صبح امروز، پس از چند روزی که درگیر عملیات والفجر ۹ بودم، فرصتی پیش آمد تا با خانواده تماس تلفنی بگیرم و از طریق مادرم مطلع شدم که خداوند سومین فرزند را روز پنجشنبه هفته قبل اول اسفند سال ۶۴ به ما عطا کرده است. از قبل انتظار میکشیدم که خداوند پسری به ما عنایت کند ولی مصلحت او نبود که ما هم راضی به رضای خداوندیم. با شنیدن این خبر خوشحال شدم و به ذهنم رسید تا او را ببینم ولی از آنجا که درگیر عملیات هستم، و این مهمتر بود، اطلاع دادم در فرصتی مناسب به دیدار آنها خواهم رفت. مادرم در مورد نام نوزاد پرسید، فرصتی خواستم تا فکر کنم در همان حال به ذهنم رسید، حال که در زمان تولد فرزند، پدرش در هجرت است، نامش را «هاجر» بگذارم که نامی است زیبنده، با مادرش مشورت کردم، او هم موافق بود بدین ترتیب نام «هاجر» را بر او گذاشتیم. انشاءالله که نام مادر حضرت اسماعیل (علیهالسلام) زیبنده او باشد، و افتخاری برای اسلام و قرآن و پدر و مادرش. هاجر، فرزندم! سلام. همانطور که یادآور شدم در روز تولد تو توفیق حضور در جبهه حق علیه باطل را داشتم، لذا موفق به دیدار تو نشدم. به این زودی هم امکان دیدار تو را ندارم. شاید اصلاً موفق به دیدار تو نشوم و خداوند بخواهد به پیشگاهش بروم. با مادرت و عدهای از دوستان مشورت کردم و نام تو را هاجر گذاشتیم. انشاءالله که وظیفه خود را در انتخاب نامی خوب انجام داده باشیم. اما انتظاری که از تو و خواهرانت دارم این است که در آینده جز توجه به رضای خداوند، احکام اسلام، مبارزه در راه قرآن و اهلبیت (علیهالسلام) نیت دیگری نداشته باشید که این صلاح دنیا و آخرت شماست؛ و عاقبت به خیری پدر و مادرتان و افتخار و آبرو برای مردم و دوستان و آشنایان، فرزند عزیزم. انشاءالله همیشه موفق و موید باشی، والسلام.