کاروان زائران صلح سوریه که از شنبه در ایران به سر میبرند، روز گذشته (دوشنبه) به اصفهان سفر کرده و ضمن دیدار با آیتالله جوادی آملی در همایش «ادیان علیه تکفیر» شرکت کردند؛ حضور این کاروان در قم دارای حاشیههای متفاوتی بوده است.
به گزارش شهداي ايران به نقل از ايسنا، کاروان زائران صلح سوریه که از شنبه در ایران به سر میبرند، روز گذشته (دوشنبه) به اصفهان سفر کرد و ضمن دیدار با آیتالله جوادی آملی در همایش «ادیان علیه تکفیر» شرکت کردند.
حضور این کاروان در قم دارای حاشیههای متفاوتی بوده است که در زیر بخشی از آنها میآید.
* سؤالی که مادام ماگوایر، برندۀ جایزۀ صلح نوبل در سال 1976 از آیتالله جوادی آملی میپرسد این است: «معنا و روح صلح چیست؟»
ترجمۀ دیدار آیتالله جوادی با اعضای کاروان زائران صلح، حالوروز خوبی نداشت. همینقدر بگویم که بخشی از صحبتهای آیتالله جوادی که در یک زمینۀ کلانتر صلحخواهی در سوریه را به آنچه روزانه در فلسطین میگذرد ربط میداد، اصلاً ترجمه نشد! نهاینکه تعمدی در کار باشد، آدمِ اینکارهای برای ترجمه انتخاب نشده بود. جدا از این معضل، اصل پرسیدنِ چنان سؤالی از جانب چنان شخصی درخور تأمل است.
جالب است که پاسخ آقای جوادی آملی هم از «مرگ» شروع شد: «کسانی که در سوریه در آتش جنگ میدمند، گمان میکنند با مردن میپوسند و تمام میشوند. اما مرگ پایان راه نیست، بلکه میانۀ راه است...» تا چشمانداز را درست نکنی، هیچچیز دیگر اصلاح نخواهد شد. این، آنچیزیاستکه برندۀ جایزۀ صلح نوبل باید میشنید و در ترجمه درنیامد. بعدتر سر میز ناهار وقتی سیدروحالله رضوی لبّ مطالب آیتالله جوادی را برای اعضا ترجمه کرد، یکی از پاکستانیها که از قضا فارسی هم میدانست، گفت تازه فهمیدم صحبتها چه بود!
* در بخش حاشیههای سفر باید فصلی را باز کنم با عنوان «تفریحات حین سفر» و بهتدریج آن را کامل کنم. دیروز در مسیر رفتن از مؤسسۀ اسراء به سمت رستوران برای صرف ناهار، مادر مریم اَگنس بر روی تبلت نحوۀ یک بازی را به همراهش یاد میداد. همراهش هم راهبه است.
* وقتی برای ناهار از اتوبوس پیاده میشدم، یکلحظه پاکت سیگار بهمنِ پایهکوتاهی که در دست جوان استرالیایی بود نگاهم را جلب کرد. از اتوبوس که پیاده شدم (جوان چند ردیف جلوتر از من بود و زودتر پیاده شد)، دیدمعلیاکبر و یکی دیگر از بچهها همان جوان استرالیایی را نگه داشتهاند و از او عکس میگیرند؛ سیگاری در گوشۀ لبش گذاشته بود و پاکت سیگار را هم جلوی لنز دوربین نمایش میداد.علیاکبر کهمن را که دید، گفت این را در حاشیهها بنویس، بحث حمایت ازتولید ملی است! به یکی از بچهها گفتم از جوان بپرسد نظرش دربارۀ سیگار ایرانیای که میکشید چیست؟ جواب داد: «طعمش از کِنت بهتر است.»؛ ما رفتیم و جوان سیگار را آتش زد و تا تمام نکرد به محوطۀ روبازِ حیاط رستوران وارد نشد.
