شهدای ایران shohadayeiran.com

کد خبر: ۲۹۴۵۲
تاریخ انتشار: ۰۱ اسفند ۱۳۹۲ - ۰۸:۵۱
علامه سيدحسن نصرالله، دبيركل حزب الله، به شاگردي سيدالشهداي مقاومت اسلامي لبنان، شهيد سيدعباس موسوي افتخار مي كند. ايشان بارها گفته است كه خود را شاگرد و همرزم و فرزند مكتب سيدعباس موسوي مي داند. علامه نصرالله در اين گفت وگوي كوتاه اما پرمعنا، به ابعاد معنوي شخصيت استاد خود اشاره مي كند.
شهدای ایران: در آغاز گفت وگو بفرمایید شهید سیدعباس موسوی با چه اهدافی عازم حوزه علمیه نجف اشرف شد؟

زمانی که در کنار یکدیگر در نجف اشرف سرگرم تحصیل علوم دینی بودیم، به روشنی ملاحظه کردم که شهید سیدعباس موسوی همواره به اسلام می اندیشد، و غم و غصه سرنوشت امت را میخورد. بی تردید میان اسلام و سرنوشت امت تفاوت قائل نبود. چرا که بر این عقیده بود که تنها راه نجات امت، گسترش آگاهی عمومی و دامن زدن به بیداری و تعهد به اعتقادات اسلامی و بازگشت به سرچشمه های اصیل اسلامی امکان پذیر است. ایشان همواره در مسیر سرافرازی اسلام و گسترش فرهنگ اسلامی قدم برداشت و در این مسیر جانش را فدا کرد.

هنگامی که در نجف اشرف به سر می بردیم برای تحصیل علوم دینی و گسترش معارف اسلام اولویت قائل بودیم. هدف مان فراگیری علم و دانش بود. شهید سیدعباس موسوی در عین حال بر لزوم پرورش و آماده سازی علمای دینی تاکید می کرد، تا این علما بتوانند پرچم اسلام را در دست بگیرند و فرهنگ اسلامی را در جهان اسلام گسترش دهند و مبلغ اسلام در شهرها و روستاهای سرزمین بزرگ اسلام باشند. چرا که رفتار پیامبر عظیم الشأن اسلام اینگونه بوده است.

هنگامی که حضرت محمد بن عبدالله (ص) به پیامبری مبعوث شد، در مكه منتظر مردم ننشست تا در محضر او جمع شوند و درباره وحی و نبوت با ایشان بحث و گفت وگو كنند.

بلکه ایشان ابتکار عمل را به دست می گرفت و به شهرهای گوناگون سفر میکرد و در مراسم حج و مناسبت های گوناگون میان مردم حاضر می شد و رسالت اسلام را ابلاغ میکرد و آنان را به یکتا پرستی فرا می خواند. پیامبر اکرم (ص) بارها میان قبائل و شهرهای گوناگون جزیره العرب رفت و احکام و ابعاد رسالت خود را به آگاهی مردم رساند. شهید سیدعباس موسوی با این اندیشه عازم حوزه علمیه نجف اشرف شد و در این مسیر گام برداشت و توانست گروهی از طلبههای لبنانی را پرورش دهد.

از نقش شهيد سید عباس موسوی پس از بازگشت از نجف اشرف و پیش از انتخاب به دبیرکلی حزب الله چه خاطره ای دارید؟

پس از عقب نشینی ارتش رژیم صهیونیستی از بخش وسیعی از جنوب لبنان تا منطقه نوار اشغالی، بیتردید شهرهای صور و نبطیه و دهها روستای جنوب آزاد گشته و به پایگاههای پشت جبهه تبدیل شدند. سیدعباس که در آن برهه و پیش از انتخاب به دبیرکلی حزب الله، فرماندهی عملیاتی منطقه جنوب را بر عهده داشت، همواره اصرار می ورزید تا نزدکی مناطق درگیری مستقر شود. شورای رهبری حزب الله و فرماندهان مقاومت در آن شرایط با این تقاضا موافقت کردند. در آن مرحله پست دبیرکلی حزب الله هنوز به وجود نیامده بود، و حزب الله به صورت شورایی و توسط شورای مرکزی اداره می شد. هر یک از اعضای شورای مرکزی مسئولیتهای منطقه ای بر عهده داشتند. هیچ مانعی وجود نداشت که یکی از اعضای شورای مرکزی مسئولیت یکی از این مناطق را برعهده داشته باشد. 

