به گزارش شهدای ایران؛ وبلاگ آخرین بازمانده نوشت: لالههای سرخ بیدست و پا مشتها گره کرده، دهانها باز، چشمها بینا رو به آسمان.
در گوشهای از این صحرا در کنار یک نهر در سکوت فریاد میزنند که: برادر، این نبرد در اینجا به پایان نخواهد رسید، نبرد ما نبرد همیشه تاریخ است، تا ظلم هست جنگ هست و تا جنگ هست ما هستیم؛ برادر ، رفتن ما رفتنی برای حرکت توست.
من زنــدهام! اما به یک شرط!
من زندهام، در مرگ نیز زندهام؛ اما برادر، زندگیم و حاضرییم به یک سِرُم است؛ سِرُمی که مبدأش بدست توست . سِرُمی که رفتن میخواهد، شدن میخواهد، رفتنی که توقفی ندارد و توقفی که جز مرگ من هدیهای ندارد.
فراموشم نکن...
از دردی بزرگتر در هراسم، از رنجی بزرگ در وحشتم؛ از اینکه برایم بگریی یا بخندی بیخیالم؛ اما از اینکه فرداها، در کوره راهها در شادیها، در جشنها، در مسیر بزرگ زندگی بدست فراموشیم سپاری در وحشتم؛ وحشتی که زندگی را برایم مرگ میکند و آخرت را نیز برایم دنیا ...
حس میکنم شهیدان روزی از یاد میروند... برادر چیزی نداشتم، پیامی نداشتم، اما با رفتنم از دردی بزرگ بر خود مینالم، حس میکنم فرداها، در راهها وقتی زمان گذشته را از یاد میبرد و آینده فراموشکده گذشته میشود شهیدان از یاد میروند.
یاد من راه من است...
اینکه میگویم از یادم مبر، برادر منظورم این نیست که گورستان را منزلگاه من بدانی و هر شب جمعه در آنجا حاضر شوی و گریه کنی! برادر، یاد من راه من است.
زیاد مخواب که فردا باید سالها به زیر خاک بخوابی؛ زیاد مخور که برای خـوردن وقتهاست؛ زیاد مخندکه دلیلی بر خندیدن نیست؛ به هر کجا میروی بدان آخر به سوی خدا میروی، هرچه میکنی بدان سرانجام دیدار آن دنیاست.
خواهرم حجاب تو سنگری آغشته به خون من است میدانم بالاتر از آنهایی که سفارش به پوشش و حجاب تو را کنم ولی بدان تفنگی که در دست من است چادری است که بر سر توست، اگر میل به سلاحم داری چادرت را سلاحم بدان.
آخرین مکالمات شهید حسین بیدخ با معبود:
«خدایـا، گنهکارم، خطا از من است میدانم همیشه مغلوب نفسم شدهام، خدایا، از من درگذر که جز گذشت تو منزلگاه من جز دوزخ چیزی نیست؛ خدایا، ای مهربانترین مهربانها، ای عزیزترین عزیزانم، ای زیباترین زیبارویان در نزدم، ای پاکترین پاکان، ای نوید دهنده، ای برپا کننده، ای همیشه زنده، ای میراننده، ای سریع الرضا، ای کاشف البلا، ای گذرنده به هر نحو میخواهی بکشیم، بکشم، به هر نحو میخواهی ببریم ببرم، اگر یک بار به مرگم راضی نیستی هر بار بکشم، زندهام کن، بازم بکش، حاضرم، راضیم فقط یک چیز از تو میخواهم ای عزیز از من بگذر …
خدایا، بارالها، محبوبا، ایزدا، ای یار صالحان، ای دشمن کافران، ای همراه متقیان، ای عدو ظالمین، ای با مؤمنین یار و با مشرکین خصم، جز به تو امیدم نیست ای خالق، ای حاکم، با عدلت با من حکم مکن ای همیشه زنده، زندگی آن دنیا را در دوزخ برایم مخواه ای میراننده، مرگ مرا زندگی برای دیگران ساز برای ملتم و دینم و امتم؛ خدایـا، به حال کسی که جز اشک سلاحی ندارد و جز یاد تو دوایی، رحمم کن که محتاج یک راحمم.» (حسین بیدخ 22 اسفند 60)
در گوشهای از این صحرا در کنار یک نهر در سکوت فریاد میزنند که: برادر، این نبرد در اینجا به پایان نخواهد رسید، نبرد ما نبرد همیشه تاریخ است، تا ظلم هست جنگ هست و تا جنگ هست ما هستیم؛ برادر ، رفتن ما رفتنی برای حرکت توست.