* وقت ناهار دوباره سروصدای بچهها بلند شد که: «حاشیه! حاشیه!» بچهها در همین چند ساعت نشان دادهاند که دنبال اینجور حواشی میگردند. حتماً تجربۀ برنامههای قبلی است. شب متوجه میشوم در سفر کاروان آسیایی غزه هم، در سایت امت واحده بخشی مجزا برای همینگونه حواشی راه انداخته بودهاند و حسابی فعال بودهاند. اینبار قضیه ازاینقرار بود که سه نفر از اعضای کاروان، سرجمع دو وعده غدا سفارش میدهند.
علیرضا میگفت که چون میخواهند به سوریه بروند، رعایت اینجور مسائل را میکنند. علیاکبر میگفت دیروز هم در اصفهان، وقتی غذاخوردنشان تمام میشود، تکههای دستنخوردۀ پیتزاها را جمع میکنند و میسپارند آنها را به کسانی که غذا نخوردهاند یا نیاز دارند بدهند. گفته بودند «اسراف» میشود. وی میگفت ایرانیهایی که در رستوران بودند، همینطور مبهوت مانده بودند.
* لباس اعضای خارجی کاروان، تنوع رنگ لباس بچههای ایرانی را ندارد. مردهاشان بیشتر سفید و سیاه پوشیدهاند و زنهاشان هم همینها و کمی هم رنگهای آبی و صورتی و سایر رنگها. در لباسپوشیدن هم بسیار شلخته دیدمشان. نمیدانم از سرِ سهلگیری در سفر است، یا سنوسالی که ازشان گذشته، یا اصلاً همیشه همینطورند؛ البته همۀ اعضای کاروان، جز دو مستندساز سفیدپوست و یک سیاهپوست استرالیایی، سنوسالدار هستند. تنوع رنگ مختصری هم که گفتم، بیشتر مربوط به همین جوانترهاست. البته مادام ماگوایر از این قاعده مستثناست.
* مادر «مریم اَگنس» دلواپس رسانه است. موضوع سخنرانی او در مدرسۀ معصومیه، «جنایتهای تکفیریها و سکوت رسانههای غربیـعربی» بود. اصلاً خود راهبهای که رسانه را و دنیایی را که رسانه در آن مهم است میشناسد، شخص جالبی است. شکلوشیوۀ اجرای سخنرانی هم نشان داد که این آشنایی با رسانه، آشناییِ کمی نیست. مادراَگنس بهخوبی فهمیده که خودش هم باید بهمثابۀ رسانه عمل کند و این را در ساختار سخنرانیاش هم لحاظ کرده است.
او در سخنرانیاش علاوه بر ارائۀ یک دستهبندی تحلیلی از جریان تکفیریها که نشان از ورود باتأمل و پیگیرانه دراینباره دارد، مشاهدات شخصی خودش در یک روز را روایت کرده و از قِبَل بیان این مشاهدات بهشیوهای مناسب، جنایتهای تکفیریها و سکوتها و تحریفهای رسانهایِ حامیان آنها را برملا کرده است. برای افشای حقیقتی تحریفشده یا کتمانشده، هیچچیزی بهاندازۀ مشاهدات میدانی و مستند یک ناظر واقعی بهکار نمیآید، البته اگر به شیوهای درست ارائه شود و سخنرانی مادر مریم اَگنس درست ارائه شد.
بعداً فهمیدم بچههای میثاق در جریان همین حرکت کاروان زائران صلح، مشغول ساختن مستندی با محوریت مادر مریم اَگنس و مادام ماگوایر هستند. باید دید مستند درست ساخته میشود یا نه.
