برخلاف دو سال پیش که اینجا مشغول به تحصیل بودم و هرساعت از روز حیاط دبیرستان پر از سر و صدای بچه ها بود این ساعت از صبح حیاط خلوت است و انگار مدرسه هم آماده آمدن بهار شده . به دفتر مدرسه می روم و با اساتید و معاونین سلام و احوالپرسی می کنم. به دنبال خانم اکبری می گردم که باز هم سراغش را باید درهمان دفتر کوچک طبقه دوم بگیرم، دفتری که خیلی از روزها در آن نشستیم و از درد و دل هایمان گفتیم و آرام گرفتیم و همیشه یک گوش شنوا برایمان بود.
به سمت طبقه دوم که می روم خاطرات روزهای پیش دانشگاهی برایم زنده می شود و در دلم می گویم روزهای دانش آموزی جنسش با روزهای دانشجویی خیلی فرق دارد...
بعد از احوال پرسی های استاد و شاگردی با خانم اکبری به گفتگو می نشینم و در ابتدا از ایشان می خواهم که شهدایشان را برای ما معرفی کند:
با نگاهی که به زمین دوخته است می گوید در درجه اول ما قابل نیستیم تا خودمان را کسی از شهدا بدانیم چون واقعا شهدا از ما خیلی جلوتر هستند.
می گوید: من یک برادر داشتم که دو سال از من کوچک تر بود ، غلامرضا اکبری که در 27 بهمن ماه سال 64 در عملیات والفجر 8 به شهادت رسیده است و برادر همسرم ولی الله لشکری که در سال 61 در چزابه به شهادت رسیده است.
می گوید برادر همسرش، شهید لشگری را ندیده است ولی ارتباط بسیار خوبی با ایشان برقرار کرده است.
بهارهایی که بی برادر گذشت
می پرسم چند بهار است که بی شهید غلامرضا ، برادرتان می گذرد؟
با صدایی که انگار تمام این سال ها را می شود در نفس هایش شمرد می گوید 27 بهار است که بی رضا گذشته.
می گوید خیلی سخــت است و این کلمه سخت را با سوزی عجیب می گوید سوزی که شاید نمونه اش را فقط در فراق عزیزان بتوان لمس کرد. «اولین عید را سر مزار برادر در گلزار شهدای تهران بودیم و بعد از آن هم هر سال به همین طریق در گلزار شهدا هستیم.»
در گلزار شهدا بودن را در سال تحویل و ایام دیگر سال به مکان های دیگر ترجیح می دهد و می گوید که حس پرواز و حس سبک شدن را در کنار شهدا دارم.
«غلامرضا خیلی دوست داشت که چهارشنبه سوری رو با بچه ها جشن بگیره و با فشفشه بیشتر بازی می کردن چون آن زمان ترقه خیلی کم تر بود، همیشه مادرم نگرانش بود و تک پسر بودنش باعث شده بود که مادرم نگران بیشتری برایش داشته باشد.»
ارتباط با شهدا خیلی راحت است
وقتی می پرسم سخت نیست کنار شهدا سال را تحویل کرد، جواب می دهد «من مدتیه که در عالم معنا با شهدایی مثل شهید حسین لشگری و شهید عباس بابایی و شهید مجید نبیل ارتباط های زیبایی برقرار کردم. این ارتباط ها نشون میده که شهدا زنده اند و این ارتباط بسیار هم زیباست.»
این ارتباط با شهید برایم علامت سوال می شود و می پرسم که چرا من نوعی وقتی در کنار قبور شهدا هستم چنین ارتباطی رو لمس نمی کنم؟
خانم اکبری در حالی که سرش را تکان می دهد در جواب این سوال من می گوید که نمی دونم ، نمی دونم شاید من خودم رو در این وادی قرار می دهم...
دلم با این جواب راضی نمی شود و می پرسم که جوونایی هم هستن که دلشون میخواد این ارتباط برقرار بشه اما این حس ماورایی بهشون دست نمیده ، باید چیکار کرد که به این حس رسید؟
با قطعیت می گن که خیلی راحت میشه ارتباط برقرار کرد فقط باید قلب رو بدی... «حتی اگه کلامی صحبت نکنی و ذهن و قلبت رو بدی بهشون می بیننت و هستن.»
با یک حسرت عمیق این جمله رو چند بار تکرار می کنن که خیــــلی،خیلی هر لحظه حس می کنیم که سفر کرده داریم و احساس کمبود یک نفر بین خانواده هست... وقتی اقوام رو می بینم که در ایام عید برادرشون رو می بینن و با اونها روبوسی می کنن مثلا وقتی خواهرهای همسرم رو می بینم که با برادرشون روبوسی می کنن قلبم خیلی فشرده میشه؛ خیلی برای من سخته که جای خالی برادرم رو می بینم و حس می کنم که جسم خاکیش بین ما نیست که بتونم ببینمش و باهاش صحبت کنم خیلی ناراحتم می کنه.
وقتی این کلمات رو از خانم اکبری می شنیدم سعی می کردم سخت ترین لحظه های زندگیم رو پیش چشمم مجسم کنم تا بتونم بفهمم فشرده شدن قلب چه حالی داره اما درک کردن این دل تنگی برای من که هر سال عید در کنار عزیزانم هستم سخت بود.
شهدا مثل حضرت فاطمه (س) می خواستند از ولایت دفاع کنند
ازشون پرسیدم که این دل تنگی رو با چی عوض می کنید ؟
چشم هاشون پر از اشک شد و گفتن که باید یه گوشه ای برن و نمازی بخونن و با خدا صحبت کنن تا دلشون آروم بشه و گفتن که به هیچ عنوان دلم از این جای خالی قرار نمی گیره...
اون ارزشی که به پاش این دل تنگی آروم و قرار می گیره چیه؟
چیزی جز خدا و جز اسلام و ولایت نیست.
انس بین شهدا و حضرت فاطمه را در یک چیز می داند؛ راه مشترک. شهدا و حضرت زهرا(س) از ولایت دفاع می کردند و پای امام خود ایستاده بودند و به خاطر همین موضوعه که فکر می کنم باعث شده حضرت زهرا(س) مادر همه شهدا باشه.
پرسیدم یعنی نظر شما اینه که دفاع از وطن و ارزش ها و حب به ولایت باعث محبت عمیق بین شهدا و حضرت زهرا(س) شده؟
«ولایت، ولایت باعث این پیوند شده. رهبری حضرت امام (ره) با این که ایشون معصوم نبودند پایبند بودن شهدای ما رو به ولایت نشون میده،وقتی برای امام این طور جون رو فدا می کردن نشون دهنده ی پاسداری از ولایته که مهم تر از دفاع از وطن و مسائل دیگه است و فاطمی ترین رفتار شهدا در خط کامل اسلام بودن و پشتیبانی کامل از ولی فقیه...»
می گوید ما انسان ها ادراکات و احساسات خودمون رو درک می کنیم و می دونیم که کدوم حس ما رو آروم می کنه و کدوم حس باعث میشه من نسبت به خودم اعتماد به نفس پیدا کنم و از خودم راضی باشم. حس عشق واقعی به حضرت حق و گوش جان دادن به خداوند این دوست همیشگی خودم باعث میشه که با خداوند بیشتر مانوس بشیم و این رابطه دوستانه با خداوند یک رفتار کاربردی برای زندگی جوون هاست.
شهدا را به جوان های امروز نزدیک می کند و می گوید: هیچ فرقی ندارند و این جوون ها هم اگه یه روزی مشکلی پیش بیاد همه در صحنه هستند به شرط این که بخوان و اراده کنن.
