حسن رحیمپور ازغدی به بحث و بررسی موضوع « سیاست خارجی و حقوق بینالملل» میپردازد.
به گزارش شهدای ایران؛ حسن رحیمپور ازغدی بحثهای
مفصلی را در مورد "سیاست خارجی و حقوق بین الملل" مطرح کرده است که سایت
مرکز نشر آثار و آراء وی این بحثها را در دو بسته صوتی منتشر کرده است. در
این بحث استاد رحیمپور ازغدی در بخش اول موضوع سیاست خارجی و حقوق
بینالملل را با سرفصلهای ادامه تنش در عرصه بین الملل، تقسیم «تنش» به
تحمیلی و اختیاری، تقسیم "تنش" به مفید و مضرّ، استکبار، منشاء همه تنشها،
بدون تنش، نمیتوان تمدن سازی کرد، تفاوت" انعطاف" و انفعال و ... مورد
بحث و برررسی قرار میدهد.
متن کامل بخش اول مباحث استاد حسن رحیم پور ازغدی به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
در این گفتار به نکاتی در باب روابط بین الملل اشاره می کنیم که ناظر به پرسش هایی است که دوستانی که حقوق بین الملل یا علوم سیاسی خوانده اند و در جلسات مکرر سئوال کرده بودند و فرصت پاسخ دادن به سئوالاتشان را نداشتیم، امروز سعی می کنیم به بخشی از آن ها اشاره کنیم. خصوصا به جهت تناسبی که با وضع کنونی وجود دارد، بعنی مباحثی که تحت عنوان مذاکرات بین الملل و دیپلماسی خندان با آمریکا و غرب در جریان است و به طور خاص راجع به مسائل هسته ای و این ها ، مذاکراتی در که در نیویورک و ژنو صورت گرفته و قرار است ادامه پیدا کند و امیدواریم که نتیجه مثبتی برای مردم ایران و تامین حقوق ملت و دفاع از عزت و شرف ملت ایران صورت بگیرد، البته در این مسیر هم اخم و هم لبخند، هر دو لازم است.
انعطاف بدون انفعال مفید است، صلابت غیر از تحجر است. صلابت در ارزش ها و انعطاف در روش ها، مبنایی است که ما در روابط بین الملل قبول داریم و آن چه که قبول نداریم، انفعال در ارزش ها و تحجر در روش هاست که هر دوی این ها به ضرر منافع ملت تمام می شود . امیداریم که این گفتگوها به نتیجه برسد اما چنانچه که رهبری گفتند ما خیلی خوش بین نیستیم که مذاکرات به نتیجه دلخواه، یعنی تامین همه حقوق ملت با حفظ عزت ملت ایران و کرامت انقلاب، تانهایت پیش برود بنا بر این در این جا مطلقا درصدد منفی بافی و یا خواندن آیه یاس با نحس دانستن هر نوع مذاکره و پیش داوری منفی نیستیم و بنا را بر خوش بینی می گذاریم اما آن چه که در این جا می خواهیم بدان اشاره کنیم این مسئله خاص نیست بلکه نگاهی است به یک طرز فکر در حوزه دیپلماسی و روابط بین الملل و سیاست خارجه که ما بنا را بر حسن نیت آن می گذاریم و نه سوء نیت .
ضمن اینکه در مواردی واقعا در کسانی سوء نیت و قصد سازش و خیانت وجود داشته اما نباید همه افراد و جریانی را متهم کرد و باید بنا را بر خوش بینی گذاشت و به راستی امیدوار هستیم و آرزو می کنیم که ان شاء الله این آقایان در مذاکرات توفیق پیدا کنند که بخشی از مظالمی که در این سی و چند سال به ملت ایران به خطر انقلاب شده است برطرف شود و تحریم ها لغو شود و در عین حال این ملت از حقوق مسلم خود محروم نشده و ملت را مجبور نکنند که بین عزت و کرامتشان با منافع و حقوقشان یکی را انتخاب کنند.
ما آن دیپلماسی را موفق و کارآمد می گوییم که بتواند عزت و کرامت این ملت و حقوق و منافع این ملت را یک جا تامین کند و این البته کار آسانی نیست و این را می پذیریم ولی حتما باید ارزشهای حاکم و خط قرمز هاو جهت گیری و نقطه آغاز و نقطه پایان در این نوع دیپلماسی روشن باشد و با ابهام و در تاریکی و در فضای مه آلود میان گله های گرگ رفتن کاری نامعقول و ناکارآمد است باید به بخشی از پیش فرض ها و خوش بینیهای بیش از اندازه نسبت به غرب توجه کرد چنانچه البته تابوسازی و فوبیا نسبت به غرب و غربی و هر چه که غربی است این هم روش درستی نیست.
واقعیت آن است که ما معتقدیم انقلاب اسلامی نه بر اساس ترس و تابوسازی از غرب و کینههای متعصبانه و نامعقول نسبت به غرب به وجود آمد نه بر اساس خوش بینی و قصد سازش و انحلال و اضمحلال و مندک شدن در غرب ، بلکه بر اساس یک فرهنگ مستقل اسلامی و انقلابی و به قصد تامین حقوق و عزت ملت ایران و سپس سایر ملت های مسلمان و پس از ان همه ملت های مستضعف و ستمدیده جهان بنا شد.
حال ان شاء الله در این جلسه و جلسات دیگر که در آینده خواهیم داشت بخشی را هم به بررسی و نقد بخشی از پیش فرض های ساده لوحانه در روابط بین الملل و دیپلماسی اختصاص می دهیم و سعی می کنیم از مبانی انقلاب اسلامی در سیاست خارجی به طور منطقی دفاع کرده و آن را تبیین کنیم و با دیدگاه هایی که بر اساس یک نوع خوش بینی افراطی ساده لوحانه و یا بر اساس نوعی انفعال روانشناختی در عرصه سیاست خارجی به لبخندها و اخم های دشمن بیش از اندازه اعتنا می کنند و می خواهند در چهارچوب آن ها رفتار کنند آن ها را نقد و بررسی کنیم و بشکافیم و سعی کنیم به پرسش هایی که در این حوزه به صورت مکتوب یا شفاهی مطرح شده و یا نوعا مطرح می شود پاسخ دهیم.
مجددا عرض می کنم که ما آرزو داریم که ان شاء الله این روش به نتیجه مثبت برسد و به طور نسبی هم این امکان وجود دارد حتی این احتمال وجود دارد که غرب به این خاطر که به افکار عمومی ایران بباوراند که اگر با ما سازش کنید و امتیاز دهید ما بخشی از حقوقتان را به شما خواهیم داد اما اگر در برابر ما مقاومت کنید هیچیک از حقوقتان را نمی دهیم و فشار و تحریم را مضاعف می کنیم با این حساب ممکن است امتیازاتی را هم به صورت موقت و مشروط و کاملا تحقیرآمیز با ما به ازای سنگین تری بدهند. اما اگر پیش فرض کسانی این باشد که آمریکا، انگلیس و ناتو و صهیونیسم که همگی با هم متحد هستند و در این ۲۰۰ سال اخیر به جهان اسلام و تمام بشریت ستم کردند و همه را غارت کرده اند و با هرچه از دیکتاتوری ها فسادها، جنگ ها، کودتاها، شکنجه ها، غارت ها در این این ۱۰۰-۱۵۰ سال تمام مسلمین و ملت ایران کشیده اند، زیر سر این ها بوده و این ها هنوز در نهادهای بین الملل حاکم هستند و منافع خودشان را به نام قوانین بین الملل و به نام جامعه جهانی تحمیل می کنند.
اگر کسانی پیش فرضشان این باشد که ما با افرادی رو به رو هستیم که اولا منطقی هستند و تمام حرف هایشان بر اساس منطق دو دو تا چهارتا و حقوق بین الملل است و ثانیا طرف مذاکره ما، همگی موجودات خوش بین و ملتزم به حقوق بین الملل هستند و واقعا به دنبال پذیرش و اجرای عدالت جهانی هستند و به حرمت و حقوق و عزت سایر ملت ها احترام قائلند و اگر کسانی پیش فرضشان این باشد که این ها واقعا به حقوق بشر معتقدند و واقعا به دنبال صلح و امنیت جهانی با رعایت حقوق برابر هستند.
خب! تمامی این پیش فرض ها غلط است ، یعنی تاریخ علیه آنها شهادت می دهد و این پیش فرض ها غیر واقع بینانه و غیر آرمانگرایانه است ، یعنی اینطور نیست که این پیش فرض ها آرمانگرا نباشد ولی واقع بینانه باشد ، بلکه اینها نه واقع بینانه است و نه آرمانگرایانه. حتی اگر بین واقعیت و آرمان تفکیک کنیم که خود این تفکیک مشکل معرفتت شناختی دارد و امیدوارم که در آینده به آنبرسیم .
تفکیک آرمانگرایی از واقع گرایی، اینکه عده ای ایده آلیست و عده ای رئالیست هستند، این تفکیک منشا نادرست معرفت شناختی دارد که منشا آن همان تفکیک واقعیت از آرمان، تفکیک دانش از ارزش و تفکیک هست از باید است. این تفکیک ها که به حوزه های معرفت شناختی مادی بر میشود که امثال هیوم در فلسفه غرب به طور برجسته ای آن را تئوریزه کرده اند و به تدریج مقبولیت پیدا کرد، این همان فکر است که وقتی در حوزه دیپلماسی و سیاست خارجی می آید بین واقعیت و آرمان تفاوت و تباین و بلکه تقابل تعریف می کند و می گوید بعضی از رویکردها در این عرصه آرمانگرا هستند و بعضی واقعبین.
آرمان گراها خیالاتی هستند و به واقعیت کاری ندارند، واقع بین ها خودشان را معطل مزخرفاتی به نام آرمان ها نمی کنند. خوب این تغایر و بلکه تقابل بین واقعیت و آرمان یک شکل دیگری و بلکه همان شکل اولیه از تفاوت و انقطاع نظر و عمل، انقطاع واقعیت از آرمان و انقطاع واقعیت از ارزش است. این ها به همین شیوه همه علوم اجتماعی را سکولاریزه کرده اند و از ارزش های الهی تفکیک نمودند ، دیپلماسی هم یکی از این هاست.
این پیش فرض کرد که طرف ما یعنی استکبارجهانی اصلا مستکبر نیستند بلکه کشورهای پیشرفته و مدرن هستند و این که جهان به عقب مانده و پیشرفته، سنتی و مدرن تقسیم می شود و هیچ نوع رابطه ظالم و مظلوم، مستکبر و مستضعف در دنیا وجود ندارد، غارت گر و غارت شده ای در جهان نبوده و نیست این ها همگی اولا واقعیت ندارد و دروغ بزرگی است که تمام تاریخ علیه آن شهادت می دهد و خود آن ها هم این را قبول دارند.
شما می بینید که گاهی هم می گویند که بله، ما در فلان مقطع کار اشتباهی انجام داده ایم، یکی دو بار راجع به کودتای سال سی و دو، زمان دکتر مصدق، این مسئله را گفته اند ولی مسئله این است که کل این روابط بر اساس استثمار و غارت و جنگ افروزی، اشغال، کودتا، تحقیر و نابرابری حقوقی در جهان بوده و هست. اگر کسی این ها را نبیند که رئالیست و واقع بین نیست و با مسائل برخورد علمی نکرده است چه رسد به آرمانی؛ با تعریف این ها که از نظرشان آرمانی غیر از علم نیست. در منطق انقلاب اسلامی آرمانی علمی است و علمی آرمانی، یعنی شما باید در نظر ایده آلیست باشید و در عمل رئالیست. این به معنی تقابل ایده با رئال نیست بلکه به این مفهوم است که اقتضائاتی واقعی در عرصه عمل پیش می آید که همه آرمان شما، آرمان حق و عدالت، ممکن است تحقق پیدا نکند و لی این چیزی را از وظیفه شما و تلاش برای رسیدن به آرمان کم نمی کند،تقابلی با هم ندارند، خط قرمزی روی آرمان ها نمی کشید و آن ها را احمقانه و غیر علمی نمی دانید.
این پیش فرض که طرف ما اولا منطقی است، یعنی منطقی رفتار می کند، ثانیا حق محور است و واقعا به حقوق شما احترامی می گذارد و ثالثا این ها واقعا مخالف سلاح های کشتار جمعی و ضد جنگ و طرفدار صلح و امنیت جهان هستند. خوب هر سه تای این پیش فرض ها نادرست است و واقعیت ندارد. یک توهم دیگر، مسئله دیپلماسی علمی است که برخی به مفهوم خاص مطرح کرده اند مثلا پوزیتیویستی آن که دیپلماسی مثل فیزیک و شیمی یک علم است، رفتارشناسی بین المللی و ما بر اساس رفتارشناسی که صرفا هم با معیار تجربی صورت گرفته و می گیرد و این جا از اخلاق و ارزش و شعارهای انقلابی و مکتب و غیره نباید صحبت کرد.
یعنی دقیقا می گوید که قانون قدرت را و این که قوی ضعیف را نابود می کند به عنوان یک قانون طبیعی در روابط بین الملل و دیپلماسی بپذیرد آن وقت این می شود علمی! اشکالات بسیار متعددی بر این پیش فرض وارد است اولا دوستانی که در حوزه روابط بین الملل و دیپلماسی کار می کنند و مطالعاتی دارند ، این را می دانند که مقوله برجسته ای در متون آکادمیک دیپلماسی غرب (که در دهه های اخیر برجسته تر هم شده است)وجود دارد و آن این است که نظریه پردازی در عرصه ی سیاست بین الملل و دیپلماسی در هر دوره ای تابع یک الگوی خاص بوده است.
مطالعه سیاست بین الملل در مکاتب مختلف در ذیل الگوهای مختلفی صورت گرفته که همه مفاهیم و مقولات دیپلماسی و حتی موضوعات را در هر الگو براساس همان الگو تعریف می کنند و تصریح می کنند که مفاهیم دیپلماسی در هر دوره ای می توانند کارکردهای جدیدی داشته باشند . بنابراین در هر مقطعی با همان مختصات قابل طرح و پیگیری هستند و حتی دوستان می دانند که اینها تعبیری تحت عنوان اسطوره و اسطوره سازی در حوزه روابط بین الملل قائل هستند ، قصه پردازی هایی که عملا تعابیر متفاوتی از یک کلمه را شکل می دهد و تصریح می کنند که تبیین این مفاهیم تابع نوع اسطوره سازی ای می باشد که در حوزه روابط بین الملل و افکار عمومی جهان در روابط بین دولت ها و ملت ها در اثر تبلیغات عملی و نظری و رسانه ای به وجود می آید و این باعث می شود که محفوظات و پیش فرض های یک نظریه یا رویکرد در حوزه روابط بین الملل شکل گرفته و یا تغییر شکل دهد و حتی گزاره ها ذوب می شوند و تغییر شکل می دهند. این کاملا به این بستگی دارد که کدام قدرت جهانی ، چه قصه ای را نوشته و پرداخته و بر افکار عمومی در دنیا مسلط کرده است.
در این قصه برای خود و مخالفش و ناظرین نقش هایی را تعریف می کند و وقتی که این قصه بر اذهان عمومی در جهان حاکم شد ، بقیه به تدریج خودشان را برآن ها تطبیق می دهند مگر اینکه کسان دیگری بیایند و اسطوره دیگری بر روابط بین الملل حاکم کنند . مثلا قصه ای که اینها در عرض این مدت ساخته اند ، این است که یک دو قطبی خیر و شر با این مبنا پرداخته اند که ما یک غرب متجدد و مدرن داریم (یا شمال مدرن) و یک جنوب یا شرق فقیر و بدبخت. این فقر و غنا ناشی از هیچ نوع ظلم و ستمی هم نیست بلکه محصول توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی است . یعنی بخشی از جهان نه به لحاظ ذهنی و نه به لحاظ ژنتیک و نه به لحاظ مدیریت عملی نتوانسته اند پیشرفت کنند و عقده و فقدان پیشرفت در اینها ضعف و فقر و الگوبرداری و وابستگی به وجود آورده است.
از یک طرف در حوزه مفاهیم سیاسی ، یک قطب دموکرات داریم و یک قطب دیگر که بقیه و اکثر بشریت هستند و اینها در دوران ماقبل دموکراسی به سر می برند . قطب یک حقوق بشری است و قطب دو اساسا نه حقوق بشر را می شناسد و نه رعایت می کند. قطب یک ثروتمند و قطب دو فقیر است. قطب یک از دموکراسی و حقوق بشر می گوید و قطب دو از استبداد و تروریسم صحبت می کند و تمام تعاملات و یا تنازعات جهانی فقط همین منشا را دارد. این دعوا زمانی دعوای چپ و راست یعنی کاپیتالیسم و کمونیسم بوده ، بعد از فروپاشی کمونیسم ، الآن دعوای تروریسم فوندامنتالیست اسلام گرا هست و یک طرف آن جهان آزاد و و دموکرات و جهان سرمایه داری و پیشرفته وجود دارد، دوباره این تقابل به این شکل بازسازی شده است.
خب! این اسطوره ای است که در هر دوره کسی آن را حاکم می کند . اینکه صحبت ظالم و مظلوم است یا صحبت توسعه یافته یا توسعه نیافته؛ کدام یک منشا دعواست؟ منشا تروریسم چیست؟ تروریسم های واقعی چه کسانی هستند؟ و از این قبیل صدها پرسش می توان مطرح کرد که کل این اسطوره و قصه حاکم بر روابط بین الملل و نهاد ها و سازمان های جهانی را حل بکنیم. بعنوان نمونه مسئله هسته ای که می توان آن را به دو صورت تبیین کرد، یکی اینکه چند کشور هستند که بمب اتم دارند ، بعضی مصرف کرده اند، تولید کنندگان اصلی بمب شیمیایی ، میکروبی و هسته ای در جهان هستند و به علت داشتن همین بمب ها بر سرنوشت بشر و کره زمین مسلط شده اند و دنیا را بین خودشان، یعنی سه چهار قدرت، تقسیم کرده اند.
تقریبا تمام سازمان ها و نهاد های بین المللی تحت کنترل اینها هستند و حالا نمی خواهند هیچ نوع شکافی در این حاکمیت مطلق صد، صد و پنجاه ساله آنها در جهان به وجود آید. از طرفی از ایران و انقلاب اسلامی و بیداری اسلامی احساس خطر کرده اند و نمی خواهند یک کشور و یک قدرت جدید وارد عرصه بین الملل شود و رقیب آنها باشد و جا را برایشان تنگ کند و حیوانیت آنها را کنترل کند و نیز نمی خواهند یک سد دفاعی در دفاع از جهان اسلام تشکیل شود و پیشروی کند و باید هر طور شده آنها را کنترل یا مهار یا تحقیر و یا سرکوب کنند.
این قصه واقعی است ، یکی هم اسطوره ای است که آنها ساخته اند که بنیادگراهای اسلامی می خواهند بمب اتم به دست بیاورند و به مردم بی گناه حمله کنند و همه را بکشند و ما به عنوان مدافعان حقوق بشر و مخالفان سلاح های اتمی و کشتار جمعی به نمایندگی از جهان و به عنوان رهبر و عقل جهان و ناظم جهان آنها را کنترل و مهار کنیم تا احتمال جنگ و خشونت در آینده نرود. خوب این کاملا دو قصه است، یک واقعیتی که در زمین وجود دارد که انسان های واقع بین باید آن را ببینند یکی هم اسطوره پردازی و افسانه سازی است که که آن ها انجام می دهند و نظریه پردازی در روابط بین الملل و سیاست خارجی مبتنی بر این اسطوره سازی هاست و گزاره ها بر این اساس شکل می گیرد. یکی حرف هایی است که در ظاهر زده می شود و دیگر حرف هایی است که به واقع آن ها دارند به آن عمل می کنند.
بنا بر این مقوله ای تحت عنوان اسطوره سازی به عنوان مبنای نظریه پردازی در سیاست خارحی وجود دارد و در دنیا در کتاب های آکادمیک در این عرصه بحث وجود دارد. خودشان می گویند اسطوره بسازید، بر اساس آن نظریه پردازی کنید و وارد افکار عمومی کنید، خود این باعث شکل گرفتن قدرت و ضد قدرت می شود و جناح بندی ایجاد می شود، گفتمان سازی می شود جای حق و باطل در افکار عمومی عوض می شود. این ها نظام بین الملل را طبقاتی تعریف کردند، اساسا یکی از پیش فرض های غلط کسانی که خوش بین به آمریکا و صهیونیسم هستند این است که فکر می کنند آن ها قائل به یک نظام بین الملل دموکراتیک و برابر حقوق هستند در حالیکه مطلقا چنین نیست.
اساسا تعریف آن ها از زندگی بین الملل این است که یک تعارضی بین دولت ها به خاطر ماهیت سلطه گری و سرکوب گری طبیعی بشر که اجتناب ناپذیر است وجود دارد و نظام بین الملل مختصات طبقاتی دارد. این همان سیاستی است که در پس کانون بین الملل وجود دارد و این ۴-۵ قدرتی که خود را جامعه جهانی می نامند منتها چون بمب اتم دارند و چون دهها کشور را در دنیا در این ۱۰۰-۱۵۰سال غارت کرده اند و بعد هم گفتمان سازی در عرصه علوم اجتماعی و انسانی و روابط بین الملل انجام داده اند، خوب وقتی که قدرت نظامی، بمب اتم ، ثروت و اقتصاد با غارت جهان سرمایه داری آمد، رسانه در اختیار آن هاست از آن طرف قدرت گفتمان سازی و اسطوره پردازی و نظریه پردازی در قالب اسطوره های مادی دارند، طبیعی است که آن ها روسای جهان یا قلدرهای محله می شوند منتها قلدرهای جهانی. یا نمونه دیگر از پیش فرض های غلط، بحث تنش و آشوب زدگی در روابط بین الملل است.
متن کامل بخش اول مباحث استاد حسن رحیم پور ازغدی به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
در این گفتار به نکاتی در باب روابط بین الملل اشاره می کنیم که ناظر به پرسش هایی است که دوستانی که حقوق بین الملل یا علوم سیاسی خوانده اند و در جلسات مکرر سئوال کرده بودند و فرصت پاسخ دادن به سئوالاتشان را نداشتیم، امروز سعی می کنیم به بخشی از آن ها اشاره کنیم. خصوصا به جهت تناسبی که با وضع کنونی وجود دارد، بعنی مباحثی که تحت عنوان مذاکرات بین الملل و دیپلماسی خندان با آمریکا و غرب در جریان است و به طور خاص راجع به مسائل هسته ای و این ها ، مذاکراتی در که در نیویورک و ژنو صورت گرفته و قرار است ادامه پیدا کند و امیدواریم که نتیجه مثبتی برای مردم ایران و تامین حقوق ملت و دفاع از عزت و شرف ملت ایران صورت بگیرد، البته در این مسیر هم اخم و هم لبخند، هر دو لازم است.
انعطاف بدون انفعال مفید است، صلابت غیر از تحجر است. صلابت در ارزش ها و انعطاف در روش ها، مبنایی است که ما در روابط بین الملل قبول داریم و آن چه که قبول نداریم، انفعال در ارزش ها و تحجر در روش هاست که هر دوی این ها به ضرر منافع ملت تمام می شود . امیداریم که این گفتگوها به نتیجه برسد اما چنانچه که رهبری گفتند ما خیلی خوش بین نیستیم که مذاکرات به نتیجه دلخواه، یعنی تامین همه حقوق ملت با حفظ عزت ملت ایران و کرامت انقلاب، تانهایت پیش برود بنا بر این در این جا مطلقا درصدد منفی بافی و یا خواندن آیه یاس با نحس دانستن هر نوع مذاکره و پیش داوری منفی نیستیم و بنا را بر خوش بینی می گذاریم اما آن چه که در این جا می خواهیم بدان اشاره کنیم این مسئله خاص نیست بلکه نگاهی است به یک طرز فکر در حوزه دیپلماسی و روابط بین الملل و سیاست خارجه که ما بنا را بر حسن نیت آن می گذاریم و نه سوء نیت .
ضمن اینکه در مواردی واقعا در کسانی سوء نیت و قصد سازش و خیانت وجود داشته اما نباید همه افراد و جریانی را متهم کرد و باید بنا را بر خوش بینی گذاشت و به راستی امیدوار هستیم و آرزو می کنیم که ان شاء الله این آقایان در مذاکرات توفیق پیدا کنند که بخشی از مظالمی که در این سی و چند سال به ملت ایران به خطر انقلاب شده است برطرف شود و تحریم ها لغو شود و در عین حال این ملت از حقوق مسلم خود محروم نشده و ملت را مجبور نکنند که بین عزت و کرامتشان با منافع و حقوقشان یکی را انتخاب کنند.
ما آن دیپلماسی را موفق و کارآمد می گوییم که بتواند عزت و کرامت این ملت و حقوق و منافع این ملت را یک جا تامین کند و این البته کار آسانی نیست و این را می پذیریم ولی حتما باید ارزشهای حاکم و خط قرمز هاو جهت گیری و نقطه آغاز و نقطه پایان در این نوع دیپلماسی روشن باشد و با ابهام و در تاریکی و در فضای مه آلود میان گله های گرگ رفتن کاری نامعقول و ناکارآمد است باید به بخشی از پیش فرض ها و خوش بینیهای بیش از اندازه نسبت به غرب توجه کرد چنانچه البته تابوسازی و فوبیا نسبت به غرب و غربی و هر چه که غربی است این هم روش درستی نیست.
واقعیت آن است که ما معتقدیم انقلاب اسلامی نه بر اساس ترس و تابوسازی از غرب و کینههای متعصبانه و نامعقول نسبت به غرب به وجود آمد نه بر اساس خوش بینی و قصد سازش و انحلال و اضمحلال و مندک شدن در غرب ، بلکه بر اساس یک فرهنگ مستقل اسلامی و انقلابی و به قصد تامین حقوق و عزت ملت ایران و سپس سایر ملت های مسلمان و پس از ان همه ملت های مستضعف و ستمدیده جهان بنا شد.
حال ان شاء الله در این جلسه و جلسات دیگر که در آینده خواهیم داشت بخشی را هم به بررسی و نقد بخشی از پیش فرض های ساده لوحانه در روابط بین الملل و دیپلماسی اختصاص می دهیم و سعی می کنیم از مبانی انقلاب اسلامی در سیاست خارجی به طور منطقی دفاع کرده و آن را تبیین کنیم و با دیدگاه هایی که بر اساس یک نوع خوش بینی افراطی ساده لوحانه و یا بر اساس نوعی انفعال روانشناختی در عرصه سیاست خارجی به لبخندها و اخم های دشمن بیش از اندازه اعتنا می کنند و می خواهند در چهارچوب آن ها رفتار کنند آن ها را نقد و بررسی کنیم و بشکافیم و سعی کنیم به پرسش هایی که در این حوزه به صورت مکتوب یا شفاهی مطرح شده و یا نوعا مطرح می شود پاسخ دهیم.
مجددا عرض می کنم که ما آرزو داریم که ان شاء الله این روش به نتیجه مثبت برسد و به طور نسبی هم این امکان وجود دارد حتی این احتمال وجود دارد که غرب به این خاطر که به افکار عمومی ایران بباوراند که اگر با ما سازش کنید و امتیاز دهید ما بخشی از حقوقتان را به شما خواهیم داد اما اگر در برابر ما مقاومت کنید هیچیک از حقوقتان را نمی دهیم و فشار و تحریم را مضاعف می کنیم با این حساب ممکن است امتیازاتی را هم به صورت موقت و مشروط و کاملا تحقیرآمیز با ما به ازای سنگین تری بدهند. اما اگر پیش فرض کسانی این باشد که آمریکا، انگلیس و ناتو و صهیونیسم که همگی با هم متحد هستند و در این ۲۰۰ سال اخیر به جهان اسلام و تمام بشریت ستم کردند و همه را غارت کرده اند و با هرچه از دیکتاتوری ها فسادها، جنگ ها، کودتاها، شکنجه ها، غارت ها در این این ۱۰۰-۱۵۰ سال تمام مسلمین و ملت ایران کشیده اند، زیر سر این ها بوده و این ها هنوز در نهادهای بین الملل حاکم هستند و منافع خودشان را به نام قوانین بین الملل و به نام جامعه جهانی تحمیل می کنند.
اگر کسانی پیش فرضشان این باشد که ما با افرادی رو به رو هستیم که اولا منطقی هستند و تمام حرف هایشان بر اساس منطق دو دو تا چهارتا و حقوق بین الملل است و ثانیا طرف مذاکره ما، همگی موجودات خوش بین و ملتزم به حقوق بین الملل هستند و واقعا به دنبال پذیرش و اجرای عدالت جهانی هستند و به حرمت و حقوق و عزت سایر ملت ها احترام قائلند و اگر کسانی پیش فرضشان این باشد که این ها واقعا به حقوق بشر معتقدند و واقعا به دنبال صلح و امنیت جهانی با رعایت حقوق برابر هستند.
خب! تمامی این پیش فرض ها غلط است ، یعنی تاریخ علیه آنها شهادت می دهد و این پیش فرض ها غیر واقع بینانه و غیر آرمانگرایانه است ، یعنی اینطور نیست که این پیش فرض ها آرمانگرا نباشد ولی واقع بینانه باشد ، بلکه اینها نه واقع بینانه است و نه آرمانگرایانه. حتی اگر بین واقعیت و آرمان تفکیک کنیم که خود این تفکیک مشکل معرفتت شناختی دارد و امیدوارم که در آینده به آنبرسیم .