* بخش آخر همایش ادیان علیه تکفیر در سالن شوروشوق انداخت. از همان ابتدای این بخش، به یاد محمدحسین جعفریان افتادم. جایی خاطرهای نوشته بود که الآن نمیدانم در جریان کاروان آسیایی غزه بود یا کاروان جهانی الی بیتالمقدس. میگفت دیده جمعیت محدودشان در جایی جمع شدهاند و پلیس هم در محدودهای دورشان را گرفته است و خبرنگاران و عکاسان هم بیکار و بیانگیزه در گوشهای نشستهاند. دستبهکار میشود و مشتی پرچم و پلاکارد را به دستکودکان حاضر در کاروان میدهد و با خانمش که در کاروان با او همراه بوده هماهنگ میکند که آنکودکان را در کنار پلیس جمع کند و... . القصه پرچمها و پلاکاردها در دستان کودکان در کنار چند پلیس معارض، آنچه باید با روان عکاسان میکرد، کرد. شوروشوقی به جان عکاسان افتاد و رسانه تکانی خورد.
دیروز هم گل و پلاکارد دادند دست بچهها و زنها و خارجیهای سیاهپوستی که در سالن بودند و فرستادندشان بالای صحنه تا آنها را «در حرکتی نمادین» به اعضای کاروان بدهند تا آن را از جانب مردم ایران به بچهها و مردم مظلوم سوریه بدهند. جلوی صحنه از حضور عکاسان و فیلبرداران شلوغ شد و خلوت نشد تا مجبور شدند کمیِ وقت را عَلم کنند و ماجرا را فیصله بدهند.
* دیروز در مدرسۀ معصومیه، در بخش آخر برنامه، بالای صحنه وقتی بچهها گلبهدست جلوی میهمانان خارجی صف کشیده بودند تا عکاسان عکس بگیرند، یکی از عوامل هماهنگی عقبعقب رفت و ناخواسته به بچهای برخورد کرد و بچه از پشت به زمین افتاد. دخترک آرامآرام از بهت اولیه خارج شد و گریه را سر داد. وضعیتی شد. آن بالا پدرومادری هم در کار نبود. ماجرا درست جلوی مادام ماگوایر، دارندۀ جایزۀ صلح نوبل اتفاق افتاد و او بلافاصله شروع کرد به نوازش و بوسیدن دخترک تا آرامش کند. دختر آرام نشد تا او را از صحنه پایین آوردند و به مادرش سپردند. راستی که «صلح» برای دخترک پدرومادر نمیشود.
حضور این کاروان در قم دارای حاشیههای متفاوتی بوده است که در زیر بخشی از آنها میآید.
* سؤالی که مادام ماگوایر، برندۀ جایزۀ صلح نوبل در سال 1976 از آیتالله جوادی آملی میپرسد این است: «معنا و روح صلح چیست؟»
ترجمۀ دیدار آیتالله جوادی با اعضای کاروان زائران صلح، حالوروز خوبی نداشت. همینقدر بگویم که بخشی از صحبتهای آیتالله جوادی که در یک زمینۀ کلانتر صلحخواهی در سوریه را به آنچه روزانه در فلسطین میگذرد ربط میداد، اصلاً ترجمه نشد! نهاینکه تعمدی در کار باشد، آدمِ اینکارهای برای ترجمه انتخاب نشده بود. جدا از این معضل، اصل پرسیدنِ چنان سؤالی از جانب چنان شخصی درخور تأمل است.
جالب است که پاسخ آقای جوادی آملی هم از «مرگ» شروع شد: «کسانی که در سوریه در آتش جنگ میدمند، گمان میکنند با مردن میپوسند و تمام میشوند. اما مرگ پایان راه نیست، بلکه میانۀ راه است...» تا چشمانداز را درست نکنی، هیچچیز دیگر اصلاح نخواهد شد. این، آنچیزیاستکه برندۀ جایزۀ صلح نوبل باید میشنید و در ترجمه درنیامد. بعدتر سر میز ناهار وقتی سیدروحالله رضوی لبّ مطالب آیتالله جوادی را برای اعضا ترجمه کرد، یکی از پاکستانیها که از قضا فارسی هم میدانست، گفت تازه فهمیدم صحبتها چه بود!