بنابراین شهید سیدعباس موسی مسئولیت فرماندهی عملیاتی جنوب را بر عهده گرفت و در جنوب لبنان استقرار یافت. با وجود اینكه مدت زمان طولانی از آزادی جنوب لبنان نگذشته بود، اما سیدعباس آشنایان و دوستان زیادی در جنوب داشت. روحانیون منطقه و کادرهای حزب الله همه دوستان سیدعباس بودند. ایشان پس از استقرار در جنوب تلاش و پیکار را آغاز کرد و در راه آزادسازی باقی مانده مناطق اشغالی جنوب تلاشهای خستگی ناپذیر به عمل آورد. تلاشهای او را هرگز فراموش نمی کنم. سیدعباس در جنوب لبنان خانه کرایه کرد، البته نه برای این که همسر و فرزندان خود را در آن مستقر کند بلكه ایشان و دستیارانشان در این خانه مستقر شدند. اعضای خانوداه اش همیشه در بعلبک زندگی می کردند و یک بار در هفته به بعلبک می رفت و نماز جمعه این شهر به امامت او برگزار می شد.

با وجودی که در جنوب خانه کرایه کرده بود اما خیلی کم به آنجا رفت و آمد داشت. ایشان همواره میان روستاهای جنوب و خطوط مقدم جبهه و پایگاههای رزمندگان در حال رفت و آمد بود. گاهی دیده شده که در خودرو شخصی که حزب الله در اختیارش قرار داده می خوابید و در خودرو غذا می خورد. برخی برادران حزب الله به شوخی به او می گفتند اگر خواندن نماز در خودرو جایز بود حتما در آن نماز بجای می آوردید؟ در رویارویی با اشغالگران صهیونیست که پس از یورش به روستاها و شهرهای جنوب لبنان و در پی اسارت دو نظامی صهیونیست در سال 1987 ، روستای صریفا به خط تماس تبدیل شده بود. سربازان اسرائیلی در مقابل این روستا وضعیت جنگی داشتند. با وجودی که امکان داشت این روستا در هر لحظه سقوط کند و به اشغال نظامیان صهیونیست در آید، سیدعباس اصرار داشت در این روستا بماند. فرماندهان مقاومت نتوانستند ایشان را متقاعد کنند تا از این روستا خارج شود و به مناطق امن تری مستقر شود. سیدعباس چند روزی در این روستا ماند و در عملیات رویارویی با اشغالگران صهیونیست شرکت کرد. همه رزمندگان بیم داشتند که خدای نکرده نکند این روستا سقوط کند و سیدعباس به شهادت برسد و یا به اسارت نظامیان صهیونیست در آید. چنانچه این اتفاق می افتاد به روحیه رزمندگان مقاومت اسلامی و حزب الله ضربه شکننده وارد می آمد. دیدگاه سیدعباس موسوی با دیدگاه فرماندهان مقاومت متفاوت بود. ایشان معتقد بود که حضور در این روستا و میان رزمندگان مقاومت به آنان انگیزه می دهد که تا با شجاعت و پایمردی از این روستا دفاع کنند و مانع سقوط آن به دست سربازان مهاجم اسرائیلی بشوند. این دیدگاه سیدعباس درست بود و همه رزمندگان برای این دیدگاه احترام قائل بودند. رزمندگان مقاومت برای متقاعد کردن سیدعباس به خروج از روستای صریفا از من و برخی

 

اعضای شورای رهبری حزب الله کمک خواستند. من بیدرنگ به روستای صریفا عزیمت کردم. هنگامی که وارد این روستا شدم ملاحظه کردم که تانک های اسرائیلی به دروازه های روستا نزدیک شده اند. به دیدار سیدعباس شتافتم و از ایشان خواهش کردم از روستا عقب نشینی کند، ایشان اظهارات بنده را قانع کننده ندانست و گفت حال که از بیروت به جنوب لبنان آمده و زحمت کشیده اید، به احترام شما به روستاهای پشت جبهه منتقل میشوم. به هر حال سیدپس از گذشت چند روز از آغاز درگیری ها از روستای صریفا خارج شد و در مناطق امن تری استقرار یافت. سید عباس همواره این گونه بوده است. من مطمئنم که اگر شورای رهبری حزب الله به سیدعباس اجازه میداد اسلحه به دست بگیرد و در کنار رزمندگان در جبهه های جنوب بماند و مانند یک رزمنده معمولی بجنگد، هیچ تردیدی به دل راه نمیداد. چرا که ایشان به جنگ با اشغالگران صهیونیست عشق میورزید.

