به گزارش شهدای ایران؛ بر اساس توافقات به عمل آمده میان متوسلیان و شهبازی و همت، قرار شد نیروهای اطلاعاتی اعزامی از سپاه پاوه، زیر نظر همت و با مسئولیت اسماعیل قهرمانی و همرزمان او در منطقه شاوریه عهدهدار کار شناسایی شوند و عناصر اطلاعاتی اعزامی از سپاه همدان و جبهه قراویز نیز، زیر نظر محمود شهبازی و با مسئولیت حسین همدانی و یاران او، وظیفه شناسایی محورهای تپّه چشمه و بلتا را بر عهده گیرند.
البته وظیفه هماهنگسازی و هدایت کلی روند شناسایی در هر سه محور یاد شده را، عباس کریمی ـ مسئول واحد اطلاعات عملیات تیپ 27ـ به عهده داشت که شخصاً در تمامی مسائل مربوط به شناساییها دخیل بود. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم که در روند پرفراز و نشیب شناسایی منطقه بلتا، آن کس که بیش از دیگران با زحمات توانفرسای شناساییها را بر دوش کشید، محمود شهبازی بود.
وی با وسواسی به جا و دقتی وافر سعی داشت همه مواضع دشمن را در این منطقه شناسایی کند تا هنگام طراحی مانور تیپ در آفند، هیچ نکته مبهم و نقطه کوری در طرحریزی حمله به مواضع ارتش متجاوز عراق باقی نماند. «حسین همدانی» مسئول ارشد محور بلتا در زمستان 1360، روند شکلگیری اکیپ شناسایی در این محور را این گونه بازگو میکند:
«برای اداره واحد اطلاعات عملیات تیپ 27، برادرمان عباس کریمی انتخاب شد. عباس کریمی از کادرهای اطلاعاتی برجستهای بود که در مریوان مسئولیت واحد اطلاعات سپاه آن جا را به عهده داشت و به همراه حاج احمد به خوزستان آمد. البته من هنوز عباس کریمی را حضوری ندیده بودم و آشنایی ما باهم، موکول شد به زمانی که رفتیم و در محور بلتا مستقر شدیم.
در منطقه غرب دزفول ـ که بعدها معروف شد به ارتفاعات شمال شرقی منطقه عملیاتی فتح ـ سه محور به هم پیوسته قرار داشتند که از راست به چپ عبارت بودند از محور شرقی معروف به تپّه چشمه، محور میانی معروف به بلتا و محور غربی معروف به شاوریه.
این سه محور، در یک امتداد شرقی ـ غربی به هم متصل میشدند و مهمترین بخش این محورهای سهگانه، محور میانی بود، که در منطقهای پوشیده از ارتفاعات پست و بلند، موسوم به «بِلِتا» قرار داشت. تا آن زمان، محور بلتا در اختیار سپاه دزفول قرار داشت و محورهای چپ و راستِ آن؛ یعنی تپه چشمه و شاوریه در دست لشکر 21 حمزه ارتش بودند. قرار شد تیپ 27 بلتا را از سپاه دزفول تحویل بگیرد.
خلاصه، در جلسهای که یک روز صبح آقایان متوسلیان، شهبازی و همت با هم داشتند، آمدند و مسئولیت آن محور میانی ـ که به خط پدافندی بلتا هم معروف بود ـ را به بنده محوّل کردند.
بابت این انتخاب، خیلی مکدّر خاطر شدم و این ناراحتیام را به حاج محمود هم بروز دادم.
او گفت: من در این مورد بیتقصیرم، حاج احمد شخصاً مُصِر بود که تو را برای این مسئولیت انتخاب کنیم.
پرسیدم: چرا؟
گفت: خب او از سوابق تو در مدت حضورت در جبهه سرپل ذهاب به عنوان مسئول محور، به قدر کافی مُطّلع است، تصمیم گیرنده حاج احمد بوده.
