نشریه بیزینس میرور در گزارشی به بررسی ابعادی جدید از تحولات سیاست خارجی واشنگتن در چارچوب استراتژی تعادل قدرت با توجه به تحولات اخیر در کشورهایی نظیر سوریه و اوکراین پرداخته است.
به گزارش شهداي ايران به نقل از ايسنا، در این گزارش با اشاره به اظهارات جنجالبرانگیز اخیر ویکتوریا نولاند، معاون وزیر امور خارجه آمریکا آمده است، سیاست خارجی آمریکا در سالهای گذشته شاهد تغییراتی بوده است. در گذشته آمریکا تمرکز منحصر به فردی به جهان اسلام داشت و مهمتر از آن تمایل واشنگتن به استفاده از اهرم فشار به عنوان گزینهای در دسترس برای تحقق اهداف سیاست آمریکا و نه به عنوان آخرین دستاویز امری برجسته بود. این مساله نه تنها در افغانستان و عراق بلکه در آفریقا و نقاط دیگر نیز قابل ملاحظه بود. زمانی که هدف، نابود کردن دشمن با استفاده از اهرم نظامی بود این استراتژی به موفقیت دست مییافت. با این حال استفاده از اهرم نظامی برای تسلط بر کشورها و جهت دهی به سیاست داخلی و خارجی آنها امری بسیار دشوار است زیرا نیروهای نظامی محدودیتهای بالقوهای دارند.
در حال حاضر گزینه جایگزین حرکت به سوی استراتژی تعادل قدرت معرفی میشود. براساس این استراتژی آمریکا از طرحها و وضعیتی که در هر منطقه وجود دارد استفاده میکند تا از این طریق هژمونی خود را در مناطق مختلف بسط دهد و مانع فعالیتهای گروههایی شود که میتوانند منافع آمریکا را مورد تهدید قرار دهند. بهترین نمونه مربوط به سیاست قدیمی لیبی است؛ جایی که آمریکا با استفاده از نیروی هوایی و نیروهای عملیات ویژه به طور مستقیم و با هدف سرنگون کردن حکومت معمر قذافی وارد عمل شد. تلاشهای غرب برای جایگزینی قذافی و بر سر کار آوردن دولتی که مطبوع آمریکا و همپیمانانش باشد، موفقیت آمیز نبوده است. استراتژی جدید را اما میتوان در کشورهایی نظیر سوریه جست؛ کشوری که آمریکا به جای آن که دست به مداخله مستقیم در آن بزند، عقب ایستاده و اجازه میدهد جناحهای حاضر در درگیری قدرت بیشتری پیدا کنند و با یکدیگر بجنگند و البته در این میان این مساله مورد توجه است که منابع در اختیار طرفی که ممکن است منافع آمریکا را به چالش بکشد، قرار نگیرد.
این رویکرد سیاست خارجه آمریکا به این مساله توجه دارد که باید بیشتر به انگیزهها پرداخت تا اقدامات عملی. در یک سو افرادی هستند که آگاهانه از مدل سوریه حمایت میکنند که لزوما یک مدل اخلاقی نیست اما تنها گزینه عملی به نظر میرسد. از سوی دیگر افرادی هستند که مدعیاند، باید اقدامی نظیر آنچه در لیبی روی داد انجام شود. با توجه به نتایج سیاست خارجی آمریکا در قبال لیبی گروه دوم باید این مساله را توضیح دهند که چنین مداخلهای چگونه میتواند در واقعیت به وضعیتی بهتر منتهی شود. همچنین با توجه به آنچه در عراق روی داد باید این مساله مشخص شود که مداخله نظامی به جنگی داخلی منجر خواهد شد یا خیر که این نیز به نوبه خود امری دشوار است.
جنگ ژئوپولیتیک در اوکراین
پس از انقلاب نارنجی سال 2004 روسیه به معضلی برای سیاست خارجه آمریکا مبدل شد. در این انقلاب آمریکا که حامی جناحهای ضد روس اوکراین بود توانست دولتی حامی غرب و ضد مسکو روی کار آورد که روسها از این اقدام آمریکا خوانشی اطلاعاتی دارند و معتقدند که آمریکا با انجام عملیاتهای اطلاعاتی دولتی ضد روسی در اوکراین روی کار آورد و این مساله منابع اقتصادی و راهبردی روسیه را به طور مستقیم به چالش میکشاند. افزون بر این مسکو بر این باور بود که انقلاب نارنجی تمرینی بود برای چیزی که ممکن بود در روسیه نیز تکرار شود. واکنش روسیه نسبت به این مساله واکنشی منفی نسبت به دولت اوکراین و استفاده از این کشور در جنگ با گرجستان با هدف یادآوری تواناییهای نظامی روسها بود.
این وضعیت در کنار ناامید شدن اوکراین از کمکهای غرب باعث شد دولتی حامی روس در کییف روی کار آید که بدین ترتیب واهمه روسها کاسته شد و بر اطمینان خاطر آنها افزون گشت. در آن زمان مسکو سیاستهای فعالتری را در قبال خاورمیانه در دستور کار خود قرار داد. واشنگتن دو گزینه داشت. یکی این که اجازه دهد تعادل قدرت به خودی خود شکل گیرد و در این زمینه به اروپاییها جهت همکاری با روسیه اطمینان کند و راه دوم ادامه مدل تعادل قدرت به شکلی فعالتر بود. همانطور که تماس تلفنی نولاند نشان میدهد اطمینان آمریکا به اراده اروپا جهت رویارویی با منافع روسها اندک است. گام بعدی توجه به کاستن از میزان فعالیتهای روسیه و مقابله به اقدامهای این کشور در خاورمیانه بود؛ به این معنا که غرب حمایتی قابل توجه از تظاهراتهای ضد روسی به عمل آورد. مذاکرات آمریکا با ایران تا حد قابل توجهی به واشنگتن اجازه داد تا از استفاده روسیه از ورق ایران جلوگیری کند ولی اتفاقات سوریه به کرملین اجازه داد فضای بیشتری برای مانور داشته باشد.
مذاکرات آمریکا با ایران تا حد قابل توجهی به واشنگتن اجازه داد تا از استفاده روسیه از ورق ایران جلوگیری کند ولی اتفاقات سوریه به کرملین اجازه داد فضای بیشتری برای مانور داشته باشد
ایالات متحده این آمادگی را ندارد که در امور روسیه وارد مداخله شود. روسیه یک قدرت جهانی نیست و ارتش این کشور نقاط ضعف بسیاری دارد اما در منطقه قدرتی بسیار قوی است و توانایی اعمال نفوذ بسیاری دارد که این مساله در جنگ گرجستان به خوبی ملاحظه شد. در شرایط کنونی ارتش آمریکا نیز نقاط ضعف بسیاری دارد. این ارتش که بیش از یک دهه است که در قلب جهان اسلام به جنگ میپردازد به روشهای نظامی توجه کرده که ممکن است در مورد روسیه کارساز نباشد.
نارضایتی نسبت به رویکرد آلمان
همانطور که پیشتر نیز گفته شده است، به نظر میرسد آلمان در موضوع اوکراین فعالیت چشمگیری داشته و آلمانیها تقریبا تنها افرادی بودند که کنترل یکی از رهبران اعتراضات یعنی ویتالی کلیچکو را را به دست گرفتند. در ماجرای اوکراین آمریکا ظاهرا جای خود را به آلمان داد. در واقع بیانیههای برلین که نشان از آمادگی آلمان برای ایفای نقشی فعال داشت، تغییری تاریخی در سیاست خارجی این کشور اروپایی محسوب میشود. این بیانیهها از یک جهت دیگر نیز قابل توجه بود و آن این که برلین ظاهرا به روسیه در ابعاد اقتصادی و راهبردی نزدیکتر شده است. هیچ یک از این دو کشور نسبت به خشونتطلبی واشنگتن در خاورمیانه و جنوب غرب آسیا رضایت ندارند و هر دو بر این باورند که روابط اقتصادی با توجه به بحران مالی اروپا امری ضروری است.
نولاند از اقدامات آلمانیها و تلاشهایشان در اوکراین انتقاد میکند و این میتواند نشان دهد که استراتژی برلین به ذائقه آمریکاییها خوش نیامده است. البته این برداشت را میتوان در نظر گرفت که وقتی آلمانیها اعلام کردند میخواهند در قبال اوکراین فعالتر عمل کنند جسارت آنها به معنای نادیده گرفتن تلاشهای واشنگتن بوده است. نکته مشخص این است که آمریکا از اتحادیه اروپا و آلمان راضی نیست. به طور منطقی این بدین معناست که آمریکا قصد داشته اقدامی خشونت طلبانهتر در مقایسه با آلمان در قبال حمایت از مخالفان دولت اوکراین به عمل آید. این مساله برای حامیان حقوق بشر امری حساس است و البته باید باشد. یانوکوویچ رئیسجمهوری منتخب اوکراین است و در انتخاباتی به پیروزی دست یافته که از نظر بسیاری، کاملا شفاف برگزار شده است. او در رد امضای قرار داد با اتحادیه اروپا مطابق با اختیارات مشروع خود عمل کرده است.
چنانچه تظاهرکنندگان بتوانند یک رئیسجمهوری منتخب را به خاطر مخالفت با اقداماتش سرنگون کنند، اقدامی کردهاند که مطابق با روح قانون اساسی نیست. حتی در صورتی که یانوکوویچ در سرکوب تظاهرات شدت عمل زیادی به خرج داده باشد، این مساله مشروعیت وی را زیر سوال نمیبرد. با نگاهی به رویکرد تعادل قدرت میتوان به بعد دیگری از این وضعیت پی برد. اوکراینی که حامی غرب باشد معضلی راهبردی برای روسیه به شمار میرود. این مساله مانند این میماند که تگزاس رویکردی در حمایت از روسیه اتخاذ کرده باشد و بدین ترتیب تولید نفت در آمریکا مورد تهدید قرار گیرد. در شرایط کنونی مسکو باید اوکراین را مورد توجه ویژه خود قرار دهد. استفاده از تظاهرات برای مشکلآفرینی برای روسیه دو مساله در پی دارد. یکی این که چالشی راهبردی واقعی برای روسیه به وجود میآورد و باعث میشود روسها رویکردی دفاعی اتخاذ کنند و دیگر این که این مساله را به مسکو یادآوری میکند که واشنگتن گزینهها و تواناییهایی دارد که میتواند کرملین را به چالش بکشد و این اقدام به گونهای قابل انجام است که مسائل مربوط به حقوق بشر را نیز شامل شود.
یکی از مشکلات استراتژی تعادل قدرت این است که عملی بودن آن دشوار به نظر میرسد. روسیه سرمایهگذاری عظیمی را در اوکراین به عمل آورده و این مساله هنوز مشخص نیست که آیا تظاهرکنندگان حامی غرب در اکثریت قرار دارند یا خیر. تواناییهای روسیه در اوکراین از تواناییهای واشنگتن بیشتر است و سازمانهای اطلاعاتی وابسته مدتهاست به فعالیت در این کشور میپردازند. در حال حاضر این سوال مطرح میشود که آیا روسها پاسخ آمریکا را با توجه به تحولات اوکراین خواهند داد و اگر بخواهند واکنشی نشان دهند این واکنش به چه ترتیب خواهد بود؟ از یک دیدگاه سوریه گزینهای بود که مسکو از آن استفاده کرد و میتوان اوکراین را حرکت متقابل آمریکا در واکنش به حرکت روسها در سوریه دانست. روسها میتوانند این بازی را همچنان ادامه دهند و دلایل بسیاری برای این کار دارند. اقتصاد آنها تحت فشار است و آلمان نیز از آمریکا حمایت چندانی به عمل نمیآورد. اگر روسها اکنون مشکل آمریکا باشند که البته هستند، این استراتژی منطقی به نظر میرسد. در نهایت اعمال این استراتژی روسها را با مشکل و نوعی حس ناامنی مواجه میسازد که میتواند دامنه اقدامات آنها را محدود کند. در حالت بهتر این استراتژی میتواند به ایجاد رژیمی منتهی شود که وضعیت تعادل لولههای نفت و بنادر را در منطقه برهم زند.
در حال حاضر گزینه جایگزین حرکت به سوی استراتژی تعادل قدرت معرفی میشود. براساس این استراتژی آمریکا از طرحها و وضعیتی که در هر منطقه وجود دارد استفاده میکند تا از این طریق هژمونی خود را در مناطق مختلف بسط دهد و مانع فعالیتهای گروههایی شود که میتوانند منافع آمریکا را مورد تهدید قرار دهند. بهترین نمونه مربوط به سیاست قدیمی لیبی است؛ جایی که آمریکا با استفاده از نیروی هوایی و نیروهای عملیات ویژه به طور مستقیم و با هدف سرنگون کردن حکومت معمر قذافی وارد عمل شد. تلاشهای غرب برای جایگزینی قذافی و بر سر کار آوردن دولتی که مطبوع آمریکا و همپیمانانش باشد، موفقیت آمیز نبوده است. استراتژی جدید را اما میتوان در کشورهایی نظیر سوریه جست؛ کشوری که آمریکا به جای آن که دست به مداخله مستقیم در آن بزند، عقب ایستاده و اجازه میدهد جناحهای حاضر در درگیری قدرت بیشتری پیدا کنند و با یکدیگر بجنگند و البته در این میان این مساله مورد توجه است که منابع در اختیار طرفی که ممکن است منافع آمریکا را به چالش بکشد، قرار نگیرد.
این رویکرد سیاست خارجه آمریکا به این مساله توجه دارد که باید بیشتر به انگیزهها پرداخت تا اقدامات عملی. در یک سو افرادی هستند که آگاهانه از مدل سوریه حمایت میکنند که لزوما یک مدل اخلاقی نیست اما تنها گزینه عملی به نظر میرسد. از سوی دیگر افرادی هستند که مدعیاند، باید اقدامی نظیر آنچه در لیبی روی داد انجام شود. با توجه به نتایج سیاست خارجی آمریکا در قبال لیبی گروه دوم باید این مساله را توضیح دهند که چنین مداخلهای چگونه میتواند در واقعیت به وضعیتی بهتر منتهی شود. همچنین با توجه به آنچه در عراق روی داد باید این مساله مشخص شود که مداخله نظامی به جنگی داخلی منجر خواهد شد یا خیر که این نیز به نوبه خود امری دشوار است.
جنگ ژئوپولیتیک در اوکراین
پس از انقلاب نارنجی سال 2004 روسیه به معضلی برای سیاست خارجه آمریکا مبدل شد. در این انقلاب آمریکا که حامی جناحهای ضد روس اوکراین بود توانست دولتی حامی غرب و ضد مسکو روی کار آورد که روسها از این اقدام آمریکا خوانشی اطلاعاتی دارند و معتقدند که آمریکا با انجام عملیاتهای اطلاعاتی دولتی ضد روسی در اوکراین روی کار آورد و این مساله منابع اقتصادی و راهبردی روسیه را به طور مستقیم به چالش میکشاند. افزون بر این مسکو بر این باور بود که انقلاب نارنجی تمرینی بود برای چیزی که ممکن بود در روسیه نیز تکرار شود. واکنش روسیه نسبت به این مساله واکنشی منفی نسبت به دولت اوکراین و استفاده از این کشور در جنگ با گرجستان با هدف یادآوری تواناییهای نظامی روسها بود.
این وضعیت در کنار ناامید شدن اوکراین از کمکهای غرب باعث شد دولتی حامی روس در کییف روی کار آید که بدین ترتیب واهمه روسها کاسته شد و بر اطمینان خاطر آنها افزون گشت. در آن زمان مسکو سیاستهای فعالتری را در قبال خاورمیانه در دستور کار خود قرار داد. واشنگتن دو گزینه داشت. یکی این که اجازه دهد تعادل قدرت به خودی خود شکل گیرد و در این زمینه به اروپاییها جهت همکاری با روسیه اطمینان کند و راه دوم ادامه مدل تعادل قدرت به شکلی فعالتر بود. همانطور که تماس تلفنی نولاند نشان میدهد اطمینان آمریکا به اراده اروپا جهت رویارویی با منافع روسها اندک است. گام بعدی توجه به کاستن از میزان فعالیتهای روسیه و مقابله به اقدامهای این کشور در خاورمیانه بود؛ به این معنا که غرب حمایتی قابل توجه از تظاهراتهای ضد روسی به عمل آورد. مذاکرات آمریکا با ایران تا حد قابل توجهی به واشنگتن اجازه داد تا از استفاده روسیه از ورق ایران جلوگیری کند ولی اتفاقات سوریه به کرملین اجازه داد فضای بیشتری برای مانور داشته باشد.
مذاکرات آمریکا با ایران تا حد قابل توجهی به واشنگتن اجازه داد تا از استفاده روسیه از ورق ایران جلوگیری کند ولی اتفاقات سوریه به کرملین اجازه داد فضای بیشتری برای مانور داشته باشد
ایالات متحده این آمادگی را ندارد که در امور روسیه وارد مداخله شود. روسیه یک قدرت جهانی نیست و ارتش این کشور نقاط ضعف بسیاری دارد اما در منطقه قدرتی بسیار قوی است و توانایی اعمال نفوذ بسیاری دارد که این مساله در جنگ گرجستان به خوبی ملاحظه شد. در شرایط کنونی ارتش آمریکا نیز نقاط ضعف بسیاری دارد. این ارتش که بیش از یک دهه است که در قلب جهان اسلام به جنگ میپردازد به روشهای نظامی توجه کرده که ممکن است در مورد روسیه کارساز نباشد.
نارضایتی نسبت به رویکرد آلمان
همانطور که پیشتر نیز گفته شده است، به نظر میرسد آلمان در موضوع اوکراین فعالیت چشمگیری داشته و آلمانیها تقریبا تنها افرادی بودند که کنترل یکی از رهبران اعتراضات یعنی ویتالی کلیچکو را را به دست گرفتند. در ماجرای اوکراین آمریکا ظاهرا جای خود را به آلمان داد. در واقع بیانیههای برلین که نشان از آمادگی آلمان برای ایفای نقشی فعال داشت، تغییری تاریخی در سیاست خارجی این کشور اروپایی محسوب میشود. این بیانیهها از یک جهت دیگر نیز قابل توجه بود و آن این که برلین ظاهرا به روسیه در ابعاد اقتصادی و راهبردی نزدیکتر شده است. هیچ یک از این دو کشور نسبت به خشونتطلبی واشنگتن در خاورمیانه و جنوب غرب آسیا رضایت ندارند و هر دو بر این باورند که روابط اقتصادی با توجه به بحران مالی اروپا امری ضروری است.