بفرمایید سیدعباس تا چه اندازه علاقه داشت در عملیات مسلحانه ضد صهیونیستی شرکت کند؟

شهید سیدعباس موسوی، بسیار علاقمند بود همواره در کنار مجاهدان و رزمندگان مقاومت اسلامی در جبهه های رویارویی با اشغالگران صهیونیست باشد. ایشان می کوشید در عملیات مسلحانه شرکت کند و با اشغالگران بجنگد. به عنوان یک رزمنده در عملیات ضد صهیونیستی شرکت کرد. اسلحه به دست گرفت و همگام با رزمندگان به سوی آزادسازی جنوب به پایگاه های اشغالگران گام برداشت. ایشان همواره اصرار میکرد از مسائل نظامی شناخت داشته باشند، و در عملیات حمله و کمین در مسیر نیروهای صهیونیستی که جنوب لبنان  را در اشغال داشتند شرکت کند. فرماندهان مقاومت جایز نمی دانستند که افرادی همچون دبیرکل پیشین حزب الله اسلحه به دست گیرد و در خطوط مقدم جبهه حضور یابد. البته به ایشان اجازه میدادند در پشت جبهه حاضر شود و یا در آستانه عملیات به رزمندگان روحیه دهد و برای آنان دعا و نیایش بخواند اما، هرگز به افراد غیر نظامی که مسئولیت های سیاسی دارند اجازه شرکت در عملیات را نمی دادند. بنابراین شهید سیدعباس موسوی در بسیاری اوقات در مناطقی حاضر میشد که با خطوط مقدم جبهه فاصله نزدیک داشت. یعنی تا جایی که فرماندهان مقاومت به او اجازه می دادند در اطاق عملیات، در مدیریت عملیات شرکت میکرد و برادران رزمنده را بدرقه می کرد. رزمندگان مقاومت در آستانه عملیات با آخرین کسی که دیدار و خداحافظی می کردند، سیدعباس موسوی بود. همچنین ایشان اولین کسی بود که از رزمندگان بازگشته از جبهه های رزم استقبال به عمل می آورد. در حین عملیات نیز روند عملیات را با فرماندهان مقاومت پی گیری می کرد.

مراحل انتخاب شهید به دبیرکلی حزب الله چگونه بود؟

اغلب اعضای شورای رهبری حزب الله، از جمله بنده آرزو داشتند شهید سیدعباس موسوی دبیرکل حزب الله باشد. ایشان چندبار با این پیشنهاد مخالفت کرد. می پرسید که چرا من باید دبیرکل حزب الله باشم در حالی که، افراد دیگری هم وجود دارند؟ همه میدانند که ارتباط بنده با سیدعباس بسیار قوی و صمیمانه و عاطفی بود. نسبت به بنده خوشبین بود. من این روابط عاطفی را درک می کردم. چرا که ایشان استاد و پیشوای من بود و همواره به داشتن چنین استادی افتخار میکردم از زمانی که در کنار یکدیگر در حوزه علمیه نجف اشرف سرگرم تحصیل بودیم، برای آموزش دینی و پرورش استعدادهای من بسیار تلاش کرد، شاید گاهی اوقات بنده را دستیار خود می پنداشت. به هر حال پس از تاسیس حزب الله ایشان علاقه داشت مسئولیت دبیرکلی حزب الله به من واگذار شود، و آماده بود از من حمایت و پشتیبانی به عمل آورد.

بفرمایید شهید موسوی نسبت به قضیه فلسطین چگونه می اندیشید؟

اصولا یکی از دلایل حضور شهید سیدعباس موسوی در جنوب لبنان، داشتن روابط حسنه و بسیار خوب با آوارگان فلسطینی مستقر در اردوگاههای جنوب لبنان می باشد. با روحانیون فلسطینی روابط دوستانه داشت. هر چند مدت یک بار از اردوگاه های آوارگان فلسطینی بازدید و در مراسم ملی و مذهبی آنان شرکت میکرد. همواره غم و غصه ملت فلسطین و سرنوشت قدس را میخورد. در حقیقت همدردی با ملت فلسطین و آرمان فلسطین در عمق اعتقادات و باورهای سیدعباس جا داشت. او ضمن اینکه استاد و پیشوای همه مجاهدان راستین جنوب لبنان که راه ایشان را دنبال می کنند، با بیشتر روحانیون جنوب لبنان نیز همكلاس و همفكر بوده است. ایشان همواره یادآوری می کرد که در سایه سکوت و بی تفاوتی نسبت به آرمان فلسطین و رویارویی با دشمن صهیونیستی امکان ندارد نماز و روزه مان قبول درگاه حق تعالی واقع گردد. سکوت در برابر دشمنی که به ارزش های اسلامی تجاوز می کند و به مسلمانان و مستضعفان ظلم و ستم روا می دارد جایز نمی دانست.