تفکیک آرمانگرایی از واقع گرایی، اینکه عده ای ایده آلیست و عده ای رئالیست هستند، این تفکیک منشا نادرست معرفت شناختی دارد که منشا آن همان تفکیک واقعیت از آرمان، تفکیک دانش از ارزش و تفکیک هست از باید است. این تفکیک ها که به حوزه های معرفت شناختی مادی بر میشود که امثال هیوم در فلسفه غرب به طور برجسته ای آن را تئوریزه کرده اند و به تدریج مقبولیت پیدا کرد، این همان فکر است که وقتی در حوزه دیپلماسی و سیاست خارجی می آید بین واقعیت و آرمان تفاوت و تباین و بلکه تقابل تعریف می کند و می گوید بعضی از رویکردها در این عرصه آرمانگرا هستند و بعضی واقعبین.
آرمان گراها خیالاتی هستند و به واقعیت کاری ندارند، واقع بین ها خودشان را معطل مزخرفاتی به نام آرمان ها نمی کنند. خوب این تغایر و بلکه تقابل بین واقعیت و آرمان یک شکل دیگری و بلکه همان شکل اولیه از تفاوت و انقطاع نظر و عمل، انقطاع واقعیت از آرمان و انقطاع واقعیت از ارزش است. این ها به همین شیوه همه علوم اجتماعی را سکولاریزه کرده اند و از ارزش های الهی تفکیک نمودند ، دیپلماسی هم یکی از این هاست.
این پیش فرض کرد که طرف ما یعنی استکبارجهانی اصلا مستکبر نیستند بلکه کشورهای پیشرفته و مدرن هستند و این که جهان به عقب مانده و پیشرفته، سنتی و مدرن تقسیم می شود و هیچ نوع رابطه ظالم و مظلوم، مستکبر و مستضعف در دنیا وجود ندارد، غارت گر و غارت شده ای در جهان نبوده و نیست این ها همگی اولا واقعیت ندارد و دروغ بزرگی است که تمام تاریخ علیه آن شهادت می دهد و خود آن ها هم این را قبول دارند.
شما می بینید که گاهی هم می گویند که بله، ما در فلان مقطع کار اشتباهی انجام داده ایم، یکی دو بار راجع به کودتای سال سی و دو، زمان دکتر مصدق، این مسئله را گفته اند ولی مسئله این است که کل این روابط بر اساس استثمار و غارت و جنگ افروزی، اشغال، کودتا، تحقیر و نابرابری حقوقی در جهان بوده و هست. اگر کسی این ها را نبیند که رئالیست و واقع بین نیست و با مسائل برخورد علمی نکرده است چه رسد به آرمانی؛ با تعریف این ها که از نظرشان آرمانی غیر از علم نیست. در منطق انقلاب اسلامی آرمانی علمی است و علمی آرمانی، یعنی شما باید در نظر ایده آلیست باشید و در عمل رئالیست. این به معنی تقابل ایده با رئال نیست بلکه به این مفهوم است که اقتضائاتی واقعی در عرصه عمل پیش می آید که همه آرمان شما، آرمان حق و عدالت، ممکن است تحقق پیدا نکند و لی این چیزی را از وظیفه شما و تلاش برای رسیدن به آرمان کم نمی کند،تقابلی با هم ندارند، خط قرمزی روی آرمان ها نمی کشید و آن ها را احمقانه و غیر علمی نمی دانید.
این پیش فرض که طرف ما اولا منطقی است، یعنی منطقی رفتار می کند، ثانیا حق محور است و واقعا به حقوق شما احترامی می گذارد و ثالثا این ها واقعا مخالف سلاح های کشتار جمعی و ضد جنگ و طرفدار صلح و امنیت جهان هستند. خوب هر سه تای این پیش فرض ها نادرست است و واقعیت ندارد. یک توهم دیگر، مسئله دیپلماسی علمی است که برخی به مفهوم خاص مطرح کرده اند مثلا پوزیتیویستی آن که دیپلماسی مثل فیزیک و شیمی یک علم است، رفتارشناسی بین المللی و ما بر اساس رفتارشناسی که صرفا هم با معیار تجربی صورت گرفته و می گیرد و این جا از اخلاق و ارزش و شعارهای انقلابی و مکتب و غیره نباید صحبت کرد.
یعنی دقیقا می گوید که قانون قدرت را و این که قوی ضعیف را نابود می کند به عنوان یک قانون طبیعی در روابط بین الملل و دیپلماسی بپذیرد آن وقت این می شود علمی! اشکالات بسیار متعددی بر این پیش فرض وارد است اولا دوستانی که در حوزه روابط بین الملل و دیپلماسی کار می کنند و مطالعاتی دارند ، این را می دانند که مقوله برجسته ای در متون آکادمیک دیپلماسی غرب (که در دهه های اخیر برجسته تر هم شده است)وجود دارد و آن این است که نظریه پردازی در عرصه ی سیاست بین الملل و دیپلماسی در هر دوره ای تابع یک الگوی خاص بوده است.
مطالعه سیاست بین الملل در مکاتب مختلف در ذیل الگوهای مختلفی صورت گرفته که همه مفاهیم و مقولات دیپلماسی و حتی موضوعات را در هر الگو براساس همان الگو تعریف می کنند و تصریح می کنند که مفاهیم دیپلماسی در هر دوره ای می توانند کارکردهای جدیدی داشته باشند . بنابراین در هر مقطعی با همان مختصات قابل طرح و پیگیری هستند و حتی دوستان می دانند که اینها تعبیری تحت عنوان اسطوره و اسطوره سازی در حوزه روابط بین الملل قائل هستند ، قصه پردازی هایی که عملا تعابیر متفاوتی از یک کلمه را شکل می دهد و تصریح می کنند که تبیین این مفاهیم تابع نوع اسطوره سازی ای می باشد که در حوزه روابط بین الملل و افکار عمومی جهان در روابط بین دولت ها و ملت ها در اثر تبلیغات عملی و نظری و رسانه ای به وجود می آید و این باعث می شود که محفوظات و پیش فرض های یک نظریه یا رویکرد در حوزه روابط بین الملل شکل گرفته و یا تغییر شکل دهد و حتی گزاره ها ذوب می شوند و تغییر شکل می دهند. این کاملا به این بستگی دارد که کدام قدرت جهانی ، چه قصه ای را نوشته و پرداخته و بر افکار عمومی در دنیا مسلط کرده است.
در این قصه برای خود و مخالفش و ناظرین نقش هایی را تعریف می کند و وقتی که این قصه بر اذهان عمومی در جهان حاکم شد ، بقیه به تدریج خودشان را برآن ها تطبیق می دهند مگر اینکه کسان دیگری بیایند و اسطوره دیگری بر روابط بین الملل حاکم کنند . مثلا قصه ای که اینها در عرض این مدت ساخته اند ، این است که یک دو قطبی خیر و شر با این مبنا پرداخته اند که ما یک غرب متجدد و مدرن داریم (یا شمال مدرن) و یک جنوب یا شرق فقیر و بدبخت. این فقر و غنا ناشی از هیچ نوع ظلم و ستمی هم نیست بلکه محصول توسعه یافتگی و توسعه نیافتگی است . یعنی بخشی از جهان نه به لحاظ ذهنی و نه به لحاظ ژنتیک و نه به لحاظ مدیریت عملی نتوانسته اند پیشرفت کنند و عقده و فقدان پیشرفت در اینها ضعف و فقر و الگوبرداری و وابستگی به وجود آورده است.
از یک طرف در حوزه مفاهیم سیاسی ، یک قطب دموکرات داریم و یک قطب دیگر که بقیه و اکثر بشریت هستند و اینها در دوران ماقبل دموکراسی به سر می برند . قطب یک حقوق بشری است و قطب دو اساسا نه حقوق بشر را می شناسد و نه رعایت می کند. قطب یک ثروتمند و قطب دو فقیر است. قطب یک از دموکراسی و حقوق بشر می گوید و قطب دو از استبداد و تروریسم صحبت می کند و تمام تعاملات و یا تنازعات جهانی فقط همین منشا را دارد. این دعوا زمانی دعوای چپ و راست یعنی کاپیتالیسم و کمونیسم بوده ، بعد از فروپاشی کمونیسم ، الآن دعوای تروریسم فوندامنتالیست اسلام گرا هست و یک طرف آن جهان آزاد و و دموکرات و جهان سرمایه داری و پیشرفته وجود دارد، دوباره این تقابل به این شکل بازسازی شده است.
خب! این اسطوره ای است که در هر دوره کسی آن را حاکم می کند . اینکه صحبت ظالم و مظلوم است یا صحبت توسعه یافته یا توسعه نیافته؛ کدام یک منشا دعواست؟ منشا تروریسم چیست؟ تروریسم های واقعی چه کسانی هستند؟ و از این قبیل صدها پرسش می توان مطرح کرد که کل این اسطوره و قصه حاکم بر روابط بین الملل و نهاد ها و سازمان های جهانی را حل بکنیم. بعنوان نمونه مسئله هسته ای که می توان آن را به دو صورت تبیین کرد، یکی اینکه چند کشور هستند که بمب اتم دارند ، بعضی مصرف کرده اند، تولید کنندگان اصلی بمب شیمیایی ، میکروبی و هسته ای در جهان هستند و به علت داشتن همین بمب ها بر سرنوشت بشر و کره زمین مسلط شده اند و دنیا را بین خودشان، یعنی سه چهار قدرت، تقسیم کرده اند.
تقریبا تمام سازمان ها و نهاد های بین المللی تحت کنترل اینها هستند و حالا نمی خواهند هیچ نوع شکافی در این حاکمیت مطلق صد، صد و پنجاه ساله آنها در جهان به وجود آید. از طرفی از ایران و انقلاب اسلامی و بیداری اسلامی احساس خطر کرده اند و نمی خواهند یک کشور و یک قدرت جدید وارد عرصه بین الملل شود و رقیب آنها باشد و جا را برایشان تنگ کند و حیوانیت آنها را کنترل کند و نیز نمی خواهند یک سد دفاعی در دفاع از جهان اسلام تشکیل شود و پیشروی کند و باید هر طور شده آنها را کنترل یا مهار یا تحقیر و یا سرکوب کنند.