* در بخش حاشیههای سفر باید فصلی را باز کنم با عنوان «تفریحات حین سفر» و بهتدریج آن را کامل کنم. دیروز در مسیر رفتن از مؤسسۀ اسراء به سمت رستوران برای صرف ناهار، مادر مریم اَگنس بر روی تبلت نحوۀ یک بازی را به همراهش یاد میداد. همراهش هم راهبه است.
* وقتی برای ناهار از اتوبوس پیاده میشدم، یکلحظه پاکت سیگار بهمنِ پایهکوتاهی که در دست جوان استرالیایی بود نگاهم را جلب کرد. از اتوبوس که پیاده شدم (جوان چند ردیف جلوتر از من بود و زودتر پیاده شد)، دیدمعلیاکبر و یکی دیگر از بچهها همان جوان استرالیایی را نگه داشتهاند و از او عکس میگیرند؛ سیگاری در گوشۀ لبش گذاشته بود و پاکت سیگار را هم جلوی لنز دوربین نمایش میداد.علیاکبر کهمن را که دید، گفت این را در حاشیهها بنویس، بحث حمایت ازتولید ملی است! به یکی از بچهها گفتم از جوان بپرسد نظرش دربارۀ سیگار ایرانیای که میکشید چیست؟ جواب داد: «طعمش از کِنت بهتر است.»؛ ما رفتیم و جوان سیگار را آتش زد و تا تمام نکرد به محوطۀ روبازِ حیاط رستوران وارد نشد.
* وقت ناهار دوباره سروصدای بچهها بلند شد که: «حاشیه! حاشیه!» بچهها در همین چند ساعت نشان دادهاند که دنبال اینجور حواشی میگردند. حتماً تجربۀ برنامههای قبلی است. شب متوجه میشوم در سفر کاروان آسیایی غزه هم، در سایت امت واحده بخشی مجزا برای همینگونه حواشی راه انداخته بودهاند و حسابی فعال بودهاند. اینبار قضیه ازاینقرار بود که سه نفر از اعضای کاروان، سرجمع دو وعده غدا سفارش میدهند.
علیرضا میگفت که چون میخواهند به سوریه بروند، رعایت اینجور مسائل را میکنند. علیاکبر میگفت دیروز هم در اصفهان، وقتی غذاخوردنشان تمام میشود، تکههای دستنخوردۀ پیتزاها را جمع میکنند و میسپارند آنها را به کسانی که غذا نخوردهاند یا نیاز دارند بدهند. گفته بودند «اسراف» میشود. وی میگفت ایرانیهایی که در رستوران بودند، همینطور مبهوت مانده بودند.
* لباس اعضای خارجی کاروان، تنوع رنگ لباس بچههای ایرانی را ندارد. مردهاشان بیشتر سفید و سیاه پوشیدهاند و زنهاشان هم همینها و کمی هم رنگهای آبی و صورتی و سایر رنگها. در لباسپوشیدن هم بسیار شلخته دیدمشان. نمیدانم از سرِ سهلگیری در سفر است، یا سنوسالی که ازشان گذشته، یا اصلاً همیشه همینطورند؛ البته همۀ اعضای کاروان، جز دو مستندساز سفیدپوست و یک سیاهپوست استرالیایی، سنوسالدار هستند. تنوع رنگ مختصری هم که گفتم، بیشتر مربوط به همین جوانترهاست. البته مادام ماگوایر از این قاعده مستثناست.
