پرواز اگر همراه با عدم اطلاعات درباره محل نشستن و مسیر باشد، بزرگترین عذاب است. ما هم غیر از آن اطلاعات ناقص، آشنایی دیگری با محل نداشتیم. به ما گفته بودند که جزیره به دست نیروهای ما تصرف شده است؛ اما چنین چیزی صحت نداشت.
به گزارش شهداي ايران به نقل از فارس، خیبر عملیات سرنوشتسازی بود. شبانه با شش فروند بالگرد شینوک از اصفهان به سمت خوزستان پرواز کردیم. در فرودگاه اهواز فرود آمدیم و به هتل قیام که آن زمان به نام (آستوریا) بود، رفتیم. شب قبل از ماموریت، ما را به اتاقی بردند و فیلمی از جزیره مجنون با یک کانال و تعدادی قایق تندرو برایمان نشان دادند. در رابطه با شمال و جنوب آن جزیره مطالبی هم تشریح کردند و در آخر هم با دادن کلی قوت قلب اضافه کردند:
- «همهچیز را برایتان مهیا کردهایم. هیچ ترسی نداشته باشید!»
وقتی یکی از خلبانان درباره چگونگی فرود و برخاست بالگردها در تاریکی شب سوال کرد، سرهنگ جلالی (فرمانده وقت هوانیروز) و یک خلبان بالگرد نیروی دریایی ارتش جواب دادند:
- «قبل از شما، کلی نیرو در جزیره پیاده شدهاند. جادهای برای فرود و برخاست بالگردها درست شده است. یک موتور برق بزرگ و تعدادی چراغ هم وجود دارد. زمانی که افراد رابط صدای بالگرد شما را بشنوند، با یکبار روشن و خاموش کردن چراغ، به شما علامت میدهند که محل فرود امن است و شما میتوانید فرود بیایید.»
شبانه از اهواز به سمت جفیر حرکت کردیم. ساعت 12 شب بود. به جفیر که رسیدیم همان لحظه دستور دادند که سه فروند بالگرد شینوک آماده حمل نیرو به جزیره باشند. همپرواز من در آن شب خلبان قبادی بود. طول زمان پرواز ما از روی کانال هفت دقیقه بود. سه دقیقه هم به سمت چپ میرفتیم و با زاویه 230 درجه در نقطهای فرود میآمدیم.
در اولین پرواز، یکی از خلبانان به نام کریمی با عنوان افسر رابط آن نقطه با ما بود. در همان نقطه، نیروها را باید پیاده میکردیم و سریع باز میگشتیم. اولین پرواز اگر همراه با عدم اطلاعات درباره محل نشستن و مکان و مسیر باشد، برای خلبان بزرگترین عذاب است که با آن رو به رو میشود. ما هم غیر از آن اطلاعات ناقص، آشنایی دیگری با محل نداشتیم. به ما گفته بودند که جزیره به دست نیروهای ما تصرف شده است؛ اما چنین چیزی صحت نداشت. کریمی که یک بار از راه زمین با قایق به جزیره رفته بود، تعریف میکرد:
- ما با قایق از بین نیزارها و باتلاقها وارد جزیره شدیم و شروع به شناسایی کردیم. همراه من در قایق، چند نفر از نیروهای هوابرد ارتش هم بودند. در حال جلو رفتن در بین نیزارها بودیم که به یک توپ ضدهوایی رسیدیم که یک نفر پشت آن نشسته بود. فاصله ما با آن ضدهوایی و نفر پشت آن، خیلی نزدیک بود. با گمان اینکه از نیروهای خودی است به او گفتیم: «سلام! خسته نباشی!» وقتی صورتش با تعجب به سوی ما برگشت، چشمهایمان چهار تا شد و فهمیدیم عراقی است. تا آمد تکان بخورد دو نفر از نیروهای هوابرد داخل قایق، سریع روی او فرود آمدند و خفهاش کردند که صدایش را نیروهای دیگر نشنوند. در جنگ اگر نکشی، کشته میشوی. ما با دیدن آن نیرو، از آن لحظه به بعد احتیاط بیشتری به خرج دادیم. به چند سنگر از نیروهای دشمن هم رسیدیم و به داخل آنها هم نگاه کردیم. همه مست و از خود بیخود، خوابیده و خروپف میکردند. هوابردیها دستهای همه آنها را از پشت بستند و با جمع کردن سلاحهای آنها، دستگیرشان کردند و به عقب فرستادند. آنها آنقدر گیج و منگ بودند که از نفوذ نیروهای ایرانی به داخل بخشهایی از جزیره هیچگونه اطلاعی نداشتند.