این قصه واقعی است ، یکی هم اسطوره ای است که آنها ساخته اند که بنیادگراهای اسلامی می خواهند بمب اتم به دست بیاورند و به مردم بی گناه حمله کنند و همه را بکشند و ما به عنوان مدافعان حقوق بشر و مخالفان سلاح های اتمی و کشتار جمعی به نمایندگی از جهان و به عنوان رهبر و عقل جهان و ناظم جهان آنها را کنترل و مهار کنیم تا احتمال جنگ و خشونت در آینده نرود. خوب این کاملا دو قصه است، یک واقعیتی که در زمین وجود دارد که انسان های واقع بین باید آن را ببینند یکی هم اسطوره پردازی و افسانه سازی است که که آن ها انجام می دهند و نظریه پردازی در روابط بین الملل و سیاست خارجی مبتنی بر این اسطوره سازی هاست و گزاره ها بر این اساس شکل می گیرد. یکی حرف هایی است که در ظاهر زده می شود و دیگر حرف هایی است که به واقع آن ها دارند به آن عمل می کنند.
بنا بر این مقوله ای تحت عنوان اسطوره سازی به عنوان مبنای نظریه پردازی در سیاست خارحی وجود دارد و در دنیا در کتاب های آکادمیک در این عرصه بحث وجود دارد. خودشان می گویند اسطوره بسازید، بر اساس آن نظریه پردازی کنید و وارد افکار عمومی کنید، خود این باعث شکل گرفتن قدرت و ضد قدرت می شود و جناح بندی ایجاد می شود، گفتمان سازی می شود جای حق و باطل در افکار عمومی عوض می شود. این ها نظام بین الملل را طبقاتی تعریف کردند، اساسا یکی از پیش فرض های غلط کسانی که خوش بین به آمریکا و صهیونیسم هستند این است که فکر می کنند آن ها قائل به یک نظام بین الملل دموکراتیک و برابر حقوق هستند در حالیکه مطلقا چنین نیست.
اساسا تعریف آن ها از زندگی بین الملل این است که یک تعارضی بین دولت ها به خاطر ماهیت سلطه گری و سرکوب گری طبیعی بشر که اجتناب ناپذیر است وجود دارد و نظام بین الملل مختصات طبقاتی دارد. این همان سیاستی است که در پس کانون بین الملل وجود دارد و این ۴-۵ قدرتی که خود را جامعه جهانی می نامند منتها چون بمب اتم دارند و چون دهها کشور را در دنیا در این ۱۰۰-۱۵۰سال غارت کرده اند و بعد هم گفتمان سازی در عرصه علوم اجتماعی و انسانی و روابط بین الملل انجام داده اند، خوب وقتی که قدرت نظامی، بمب اتم ، ثروت و اقتصاد با غارت جهان سرمایه داری آمد، رسانه در اختیار آن هاست از آن طرف قدرت گفتمان سازی و اسطوره پردازی و نظریه پردازی در قالب اسطوره های مادی دارند، طبیعی است که آن ها روسای جهان یا قلدرهای محله می شوند منتها قلدرهای جهانی. یا نمونه دیگر از پیش فرض های غلط، بحث تنش و آشوب زدگی در روابط بین الملل است.
ما در روابط بین الملل سه نوع تنش و آشوب را می توانیم تعریف کنیم. می توان اینطور تقسیم بندی کرد به تنش ضروری و غیر مفید، تنش غیرضروری و مفید، تنش ضروری و مفید، تنش غیر ضروری و غیر مفید. حال من از زاویه ای نگاه کردم که بیشتر به سه قسمت آن کار داریم ولی به لحاظ منطقی به چهار قسم تقسیم می شود . یک سری تنش ها را از ابتدا باید از این زاویه تقسیم کرد و دید که این تنش ها نهایتا مفید هستند یا مضر، هر تنشی لزوما مضر نیست. اساسا جهان بدون تنش نیست. در عالم طبیعت تنش می بینید. طوفان، زلزله، باران و برف و ...همگی تنش هستند.
در روابط عاطفی شخصی انسان ها هم همینطور . هیچ انسانی نیست که در ۲۴ ساعت هیچ نوع تنش در زندگی نداشته باشد. بنا بر این تنش ها و اصل وجود تنش در روابط فردی و اجتماعی و بین الملل انسان ها امری طبیعی است. تنش ها را باید به مفید و مضر تقسیم کرد و همینطور باید به ضروری و غیر مفید تقسیم کرد . در فرهنگ رفتاری و ارزشی اسلام، تنش های مضر و تنش های غیرضروری نفی می شود زیرا تنش هزینه داشته و آسیب ایجاد می کند. اما تنش های اجتناب ناپذیر و ضروری هم وجود دارد که شما نمی توانید جلوی ان ها را بگیرید. شما نه آن ها را به وجود آوردید و نه می توانید آن ها را تمام کنید. بخواهید یا نخواهید بخشی از این تنش ها وجود دارند.
شما فقط باید موقعیت خود را به درستی تنظیم کنید که از این تنش اجتناب ناپذیر چگونه کمترین صدمه را متحمل شود و بیشترین فایده را ببرید و به دیگران برسانید. بر اساس فرهنگ مادی هم فقط شما نباید صدمه نخورید و باید فایده ببرید حالا اگر به دیگران صدمه هم زدید چه بهتر! و حقوق و منافع دیگران را تقویت و ضایع کردید چه بهتر!
اما در فرهنگ اسلامی و الهی باید هم حقوق خود و هم حقوق دیگری را دید و باید هر دو را برای خود تعریف کرد . بنابراین یک سری از تنش ها دست ما نیست و محصول طبیعی و گاهی علت طبیعی تحولات در عالم و تاریخ و طبیعت و جامعه است ، آنچه که در این عرصه به ما مربوط می شود نوع واکنش ما در برابر این تنش هاست که چگونه با آنها مواجه شویم.
مواجهه با تنش های ضروری که ما عامل آنها نیستیم از جمله در روابط بین الملل باید در چهارچوب توحید و عدالت باشد و از منطق و اخلاق بهره برده باشد و بخشی از این منطقی و اخلاقی بودن و عدالت این است که شما منافع مادی خود و ملت خود را مورد توجه قرار داده و آن را در اولویت قرار دهید اما فقط منافع مادی شما نیست که اصالت و مرکزیت دارد، فقط این حرف اول و آخر نیست. این تفاوت یک زندگی مادی و الهی است ، حال چه در زندگی شخصی و خانوادگی ، چه در زندگی ملی و چه در زندگی بین الملل. و اما می رسیم به تنش های ارادی و اجتناب پذیر که ضروری نیستند .
این تنش ها هم به مفید و مضر قابل تقسیم هستند که البته اینها یک طیف است که می توانند مفیدتر یا مضرتر یا کمتر مفید و کمتر مضر باشند . در صحنه عمل هم گاهی و چه بسا تزاحم بین مصالح و منافع پیش می آید و آنکاه مجبور هستیم که ترجیح دهیم و ببینیم که کدام مصلحت بزرگتر و مهم تراسلام و بشریت چیست؟ کدام ارزش از دیگری مهم تر است ؟ زیرا که همه ارزش ها در یک ردیف نیستند و در مقام تزاحم بین ارزش های مختلف در روابط بین الملل چه باید کرد؟ خوب اینجا بحث عقل و شرع ، عقل و نقل و آموزه های الهی و اسلامی و اهل بیت به داد ما می رسند که بدانیم که چه در مسائل خصوصی و چه در مسایل عمومی و چه در مسائل فرا ملی و روابط بین الملل و سیاست خارجی اگر بین حق الف و ب و یا بین ارزش الف و ب تزاحم ایجاد شد، باید دید که کدام مهمتر و فوتی تر است و کدام یک از نظر زمان و مکان محدودتر است و ... که به لحاظ عقلی و شرعی قواعدی وجود دارد که باید به آنها توجه کرد و در تزاحم مهم و اهم ، اهم را نباید فدای مهم کرد .
حالا کدام اهم است و کدام مهم ؛ این یک مبنای فکری و آشنایی با ضوابط و ارزش های الهی را می طلبد و در عین حال آشنایی دقیق با موضوعات یعنی موضوع شناسی، شناخت دقیق از واقعیت روابط بین الملل و معادله های قدرت و ثروت و رسانه و امتیازدادن و امتیاز گرفتن. طبیعتا یک بخشی از آن هم مهارت دیپلماتیک است، مهارت در مذاکره، مهارت در گفت و شنودها، مهارت در اینکه چه وقت و چه چیزی را روی میز بگذاری یا نگذاری یا برداری، با چه کسی چگونه باید سخن گفت یا نگفت. این البته یک مهارت تجربی است که هم به اخلاق دیپلماسی، حقوق دیپلماتیک و به مهارت یک دیپلمات و همه اینها مربوط است و اتفاقا این هم در روابط اسلامی بسیار مهم است که ما بدانیم که چگونه با دیگران حتی با دشمن، باید سخن گفت تا کمترین صدمه را خورد و بیشترین صدمه را به دشمن زد یا اگر دشمن نیست، چه کنیم که حقوق متقابل به بهترین وجه تأمین بشود.
اینکه ما با دشمن داریم مذاکره می کنیم، اینکه جلوی ما آن طرف نشسته واقعا دشمن ماست یا دوست ماست؛ خوب این خیلی موثر است در اینکه شما با او چگونه مذاکره می کنید. در آداب دیپلماسی هم دخالت دارد. با چه کسی مذاکره می کنید؟ بر سر چه چیزی مذاکره می کنید؟ او به دنبال چیست؟ خط قرمزهای او چیست؟ از این مذاکرات چه میخواهد ؟ ما چی می خواهیم و چه باید بخواهیم؟ خط قرمزهای ما کجاست؟ حقوق ما کجاست و حقوق آنها کجاست؟ روابط بینالملل بر چه اساسی مدیریت میشود؟ اینها پرسشهایی است که تا به تکتک اینها دقیق پاسخ ندهید و پرسشهای دیگری از این قبیل، پای میز مذاکره نشستن صرفا با لبخند و چشمک و تعارف و احوالپرسی، مشکلات حل نمیشود.