نولاند از اقدامات آلمانیها و تلاشهایشان در اوکراین انتقاد میکند و این میتواند نشان دهد که استراتژی برلین به ذائقه آمریکاییها خوش نیامده است. البته این برداشت را میتوان در نظر گرفت که وقتی آلمانیها اعلام کردند میخواهند در قبال اوکراین فعالتر عمل کنند جسارت آنها به معنای نادیده گرفتن تلاشهای واشنگتن بوده است. نکته مشخص این است که آمریکا از اتحادیه اروپا و آلمان راضی نیست. به طور منطقی این بدین معناست که آمریکا قصد داشته اقدامی خشونت طلبانهتر در مقایسه با آلمان در قبال حمایت از مخالفان دولت اوکراین به عمل آید. این مساله برای حامیان حقوق بشر امری حساس است و البته باید باشد. یانوکوویچ رئیسجمهوری منتخب اوکراین است و در انتخاباتی به پیروزی دست یافته که از نظر بسیاری، کاملا شفاف برگزار شده است. او در رد امضای قرار داد با اتحادیه اروپا مطابق با اختیارات مشروع خود عمل کرده است.
چنانچه تظاهرکنندگان بتوانند یک رئیسجمهوری منتخب را به خاطر مخالفت با اقداماتش سرنگون کنند، اقدامی کردهاند که مطابق با روح قانون اساسی نیست. حتی در صورتی که یانوکوویچ در سرکوب تظاهرات شدت عمل زیادی به خرج داده باشد، این مساله مشروعیت وی را زیر سوال نمیبرد. با نگاهی به رویکرد تعادل قدرت میتوان به بعد دیگری از این وضعیت پی برد. اوکراینی که حامی غرب باشد معضلی راهبردی برای روسیه به شمار میرود. این مساله مانند این میماند که تگزاس رویکردی در حمایت از روسیه اتخاذ کرده باشد و بدین ترتیب تولید نفت در آمریکا مورد تهدید قرار گیرد. در شرایط کنونی مسکو باید اوکراین را مورد توجه ویژه خود قرار دهد. استفاده از تظاهرات برای مشکلآفرینی برای روسیه دو مساله در پی دارد. یکی این که چالشی راهبردی واقعی برای روسیه به وجود میآورد و باعث میشود روسها رویکردی دفاعی اتخاذ کنند و دیگر این که این مساله را به مسکو یادآوری میکند که واشنگتن گزینهها و تواناییهایی دارد که میتواند کرملین را به چالش بکشد و این اقدام به گونهای قابل انجام است که مسائل مربوط به حقوق بشر را نیز شامل شود.
یکی از مشکلات استراتژی تعادل قدرت این است که عملی بودن آن دشوار به نظر میرسد. روسیه سرمایهگذاری عظیمی را در اوکراین به عمل آورده و این مساله هنوز مشخص نیست که آیا تظاهرکنندگان حامی غرب در اکثریت قرار دارند یا خیر. تواناییهای روسیه در اوکراین از تواناییهای واشنگتن بیشتر است و سازمانهای اطلاعاتی وابسته مدتهاست به فعالیت در این کشور میپردازند. در حال حاضر این سوال مطرح میشود که آیا روسها پاسخ آمریکا را با توجه به تحولات اوکراین خواهند داد و اگر بخواهند واکنشی نشان دهند این واکنش به چه ترتیب خواهد بود؟ از یک دیدگاه سوریه گزینهای بود که مسکو از آن استفاده کرد و میتوان اوکراین را حرکت متقابل آمریکا در واکنش به حرکت روسها در سوریه دانست. روسها میتوانند این بازی را همچنان ادامه دهند و دلایل بسیاری برای این کار دارند. اقتصاد آنها تحت فشار است و آلمان نیز از آمریکا حمایت چندانی به عمل نمیآورد. اگر روسها اکنون مشکل آمریکا باشند که البته هستند، این استراتژی منطقی به نظر میرسد. در نهایت اعمال این استراتژی روسها را با مشکل و نوعی حس ناامنی مواجه میسازد که میتواند دامنه اقدامات آنها را محدود کند. در حالت بهتر این استراتژی میتواند به ایجاد رژیمی منتهی شود که وضعیت تعادل لولههای نفت و بنادر را در منطقه برهم زند.