بعد از انجام پروازهای شبانه، بنا شد در روز هم پرواز کنیم. همان روز اول، سه فروند از بالگردهای ما را زدند که خلبانان آنها امین طاهری و بیسوت و یارلو و قلهکی بودند. هدف قرار گرفتن آن سه فروند بالگرد شینوک باعث شد که پیگیر پوشش هوایی هواپیما و توپهای ضدهوایی باشیم. در یکی از پروازها که یکی از فرماندهان سپاه همراه ما بود، به او گفتم:
- «تنها وسیله دفاع هوایی این جزیره یک توپ ضدهوایی است که آن را هم از نیروهای دشمن به غنیمت گرفتهاند. شما اگر میخواهید با ما پرواز کنید نیاز به این وسایل دارید که برای جزیره تهیه کنید!»
و با اشاره به نیروها و مهمات داخل بالگرد، اضافه کردم:
- «داخل این بالگرد پر از مواد منفجره و مین برای تخریب جاده است. اگر یک گلوله به ما بخورد، همه گوشت چرخه شده میشدیم.»
در همان لحظه، سروکلههای چند هواپیما در آسمان پیدا شدند و شروع به تیراندازی به سوی ما کردند که با کشیدن به دل نیزارها و انجام چند مانور خطرناک، از تیررس راکتهای آنها فرار کردم. بعد از حمله آن هواپیماها، برای بار سوم به آن فرمانده گفتم:
- «من پس از تخلیه مهمات، با این شرایط نمیتوانم پرواز کنم. شما هم اگر نیایید، من فوری بازگشت خواهم کرد!»
هدف من از گفتن حقایق به آن فرمانده سپاه، فقط روشن کردن او برای فراهم کردن هرچه زودتر نیازهای حفاظت هوایی جزیره بود.
بعد از اینکه فرود آمدیم، آن فرمانده و همراهانش برای بررسی رفتند و نیروها در حالی که بالگرد همچنان روشن بود، مشغول پیاده کردن مهمات شدند. با پیاده شدن آخرین گلوله مهمات که لحظات آن برای ما به اندازه یک عمر بود آن فرمانده و نفراتش هم با یک جیپ غنیمتی که از دشمن گرفته بودند، بازگشتند. دستور سوار کردن جیپ را به داخل بالگرد دادم و آنها هم سوار شدند و از زمین آرام آرام شروع به برخاستن کردم. در همین لحظه تعدادی مجروح آوردند. من که مقداری از زمین بلند شده بودم بدون اینکه متوجه باشم آنها مرا زیر نظر دارند، با دیدن مجروحین دوباره فرود آمدم و به کروچیف اشاره کردم که آنها را سوار کند. در همان لحظات فرود و برخاست، تعدادی گلوله و راکت در اطرافمان به زمین و داخل باتلاق اصابت کردند. آنهایی که به داخل آب و باتلاق افتادند منفجر نشدند، اما چند ترکش از انفجار بقیه، به نقاطی از بدنه بالگرد اصافت کرد.
آخرین مجروح را که سوار کردند، سریع از زمین برخاستم و به سوی منطقه جفیر پرواز کردم. هنوز دو- سه دقیقه از پروازم نگذشته بود که کروچیف بالگرد با زدن به روی شانهام، اشاره به سمت چپ کرد. نگاه که کردم دو فروند هواپیما را در حال نزدیک شدن به بالگرد دیدم. به طور کامل روی آب و باتلاق بودم و جایی هم برای فرود نداشتم. تنها چاره را روبهرو شدن با آن دو هواپیما دیدم. با تمام قدرت و سرعت به سویشان پرواز کردم. هر دو هواپیما همزمان با هم شروع به تیراندازی کردند. شدت برخورد گلولهها به آب به قدری شدید بود که انگار یک نهنگ بزرگ در حال تنفس و فوران آب به بیرون است. همان طور که مستقیم به سوی آنها پرواز میکردم و جلو میرفتم، شاید در فاصله 100 متری آنها بودم که یکباره با حالتی وحشتزده از یکدیگر جدا شدند و هر یک به چپ و راست خود فرار کردند. خلبانان بالگردهای هوانیروز هیچ وحشتی از روبرو شدن با هواپیماها و بالگردهای دشمن نداشتند. به کروچیفها سفارش کرده بودم: «مواظب باشند که از پشت، هدف موشک و راکتهای آنها قرار نگیریم». در حدود 6- 5 دقیقه به همان صورت با آنها درگیر بودم تا اینکه دمشان را روی کولشان گذاشتند و رفتند. البته تعدادی ترکش در اثر تیراندازی تیربارهای آنها، به بالگرد اصابت کرد و چراغهای اضطراری اعلام خطر هم روشن شدند؛ اما باعث نشدند که پرواز ما متوقف شود.