من زنــدهام! اما به یک شرط!
من زندهام، در مرگ نیز زندهام؛ اما برادر، زندگیم و حاضرییم به یک سِرُم است؛ سِرُمی که مبدأش بدست توست . سِرُمی که رفتن میخواهد، شدن میخواهد، رفتنی که توقفی ندارد و توقفی که جز مرگ من هدیهای ندارد.
فراموشم نکن...
از دردی بزرگتر در هراسم، از رنجی بزرگ در وحشتم؛ از اینکه برایم بگریی یا بخندی بیخیالم؛ اما از اینکه فرداها، در کوره راهها در شادیها، در جشنها، در مسیر بزرگ زندگی بدست فراموشیم سپاری در وحشتم؛ وحشتی که زندگی را برایم مرگ میکند و آخرت را نیز برایم دنیا ...
حس میکنم شهیدان روزی از یاد میروند... برادر چیزی نداشتم، پیامی نداشتم، اما با رفتنم از دردی بزرگ بر خود مینالم، حس میکنم فرداها، در راهها وقتی زمان گذشته را از یاد میبرد و آینده فراموشکده گذشته میشود شهیدان از یاد میروند.
یاد من راه من است...
اینکه میگویم از یادم مبر، برادر منظورم این نیست که گورستان را منزلگاه من بدانی و هر شب جمعه در آنجا حاضر شوی و گریه کنی! برادر، یاد من راه من است.
زیاد مخواب که فردا باید سالها به زیر خاک بخوابی؛ زیاد مخور که برای خـوردن وقتهاست؛ زیاد مخندکه دلیلی بر خندیدن نیست؛ به هر کجا میروی بدان آخر به سوی خدا میروی، هرچه میکنی بدان سرانجام دیدار آن دنیاست.
خواهرم حجاب تو سنگری آغشته به خون من است میدانم بالاتر از آنهایی که سفارش به پوشش و حجاب تو را کنم ولی بدان تفنگی که در دست من است چادری است که بر سر توست، اگر میل به سلاحم داری چادرت را سلاحم بدان.
آخرین مکالمات شهید حسین بیدخ با معبود:
«خدایـا، گنهکارم، خطا از من است میدانم همیشه مغلوب نفسم شدهام، خدایا، از من درگذر که جز گذشت تو منزلگاه من جز دوزخ چیزی نیست؛ خدایا، ای مهربانترین مهربانها، ای عزیزترین عزیزانم، ای زیباترین زیبارویان در نزدم، ای پاکترین پاکان، ای نوید دهنده، ای برپا کننده، ای همیشه زنده، ای میراننده، ای سریع الرضا، ای کاشف البلا، ای گذرنده به هر نحو میخواهی بکشیم، بکشم، به هر نحو میخواهی ببریم ببرم، اگر یک بار به مرگم راضی نیستی هر بار بکشم، زندهام کن، بازم بکش، حاضرم، راضیم فقط یک چیز از تو میخواهم ای عزیز از من بگذر …
خدایا، بارالها، محبوبا، ایزدا، ای یار صالحان، ای دشمن کافران، ای همراه متقیان، ای عدو ظالمین، ای با مؤمنین یار و با مشرکین خصم، جز به تو امیدم نیست ای خالق، ای حاکم، با عدلت با من حکم مکن ای همیشه زنده، زندگی آن دنیا را در دوزخ برایم مخواه ای میراننده، مرگ مرا زندگی برای دیگران ساز برای ملتم و دینم و امتم؛ خدایـا، به حال کسی که جز اشک سلاحی ندارد و جز یاد تو دوایی، رحمم کن که محتاج یک راحمم.» (حسین بیدخ 22 اسفند 60)