* مادر «مریم اَگنس» دلواپس رسانه است. موضوع سخنرانی او در مدرسۀ معصومیه، «جنایتهای تکفیریها و سکوت رسانههای غربیـعربی» بود. اصلاً خود راهبهای که رسانه را و دنیایی را که رسانه در آن مهم است میشناسد، شخص جالبی است. شکلوشیوۀ اجرای سخنرانی هم نشان داد که این آشنایی با رسانه، آشناییِ کمی نیست. مادراَگنس بهخوبی فهمیده که خودش هم باید بهمثابۀ رسانه عمل کند و این را در ساختار سخنرانیاش هم لحاظ کرده است.
او در سخنرانیاش علاوه بر ارائۀ یک دستهبندی تحلیلی از جریان تکفیریها که نشان از ورود باتأمل و پیگیرانه دراینباره دارد، مشاهدات شخصی خودش در یک روز را روایت کرده و از قِبَل بیان این مشاهدات بهشیوهای مناسب، جنایتهای تکفیریها و سکوتها و تحریفهای رسانهایِ حامیان آنها را برملا کرده است. برای افشای حقیقتی تحریفشده یا کتمانشده، هیچچیزی بهاندازۀ مشاهدات میدانی و مستند یک ناظر واقعی بهکار نمیآید، البته اگر به شیوهای درست ارائه شود و سخنرانی مادر مریم اَگنس درست ارائه شد.
بعداً فهمیدم بچههای میثاق در جریان همین حرکت کاروان زائران صلح، مشغول ساختن مستندی با محوریت مادر مریم اَگنس و مادام ماگوایر هستند. باید دید مستند درست ساخته میشود یا نه.
* بخش آخر همایش ادیان علیه تکفیر در سالن شوروشوق انداخت. از همان ابتدای این بخش، به یاد محمدحسین جعفریان افتادم. جایی خاطرهای نوشته بود که الآن نمیدانم در جریان کاروان آسیایی غزه بود یا کاروان جهانی الی بیتالمقدس. میگفت دیده جمعیت محدودشان در جایی جمع شدهاند و پلیس هم در محدودهای دورشان را گرفته است و خبرنگاران و عکاسان هم بیکار و بیانگیزه در گوشهای نشستهاند. دستبهکار میشود و مشتی پرچم و پلاکارد را به دستکودکان حاضر در کاروان میدهد و با خانمش که در کاروان با او همراه بوده هماهنگ میکند که آنکودکان را در کنار پلیس جمع کند و... . القصه پرچمها و پلاکاردها در دستان کودکان در کنار چند پلیس معارض، آنچه باید با روان عکاسان میکرد، کرد. شوروشوقی به جان عکاسان افتاد و رسانه تکانی خورد.
دیروز هم گل و پلاکارد دادند دست بچهها و زنها و خارجیهای سیاهپوستی که در سالن بودند و فرستادندشان بالای صحنه تا آنها را «در حرکتی نمادین» به اعضای کاروان بدهند تا آن را از جانب مردم ایران به بچهها و مردم مظلوم سوریه بدهند. جلوی صحنه از حضور عکاسان و فیلبرداران شلوغ شد و خلوت نشد تا مجبور شدند کمیِ وقت را عَلم کنند و ماجرا را فیصله بدهند.
* دیروز در مدرسۀ معصومیه، در بخش آخر برنامه، بالای صحنه وقتی بچهها گلبهدست جلوی میهمانان خارجی صف کشیده بودند تا عکاسان عکس بگیرند، یکی از عوامل هماهنگی عقبعقب رفت و ناخواسته به بچهای برخورد کرد و بچه از پشت به زمین افتاد. دخترک آرامآرام از بهت اولیه خارج شد و گریه را سر داد. وضعیتی شد. آن بالا پدرومادری هم در کار نبود. ماجرا درست جلوی مادام ماگوایر، دارندۀ جایزۀ صلح نوبل اتفاق افتاد و او بلافاصله شروع کرد به نوازش و بوسیدن دخترک تا آرامش کند. دختر آرام نشد تا او را از صحنه پایین آوردند و به مادرش سپردند. راستی که «صلح» برای دخترک پدرومادر نمیشود.