گفتم: آقاجان، آخر این چه اوضاعی است، من اگر میخواستم مسئول محور باشم، خب در همان غرب، این کاره بودم. در ثانی؛ من اصلاً با این محوری که میخواهید مسئولیت آن را به بنده محول کنید، کوچکترین آشنایی قبلی ندارم. در غرب، به منطقه مسلط بودم؛ طوری که به محض فراهم شدن شرایط، حت می توانستم آن جا وارد عملیات محدود بشوم. این جا من الآن هیچ شناختی از این منطقه ندارم.
در جواب، حاج محمود فقط میخندید و میگفت: بهانه نگیر حسین، بهانه موقوف!
پاک در مانده شده بودم و نمیدانستم چکار کنم. همه بافتههایم پنبه شده بود. چون که من امیدوار بودم در عملیات آتی، یک گردان تحویل بگیرم و شب حمله، با بچه بسیجیها بزنیم به خط دشمن. برای همین هم اصلاً دلم رضا نمیداد محور تحویل بگیرم. این بود که لج کردم و بهانه گفتم. حاج محمود هم که آمار خلقیات بنده دستش بود، فهمید دارم فیلم بازی میکنم. این شد که میخندید و میگفت: بهانه موقوف!
وقتی دیدم حنای من پیش او رنگی ندارد، گفتم: حالا که میگویی این بار را حاج احمد روی دوش من گذاشته، به نظر تو بهتر نیست بروم با خودش در این باره صحبت کنم؛ بلکه مرا از این مسئولیت معاف کند؟
این بار خیلی جدی گفت: نه! اصلاً این کار را نکن، چون ابداً به صلاح نیست. طفلکی احمد همین حالا هم دارد زیر فشار سنگین کاری لِه میشود. رعایت حال او را بکن دیگر حسین جان، باشد؟!
این شد که به رغم ناخرسندی، کوتاه آمدم و گفتم: باشد، توکل به خدا. بعد محمود برگشت و گفت: روال اداری انجام گرفته. تو را به سپاه دزفول معرفی کردیم و در این رابطه، نامهای از سپاه دزفول به مسئولین فعلی خط دفاعی بلتا نوشتهاند و در آن، معرفی شدهای که بروی و خط را تحویل بگیری. این معرفی نامه را با یک راننده، از سپاه دزفول به این جا فرستادهاند. برو نامه از همت بگیر. بعد میروی خط، آن جا را تحویل میگیری، همه چیز را حسابی چِک میکنی و بعد، بر میگردی دو کوهه، به ما گزارش میدهی».
البته وظیفه هماهنگسازی و هدایت کلی روند شناسایی در هر سه محور یاد شده را، عباس کریمی ـ مسئول واحد اطلاعات عملیات تیپ 27ـ به عهده داشت که شخصاً در تمامی مسائل مربوط به شناساییها دخیل بود. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم که در روند پرفراز و نشیب شناسایی منطقه بلتا، آن کس که بیش از دیگران با زحمات توانفرسای شناساییها را بر دوش کشید، محمود شهبازی بود.
وی با وسواسی به جا و دقتی وافر سعی داشت همه مواضع دشمن را در این منطقه شناسایی کند تا هنگام طراحی مانور تیپ در آفند، هیچ نکته مبهم و نقطه کوری در طرحریزی حمله به مواضع ارتش متجاوز عراق باقی نماند. «حسین همدانی» مسئول ارشد محور بلتا در زمستان 1360، روند شکلگیری اکیپ شناسایی در این محور را این گونه بازگو میکند:
«برای اداره واحد اطلاعات عملیات تیپ 27، برادرمان عباس کریمی انتخاب شد. عباس کریمی از کادرهای اطلاعاتی برجستهای بود که در مریوان مسئولیت واحد اطلاعات سپاه آن جا را به عهده داشت و به همراه حاج احمد به خوزستان آمد. البته من هنوز عباس کریمی را حضوری ندیده بودم و آشنایی ما باهم، موکول شد به زمانی که رفتیم و در محور بلتا مستقر شدیم.
در منطقه غرب دزفول ـ که بعدها معروف شد به ارتفاعات شمال شرقی منطقه عملیاتی فتح ـ سه محور به هم پیوسته قرار داشتند که از راست به چپ عبارت بودند از محور شرقی معروف به تپّه چشمه، محور میانی معروف به بلتا و محور غربی معروف به شاوریه.