وقتی می خواهد میدان شهادت را برای نسل سومی ها بگوید مکث طولانی می کند و با خنده می گوید این وظیفه شما جوون هاست که ببینید تو کدوم قسمت باید بهتر ظاهر بشید و به شهادت برسید
حالا من به فکر فرو می روم و برای این که من را از فکر دربیاورد می گوید شما از خدا کمک بخواهید مطمئن باشید که به مقصد می رسید ، ممکنه که دیر برسید اما می رسید.
سین هفتم، هفت سین شهید
از ایشان می پرسم که؛به نظر شما سین هفتم سفره هفت سین شهدا چی می تونه باشه؟ همون سینی که سفره رو کامل می کنه؟
خانم اکبری با لبخند جالبی می گوید باید از خودشون بپرسید و این جمله رو با اطمینان خاصی بیان می کند به طوری که آنی به این فکر می کنم که چرا این سوال رو از خود شهدا نپرسیدم
بعد از این مزاح، می گوید سین هفتم هفت سین شهدا «سلامتی امام زمان» است...
بهترین عیدی امسال از برادرش را «هدایت» می داند. «فقط هدایت همه جوون ها و مخصوصا برای بچه های خودم و دعایی که در راس همه دعاهای ماست،ظهور امام زمان(عج) رو ازش میخوام»
خواهرانه ترین حس یک خواهر را بعد از مدت زیادی سکوت، به نقطه ای خیره می شود و باز هم ارتباط خاص خودش را با شهدا برایم بیان می کند و می گوید که بعد از خدا با شهدا راحت حرف می زنم و چند وقتیه که حس خاصی دارم و فکر می کنم که خون رضا در من هم به نوع خاص وجود داره و دارم به سمت خاصی کشیده می شم و این حال و هوا خواهرانه ترین حس یه خواهر شهیده...
حس خوب یعنی گلراز شهدا
نظرش را راجع به چند واژه می پرسم و در جملاتی کوتاه پاسخ می دهد.
گلزار شهدای تهران: حس خوب ، حس رویایی، حس فراغت از دنیا، متوجه گذر زمان نمیشی
شاهکار خلقت: حضرت فاطمه(س)
عیدی: یه بوسه از ته دل
بغض: باید عاشورا تجربه کرد وقتی اون مصائب بر خاندان اباعبدالله گذشت
شاهد: شهید، حاضر
کربلا: باید مساوی با حسین(ع)دونست
رضا امیرخانی:( لبخندی می زند و به کتابی که از این نویسنده در دستم هست اشاره می کنم و نام کتاب رو می پرسد و) می گوید: نویسنده خوبیه، نویسنده بسیار ماهر و متعهد و در یک کلمه بهترین نویسنده
خانواده همسر خانم اکبری هم شهید دارند و درباره آنها می گوید «برای خانواده همسرم هم بسیار سخته ، جای خالی شهید تو این روزها برای همه اعضای خانواده سخته...»
وقتی می پرسم که عیدی شما به شهدا و مخصوصا برادرتون چیه؟ می خندد و می گوید تا به حال به این موضوع فکر نکردم و می تونم تو این روزهای باقی مونده، به عیدی که به شهدا باید بدم فکر کنم! من هم از این که ایده خوبی دادم خوشحال می شم
می خواهم تک جمله عاشقی شهدا رو از زبان خواهر یک شهید بشنوم
و این خواهر شهید می گوید: عشق به امام زمان(عج) و حضرت زهرا(ع) و امام (ره)...
آدرس چند تا کتاب مفید رو از ایشون می پرسم و ایشون کتاب های شهید چمران و رمان های رضا امیرخانی و کتاب زندگی نامه شهید لشگری رو معرفی میکنن. وقتی می رفتم گفت: شهدا ستاره های آسمون زندگی ما هستن و زیبایی شون به ما آرامش میده.
جوون
ها! قدر این روزها و سرمایه جوونی رو بدونید و عاشق دوستی باشید که همیشه
هست و تو هیچ وقت تنهاتون نمی گذارد. عشق به خدا در تک تک لحظات زندگی تون
باشه.( دانشجو)