یک جوری که بهمان خوش بگذرد.
زمانی انسانها با سفرهای خارجی خوش هستند و زمانی هم در محل خودشان به جایی می روند مهم این است که خوش باشند.
9 بار با پای پیاده به کربلا رفتهام/ تا آخرین لحظه سردار خانی هم متوجه نشد که آن طلبه من هستم
* برای تأمین هزینههای عمل پیوند از کسی کمک نخواستید؟ یا کسی شما را یاری نکرد؟
در بحث تأمین هزینه به خیلی از افراد رو زدیم متأسفانه نتوانستیم پولی فراهم کنیم. فقط یکی دو نفر از خیرین مانند آقا جواد قلیتبار و حاجآقای عیسیپور دیگر کسی چون ما خودمان اهل عمل نبودیم کسی به ما لبیک نگفت و کسی کمک مادی به ما نکرد منتهی من با عزیزی تماس گرفتم که در دو سفر کربلا همراه ایشان بودیم.
(یکی از توفیقات بنده این است که هر سال معمولاً بعد از امتحانات ترم در حوالی تیر و مرداد ماه از آمل به سمت کربلا پیاده میروم و تاکنون 9 سفر از آمل به سمت کربلا با پای پیاده رفتهام.)
سرداری به اسم حاجمهدی خانی داریم ایشان دو سفر از سفر کربلا با من همسفر بود من به ایشان گفتم سردارجان طلبهای هست که از ما کمک میخواهد اگر در توان دارید بخش مالی را حمایت کنید. ایشان فرمود گزینه خوبی است. گفت گروهی الان برای خدمت میرسند. با خودم فکر میکردم که لابد از مجمع خیرین میخواهند بیایند و سجاد را تحت پوشش مالی قرار دهند. ناگهان دیدم فردی به نام آقای حیدری آمد و گفت: من مستندساز هستم و با مجوز آمدند که حرکات ما را تصویربرداری کنند.
من به او گفتم آن طلبه خود را گم کرده است شما نمیتوانید آن طلبه را پیدا کنید چرا که او هنوز خود را پیدا نکرده است. آقای حیدری گفت شما چکار دارید ما میخواهیم با آن طلبه ملاقات داشته و صحبت کنیم. شما چرا انقدر پافشاری میکنید تا ما آن طلبه را نبینیم؟! من به او گفتم هدف شما چیست؟ آقای حیدری پاسخ داد پیوند میان روحانیت و جامعه، و فرهنگ اهداء عضو و همین یک کلمه کافی بود تا مرا مجاب کنند. بعد به آقای حیدری گفتم آن طلبه بیچارهای که به دنبالش میگردید من هستم اما جالب اینجاست که تا آخرین لحظه نیز خود سردار هم متوجه نشد که آن طلبه من هستم یعنی من به کسی اجازه ندادم که شناخته شوم اما بالاخره مستندساز با تمام مجوزهایی که لازم بود آمد و صحنههای مختلف را فیلمبرداری کرد و در حال حاضر نیز قرار است مستندی از ماجرای اهداء کلیه بسازد که با «لبخند سجاد» است.
غیر از افراد درجه یک خانواده، کسی از موضوع پیوند کلیه باخبر نبود
* یعنی در واقع شما علاوه بر اهداء کلیه خود، ماشینتان را نیز به خاطر عمل جراحی آقا سجاد فروختید؟ آیا این کار برای شما سخت نبود؟
من یک هدف را دنبال کردم و آن نیز این بود حالا که میتوانم سجاد را نجات دهم به دنبال نجات سجاد باشم و اصلاً این موضوع به ذهنم خطور نکرد. حتی به بحث رسانهای نیز فکر نمیکردم که این موضوع روزی رسانهای شود، چرا که ما خیلی در کتمان و آهسته قدم برداشتیم و برای این عمل رفتیم. حتی غیر از پدرم و اقوام درجه یک خانواده، کسی از این موضوع باخبر نبود.
