شب قدر سال 1361 در عملیات رمضان، روز بیست و چهارم تیرماه اسارت تقدیرم شد. نیروهای بعثی مرا در 35 كیلومتری شرق بصره به همراه 11 نفر از دوستانم اسیر كردند.عراقیها كاملا از تحركات نیروهای ایران آگاه بودند. آنها توانستند برای اولین بار در طول جنگ تحمیلی 1000 نفر را اسیر كنند. چون تعداد اسرا زیاد بود تبلیغات بسیاری علیه ایران انجام دادند.
در طول عملیات رمضان هرچه به داخل خاك عراق پیشروی كردیم هیچ مقاومتی را ندیدیم تا اینكه در كمین مثلثی شكلی كه عراقیها از اسرائیلیها آموخته و اجرا كرده بودند،غافلگیر شدیم.
دشمن به صورت «گازانبری» ما را از دیگر نیروها جدا و شرایط بسیار سخت و خطرناكی را بر ما تحمیل كرد. بر اثر این غافلگیری ارتباط مان به كلی از طریق بیسیم قطع شد و مهمات و سلاحهایمان هم پاسخگوی مقابله با تجهیزات سنگین دشمن نبود. عراق در عملیات رمضان با 5000 دستگاه تانك به مقابله با ما آمد و میشود گفت نبرد نفر به نفر نبود بلكه نفر با تانك بود. یكی از دوستانم در این عملیات كه فاصله چندانی با من نداشت بر اثر اصابت گلوله تانك سرش از تن جدا شد و یكی دیگر از رزمندگان بسیجی نیز در آتش سوخت و ما نتوانستیم كاری برای نجاتش انجام بدهیم. در طول مسیر، نیروهای بعثی عدهای از رزمندگان ایرانی را در حالی كه دستهایشان یا با زیرپوش یا با «فانسقه» بسته شده بود در كنار دیواری اعدام كرده بودند. آنها قصد داشتند با ما نیز همین كار را انجام دهند.
افسر عراقی كه مسئولیت هدایت ما را بر عهده داشت به انگلیسی پرسید: «كدام یك از شما زبان من را میفهمید؟» من دستم را بالا بردم و گفت: «اكنون نوبت شماست كه اعدام شوید.» اما این كار را انجام نداد. 19 ساعت بدون آب و غذا مانده بودیم. در طول مسیر انتقال ما هنگامی كه از عراقیها آب خواستیم یكی از آنها به داخل دستشویی رفت و با آفتابهای برایمان آب آورد؛ آبی كه تحمل بوی بدش سخت از گرمایش بود. شب را باید در جایی میماندیم. آنها ما را در حالی كه پابرهنه بودیم به داخل ساختمان متروكهای بردند. در بین راه تیغها به شدت آزارمان میداد. همان جا در حالی كه دستهایمان را از پشت بسته بودند تا صبح سر كردیم. روز بعد ما را به پادگان «القادسیه» در «بصره» بردند.
یادم میآید در آن سال قرار بود كنفرانس كشورهای عضو جنبش عدم تعهد در عراق برگزار شود. یاد این حرف امام خمینی(ره) افتادم كه فرموده بودند: «این كنفرانس در بغداد برگزار نخواهد شد.» به همین دلیل به یكی از سربازان عراقی گفتم كه «مطمئنا این كنفرانس برگزار نخواهد شد.» یكی از دوستانم هشدار داد كه در اسارت از این حرفها نزن. تو خیلی جرأت داری. سرباز بعثی پس از شنیدن این سخن من به فرماندهاش گفت كه یكی از اعضای وزارت خارجه ایران را دستگیر كردهایم بنابراین روز بعد من را از میان جمعیت 700 نفری آسایشگاه بیرون كشیدند.