یعنی اینطور نیست که طرف به شما سر این چیزها به حقوق شما احترام بگذارد. اگر این کار را می کرد که دیگر او مستکبر نبود، دیکتاتور عالم نبودند، اینها دیکتاتورهای جهانیاند. پس مذاکره آری، لبخند آری، انعطاف آری، نشست و برخاست بله، اما همه با نگاه های واقعبینانه به واقعیت آن طرف میز و واقعیت این طرف میز و واقعیت روابط بین الملل. حالا تنش تنش مفید هم ما داریم.
تنش مضر تنشی است که هیچ فایدهای برای ملت ما ندارد، نه عزت و حرمت و کرامت ملت ما را تامین می کند، حالا ما اگر هم بخواهیم براساس صرفا منافع مادی ملی براساس تعریف سکولار از منافع و منافع ملی در جهان بحث کنیم، از دیدگاه اسلامی تنشهایی که ضرورتی ندارد ایجاد بشود، یعنی وقتی ایجاد شد هیچ کمکی به حقوق و منافع و کرامت ملی ما نمی کند، بلکه به اینها صدمه می زند، تهدیدهای اضافی ایجاد می کند، دشمنان غیرضروری را تولید می کند، دشمنسازیهای بی دلیل و بیهوده.
خب! اینها معلوم است که اشتباه است بلکه بالاتر از آن خریت است. اینها خطاهای بزرگ است، گاهی خیانت است و قطعا حماقت است که کسانی که با ما دشمنی ندارند، ما بیخود و بیدلیل آنها را به دشمنان خودمان تبدیل کنیم، دوستان بالفعل را تضعیف کنیم و بشوند دشمنان بالقوه و بعد دشمن بالفعل بشوند. اینکه هم خلاف عقل است و هم خلاف شرع است. زدودن چنین تنشهایی واجب است شرعاً و عقلا و ایجاد چنین تنشهایی خطا یا خیانت است.
اما نکتهای که بعضی از آقایان از آن غفلت می کنند این است که هر تنشی لزوما تنش مضر نیست بلکه ما تنشهای مفید داریم. حتی مفید با همین تعریف مادی از فایده، یعنی تنشهایی هست که اگر به وجود نیاید، شما جلو نمی روید، می پوسید. بر این اساس خود انقلاب یک تنش است، اصلا اولین تنش در یک جامعه انقلابی اصل انقلاب است. وقتی امام علیه نظم موجود و حاکم بر کشور که یک نظم فاسد و ناعادلانه بود ، یعنی نظام شاهنشاهی، وقتی قیام می کند این قیام و اعتراض علیه وضع حاکم و امنیت حاکم بر یک جامعه فاسد، این خودش تنش است. معلوم است که تنش است و این شروع تنش است.
انقلاب علیه ظلم چه در سطح ملی و چه در سطح بینالملل مقاومت و مبارزه با ستم و بی عدالتی اصل مقاومت و مبارزه تنش است. منتها بدون این تنش شما هرگز به آزادی نمیرسید، به عزت نمی رسید به حقوقتان و به کرامتتان نمی رسید. بنابراین تنشزدایی یک اصل مطلقی نیست و یک ارزش مطلق نیست. تنش زدایی یک وسیله است نه یک هدف. تنش زدایی باید وسیله ای در خدمت تامین حقوق و کرامت و عزت کشور و ملت باشد. نه اینکه خود تنش زدایی مستقلا یک هدف اصلی و اصیل و نهایی باشد که ما به هر قیمتی باید هر نوع تنشی را برطرف بکنیم که به آرامش در وضع موجود برسیم ولو این وسط ظلم تثبیت بشود یعنی ما تحقیر بشویم، ملت ما تحقیر بشود و از حقوقش محروم بشود.
خب! اگر این است که اصلا انبیا برای چه آمدند؟ قرآن به تغییر اجتماعی دعوت می کند و می فرماید ملتها تا خودشان تغییر کنند نمی توانند جهان را تغییر بدهند، نمی توانند سرنوشت خودشان را تغییر بدهند، باید خودشان اراده تغییر داشته باشند یعنی تنش، تنش نظری و ارادی علیه باطل و ستم و بعد تنش عملی و اجتماعی و تاریخی علیه بی عدالتی است. بنابراین ما تنش مثبت داریم و تنش منفی داریم، تنش معقول و تنش نامعقول، تنش مشروع و نامشروع، حتی تنش واجب داریم و تنش حرام.
تنشی که منافع یک ملت را باید تامین کند و می خواهد تامین کند، تنشی که منافع یک ملت و کرامت یک ملت را به خطر می اندازد. پیش فرضهای متعددی است که باید راجع به آنها بحث بشود و الا معلوم است که یک دیکتاتوری در یک محل یا در منطقه یا کشوری یا دیکتاتورهایی برجهان حاکم باشند چند تا قدرت و اینها هی بگویند آقا تنش ایجاد نکنید، همه آرام باشند، هیچکس هیچ کاری نکند که ما می خواهیم بر شما مسلط بمانیم و شما را غارت کنیم و ما می خواهیم آقایی کنیم.
تنش نباشد یعنی انقلاب نباشد، مبارزه نباشد و همه تسلیم بشوید. امنیت زیر سایه ظلم، امر به معروف جهانی، نهی از منکر جهانی، قیام به قسط در سطح جهان. خوب اینها همه معلوم است، اینها احکام قطعی قرآنی و فرمان خداوند است و همه اینها منجر به تنش می شود. شما اصلا این امر به معروف و نهی از منکر یا قسط طلبی که وظیفه شرعی هر مسلمان است، از سطح یک روستا و محله و اداره تا سطح بین الملل تنش درست می کند. چون بدون تنش فساد، ظلم و دیکتاتوری می خواهد حاکم بماند. بنابراین ما تنش داریم تا تنش یا پیش فرضهایی که در تحریف مفهوم منافع هست. که منافع ما در چیست؟ آیا منافع در منافع مادی حتی منافع مادی ملی، در این است که ما عزت و قدرت و نفوذ جهانی داشته باشیم یا نداشته باشیم؟ کدامیک واقعاً ؟ منافع مادی ما کجا تامین می شود، در کدامیک از این دو صورت؟ آیا منحصر کردن منافع صرفا در منافع اقتصادی اصلا کار معقولی است، واقع بینانه است؟
تعریف ملیت چه تعریفی است؟ ملیت چه نوع مفهومی است؟ منافع چه مفهومی دارد؟ ببینید اینها همه تابع آن دیدگاههای مبنایی شماست و در همین متون کلاسیک هم اتفاقا اینها ، خودشان هم می گویند که در روابط بین الملل یک نظریه می سازید، حالا این نظریه می تواند مادی باشد یا الهی باشد، عادلانه باشد یا ظالمانه. یک نظریه می سازید بعد یک نوع نظم ذهنی به وجود میآورید.
بین فعالان روابط بین الملل و اتفاقات پراکنده و هم قبلی و فعلی را مفهوم سازی می کنید و براساس این پیش فرضها آینده را پیش بینی بلکه پیش گویی می کنید و بلکه بر دیگران آینده ای که می خواهید تحمیل می کنید به عنوان یک آینده اجتناب ناپذیر، یک آینده خوب و مطلوب و بعد شروع می کند براساس این مبانی راههای مختلف در اختیار می گذارد در روابط بین الملل که چگونه با این مسائل پیچیده مواجه بشوید و برخورد بکنید.
یعنی آنهایی که نظریه پردازی و قصه گویی می کنند در عرصه روابط بین الملل و سیاست خارجی، در دیپلماسی، چه هسته ای و چه غیر هسته ای در ذیل این اسطورهسازی دیدگاهها و منافع خودشان و ارزشهای خودشان را در نوع واکنش به پدیده هایی که ظاهرا پراکنده و بی ربطاند، تحمیل می کند و به آنها نظمی که دلش می خواهد و معنایی که او می خواهد می دهد.
یک ظرفیتی به وجود می آورد از هیچ، برای خودش یک ظرفیتسازی می کند و تحت عنوانی که خوب پدیده ها اینها هستند و نه آنها و اینجوری چیده شده اند و نه آن جوری. بنابراین با این پدیده ها به شکل منسجم و منطقی اگر بخواهید برخورد بکنید، اینطور است که ما می گوییم. و تقریبا راهکار برخورد انتقادی هم معمولا بسته است و می گوید اینها واقع بینانه نیست، علمی نیست و از این قبیل.
در حالیکه هر اسطوره ای که پرداخته شده، بسیاری عناصر تحلیلی قابل رد، قابل نقد، و خرافی حتی در آن است و مدام در درون خودش دارد سنتز می کند و حتی چیزهای متناقضی را ایجاد می کند. ما باید بتوانیم این اسطوره هایی که اینها ساختند را دوباره رشته رشته کنیم ، اینها را بشکافیم، موضوع را شالوده شکنی کنیم، رشته را آنطوری که اینها تعریف می کنند باید دوباره قطعاتش از هم باز بشود. و دوباره سوار کنیم، دوباره این اجزا و قطعات را کنار هم بگذاریم، یک مجموعه معنادار دیگری را ایجاد بکنیم در حوزه نظریه پردازی در سیاست خارجی و تعریف واقعیت روابط بین الملل و یک سنتز دیگری به دست انقلاب اسلامی اتفاق بیفتد. دوباره اینها را سوار کنیم. اولویتها را ما تعریف کنیم، اولویتها در روابط، روابط بین الملل چه چیزهایی است و کدامها هستند؟ و الگوهایی را درست توضیح بدهیم که بر حسب این روابط که شکل می گیرند. اینها مسائل روش شناختی دارد، نحوه مشاهده و ارزیابی واقعیتهای جهان است، امروز واقعیتهای بسیاری به نفع ماست ولی آنها طوری تفسیر می کنند که به نفع آنها باشد و بعضی افراد ساده ما پذیرفتند و فکر می کنند آنها در موضع قدرت هستند همچنان و ما در موضع ضعف هستیم.