این سه محور، در یک امتداد شرقی ـ غربی به هم متصل میشدند و مهمترین بخش این محورهای سهگانه، محور میانی بود، که در منطقهای پوشیده از ارتفاعات پست و بلند، موسوم به «بِلِتا» قرار داشت. تا آن زمان، محور بلتا در اختیار سپاه دزفول قرار داشت و محورهای چپ و راستِ آن؛ یعنی تپه چشمه و شاوریه در دست لشکر 21 حمزه ارتش بودند. قرار شد تیپ 27 بلتا را از سپاه دزفول تحویل بگیرد.
خلاصه، در جلسهای که یک روز صبح آقایان متوسلیان، شهبازی و همت با هم داشتند، آمدند و مسئولیت آن محور میانی ـ که به خط پدافندی بلتا هم معروف بود ـ را به بنده محوّل کردند.
بابت این انتخاب، خیلی مکدّر خاطر شدم و این ناراحتیام را به حاج محمود هم بروز دادم.
او گفت: من در این مورد بیتقصیرم، حاج احمد شخصاً مُصِر بود که تو را برای این مسئولیت انتخاب کنیم.
پرسیدم: چرا؟
گفت: خب او از سوابق تو در مدت حضورت در جبهه سرپل ذهاب به عنوان مسئول محور، به قدر کافی مُطّلع است، تصمیم گیرنده حاج احمد بوده.
گفتم: آقاجان، آخر این چه اوضاعی است، من اگر میخواستم مسئول محور باشم، خب در همان غرب، این کاره بودم. در ثانی؛ من اصلاً با این محوری که میخواهید مسئولیت آن را به بنده محول کنید، کوچکترین آشنایی قبلی ندارم. در غرب، به منطقه مسلط بودم؛ طوری که به محض فراهم شدن شرایط، حت می توانستم آن جا وارد عملیات محدود بشوم. این جا من الآن هیچ شناختی از این منطقه ندارم.
در جواب، حاج محمود فقط میخندید و میگفت: بهانه نگیر حسین، بهانه موقوف!
پاک در مانده شده بودم و نمیدانستم چکار کنم. همه بافتههایم پنبه شده بود. چون که من امیدوار بودم در عملیات آتی، یک گردان تحویل بگیرم و شب حمله، با بچه بسیجیها بزنیم به خط دشمن. برای همین هم اصلاً دلم رضا نمیداد محور تحویل بگیرم. این بود که لج کردم و بهانه گفتم. حاج محمود هم که آمار خلقیات بنده دستش بود، فهمید دارم فیلم بازی میکنم. این شد که میخندید و میگفت: بهانه موقوف!
وقتی دیدم حنای من پیش او رنگی ندارد، گفتم: حالا که میگویی این بار را حاج احمد روی دوش من گذاشته، به نظر تو بهتر نیست بروم با خودش در این باره صحبت کنم؛ بلکه مرا از این مسئولیت معاف کند؟
این بار خیلی جدی گفت: نه! اصلاً این کار را نکن، چون ابداً به صلاح نیست. طفلکی احمد همین حالا هم دارد زیر فشار سنگین کاری لِه میشود. رعایت حال او را بکن دیگر حسین جان، باشد؟!
این شد که به رغم ناخرسندی، کوتاه آمدم و گفتم: باشد، توکل به خدا. بعد محمود برگشت و گفت: روال اداری انجام گرفته. تو را به سپاه دزفول معرفی کردیم و در این رابطه، نامهای از سپاه دزفول به مسئولین فعلی خط دفاعی بلتا نوشتهاند و در آن، معرفی شدهای که بروی و خط را تحویل بگیری. این معرفی نامه را با یک راننده، از سپاه دزفول به این جا فرستادهاند. برو نامه از همت بگیر. بعد میروی خط، آن جا را تحویل میگیری، همه چیز را حسابی چِک میکنی و بعد، بر میگردی دو کوهه، به ما گزارش میدهی».