در منطقه جفیر که به زمین نشستیم، افسر عملیات و افرادی که آنجا بودند در اطراف بالگرد حلقه زدند. ما هم پیاده شدیم و کروچیف با ماژیک شروع به دایره کشیدن در اطراف ترکشها و گلولهها کرد. بیش از 12 سوراخ ریز و درشت فقط در یک طرف بدنه بالگرد وجود داشت. زمانی که نیروها در حال تخلیه جیپ بودند، سورخهایی هم در چادر جیپ دیدیم. گلولهها از بدنه بالگرد عبور و به جیپ هم اصابت کرده بودند. جای خوشبختی بود که به هیچیک از سرنشینان و مجروحین نخورده بودند.
- «همهچیز را برایتان مهیا کردهایم. هیچ ترسی نداشته باشید!»
وقتی یکی از خلبانان درباره چگونگی فرود و برخاست بالگردها در تاریکی شب سوال کرد، سرهنگ جلالی (فرمانده وقت هوانیروز) و یک خلبان بالگرد نیروی دریایی ارتش جواب دادند:
- «قبل از شما، کلی نیرو در جزیره پیاده شدهاند. جادهای برای فرود و برخاست بالگردها درست شده است. یک موتور برق بزرگ و تعدادی چراغ هم وجود دارد. زمانی که افراد رابط صدای بالگرد شما را بشنوند، با یکبار روشن و خاموش کردن چراغ، به شما علامت میدهند که محل فرود امن است و شما میتوانید فرود بیایید.»
شبانه از اهواز به سمت جفیر حرکت کردیم. ساعت 12 شب بود. به جفیر که رسیدیم همان لحظه دستور دادند که سه فروند بالگرد شینوک آماده حمل نیرو به جزیره باشند. همپرواز من در آن شب خلبان قبادی بود. طول زمان پرواز ما از روی کانال هفت دقیقه بود. سه دقیقه هم به سمت چپ میرفتیم و با زاویه 230 درجه در نقطهای فرود میآمدیم.
در اولین پرواز، یکی از خلبانان به نام کریمی با عنوان افسر رابط آن نقطه با ما بود. در همان نقطه، نیروها را باید پیاده میکردیم و سریع باز میگشتیم. اولین پرواز اگر همراه با عدم اطلاعات درباره محل نشستن و مکان و مسیر باشد، برای خلبان بزرگترین عذاب است که با آن رو به رو میشود. ما هم غیر از آن اطلاعات ناقص، آشنایی دیگری با محل نداشتیم. به ما گفته بودند که جزیره به دست نیروهای ما تصرف شده است؛ اما چنین چیزی صحت نداشت. کریمی که یک بار از راه زمین با قایق به جزیره رفته بود، تعریف میکرد:
- ما با قایق از بین نیزارها و باتلاقها وارد جزیره شدیم و شروع به شناسایی کردیم. همراه من در قایق، چند نفر از نیروهای هوابرد ارتش هم بودند. در حال جلو رفتن در بین نیزارها بودیم که به یک توپ ضدهوایی رسیدیم که یک نفر پشت آن نشسته بود. فاصله ما با آن ضدهوایی و نفر پشت آن، خیلی نزدیک بود. با گمان اینکه از نیروهای خودی است به او گفتیم: «سلام! خسته نباشی!» وقتی صورتش با تعجب به سوی ما برگشت، چشمهایمان چهار تا شد و فهمیدیم عراقی است. تا آمد تکان بخورد دو نفر از نیروهای هوابرد داخل قایق، سریع روی او فرود آمدند و خفهاش کردند که صدایش را نیروهای دیگر نشنوند. در جنگ اگر نکشی، کشته میشوی. ما با دیدن آن نیرو، از آن لحظه به بعد احتیاط بیشتری به خرج دادیم. به چند سنگر از نیروهای دشمن هم رسیدیم و به داخل آنها هم نگاه کردیم. همه مست و از خود بیخود، خوابیده و خروپف میکردند. هوابردیها دستهای همه آنها را از پشت بستند و با جمع کردن سلاحهای آنها، دستگیرشان کردند و به عقب فرستادند. آنها آنقدر گیج و منگ بودند که از نفوذ نیروهای ایرانی به داخل بخشهایی از جزیره هیچگونه اطلاعی نداشتند.
بعد از انجام پروازهای شبانه، بنا شد در روز هم پرواز کنیم. همان روز اول، سه فروند از بالگردهای ما را زدند که خلبانان آنها امین طاهری و بیسوت و یارلو و قلهکی بودند. هدف قرار گرفتن آن سه فروند بالگرد شینوک باعث شد که پیگیر پوشش هوایی هواپیما و توپهای ضدهوایی باشیم. در یکی از پروازها که یکی از فرماندهان سپاه همراه ما بود، به او گفتم:
- «تنها وسیله دفاع هوایی این جزیره یک توپ ضدهوایی است که آن را هم از نیروهای دشمن به غنیمت گرفتهاند. شما اگر میخواهید با ما پرواز کنید نیاز به این وسایل دارید که برای جزیره تهیه کنید!»