همین آمریکا و انگلیس و فرانسه و ناتو و صهیونیست و اینها همه در این ۱۰-۲۰ مکرر در این ۳۰ سال از ما شکست خوردند و عقب رفتند. اگر کسی این ۳۰ سال را دهه به دهه نگاه کند یعنی در سه مقطع و الان مقطع چهارم مثلا نگاه کند می بیند که در این چهار مقطع انقلاب اسلامی مدام دارد در روابط بین الملل و سیاست خارجی جلو می رود و آنها دارند عقب می روند. ما داریم قویتر می شویم و آنها ضعیفتر شده اند، آنها آسیبپذیرترند. اینها اقتصاد خودشان را نمی توانند مدیریت کنند ، چگونه می خواهند اقتصاد ما را کمک کنند، نه میخواهند و نه می توانند. آنها دنبال تقویت ما نیستند، دنبال تضعیف ما هستند، پیش فرضهایی واقعی اینهاست نه توهم.
زمینه های ذهنی افراد، زمینه های تجربی افراد و نوع اعتقادات افراد اینها تاثیر گذارند در اینکه اینها از چه زاویه ای وارد مطالعه روابط بین الملل و سیاست خارجی بشوند یا نشوند. فرهنگ، مذهب، تاریخ، قومیت، طبقه و ایدئولوژی و زبان و همه اینها باید به درستی بررسی بشوند که چگونه عوامل مختلف تاریخ را می سازند و چگونه به جهان بینی که در پس یک دیپلماسی است شکل می دهند.
اینها میگویند جهان را در چهارچوب زبان و فرهنگ و منافع غرب درک کنید و تفسیر کنید. می گویند عینکهای اینها را بزنید و با این عینک به جهان بشری و تاریخ و به روابط بین الملل نگاه کنید. اصلا هدف اصلی این سبک مطالعات تئوریک در روابط خارجی این است که شما وارد مطالعه روابط بین الملل نشوید مگر اینکه ابتدا عینک جهان بینی اینها را به چشمتان بزنید و بنابراین تمام ذهن شما کنترل شده و تحریف شده پیش خواهد رفت.
آنها تعیین کردند روی چه عناصری شما متمرکز بشوید یا نشوید، چگونه از کنار مزایای نسبی خودتان به راحتی عبور کنید و چگونه نقاط ضعف آنها را قوت ببینید. یا فرض بفرمایید پیش فرض دیگر، بی ارتباط دیدن مسائل محیط داخلی با محیط بین الملل، قدرت ملی در داخل یک کشور و تاثیرگذاری آن بر ورود به سیاست خارجی از موضع قدرت یا ضعف، دخالت این مسئله خیلی مهم است. اینطوری نیست که آن ساختار حقوقی که در روابط بین الملل تعریف شده و ظاهرا مثلا همه کشورها در سطح مساوی اند در واقع همینطور هم باشد، نه؛ آن کشورهایی که ملتهای قویتری دارند، تاثیرگذاری بیشتری در روابط بین الملل میگذارند مثل ما.
آن کشورهایی که به لحاظ ثروت، قدرت، نظامی گری و سلاح به لحاظ مفهوم سازی و تئوری سازی چابکتر و قویتر باشند، اینها در عرصه بین الملل تاثیر بیشتری می گذارند و سوار بر بقیه می شوند. ارتباط واقعی وجود دارد بین قدرت داخلی و نوع تاثیرگذاری در ملاقاتها و روابط بین الملل. می توانید در اولویت بندیهای دیگران، در انتخابهای آنها، در تحلیلهای آنها تاثیر بگذارید. اینها تعصبات خودشان را به جای تحلیل بر دیگران قالب می کنند، چرا چون پول بیشتر و سلاح بیشتری دارد.
بنابراین اتفاقا بنده فکر می کنم بعضی دوستان درک درستی از واقعیت سیاست خارجی و رشته های پیچیده سیاست بین الملل ندارند، فکر می کنند واقع بینند در حالیکه کاملا متوهمانه جلو رفتند و می روند، نه درک واقع بینانه و نه درستی از ملت خودمان دارند، نه درک درستی از دشمن و مخالفین دارند، و گاهی چهارچوبهای نظری غلطی را برای سیاست بین الملل انتخاب کردند یعنی انتخاب هم نکردند واقعا همین چیزها را فقط یاد گرفتند.
بدیل او را نیاموختند و مواجهه انتقادی با این مفاهیم نکردند و بنابراین نمی توانند بیطرفانه به مسائل واقع بینانه نگاه بکنند. وقتی در آن چهارچوب و در مشت آن مفروضات به عنوان بازیگر بلکه بازیچه آنها ظاهر بشوید، دارید در مسیری که براساس اسطوره سازی آنها بنا شده پیش می روید. البته من واقعا کسی را متهم نمی کنم من راجع به شخص و اشخاص خاصی اینجا الان صحبت نمی کنم.
ببینید رابطه کلی می دهم این جبهه بندی که از اول انقلاب بود همینطور هست و فقط هم مربوط به ما نیست در سایر انقلابها و روابط بین الملل هم هست تحت عنوان واقع گرا و نمی دانم آرمان گرا و این حرفها. من دارم این تقسیم بندی را زیر سوال می برم. و مبانی و پیش فرضهایش را عریان می کنم، می خواهم آن را مورد نقد قرار بدهم. به افراد و اشخاص واقعا الان کاری ندارم. ولی این تصور بلکه توهم که ما چون ناجور بودیم، ما چون یاغی شدیم وشورشی عمل کردیم یک نظم منطقی اخلاقی حقوق بشری در روابط بین الملل حاکم بوده و ما این نظم را سوراخش کردیم و بنابراین اینها همه آمدند و روی ما فشار آوردند ، تحریم می کنند، از دست ما عصبانی هستند، خسته شدهاند و ما همه اش اخم کردیم، حالا کمی لبخند بزنیم و کمی مودب باشیم، منطقی باشیم و بپذیریم اینکه اینها آقای جهان اند و باید آقای جهان بمانند و ما را هم جزء رعایای خودشان بپذیرند منتها به بخشی از حقوق ما احترام بگذارند.
خب! اینها هم مسائلی است که باید با مبانی ارزشی خودت بسنجی که کدامیک از این حالات را می توانی مشروع بدانی و بپذیری. مسئله حق و باطل، عدل و ظلم، عزت و ذلت و اینها هیچ ربطی به منافع ملی ندارد ، اینها جزو منافع یک ملت نیست؟ آیا همکاری طلبی یا تعارض و شرایط مختلفی که سازه های دیپلماسی را دنیا گاهی تغییر می دهد، این تغییر در چه چهارچوبی است، این تغییر خیلی محدود است. نمی تواند از سد منافع نابرابر آنها بگذرد و عبور بکند. یک چهارچوبی، یک ساختاری تعریف کرده است، دولتها را و ملتها را و بازیگران غیردولتی را نهادهای بین المللی را در این ۶۰ سال یا ۱۰۰ سال اخیر جوری شکل دادند به عنوان بخشی از نظام سرمایه داری غرب عمل بکند و بازیگر منطقی و واقع گرا، دولت واقع گرا در تعریف اینها آنی است که به حداکثر رساندن منافع آنها کمک بکند و خلل و اختلالی در این مسیر به وجود نیاید.
حالا این وسط چانه زنی هم خواهید بکنید، ائتلاف بکنید یا سازش بکنید، تعارض است، تشویق است و هرچه که هست اینها همه باید در این مسیر فقط به کار برود. یعنی یک الگوی سلطه بین جوامع در درون جوامع و میان جوامع تعریف شده است و این مال الان نیست، طول تاریخ شما با فرعونها و قارونها و اینها مواجه بودید و مسئله همان مسئله است و مسئله تغییری نکرده است. قرآن کریم اگر از بحث موسی یا فرعون و قارون و اینها مثال می زند و مکرر اشاره می کند ، که شاید بیشترین پیامبری که در قرآن کریم به ایشان اشاره شده و از او نام برده شده حضرت موسی (سلام الله علیه) باشد، و نماد ثروت و قدرت در برابر او، طاغوت سیاسی و نظامی و طاغوت اقتصادی فرعون و قاورن را نام می برد و از آن طرف اشاره به نمادهای تزویر در قرآن مثل بلعم با او را که به نام معنویت و دین و حتی با سوابق دینی و معنوی اما چگونه فاسد می شوند و در خدمت ظلم قرار می گیرند، قرآن کریم نمی خواهد قصه از گذشته فقط تعریف کند ، می خواهد بفرماید که این قصه ادامه دارد و قصه من و شماست و قصه امروز هم هست.
امروز هم این فرعون و قارون و بلعم با او هستند. آن زر و زور و تزویر امروز هم در برابر خط توحید و عدالت دنبال سلطه بر جهان است. اینها که داستانهای مذهبی نیست برای موقع خواب، این داستان زندگی بشر است. قرآن فرمود «فیه ذکرکم» در این قرآن و این قصص الهی که واقعی است، افسانه نیست در اینها در ذکر سرنوشت گذشتگان و جبهه بندیهای حق و باطل می خواهد بفرماید «فیه ذکرکم» این قضیه قصه شماست، این مسئله مسئله شماست.
شما امروز هم با آن درگیر هستید. اصلا بعضی از نظریه پردازان برجسته مادی در خود غرب که حرفهای امثال اینها مبنای دیپلماسی شده، تصریح می کند که هیچ نوع همکاری جدی و صمیمانه و واقعی میان دولت تا در سطح وسیع و مستمر در طول تاریخ نه واقعیت داشته و نه امکان دارد و امروز هم همینطور است. خودشان می گویند . می گویند آن چیزی که باعث می شود رفتار دولتها تغییر کند، معادله قدرت و ثروت در جهان است و آنی که اسمش را ما می گذاریم جامعه بین الملل ولی در واقع مراد ۳-۴ تا کشور قویتر از بقیه و ظالم نسبت به بقیه و متجاوز هستند.
