شهدای ایران: مرتضی شهسواری زاده - بعداز4سال حضور در جبهه وپشت سرگذاشتن وشرکت درعملیاتهای متعدد مثل خیبر وبدر وعملیاتهای پدافندی غیره درعملیات ولفجر8توفیق پیدا کرده تادر حمله هوایی مورد اصابت راکت وبمب قرار گرفته آنهم درمیان نخلستانها کنار اروند همیشه جاری وروان از بد قسمت زمانی که به دارخوین برمی گشتیم تا بعداز فتح فاو استراحتی نمائیم.
حدود سیصد نفر ازعزیزان به نقل از آنهایی که بعدا برایم شرح دادند زخمی وشهید شدند. آخه بمباران هوایی بسیار ناجوانمردانه است. زمین وزمان یکباره به هم میریزد وسیاه. ماهم که جز نیروی پدافند بودیم به جد این بمبارانها را هم دیده وهم تجربه کرده بودیم زیرا هواپیما اول سعی میکند توپ ضد هوایی را از کار بیندازد وبعد به مقاصد دیگر نفوذ نماید ترکش خوردن ماهم طوری بود عجیب. شش عدد ترکش نسبتا خوب به شکم، یک عدد به بینی که نیمی ازآنرا پراند، ویک ترکش جانانه به پای مبارک که درآن لحظه کامل جدایش نکرد و ماند تا متخصص با تجربه آنرا بکند وبه جایش پای مصنوعی تحویل نماید وبراثر شدت انفجار کمرحقیر نیز شکست.
خلاصه اینکه بدن آبکشی ما را امداد گران با تجربه پیدا نموده به بیمارستان طالقانی آبادان میبرند وطی یکسری امداد اولیه حقیر بیهوش را به بیمارستان رازی اهواز هدایت ودرپی امدادهای اولیه ودوم اینکه آنها انجام میدهند مثل دوختن شکم بنده که حداقل سی چهل بخیه نیاز داشته را با شش بخیه ناقابل میدوزند وچون میبینند که به هوش نمی آیم امید وار میشوند که عروج نموده ام که دراین جا حقیر بیچاره راهدایت نموده به سردخانه بقایی اهوازه که قبلا سردخانه ها در زمان جنگ مثل سالن ورزشی بود.
خلاصه اینکه یک زمانی به هوش آمدم وسرم را به اطراف چرخاندم ودیدم در میان جمع اجساد مطهر شهداقرار دارم دوباره بیهوش شدم تااینکه کار خدا یکدفعه صدایی آمد دونفر برای تخلیه شهید به سالن آمده بودند درهمان حین بین بیداری وبیهوشی کمی دستم را بلند نموده وناله ای که از عمق وجودم برمیامد سردادم. ناگهان یکی از برادران فریاد زد که این زنده است. ودیگر چیزی نفهمیدم تا چراغهای کوچکی که سوسو میزد بالای سرم دیدم ودرجواب اینکه هی میگفتم آب، برادری گفت الان به تهران میرسیم داخل هواپیما هستی ودیگر بار بیهوش شدم وزمانی بیدار شدم که عمل هایی بروی تن خسته من انجام شده بود.
حقیر در زمان مجروحیت 86کیلو وزن داشتم وبعداز هیجده عمل متعدد که سه تا از این عمل ها باید بدون بیهوشی وهوشیاری انجام پذیرد بعداز5/5ماه موقع ترخیص ازگمرک بیمارستان5/37کیلو بودم خلاصه اینکه باپای خود رفتم ولی باویلچربرگشتم هواپیما وسردخانه را نیز تجربه کردم دلم میگوید خدایی شد که ماندی تا...
حال ما این است وحال آنها آنچنان که انگار نه انگار که روزی ماهم جزیی ازآنها بودیم واین همه رنگ راببینیم ایکاش رفته بودیم. این رانوشتم بخاطر دلم وبخاطر تو ای جانبازگمنام وای ایثارگرتنهای وطن درآخرکلام اینکه عشق به خمینی عشق به تمام خوبیهاست .یادباد آنروزگاران یادباد.
تاریخ30/11/64این اتفاق برایم رقم خورد تا همپا وهمقدم شما ایثارگران باشم ذره ای ازدرد وحساس شما را ما نیز درک نماییم به امید روزی که ما نیز مورد الطاف آقا امام زمان عج واقع شویم انشاالله.