اگر دیگران نیز متوجه این موضوع شدند بر این باور بودند که کلیه من از کار افتاده و من قرار است مورد پیوند قرار بگیرم و از این رو کسی از اصل موضوع باخبر نبود.
برای اهدای کلیه به سجاد کوچولو ابتدا از همسرم اجازه گرفتم
وقتی برای این موضوع تصمیم گرفتم آمدم منزل با همسرم مشورت کردم و گفتم آیا اجازه میدهید و در واقع ایشان باید اجازه نهایی را به من میداد. بالاخره شریک زندگیام هم بود و باید یک عمر تحمل میکرد و من تبعات این کار را میدانستم که ممکن است کلیهام از کار بیفتد، دیالیزی شوم و گرفتاریهای اینچنینی پیدا کنم و برای خانوادهام مشقت به وجود میآید به خاطر همین نیز از همسرم مشورت گرفتم و ایشان بدون اینکه لحظهای درنگ داشته باشد گفت اگر اجازه دهید من دوست دارم این کار را انجام دهم!
به همسرم گفتم اگر قلباً شما راضی هستید که این حرکت انجام شود پس مأموریت را به من بسپارید و همسرم تا آخرین مرحله مرا حمایت کرد شاید دیگران وقتی میآمدند تا ایشان را مجاب کنند که من از کاری که میخواهم انجام دهم انصراف دهم میفرمود مسئله نجات جان یک بچه است و خودش بهتر میداند چه کاری باید انجام دهد.
وقتی سجاد به هوش آمد همسرم میگفت فکر کردم که فرزند خودم به هوش آمده است
* خیلی جالب است مسئله اهداء کلیه یک طرف و رضایتمندی و همراهی همسرتان نیز مضاعف بر آن قابل تحسین است؟
افرادی که اینچنینی هستند تربیت اسلامی شدهاند و بهتر است بگوییم تربیتی انسانی- اسلامی، این طور تربیت شدهاند که خودشان را با شرایط وفق داده و خود را در آن جایگاه میبینند. لحظهای که من و آقاسجاد بعد از عمل جراحی داشتیم به هوش میآمدیم همسرم گفت که لحظهای نه گریه کردم و نه شرایطی که دیگران داشتند داشتم؛ بلکه زمانی که آقا سجاد به هوش آمد فکر کردم فرزند خودم است که به هوش میآید و از این خوشحال بودم که آقا سجاد دوباره میتواند نفس بکشد و دیگر آن درد دیالیز را تحمل نمیکند.
دکترم میگفت: هفتخوان رستم را برای حاجآقا گذاشتهایم که این عمل را انجام ندهد
*احساس میکنم اینکه شما میگویید این عمل را در خفا انجام دادید و نمیخواستید کسی از این موضوع مطلع شود اما اکنون رسانهای شده است به دلیل خلوص نیت شما بود. چرا که هرچه انسان خالصتر باشد خداوند او را در میان بندگان خود محبوبتر میکند.
اصلا بحث خلوص نیست، خداوند از ما بگذرد و همهاش از محضر خداوند متعال استمداد میطلبم مبادا این حرکت موجب غرور شود و منیتی برای من داشته باشد و از این رو اصلا به چشمم نیامد و نخواهد آمد.
قرار نبود کسی از این حرکت مطلع شود. با این اوصاف تا زمانی که به بحث عمل جراحی برسیم و پیوند انجام شود موانع بسیاری را برای ما تراشیدند. یعنی خود دکتر اکبرزاده جراح پیوند ما بود فرمودند که ما هفتخوان رستم را برای حاجآقا گذاشتهایم که این عمل را انجام ندهند اما حاج آقا با همت خود، این هفتخوان رستم را به سلامتی پشت سر گذاشت. این تعابیری بود که جناب دکتر به کار میبرد تا بنده مجاب شوم که پیوند کلیه را انجام ندهم.