سیدعباس چنین احساسی داشت. تلاش برای آزادی فلسطین

و قدس را مانند عبادت و نماز و روزه و دین و همه چیز می پنداشت. در واقع میتوان گفت که از نظر سیدعباس موسوی چیزی به نام سیدعباس موسوی وجود نداشت. اگر خواسته باشیم درباره ذوب شدن و فنا شدن بحث کنیم، ایشان یکی از مصادیق بارز ذوب شدن در اسلام بود. بنابراین زندگی از نظر ایشان جز ذوب شدن در راه خدا و اسلام مفهوم دیگری نداشت. رفتار و کردار، اخلاق و طرز زندگی و دیدگاه های ایشان گویای این واقعیت بود. بر این اساس در روابط با مردم و جامعه بسیار فروتن بود، به مردم عشق می ورزید.

گفته شده که شهید سیدعباس موسوی نزدیک بودن زمان شهادت خود را احساس کرده بود. از این موضوع چه اطلاعی دارید؟

در واقع سید از لحظه ای که مسئولیت دبیرکلی حزب الله را بر عهده گرفت (این مطلبی است که برای اولین بار بازگو میکنم) همواره احساس می کردم که ایشان بر این باور بود که پذیرش مسئولیت دبیرکلی حزب الله طولانی نخواهد بود.

اما نمی توانستم به وضوح درک کنم که آیا ایشان احساس کرده که به زودی شهید می  شود؟ یا این که قصد دارد دیر یا زود از دبیرکلی حزب الله کناره گیری کند، یا اینکه قصد دارد از شورای رهبری حزب الله بخواهد شخص دیگری را برای تصدی مسئولیت دبیرکلی گزینش کند. به طور مشخص این ناتوانی من بود که نتوانستم احساسات ایشان را به روشنی و به موقع درک کنم. ایشان این گونه فکر می کرد و این گونه رفتار می کرد. به یاد دارم، هنگامی که مسئولیت دبیرکلی حزب الله را پذیرفت، بنده مسئولیت اجرایی حزب الله را پذیرفتم. شرح وظایف مسئول اجرایی حزب الله سر و سامان دادن به اوضاع درونی حزب الله است. مسئول اجرایی وظیفه دارد مناطق و نواحی را اداره کند، و بی تردید در مسائل اجرایی و تشکیلاتی و پیگیری کارها غرق می شود. برای این که بتوانم این مسئولیت را به نحو احسن انجام دهم، می کوشیدم از حضور در محافل مردمی و مناسبت های گوناگون و ایراد سخنرانی فاصله بگیرم.

به هر حال حضور در محافل و مراسم و مناسبت های گوناگون و ایراد سخنرانی یکی از وظایف اصلی دبیرکل می باشد. چرا که دبیرکل با حضور در این گونه مجالس و محافل دیدگاه های حزب الله را بیان می کند.

روزی سیدعباس مرا در دبیر خانه حزب الله احضار کرد و از من خواست در یک مراسم مذهبی که قرار بود در محله اوزاعی در جنوب بیروت برگزار شود سخنرانی کنم. به ایشان گفتم که یک سری کارها را در دست پیگیری دارم و فرصت کافی برای حضور و سخنرانی ندارم. به ایشان یاد آور شدم که بنده به مسئولیتهای خویش می پردازم و شما نیز به مسئولیت خودتان عمل کنید و در مراسم مزبور سخنرانی نمایید. ایشان به من گفت که برای شما جایز نیست از شرکت در این گونه مراسم فاصله بگیرید و من برای شما تعیین تکلیف می کنم که در مراسم محله اوزاعی شرکت کنید. به ایشان گفتم، اگر برای من تکلیف تعیین می کنید، مشکلی ندارم و در آن مراسم سخنرانی خواهم کرد اما، به هر حال من متقاعد نیستم.

میخواهم به این نکته اشاره کنم که این یک دیدار دوستانه و عاطفی بود و سی دبه من توصیه کرد که در مراسم اوزاعی و سایر مراسمی که از سوی حزب الله در مناسبت های گوناگون برگزار می شود شرکت کنم. به یاد دارم در آن جلسه خصوصی این عبارت را به من گفت «مسئولیتم طولانی نخواهد بود، موقعیت من به پایان رسیده است. » در آن لحظه نتوانستم این عبارت ایشان را به روشنی درک کنم و منظور ایشان را تشخیص دهم. از خود میپرسیدم که آیا قصد دارد از دبیرکلی حزب الله کناره گیری كند؟ به هر حال از آن ملاقات خصوصی چند ماهی نگذشت که سیدبه شهادت رسید و آنگاه منظور ایشان را درک کردم که ایشان نزدیک بودن زمان شهادت خود و پیوستن به لقاءالله را احساس کرده بود.

شاهد یاران / شماره 40 / صفحه 16

نظر شما
(ضروری نیست)
(ضروری نیست)
آخرین اخبار