و با اشاره به نیروها و مهمات داخل بالگرد، اضافه کردم:
- «داخل این بالگرد پر از مواد منفجره و مین برای تخریب جاده است. اگر یک گلوله به ما بخورد، همه گوشت چرخه شده میشدیم.»
در همان لحظه، سروکلههای چند هواپیما در آسمان پیدا شدند و شروع به تیراندازی به سوی ما کردند که با کشیدن به دل نیزارها و انجام چند مانور خطرناک، از تیررس راکتهای آنها فرار کردم. بعد از حمله آن هواپیماها، برای بار سوم به آن فرمانده گفتم:
- «من پس از تخلیه مهمات، با این شرایط نمیتوانم پرواز کنم. شما هم اگر نیایید، من فوری بازگشت خواهم کرد!»
هدف من از گفتن حقایق به آن فرمانده سپاه، فقط روشن کردن او برای فراهم کردن هرچه زودتر نیازهای حفاظت هوایی جزیره بود.
بعد از اینکه فرود آمدیم، آن فرمانده و همراهانش برای بررسی رفتند و نیروها در حالی که بالگرد همچنان روشن بود، مشغول پیاده کردن مهمات شدند. با پیاده شدن آخرین گلوله مهمات که لحظات آن برای ما به اندازه یک عمر بود آن فرمانده و نفراتش هم با یک جیپ غنیمتی که از دشمن گرفته بودند، بازگشتند. دستور سوار کردن جیپ را به داخل بالگرد دادم و آنها هم سوار شدند و از زمین آرام آرام شروع به برخاستن کردم. در همین لحظه تعدادی مجروح آوردند. من که مقداری از زمین بلند شده بودم بدون اینکه متوجه باشم آنها مرا زیر نظر دارند، با دیدن مجروحین دوباره فرود آمدم و به کروچیف اشاره کردم که آنها را سوار کند. در همان لحظات فرود و برخاست، تعدادی گلوله و راکت در اطرافمان به زمین و داخل باتلاق اصابت کردند. آنهایی که به داخل آب و باتلاق افتادند منفجر نشدند، اما چند ترکش از انفجار بقیه، به نقاطی از بدنه بالگرد اصافت کرد.
آخرین مجروح را که سوار کردند، سریع از زمین برخاستم و به سوی منطقه جفیر پرواز کردم. هنوز دو- سه دقیقه از پروازم نگذشته بود که کروچیف بالگرد با زدن به روی شانهام، اشاره به سمت چپ کرد. نگاه که کردم دو فروند هواپیما را در حال نزدیک شدن به بالگرد دیدم. به طور کامل روی آب و باتلاق بودم و جایی هم برای فرود نداشتم. تنها چاره را روبهرو شدن با آن دو هواپیما دیدم. با تمام قدرت و سرعت به سویشان پرواز کردم. هر دو هواپیما همزمان با هم شروع به تیراندازی کردند. شدت برخورد گلولهها به آب به قدری شدید بود که انگار یک نهنگ بزرگ در حال تنفس و فوران آب به بیرون است. همان طور که مستقیم به سوی آنها پرواز میکردم و جلو میرفتم، شاید در فاصله 100 متری آنها بودم که یکباره با حالتی وحشتزده از یکدیگر جدا شدند و هر یک به چپ و راست خود فرار کردند. خلبانان بالگردهای هوانیروز هیچ وحشتی از روبرو شدن با هواپیماها و بالگردهای دشمن نداشتند. به کروچیفها سفارش کرده بودم: «مواظب باشند که از پشت، هدف موشک و راکتهای آنها قرار نگیریم». در حدود 6- 5 دقیقه به همان صورت با آنها درگیر بودم تا اینکه دمشان را روی کولشان گذاشتند و رفتند. البته تعدادی ترکش در اثر تیراندازی تیربارهای آنها، به بالگرد اصابت کرد و چراغهای اضطراری اعلام خطر هم روشن شدند؛ اما باعث نشدند که پرواز ما متوقف شود.
در منطقه جفیر که به زمین نشستیم، افسر عملیات و افرادی که آنجا بودند در اطراف بالگرد حلقه زدند. ما هم پیاده شدیم و کروچیف با ماژیک شروع به دایره کشیدن در اطراف ترکشها و گلولهها کرد. بیش از 12 سوراخ ریز و درشت فقط در یک طرف بدنه بالگرد وجود داشت. زمانی که نیروها در حال تخلیه جیپ بودند، سورخهایی هم در چادر جیپ دیدیم. گلولهها از بدنه بالگرد عبور و به جیپ هم اصابت کرده بودند. جای خوشبختی بود که به هیچیک از سرنشینان و مجروحین نخورده بودند.