وقتی میدیدند طلبهای ملبس به لباس روحانیت کلیه خود را اهدا میکند، حساسیت آنها بیشتر میشد
* آیا موانع دیگری برای منصرف کردن شما از عمل پیوند کلیه وجود داشت؟
بله. بار اول میگفتند حاج آقا کلیهاش را فروخته است. در همان مجموعههای درمانی و یا حتی در بحث طلبگی نیز این موضوع را وارد کردند که حاجآقا کلیهاش را فروخته است، بعد گفتند حاج آقا آمده خودش را مطرح کند، سپس عنوان کردند که ایشان سیاسی و خطرناک است و عقبه مشخصی ندارد. تمام این موارد با سند و مدرک بود. همچنین گفتند که این آقا (بنده) از نظر سلامت عقلی و ذهنی، فرد سالمی نیست. باید تست روحی- روانی شود و در طی یک روز روانپزشک و روانشناس از بنده تست گرفتند و این شرایط و حساسیت به این دلیل بود که بنده طلبه بودم و این حساسیت بیشتر میشد.
وقتی میدیدند که طلبهای ملبس به لباس روحانیت بحث اهداء کلیه را انجام میدهد حساسیت آنها بیشتر میشد لذا چون هیچ نسبت فامیلی میان من و آقا سجاد نبود و حتی کوچکترین آشنایی با هم نداشتیم برای آنها این مطرح بود که حاج آقا با چه انگیزهای این کار را انجام میدهد؛ پول که نگرفته است میگوید نمیخواهم، به تعبیر خود حاجآقا دنبال بهشت هم که نیست. فضل خدا را هم نمیخواهد و خدا را کریمتر از این حرفها میداند. پس چه دلیلی دارد که این کار را انجام میدهد. یا جای دیگری با صراحت تمام گفتند که 80 میلیون تومان از طرف جامعه روحانیت به کارت حاجآقا واریز کردهاند و حاجآقا مجبور است که این کار را انجام دهد!!! در صورتی که اصلاً این حرفها نبود و بعد از پیوند تمام این صداها خاموش شد و فردی که گفته بود 80 میلیون به کارتم واریز شده نیز توبیخ شد و فهمیدند که این ماجرا عقبهای نداشت.
کار من از کار شهدا بالاتر نیست/ کمیل به دنبال کسب شهرت نبود
* قبل از اهداء کلیه چه حسی داشتید؟
به عزیزان گفتهام که اگر محبوبیتی در ادامه این کار ایجاد شود و کمیل نظافتی را تمام دنیا بشناسند بعد از آن چه چیزی نصیب کمیل خواهد شد، غیر از اینکه گناهش بیشتر میشود و مسئولیتش سنگینتر! پس کمیل به دنبال اینها نبود که معروفیتی برای او پیش آید و اگر کسی هم به سراغ او آمد اعم از رسانه یا خبرگزاری یا حتی اکنون که شبکههای بیگانه با بنده تماس میگیرند خودشان به سراغ کمیل آمدند نه اینکه کمیل به سراغ آنها رفته باشد. کمااینکه الان خود شما فرمودید که از دیروز تا امروز به زحمت افتادید و با سختی توانستید شماره مرا دنبال کنید و اکنون که بنده با شما صحبت میکنم دیگر شخص کمیل نظافتی مطرح نیست این حرکت باید نهادینه شود و سجادهای دیگری از جامعه نجات پیدا کنند. همه باید این حس را داشته باشند که خداوند از آنچه که به آنها داده باید انفاق کنند. یکی از مال و دیگری از جانش. ما که از شهدا بالاتر نیستیم چرا که آنها از جانشان گذشتند.
