تیپ در حال عقبنشینی بود و باید کاری میکردیم، در آن تیپ یک فرمانده گردانی بود که خیلی شجاعت داشت؛ دیدم روحیهاش عالی است، سریع به او گفتم: «تو فرمانده بشو».
به گزارش شهداي ايران به نقل از فارس، عرصه جنگ محل بروز اتفاقات خارقالعاده و بسیاری طرفهها بود؛ گاهی وقتها در صحنههای نبرد حادثهای به وقوع میپیوست که شاید در وضعیت عادی و به دور از هنگامه رزم هیچ گاه رخ نمیداد.
شهید امیر سپهبد «علی صیاد شیرازی» پیرامون یکی از رخدادهای نادر این گونه روایت میکند که در ایام شهادتش منتشر میشود.
****
در فروردین سال 1361 وقتی دشمن با تمام توان خود در دشت عباس پاتک کرد، واحدهای تانک تیپ 2 زرهی دزفول به آنها حمله کردند و در اولین یورشی که به طرف دشمن بردند، دشمن با تانک پیشرفتهتر حمله کرد و با تانکهای تی 72 شش یا هفت دستگاه تانک ما را زد.
این اثر بدی روی تیپ میگذارد؛ یک دفعه تیپ عقبنشینی کرد. عقب نشینی تیپ، یعنی اطمینان دشمن از اینکه دیگر نمیتوانیم کار کنیم و میتواند دوباره تنگه را از دستمان در بیاورد.
داد و بیداد همه در آمده بود؛ با هلیکوپتر خودم را به دشت عباس رساندم و بین تانکهای خودی که در حال عقبنشینی بودند، نشستم. وضعیت عجیبی بود؛ وقتی اوضاع را بررسی کردم، متوجه شدم فرمانده تیپ ترسیده بود. درست است تانکهایش ضربه خورده بودند ولی بیشتر ترس فرمانده تیپ موجب این عقبنشینی شده بود.
قپههای سرهنگی همراهم بود؛ بین آن نیروها یک فرمانده گردانی بود که خیلی شجاعت داشت؛ به نام لهراسبی که لرستانی بود؛ قبلا او را میشناختم در عملیات طریقالقدس خیلی فداکاری کرده بود. دیدم روحیهاش عالی است. او میگفت: «میزنیم ما، مسئلهای نیست».
سریع گفتم: «تو فرمانده بشو».
باورش نمیشد. گفت: «مگر میشود، توی میدان جنگ؟!».
گفتم: «این درجهات، تو بشو فرمانده تیپ».
همان جا سریع ابلاغ کردم که فلانی به سرهنگی ارتقا درجه پیدا کرد و از این لحظه فرمانده تیپ است. البته شخصیت فرمانده قبلی تیپ را هم حفظ کردم.
شهید امیر سپهبد «علی صیاد شیرازی» پیرامون یکی از رخدادهای نادر این گونه روایت میکند که در ایام شهادتش منتشر میشود.
****
در فروردین سال 1361 وقتی دشمن با تمام توان خود در دشت عباس پاتک کرد، واحدهای تانک تیپ 2 زرهی دزفول به آنها حمله کردند و در اولین یورشی که به طرف دشمن بردند، دشمن با تانک پیشرفتهتر حمله کرد و با تانکهای تی 72 شش یا هفت دستگاه تانک ما را زد.
این اثر بدی روی تیپ میگذارد؛ یک دفعه تیپ عقبنشینی کرد. عقب نشینی تیپ، یعنی اطمینان دشمن از اینکه دیگر نمیتوانیم کار کنیم و میتواند دوباره تنگه را از دستمان در بیاورد.
داد و بیداد همه در آمده بود؛ با هلیکوپتر خودم را به دشت عباس رساندم و بین تانکهای خودی که در حال عقبنشینی بودند، نشستم. وضعیت عجیبی بود؛ وقتی اوضاع را بررسی کردم، متوجه شدم فرمانده تیپ ترسیده بود. درست است تانکهایش ضربه خورده بودند ولی بیشتر ترس فرمانده تیپ موجب این عقبنشینی شده بود.
قپههای سرهنگی همراهم بود؛ بین آن نیروها یک فرمانده گردانی بود که خیلی شجاعت داشت؛ به نام لهراسبی که لرستانی بود؛ قبلا او را میشناختم در عملیات طریقالقدس خیلی فداکاری کرده بود. دیدم روحیهاش عالی است. او میگفت: «میزنیم ما، مسئلهای نیست».
سریع گفتم: «تو فرمانده بشو».
باورش نمیشد. گفت: «مگر میشود، توی میدان جنگ؟!».
گفتم: «این درجهات، تو بشو فرمانده تیپ».
همان جا سریع ابلاغ کردم که فلانی به سرهنگی ارتقا درجه پیدا کرد و از این لحظه فرمانده تیپ است. البته شخصیت فرمانده قبلی تیپ را هم حفظ کردم.