چند تا کشوری که بمب اتم دارند و پول بیشتری دارند و رسانه دارند و الا این که هویتها وجود دارد و منفعتها وجود دارد و مدام این درگیری بین ساختارهای هویتی و منفعتی درگیر است و بعد یک رابطه بین اذهان، رابطه بین الذهانی در دیپلماسی نوع رفتارها را شکل می دهد، نوع زبان و ادبیات دیپلماتیک را شکل می دهد. بنابراین بحث رقابت بین الملل، بحث همکاریهای بین المللی، تعارضها و این قبیل مسائل اینها هیچ کدام نباید انتزاعی و مجرد از روابط واقعی ثروت و قدرت و ظلم و عدل دیده بشود.
مفهوم قدرت، مفهوم عدالت و مفهوم منفعت اینها را نباید منتزع و منفک از همدیگر بررسی کرد. بین این مفاهیم هم به لحاظ نظری و تئوریک تعامل هست و تفسیرها و برداشتهای مختلفی که از آنها می شود و هم تصویرسازیهایی که اینها از مناسبات واقعی عالم ارائه می دهند که بسیاری از این تصویرها واقعی نیست. اینها روی توهم ما و شما حساب باز کردهاند، روی ترس ما و شما، طمع ما و شما و اینکه براساس ترس و طمع در روابط بین الملل عمل بشود.
همان چیزی که خودشان اسطوره ها نامیدند، سازه های ذهنی، تصریح می کنند که آقا در سیاست بین الملل واقعیت این است که این انگاره سازیها و مفهوم سازیهاست که باعث می شود واقعیت را چگونه تعریف بکنید و این تعریف ها و این مفهوم سازیهای ذهنی و اساطیری است که روی رفتار و گفتار دیگران و ساری ملتها و دولتها موثر است و بنابراین خودشان هم می گویند و قبول دارند که سیاست جهان، سیاست بین الملل تشکیل نشده است از یک فرایندهایی که تثبیت شده باشند و جامد باشند.
نه اینها مدام در تحول است و بستگی دارد چه کسی چگونه بتواند چه تحولی در چه جهتی در آنها ایجاد بکند. خوب امروز ما می توانیم این کار را بکنیم و کردیم. چرا بترسیم و عقب نشینی بکنیم؟ از این قدرت خودمان چرا صرف نظر بکنیم؟ چرا از این قدرت استعفا بدهیم بی علت در حالیکه آنها از هر قدرتی علیه ما و علیه همه ملتها دارند استفاده می کنند و سوء استفاده می کنند.
این نظام تشکیل شده از واحدهای سیاسی مشخص در دنیا و مرزهای تعریف شده که یک وقتی تحت عنوان National state و دولت، ملت و ناسیونالیسم خود اینها مطرح کردند و تحمیل کردند، و دنیا را بین خودشان تقسیم کردند ، حالا باید به یک شکل دیگری علیهاش تحت عنوان جهانی شدن و دهکده جهانی و قدرت جهانی، داوری جهانی و از این قبیل خودشان علیه این National state عمل می کنند و برخلاف مقتضیات او عمل می کنند.
یعنی اگر یک وقتی ملی گرایی، ناسیونالیسم به نفع اینها باشد، یعنی به کمکشان بیاید برای تجزیه جهان اسلام و حاکمیت و تسلط بر آنها، یک مرتبه ناسیونالیسم می شود یک ارزش، بعد یک وقتی می بینند عرق ناسیونالیستی و روح مقاومت ملی مانع منافع امپریالیستی و استکباری اینهاست شروع می کنند بحث جهانی سازی و اینکه این مرزها اعتباری ندارد، قدرت ملی دیگر معنا ندارد، امروز صحبت قدرت جهانی، تجارت جهانی، فرهنگ جهانی و حقوق بشر جهانی است و وقتی جهانی هم می گویند منظورشان نوع غربی آن است. اینها اصلا به این حرفها کاری ندارند، هر وقت لازم باشد ناسیونالیستی می اندیشند و هر وقت به نفعشان باشد انترناسیونالیستی می اندیشند.
یکجا دموکرات میشوند سوپردموکرات، یک جا رژیمهای دیکتاتور فاسد قبیله ای خانوادگی بزرگترین نوکران، نه متحدان، نوکران اینها هستند و اینها با تمام قوا از آنها دفاع می کنند. این که کجا دموکرات باشند و کجا به دموکراسی کاری نداشته باشند، کجا حقوق بشری باشد و کجا نباشد، کجا بحث حقوق زن مطرح شود و کجا نشود، کجا و چه وقت ناسیونالیستی بیاندیشیم و ملی گرایی خوب این وقتی که علیه مذهب باشد، کجا بد است وقتی که علیه استکبار باشد. اینها با تمام این مفاهیم مدام در حال بازی کردن هستند.
مفهوم سازی می کنند با مفاهیم بازی می کنند، چانه زنی می کنند و جابجا می کنند اینها را ولی که همه چیز تابع منافع اینهاست. و حتی روی روشها تجدیدنظر می کنند به راحتی وقتی که صحبت منافع اینها باشد. شما ببینید در دهه ۳۰ و ۴۰ میلادی در حوزه مباحث نظری دیپلماسی اینها دعوای آرمان گرایی واقع گرایی را آن موقع را مطرح کردند، شعار صلح و این حرفها را .
بعد موقعیت و جغرافیای ثروت و قدرت در دنیا ظرف ۲-۳ دهه تغییراتی کرد. یک مرتبه در دهه ۶۰ میلادی یک بحث دیگری در حوزه مباحث تئوریک دیپلماسی و سیاست خارجی روابط بین الملل و حقوق بین الملل مطرح شده است که بروید و بخوانید. دعوا بر سر و بین به اصطلاح سنت گراها و رفتارگراها، یعنی آنهایی که واقع گرایی سنتی را برای دیپلماسی مبنا قرار می دهند و آنهایی که به واقع گرایی ساختاری توجه دارند. تحت عنوان اینکه اینها نظریه پردازی علمی است.
بعد از انقلاب اسلامی در دهه ۸۰ میلادی یک مرتبه یک بحث پوزیتیویسم و پساپوزیتیویسم مطرح شد در سیاست بین الملل که آقا ما پوزوتویستی یا پست پوزوتویسیتی به اصطلاح به مسائل بنگریم. یک جا راجع به ذات سیاست بین الملل بحث می شد، یک وقت آمد روی بحثهای روش شناختی بعد حالا آمد روی مباحث هستی شناختی و معرف شناسی در سیاست بین الملل.
یک سری مناظرات علمی و آکادمیک راه افتاد و صدها مقاله و بحث و این حرفها پیش آمد. در آن دعوای اول به اصطلاح واقع گراها مثلا شدند نظر غالب در مباحث تئوریک غرب، در آن بحث دوم هم بعد رفت به سمت رفتارگرایی و این الگوی درگیری در دهه ۷۰ و ۸۰ میلادی بحثهای نظری به اصطلاح آمد به سمت اینکه ما صرفا به مباحث پوزوتویستی نگاه نکنیم بلکه عوامل غیرمادی دیگری هم در معادلات قدرت جهانی دخالت دارد و اینها به خصوص بعد از انقلاب اسلامی تشدید شد یعنی پوزوتویسم در تحلیلهای سیاست بین الملل بعد از انقلاب اسلامی تضعیف شد.
خب حالا بالاخره اینها یک الگوهایی بوده، الگوهای مسلطی که در ادبیات روابط بین الملل و سیاست خارجی در دنیا حاکم شده بود، تحت عنوانی که شما واقع گرا هستید و بعد نو واقع گرا، لیبرالیستها بحث این نولیبرالیستها مطرح می شود در حوزه لیبرالیسم و جریان مارکسیسم و رادیکالیسم که بعد که منحل می شود به تعبیر دیگری به سمت بنیادگرایی اسلامی می آید.
خب این الگوها، این پارادایمهایی که مطرح شده اینها با معرفت شناسیهای خاصی ارتباط داشته است. مثلا یک دوره ای همه این مفاهیم در ذیل معرفت شناسی پوزوتویستی مطرح شده، یک کسانی می گفتند آقا اقتدار مرکزی در دنیا نباید وجود داشته باشد و نمی تواند و بلکه حالت تنشهای دائمی جهانی باید مدیریت بشود. یک بحث این بوده که همکاری بین دولتها اصلا ممکن است یا نه، تا چه حد، چرا و چگونه قابل مدیریت است؟ تکتک دولتهای واقعی را دنیا باید تقسیم کرد که چگونه می توان روی آنها تاثیرگذاری کرد.
آیا حکومت مرکزی در دنیا اگر نباشد یک حکومت مرکزی اتاق فرمان نظم دلخواه اینها بر سیاست بین الملل حاکم می شود یا نمی شود؟ آیا سلطه و وابستگی یک مفهوم واقعی است و تا چه حد واقعی است و اگر واقعی است چگونه باید از آن قباحتزدایی کرد؟ آیا در این الگوها روی قدرت اقتصادی بیشتر سرمایه گذاری کنیم یا روی قدرت نظامی؟ با کدامیک از اینها می شود بر جهان مسلط شد؟ یا قدرت فرهنگی و رسانه ای؟ خب اینها هرکدام یک لوازمی داردو یک ملزوماتی داشت به لحاظ نظری، به لحاظ عملی و هرکدام هزینه ای داشته و هر کدام از اینها مبتنی بر یک سری معرف شناسیها و انسان شناسیهایی است.
دیپلمات رسمی این چیزها را نمی داند ، یک چیزی در ذهنش است که آقا یک کاری بکنیم روابط خوب بشود، همه با ما دوست بشوند، منافع ما را بدهند و اینها، به همین سادگی و به همین میزان ساده لوحانه به مسائل نگاه می کنند. فکر می کنند که واقعا یک سوء تفاهمی پیش آمده و باید برطرف بشود و از این قبیل مسائل بسیار است و امیدواریم انشالله اگر در قید حیات باشیم و امکان ادامه این بحثها باشد ما در گفتارهای شفاهی در آینده به پرسشها و محورهای دیگری در بحث روابط و حقوق بین الملل و دیپلماسی و سیاست خارجی انشالله اشاره خواهیم کرد.
والسلا علیکم و رحمةالله