بنده نه از باب تحسین و نه از باب تکذیب، سخنی با رسانههای بیگانه ندارم. اکنون که بیگانگان ما را تحریم و تهدید میکنند 8 سال دفاع مقدس که هیچ چیزی نداشتیم و توانستیم در برابر ابرقدرتها ایستادگی کنیم اکنون هر یک از ما به ابرقدرتی تبدیل شدهایم و در رأسمان نیز یک رهبر بسیجی که در اوج قدرت است وجود دارد که با امیرالمومنین(ع) هممسلک است. ما به دشمنان گوشزد میکنیم امروز که منِ طلبه جزئی، یک فرد کوچکی از جامعه که خیلی راحت از کلیه و از مالم میگذرم که یک بچه نجات پیدا کند در زمان خود اگر رهبرمان لب تر کند و برای ناموس، وطنمان خطری ایجاد شود گزینه روی میز، جان ما است و جانمان را برای رهبرمان تقدیم خواهیم کرد.
وقتی فیلم لحظه به هوش آمدنم را دیدم اشک از چشمانم جاری شد
* بعد از عمل وقتی کلیه شما در بدن آقاسجاد قرار گرفت زمانی که به هوش آمدید چه حسی داشتید؟
این لحظه را فیلم گرفتهاند. زمانی که خودم آن را مشاهده کردم اشک از چشمانم جاری شد. اینکه وقتی من داشتم به هوش میآمدم در عالم بیهوشی دو انگشت خود را به نشانه پیروزی بالا آوردم و گفتم که بالأخره این حرکتها تمام شد و دیگر کسی به ما متلک نمیگوید و پیوند سجاد موفقیتآمیز بود.
حالا که این پیوند انجام شد بنده 30 سال سن دارم و میتوانم درد را تحمل کنم و ... این سخنان را در حال بیهوشی میگفتم و خوشحالم که خداوند ظاهر و باطن مرا در این قضیه یکی کرد و امیدوارم در ادامه مسیر زندگی نیز همین مسئله رعایت شود و حس خوبی که خداوند بعد از زندگی مجدد آقاسجاد به من داد تا آخر عمر برایم حفظ شود.
بعد از عمل پیوند کلیه آقا سجاد، 15 سجاد دیگر پیدا کردهام
چه صحبتی با مخاطبان دارید؟
مردم ما مردم خوبی هستند همین که بفهمند یک نفر درد دارد به دردشان پاسخ میدهد انشاءالله که بتوانم با مردم خوب و متدین، سجادهای بیشتری از جامعه را نجات دهم.
عزیزانی در حال شیمیدرمانی هستند که بنده با آنها در ارتباطم و بعد از پیوندمان تقریبا 15 سجاد پیدا کردهایم. چندتایشان شیمیدرمانی میشوند و چند نفر دیگر در انتظار پیوند کلیه و برخی دیگر تالاسمی هستند. امیدوارم مسئله کمک به همنوعان همهگیر شود و همه روحانیون بیایند پای کار. چون رسالت انبیاست و تمام عرصه اجتماع باید در این مسئله دخیل شود به ویژه روحانیت عزیز که مروج دین بوده و در لباس مقدس پیغمبر هستند.
بچههای محله به من گفتند شما حاجی 40 کیلویی ما را ضربه فنی کردی و ما پیش شما کم آوردیم
وقتی بنده از بیمارستان مرخص شدم تمام اقشار جامعه به عیادت من آمده بودند از جامعه روحانیت، بازاری، کسبه، نظامی، مسئولین و دانشجویان و طلاب گرانقدر و حتی کسانی که مورد وثوق جامعه نیستند، به ملاقات بنده آمدند و چند نفری در اطراف من نشسته بودند و گفتم ببخشید از اینکه من روی تخت دراز کشیدم و شما روی موکت نشستهاید، این زندگی زندگی طلبگی ماست. آنها یک جمله بسیار زیبایی را به من گفتند که من هیچگاه آن را فراموش نمیکنم. آنها به من گفتند حاجآقا ما هرکداممان با چاقو و قمه، 20- 30 تا فرد را حریف هستیم و در دعوا کم نمیآوریم اما تو حاجی 40 کیلویی ما را ضربه فنی کردهای و این جمله برایم جالب بود. آنها با تعابیر خودشان میگفتند که شما حاجی 40 کیلویی ما را ضربه فنی کردهاید و ما پیش شما کم آوردهایم.