تغییر کوچکی در وضع ظاهری وزیر خارجه روز گذشته با رویکردی غیراخلاقی تیترها و تحلیلهای عجیب و غریب برخی رسانهها را در پی داشت. یکی نوشت: «ظریف ریشتراش خود را جا گذاشت»، دیگری تحلیل کرد که: «تیپ جدید ظریف ظاهرا در رفتار دیپلماسی وی نیز تاثیرات خود را گذارده بود به نحوی که طی بیش از 6 ماه گذشته، نوعی انفعال در دستگاه دیپلماسی کشور حاکم شده بود و همین مساله، با سوءاستفاده دشمنان ملت ایران، گستاخی روزافزون آنها را به همراه داشت.»
به گزارش شهداي ايران به نقل از تابناک با این مقدمه نوشت: اینکه چگونه یک رسانه نشسته در تهران با استناد به یک تصویر ساده به ساختن این داستان بپردازد که وزیر خارجه تحت تاثیر شرکت در راهپیمایی بیست و دوم بهمن قرار گرفته و تصمیم گرفته دست از انفعال بردارد و وضعیت محاسن خود را تغییر دهد، از آن اموری است که تنها در بیاخلاقیهای فضای سیاسی ایران ممکن میشود.
پیشفرض افرادی که رفتارشان جز تمامیتخواهی و قیمومیتسالاری چیز دیگری را به مردم منتقل نمیکند این است که هر کسی در هر مراسمی شرکت کرد باید به شکل آنان باشد. این آنان هستند که معیار و ملاک هر مفهومی هستند. اگر ریش آنان بلند است، دیگران هم باید ریششان بلند باشد. اگر آنان لباس خاصی میپوشند، دیگران هم باید مانند آنان بپوشند تا انقلابی و مسلمان باشند. این افراد تصور میکنند که عین انقلابیگری هستند اما کیست که نداند عدهای از همین افراد معروفترین آموزههای امام این انقلاب را رعایت نمیکنند؟ اگر امام رهبر این انقلاب بوده، با چنین رفتار غیراخلاقی مخالف بود. اگر اینان انقلابیاند، باید بدانند انقلاب ما، انقلابی اسلامی بود. اینکه ظاهر یکی از زحمتکشترین مسئولان کشور را مایه تحلیلهای آبکی و تیترهای آبکیتر و توهینآمیز قرار میدهند، بوی دشمنی میدهد، بوی کینه میدهد، بوی قیمومیتخواهی میدهد!
همین افراد هستند که تفاوت نقد و توهین را نمیدانند. نمیدانند که برای نقادی باید مایه داشت، تحلیل داشت، اخلاق داشت. برای توهین اما هیچکدام از این موارد لازم نیست! کافی است چشمانشان را ببندند و هر چه میخواهند بگویند! چشمانی که شاید تا دیروز لازم بود بسته باشد که امروز و این روزها با چشمان باز، عدهای توهین روا میدارند!
اگر چه باشگاه خبرنگاران از زیرمجموعههای سازمان صدا و سیما چنین تحلیلی را به نقل از منبعی دیگر منتشر کرده است ولی وزیر خارجه در صفحه فیسبوک خود به زبان شعر به آن پرداخته و در اینباره نوشته است:
«دوستان سلام
وقتی خبر محبتآمیز! باشگاه خبرنگاران جوان در مورد وضع ظاهری خودم را خواندم، به یاد شعر معروف شیخ اجل سعدی افتادم که:
به کوشش توان دجله را پیش بست
نشاید زبان بداندیش بست
این هم متن کامل شعر از بوستان:
اگر در جهان از جهان رستهای است،
در از خلق بر خویشتن بستهای است
کس از دست جور زبانها نرست
اگر خودنمای است و گر حقپرست
اگر بر پری چون ملک ز آسمان
به دامن در آویزدت بدگمان
به کوشش توان دجله را پیش بست
نشاید زبان بداندیش بست
فراهم نشینند تردامنان
که این زهد خشک است و آن دام نان
تو روی از پرستیدن حق مپیچ
بهل تا نگیرند خلقت به هیچ
چو راضی شد از بنده یزدان پاک
گر اینها نگردند راضی چه باک؟
بداندیش خلق از حق آگاه نیست
ز غوغای خلقش به حق راه نیست
از آن ره به جایی نیاوردهاند
که اول قدم پی غلط کردهاند
دو کس بر حدیثی گمارند گوش
از این تا بدان، ز اهرمن تا سروش
یکی پند گیرد دگر ناپسند
نپردازد از حرفگیری به پند
فرومانده در کنج تاریک جای
چه دریابد از جام گیتینمای؟
مپندار اگر شیر و گر روبهی
کز اینان به مردی و حلیت رهی
اگر کنج خلوت گزیند کسی
که پروای صحبت ندارد بسی
مذمت کنندش که زرق است و ریو
ز مردم چنان میگریزد که دیو
وگر خندهروی است و آمیزگار
عفیفش ندانند و پرهیزگار
غنی را به غیبت بکاوند پوست
که فرعون اگر هست در عالم اوست
وگر بینوایی بگرید به سوز
نگونبخت خوانندش و تیرهروز
وگر کامرانی در آید ز پای
غنیمت شمارند و فضل خدای
که تا چند از این جاه و گردنکشی؟
خوشی را بود در قفا ناخوشی
و گر تنگدستی تنکمایهای
سعادت بلندش کند پایهای
بخایندش از کینه دندان به زهر
که دونپرورست این فرومایه دهر
چو بینند کاری به دستت درست
حریصت شمارند و دنیاپرست
وگر دست همت بداری ز کار
گداپیشه خوانندت و پختهخوار
اگر ناطقی طبل پر یاوهای
وگر خامشی نقش گرماوهای
تحملکنان را نخوانند مرد
که بیچاره از بیم سر بر نکرد
وگر در سرش هول و مردانگی است
گریزند از او کاین چه دیوانگی است؟!
تعنت کنندش گر اندکخوری است
که مالش مگر روزی دیگری است
وگر نغز و پاکیزه باشد خورش
شکم بنده خوانند و تنپرورش
وگر بیتکلف زید مالدار
که زینت بر اهل تمیزست عار
زبان در نهندش به ایذا چو تیغ
که بدبخت زر دارد از خود دریغ
و گر کاخ و ایوان منقش کند
تن خویش را کسوتی خوش کند
به جان آید از طعنه بر وی زنان
که خود را بیاراست همچون زنان
اگر پارسایی سیاحت نکرد
سفر کردگانش نخوانند مرد
که نارفته بیرون ز آغوش زن
کدامش هنر باشد و رای و فن؟
جهاندیده را هم بدرند پوست
که سرگشته بخت برگشته اوست
گرش حظ از اقبال بودی و بهر
زمانه نراندی ز شهرش به شهر
غرب را نکوهش کند خردهبین
که میرنجد از خفت و خیزش زمین
وگر زن کند گوید از دست دل
به گردن در افتاد چون خر به گل
نه از جور مردم رهد زشتروی
نه شاهد ز نامردم زشتگوی
گرت برکند خشم روزی ز جای
سراسیمه خوانندت و تیرهرای
وگر بردباری کنی از کسی
بگویند غیرت ندارد بسی
سخی را به اندرز گویند بس
که فردا دو دستت بود پیش و پس
وگر قانع و خویشتندار گشت
به تشنیع خلقی گرفتار گشت
که همچون پدر خواهد این سفلهمرد
که نعمت رها کرد و حسرت ببرد
که یارد به کنج سلامت نشست؟
که پیغمبر از خبث ایشان نرست
خدا را که مانند و انباز و جفت
ندارد، شنیدی که ترسا چه گفت؟
رهایی نیابد کس از دست کس
گرفتار را چاره صبرست و بس»
پیشفرض افرادی که رفتارشان جز تمامیتخواهی و قیمومیتسالاری چیز دیگری را به مردم منتقل نمیکند این است که هر کسی در هر مراسمی شرکت کرد باید به شکل آنان باشد. این آنان هستند که معیار و ملاک هر مفهومی هستند. اگر ریش آنان بلند است، دیگران هم باید ریششان بلند باشد. اگر آنان لباس خاصی میپوشند، دیگران هم باید مانند آنان بپوشند تا انقلابی و مسلمان باشند. این افراد تصور میکنند که عین انقلابیگری هستند اما کیست که نداند عدهای از همین افراد معروفترین آموزههای امام این انقلاب را رعایت نمیکنند؟ اگر امام رهبر این انقلاب بوده، با چنین رفتار غیراخلاقی مخالف بود. اگر اینان انقلابیاند، باید بدانند انقلاب ما، انقلابی اسلامی بود. اینکه ظاهر یکی از زحمتکشترین مسئولان کشور را مایه تحلیلهای آبکی و تیترهای آبکیتر و توهینآمیز قرار میدهند، بوی دشمنی میدهد، بوی کینه میدهد، بوی قیمومیتخواهی میدهد!
همین افراد هستند که تفاوت نقد و توهین را نمیدانند. نمیدانند که برای نقادی باید مایه داشت، تحلیل داشت، اخلاق داشت. برای توهین اما هیچکدام از این موارد لازم نیست! کافی است چشمانشان را ببندند و هر چه میخواهند بگویند! چشمانی که شاید تا دیروز لازم بود بسته باشد که امروز و این روزها با چشمان باز، عدهای توهین روا میدارند!
اگر چه باشگاه خبرنگاران از زیرمجموعههای سازمان صدا و سیما چنین تحلیلی را به نقل از منبعی دیگر منتشر کرده است ولی وزیر خارجه در صفحه فیسبوک خود به زبان شعر به آن پرداخته و در اینباره نوشته است:
«دوستان سلام
وقتی خبر محبتآمیز! باشگاه خبرنگاران جوان در مورد وضع ظاهری خودم را خواندم، به یاد شعر معروف شیخ اجل سعدی افتادم که:
به کوشش توان دجله را پیش بست
نشاید زبان بداندیش بست
این هم متن کامل شعر از بوستان:
اگر در جهان از جهان رستهای است،
در از خلق بر خویشتن بستهای است
کس از دست جور زبانها نرست
اگر خودنمای است و گر حقپرست
اگر بر پری چون ملک ز آسمان
به دامن در آویزدت بدگمان
به کوشش توان دجله را پیش بست
نشاید زبان بداندیش بست
فراهم نشینند تردامنان
که این زهد خشک است و آن دام نان
تو روی از پرستیدن حق مپیچ
بهل تا نگیرند خلقت به هیچ
چو راضی شد از بنده یزدان پاک
گر اینها نگردند راضی چه باک؟
بداندیش خلق از حق آگاه نیست
ز غوغای خلقش به حق راه نیست
از آن ره به جایی نیاوردهاند
که اول قدم پی غلط کردهاند
دو کس بر حدیثی گمارند گوش
از این تا بدان، ز اهرمن تا سروش
یکی پند گیرد دگر ناپسند
نپردازد از حرفگیری به پند
فرومانده در کنج تاریک جای
چه دریابد از جام گیتینمای؟
مپندار اگر شیر و گر روبهی
کز اینان به مردی و حلیت رهی
اگر کنج خلوت گزیند کسی
که پروای صحبت ندارد بسی
مذمت کنندش که زرق است و ریو
ز مردم چنان میگریزد که دیو
وگر خندهروی است و آمیزگار
عفیفش ندانند و پرهیزگار
غنی را به غیبت بکاوند پوست
که فرعون اگر هست در عالم اوست
وگر بینوایی بگرید به سوز
نگونبخت خوانندش و تیرهروز
وگر کامرانی در آید ز پای
غنیمت شمارند و فضل خدای
که تا چند از این جاه و گردنکشی؟
خوشی را بود در قفا ناخوشی
و گر تنگدستی تنکمایهای
سعادت بلندش کند پایهای
بخایندش از کینه دندان به زهر
که دونپرورست این فرومایه دهر
چو بینند کاری به دستت درست
حریصت شمارند و دنیاپرست
وگر دست همت بداری ز کار
گداپیشه خوانندت و پختهخوار
اگر ناطقی طبل پر یاوهای
وگر خامشی نقش گرماوهای
تحملکنان را نخوانند مرد
که بیچاره از بیم سر بر نکرد
وگر در سرش هول و مردانگی است
گریزند از او کاین چه دیوانگی است؟!
تعنت کنندش گر اندکخوری است
که مالش مگر روزی دیگری است
وگر نغز و پاکیزه باشد خورش
شکم بنده خوانند و تنپرورش
وگر بیتکلف زید مالدار
که زینت بر اهل تمیزست عار
زبان در نهندش به ایذا چو تیغ
که بدبخت زر دارد از خود دریغ
و گر کاخ و ایوان منقش کند
تن خویش را کسوتی خوش کند
به جان آید از طعنه بر وی زنان
که خود را بیاراست همچون زنان
اگر پارسایی سیاحت نکرد
سفر کردگانش نخوانند مرد
که نارفته بیرون ز آغوش زن
کدامش هنر باشد و رای و فن؟
جهاندیده را هم بدرند پوست
که سرگشته بخت برگشته اوست
گرش حظ از اقبال بودی و بهر
زمانه نراندی ز شهرش به شهر
غرب را نکوهش کند خردهبین
که میرنجد از خفت و خیزش زمین
وگر زن کند گوید از دست دل
به گردن در افتاد چون خر به گل
نه از جور مردم رهد زشتروی
نه شاهد ز نامردم زشتگوی
گرت برکند خشم روزی ز جای
سراسیمه خوانندت و تیرهرای
وگر بردباری کنی از کسی
بگویند غیرت ندارد بسی
سخی را به اندرز گویند بس
که فردا دو دستت بود پیش و پس
وگر قانع و خویشتندار گشت
به تشنیع خلقی گرفتار گشت
که همچون پدر خواهد این سفلهمرد
که نعمت رها کرد و حسرت ببرد
که یارد به کنج سلامت نشست؟
که پیغمبر از خبث ایشان نرست
خدا را که مانند و انباز و جفت
ندارد، شنیدی که ترسا چه گفت؟
رهایی نیابد کس از دست کس
گرفتار را چاره صبرست و بس»