(باتقدیم احترام برادر کوچکتان مرتضی شهسواری زاده)
حدود سیصد نفر ازعزیزان به نقل از آنهایی که بعدا برایم شرح دادند زخمی وشهید شدند. آخه بمباران هوایی بسیار ناجوانمردانه است. زمین وزمان یکباره به هم میریزد وسیاه. ماهم که جز نیروی پدافند بودیم به جد این بمبارانها را هم دیده وهم تجربه کرده بودیم زیرا هواپیما اول سعی میکند توپ ضد هوایی را از کار بیندازد وبعد به مقاصد دیگر نفوذ نماید ترکش خوردن ماهم طوری بود عجیب. شش عدد ترکش نسبتا خوب به شکم، یک عدد به بینی که نیمی ازآنرا پراند، ویک ترکش جانانه به پای مبارک که درآن لحظه کامل جدایش نکرد و ماند تا متخصص با تجربه آنرا بکند وبه جایش پای مصنوعی تحویل نماید وبراثر شدت انفجار کمرحقیر نیز شکست.
خلاصه اینکه بدن آبکشی ما را امداد گران با تجربه پیدا نموده به بیمارستان طالقانی آبادان میبرند وطی یکسری امداد اولیه حقیر بیهوش را به بیمارستان رازی اهواز هدایت ودرپی امدادهای اولیه ودوم اینکه آنها انجام میدهند مثل دوختن شکم بنده که حداقل سی چهل بخیه نیاز داشته را با شش بخیه ناقابل میدوزند وچون میبینند که به هوش نمی آیم امید وار میشوند که عروج نموده ام که دراین جا حقیر بیچاره راهدایت نموده به سردخانه بقایی اهوازه که قبلا سردخانه ها در زمان جنگ مثل سالن ورزشی بود.
خلاصه اینکه یک زمانی به هوش آمدم وسرم را به اطراف چرخاندم ودیدم در میان جمع اجساد مطهر شهداقرار دارم دوباره بیهوش شدم تااینکه کار خدا یکدفعه صدایی آمد دونفر برای تخلیه شهید به سالن آمده بودند درهمان حین بین بیداری وبیهوشی کمی دستم را بلند نموده وناله ای که از عمق وجودم برمیامد سردادم. ناگهان یکی از برادران فریاد زد که این زنده است. ودیگر چیزی نفهمیدم تا چراغهای کوچکی که سوسو میزد بالای سرم دیدم ودرجواب اینکه هی میگفتم آب، برادری گفت الان به تهران میرسیم داخل هواپیما هستی ودیگر بار بیهوش شدم وزمانی بیدار شدم که عمل هایی بروی تن خسته من انجام شده بود.
حقیر در زمان مجروحیت 86کیلو وزن داشتم وبعداز هیجده عمل متعدد که سه تا از این عمل ها باید بدون بیهوشی وهوشیاری انجام پذیرد بعداز5/5ماه موقع ترخیص ازگمرک بیمارستان5/37کیلو بودم خلاصه اینکه باپای خود رفتم ولی باویلچربرگشتم هواپیما وسردخانه را نیز تجربه کردم دلم میگوید خدایی شد که ماندی تا...
حال ما این است وحال آنها آنچنان که انگار نه انگار که روزی ماهم جزیی ازآنها بودیم واین همه رنگ راببینیم ایکاش رفته بودیم. این رانوشتم بخاطر دلم وبخاطر تو ای جانبازگمنام وای ایثارگرتنهای وطن درآخرکلام اینکه عشق به خمینی عشق به تمام خوبیهاست .یادباد آنروزگاران یادباد.
تاریخ30/11/64این اتفاق برایم رقم خورد تا همپا وهمقدم شما ایثارگران باشم ذره ای ازدرد وحساس شما را ما نیز درک نماییم به امید روزی که ما نیز مورد الطاف آقا امام زمان عج واقع شویم انشاالله.
(باتقدیم احترام برادر کوچکتان مرتضی شهسواری زاده)
در روزگاری زندگی میکنیم کـه
هَرزگی مـُـــــد اســت
بی آبرویــی کلاس اســـت
مَســـــتی و دود تَفـــریــح اســـت
رابطه با نامحرم روشــن فکــریســت
گــُـرگ بــودن رَمـــز مُوفقیت اســـت
بی فرهنگی فرهنگ است
پشت به ارزش ها واعتقادات کردن نشانه رشد ونبوغ است
در روزگاری که دروغ یـک واقـعـیت عمـومـی است
به زبان آوردن حقیقت یک اقدام انقلابی محسوب می شود
خوشحال هستم که همواره درکنار هم هستیم مثل آن سالهای یکدلی ویکرنگی درود خداوند همواره همراه همه ایثارگران باشد انشاالله
وازاینکه مطلب حقیررا در سایت وزینتان درج نمودید سپاسگزارم.( شهسواری زاده)