شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۳۱۲۴
تاریخ انتشار: ۲۰ شهريور ۱۳۹۱ - ۰۰:۰۰
وارد روستا که می‌شوی نفس کشیدن برایت سخت می‌شود، سینه‌ات سنگین شده و بغض راه گلویت را می‌بندد؛ چرا که می‌فهمی 30سال پیش در کوچه پس کوچه‌های این روستا دخترکی 16 ساله تنها به جرم عشق به امام خمینی(ره) زنده بگور می‌شود.
برای دیدن تصویر بزرگتر روی تصویر کلیک نمایید

سنندج مرکز استان کردستان، شهری که در روزها و سال‌های اول انقلاب اسلامی مردم ایران شاهد درگیری اشرار و گروهک‌های مسلح ضدمردمی بوده و طعم شیرین آزادی و امنیت این روزهایش را مدیون خون شهداست که وجب به وجبش به آن رنگین است.

کمی از سنندج که دور می‌شوی به روستایی به نام "هشمیز" میرسی، روستایی که یادآور مظلومیت و غربت انسان و انسانیت است. روستایی که زمستان سال شصت‌ویکش را هیچگاه فراموش نمی‌کند.

وارد روستا که می‌شوی نفس کشیدن برایت سخت می‌شود، سینه‌ات سنگین شده و بغض راه گلویت را می‌بندد؛ چرا که می‌فهمی 30سال پیش در کوچه پس کوچه‌های این روستا دخترکی 16 ساله تنها به جرم عشق به امام خمینی(ره) زنده بگور می‌شود.

این روستا در آن زمستان میهمانی داشت از جنس ملائکه، پاک و نجیب و مهربان. اما این بار مهمان نه به خواست خود بلکه به اجباراسلحه به این مهمانی آمده بود. میهمانی که برای حضور در این مهمانی نه شبیه دخترکان 16 ساله که مانند اسیران ستمدیده به دیدار یار می‌رود.

و عجب میزبانانی بودند که میهمان را با پایی عریان، موهای‌تراشیده و سری برهنه به مسلخ عشق آورده بودند؛ براستی که زمستان را برایش چه سخت تدارک دیده بودند.

میهمانی که برای رسیدن به محل مهمانی راه سختی را در میان کوره راه ها و چندروستا تجربه کرده بود. حالا او بودو خدا و چند نامحرم! دخترکی نجیب که تا کنون بیشتر وقتش را به خواندن کتاب‌های مذهبی و قرآن گذرانده بود.

اتهامش عشق به "امام خمینی" است، به او می‌گویند "تو جاسوس خمینی هستی، آزادت نمی‌کنیم مگر اینکه به خمینی توهین کنی!"

درکوچه پس کوچه‌های روستا که قدم می‌زنی انگار هنوز صدای مظلومیت و غربت "ناهید فاتحی کرجو" را می‌شنوی. دخترکی که اسارت یازده‌ماهه با انواع شکنجه را پذیرفت اما حاضر نشد دست از اعتقاداتش بکشد. آنها نتوانستند ایمان این دخترک 16 ساله را بشکنند.

وخواهری که پس از سی سال که از شهادت خواهرش گذشته پا به این روستا گذاشته. بین راه دائما از خواهرش می‌گوید. استرس داشت ،طی مسیر براش سخت بود ، می گفت : "اینجا امنیت داره، روستا چی؟" و از همراهانش شنید "امنیت داره ،بچه ها حواسشون هست ، چرا نگرانی؟!" و او یک نام را زیر لب زمزمه می‌کند، می‌گوید "ناهید" و بغضش می‌شکفد.

خواهر شهیده برقتلگاه خواهر که بوته گل محمدی بر آن روئیده، با بغض می گوید: خواهرم با ناله‌های یازهرا(س) میان لبخند گروهک‌های ضدانقلاب، درمیان سرمای وحشتناک کوه‌های کردستان زنده به گور شد؛ کاش لحظات آخر کنارش بودم تا دستانش را در دستم می فشردم یا در آغوشش میکشیدم تا غربت این کوهستان را بشکنم.

"شهلا فاتحی کرجو" از خواهر شهیده‌اش این چنین می‌گوید: چند وقتی از ربوده شدن ناهید گذشته بود که خبر گرداندن دختری در روستاهای کردستان با دستانی بسته و سری تراشیده به جرم اینکه «این جاسوس خمینی است!» همه جا پخش شد. مردم روستا در آن شرایط سخت که جرأت حرف زدن نداشتند، به وضعیت شکنجه وحشیانه این دختر اعتراض کرده بودند. اما هیچ گوش شنوا و مرد عملی پیدا نشده بودکه ناهید، دختر جوان و انقلابی را از چنگال ستم آنها رهایی بخشد.

وی با حالتی محزون می‌افزاید: از روز ربوده شدن او یازده ماه می گذشت که پیکر بی جان و مجروح و کبود او را با سری شکسته و تراشیده در سنگلاخ های اطراف روستای هشمیز پیدا کردند. می‌گویند اشرار برای وادار کردن ناهید به توهین نسبت به حضرت امام(ره) اورا زنده بگور کرده بودند.

خواهر این شهید ادامه می‌دهد: وقتی جنازه را به شهر سنندج انتقال دادند مادرم بسیار بی تابی می کرد و چندین بار از هوش رفت. پیکر آغشته به خون ناهید اگر چه دیگر صدایی برای فریاد زدن و جانی برای فدا کردن در راه انقلاب نداشت اما سندی بوداز وحشی گری ضد انقلاب. زنان سنندجی با دیدن آثار شکنجه بر بدن ناهید و سر شکسته و تراشیده اش، به ماهیت اصلی ضد انقلاب، بیش از بیش پی برده و با ایمان و بصیرتی بیشتر به مبارزه با آنان پرداختند.

او در ادامه با بغض می‌گوید: شرایط حاد منطقه در آن سال و خفقان حاکم گروهک‌ها بر مردم، فشار زایدالوصفی که به خانواده ما رفته بود مادرم را بر آن داشت به تهران هجرت کند و پیکر شهیده مظلوم سنندجی را در قطعه شهدای انقلاب بهشت زهرای تهران دفن کند.

وی می‌افزاید: چند سال بعد، مادرم از اندوه فراق ناهید، بیمار شد و از دنیا رفت. مادرم در تهران ماند و با بچه های کوچک و وضعیت بد اقتصادی مجبور به کار شد. دوران سختی را گذراندیم اما مادر دلخوش بود که نزدیک ناهید است. دلش خوش بود که دیگر لازم نیست کوه به کوه، دشت به دشت و آبادی به آبادی دنبال ناهید بگردد.

گزارش از محمد نسیمی_ آنا

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار