زندانی محکوم به اعدام را از دادگاه به سلول انفرادی انتقال میدادند؛ آن فرد را تا دو هفته در سلول نگه میداشتند، در حالی که زندانی محکوم به اعدام تمام آن شبها را شب آخر عمرش میدانست.
به گزارش شهداي ايران به نقل از فارس ـ فاطمه ملکی، «وقتی زمان شکنجه میرسید، برای آنها فرقی نمیکرد که زن باشی یا مرد، جوان باشی یا مسن، مذهبی باشی یا غیر مذهبی...» اینها جملههای یک زن است؛ زنی که بعد از سالها مبارزه توسط ساواک دستگیر شد و ماهها در زندانهای رژیم طاغوت سختیها را به جان خرید.
روایت این زن مبارز را در ادامه میخوانیم:
* حضور 1000 زن در زندان قصر
یک سال قبل از پیروزی انقلاب در شیراز به دلیل اقدامات ضد طاغوت دستگیر شدم؛ 48 ساعت در ساواک شیراز بودم سپس مرا به تهران منتقل کردند؛ در تهران ابتدا زندانیان سیاسی را به کمیته مشترک ضد خرابکاری یا همان موزه عبرت میبُردند و بعد هم به زندان اوین و قصر منتقل میکردند.
بنده مدتی در زندان قصر بودم؛ در این زندان حدود 1000 زن زندانی بودند؛ شرایط سخت در این زندان قابل بیان نیست اما با وجود این سختیها وقتی میدیدیم در کنار انسانهای بزرگی هستیم، سختی را به جان میخریدیم. در آنجا شکنجه خانمها و آقایان، کوچک و بزرگ، مذهبی و غیرمذهبی هیچ فرقی باهم نمیکرد.
* محل نشستن زندانی را با سانتیمتر تعیین میکردند
وقتی که مرا از دادگاه به زندان آوردند، از دیدن آن همه جمعیت در یک زندان وحشت کردم؛ یکی از مأمورین زندان ایستاد و گفت: «وایسا!» بعد هم یک متر از جیبش درآورد و گفت: «مکان برای زندانی 60 سانتیمتر در 60 سانتیمتر است».
در این حالت اگر هم کسی با تعجب نگاه میکرد یا حرفی میزد، به او میگفت: «اگر نمیخواهی بندازیمت در انفرادی تا حالت جا بیاد و قدر اینجا رو بدونی».
در طول آن سالها زندانیها نسبت به هم ایثار داشتند؛ در آن شرایط یکی مینشست و یکی میایستاد و بعد از ساعات و دقایقی جایشان را عوض میکردند.
* کاربردهای خمیر نان بربری در زندان
برای وعده های غذایی، نان بربری میدادند، این نانها غیر قابل خوردن و گاهی هم باید یک تکه نان سالم از آن سهمی که میدادند، پیدا میکردی و میخوردی. اما خمیرهای نان بربری بسیار کاربرد داشت؛ خانمها خمیرهای نان بربری را جمع میکردند و برای کسانی که بچه داشتند، اسباببازی درست میکردند؛ این کار دور از چشم نگهبانان انجام میشد.
یکی دیگر از کاربردهای خمیر نان بربری این بود که ابتدا این خمیرها را داخل ظرف آبی میریختند؛ هر کس مقداری از خوراکیهای غیر قابل استفاده مثل قند و برنج را میداد و با این خمیر مخلوط میکردند؛ بعد از هم زدن، معجونی چسبنده درست میشد؛ لذا به وسیله این ماده چسبنده روزنامهها را به هم میچسباندند؛ با توجه به اینکه آن موقع کتاب و قرآن در سلولها کم بود، وقتی کتابها از هم جدا میشدند از این ماده برای صحافی استفاده میشد.
کاربرد دیگر خمیر این بود که زندانیها صفحه شطرنج درست میکردند، برای رنگ کردن آنها هم از قرصهای درمانی رنگی استفاده میشد.
کار دیگری که با خمیر انجام میدادیم این بود که با آن دانههای تسبیح درست میکردیم و آن دانهها را با قرصهایی که داخل آب حل میشد، رنگ میکردیم. کاربرد دیگر این بود که خمیرهای نان را در ابتدا خشک کرده سپس پودر میکردیم و با سهمیه شیر برای مریضها فِرِنی درست میکردیم.
* سالاد اسرائیلی در زندان قصر
یکی از خوراکیهایی که در زندان قصر به ما میدادند، غذایی به نام «سالاد اسرائیلی» با ترکیبات لوبیا سفید، پیاز فراوان، آبلیمو و روغن زیتون و نمک و شپش قرمز برنج بود. تعداد شپشهای به قدری زیاد بود که رنگ سالاد به سرخی میزد اما زندانیها مجبور بودند آن را بخوردند. در این شرایط اکثر بچهها صبحانه و غذایشان را که تقریبا قابل تحمل بود، نگه میداشتند و به زندانیهای بیمار میدادند.
* نقاط حساس بدن را با سیگار میسوزاندند
وقتی از زندانها بازرسی میکردند، برایشان فرقی نمیکرد که خانم یا آقای مذهبی هستی یا غیر مذهبی؛ از فرق سر تا کف پا بازرسی میشد.
برای شکنجه هم ما را با شلاق میزدند، دستبندهایی قفلدار به دست زندانیها میبستند طوری که جای زخم آن تا مدتها روی پوست باقی میماند؛ سیگار روشن را پشت گوش، بینی، روی لب و جاهای حساس بدن که پوست نازکی داشت، میگذاشتند.
* جزای روزه گرفتن
همبندها تعریف میکردند که قبل از سال 55، این شکنجهها شدت بیشتری داشت، بعد از مدتی عکس و فیلمهایی از این صحنهها گرفته و در خارج از کشور منتشر شد؛ نتیجهاش این بود که طی سفر شاه به خارج از کشور مردم به سمت او گوجه و تخممرغ پرتاب کردند.
لذا تحولی در سال 55 در زندان اتفاق افتاد از جمله ملاقاتها مرتب شد، اجازه دادند مسواک وارد زندان شود، خانوادهها برای زندانیان قلم، کاغذ و برای خانمها روسری میآوردند؛ استفاده از حیاط 24 ساعته شد به شرط اینکه کسی برای نماز صبح و خوردن سحری بیدار نشود.
حیاط زندان در بهار و تابستان خوشایند بود اما شرایط طوری بود که آقایان راحتتر بودند. بیشتر اوقات خانمهای مذهبی همان هواخوری را هم بیرون نمیرفتند؛ کف حیاط آسفالت بود، دیوارها سیمان بود، سیمهای خاردار 5 تا 7 متر دور تا دور دیوار بلند حیاط را پوشانده بود؛ تقریباً چیزی از آسمان پیدا نبود همچنین برجهای دیدهبانی با افراد مسلح در اطراف قرار داشت. علاوه بر این صندلی بود که مأموران 24 ساعته روی آن مینشستند؛ لذا خانمها ترجیح میدادند در سرما و گرما و کمبود امکانات در بند بمانند.
در حیاط خانمها هیچ چیزی نبود اما در حیاط آقایان حوضچه و درختچه وجود داشت.
در آنجا حتی برای روزه گرفتن هم با مشکل مواجه بودیم، گاهی بچهها بدون سحری روزه میگرفتند؛ اگر هم میخواستند چیزی برای سحر بخوردند باید مخفیانه این کار انجام میشد وگرنه تنبیه میشدند یا تنبیه بدنی، ممنوع الملاقات یا به سلول انفرادی منتقل میشدند.
* از شدت سرما پاهایمان قفل میشد
در زمستان سیستم حرارتی در هیچ یک از زندانهای زمان شاه وجود نداشت؛ در این فصل هم داخل سلولها به قدری سرد بود که نفوذ سرما به استخوانهایمان را احساس میکردیم. گاهی اوقات پای بچهها از شدت سرما قفل میشد و با درد شدید از خواب بلند میشدند؛ در آنجا همبندها از خودگذشتگی داشتند، به همدیگر کمک میکردند تا بلند شوند. در واقع دمای هوای زندان قصر نسبت به دمای هوای تهران 8 ـ 5 درجه تفاوت داشت.
در آن شرایط بهداشت هم صفر بود؛ زندانیان گاهی به هنگام استفاده از سرویس بهداشتی حمام میکردند؛ بعضی وقتها هم آقایان قطر 25 سانتیمتر یخ را میشکستند و استحمام میکردند.
* سهمیه هر بیمار 2 عدد قرص
در زندان قصر یک بهداری بود؛ در آنجا داروی محدود در اختیار بیمار میگذاشتند؛ وقتی اصرار میکردیم عصبانی میشدند و قبول نمیکردند؛ حداکثر دارویی که به بیمار میدادند، 2 عدد قرص بود.
* انتظار کشیدن برای اعدام
بحث دردناک دیگری که در زندان قصر با آن مواجه بودیم، این بود که وقتی زندانی حکم اعدام میگرفت و محکوم میشد آن فرد را شب آخر از داخل بند، صدا میکردند؛ معمولاً بچههای مذهبی که میفهمیدند آن شخص حکم اعدام دارد، دعا و قرآن برایش میخواندند و افراد دیگر هم دستشان را بر بالای سرشان مشت میکردند و این فرد را تا انتهای سالن زندان بدرقه میکردند.
زندانی محکوم به حکم اعدام به سلولی در انتهای بند منتقل میشد؛ سلولهای انفرادی در بند زنان، 2 سلول تنبیهی بود که دیوار آن تا نیمه نمدار و کف زمین کاملاً خیس بود؛ زندانی در این محل بدون نور و زیرانداز و رو انداز میماند.
اواخر عمر رژیم پهلوی با وجود بهتر شدن شرایط و امکانات، زندانی محکوم به اعدام را از دادگاه مستقیماً به سلول انفرادی انتقال میدادند؛ آن فرد را بیرحمانه 10 تا 11 شب و گاهی تا دو هفته در سلول نگه میداشتند؛ از یک طرف دیگر همبندهای آن فرد فکر میکردند که دوستشان بعد از دادگاه تیر باران شده، ماتم زده و عزا گرفته بودند. در حالی که زندانی محکوم به اعدام در سلول انفرادی تمام آن شبها را شب آخر میدانست و سرانجام او را به میدان تیر ارتش واقع در تپههای زندان اوین یا پارک چیتگر امروز، انتقال میدادند و حکم اجرا میشد.
قبل از اجرای حکم فشارهای روحی و روانی به قدری سنگین بود که در آن گروه، افرادی هم به مرحله جنون میرسیدند.
* به مذهبیها لباس کوتاه میدادند!
در بحث پوشش هم اگر بخواهم بگوم، لباسهای خانمها در زندان مانند لباس آقایان بود؛ برای ایجاد جنگ روانی به زنان مذهبی شلوار کوتاه تا زیر زانو و لباسی که آستین کوتاه بود، میدادند اما به زنان غیرمذهبی لباس بلند میدادند طوری که باید آستین لباس و پایین شلوار را تا میکردند.
قبل از تحول در زندان، از روسری خبری نبود، خانمها برای حفظ حجاب یقه لباس را روی سرشان میکشیدند و آستین لباس را هم زیر گلو گره میزدند؛ مأموران با دیدن این پوشش از یقه لباس آن خانم میگرفتند و روی زمین میکشیدند طوری که زندانی احساس خفگی میکرد.
منوچهری شکنجهگر ساواک بود که اگر زندانی پیش او میرفت، میگفت: «پیش من که آمدی حجابت را بردار، مگر نمیدانی من منوچهریام...».
* زندان قصر را تبدیل با مدینه فاضله کرده بودیم
در زمانی که زندانی بودیم، نیازهایی داشتیم و باید مبلغی به دست ما میرسید که نیازهایمان برطرف میشد؛ در دورهای که رفتار با زندانیان به نسبت قبل، کمی قابل تحمل شده بود، اجازه میدادند که خانوادهها برای زندانیان پول و خوراکی بیاوردند.
آن زمان به قدری بین زندانیان ایثار بود که بچهها خوراکیها را باهم میخوردند و اولویت با بیماران و سالمندان (خانمهای 40 ـ 50 ساله) بود؛ در بحث مبالغی که از طرف خانوادهها میآمد، برنامهای داشتیم؛ برنامه این طور بود که افراد مذهبی پولها را در کیسهای به نام «کیسه بیتالمال» میگذاشتند افراد غیرمذهبی هم پولهایشان را در کیسه خودشان به نام «کیسه ملی» قرار میدادند. بعد هر کسی هر مقدار که نیاز داشت از کیسه خودش پول بر میداشت، چریک فدایی از کیسه خودشان و مذهبیها هم از کیسه خودشان خرج میکردند بدون اینکه کسی متوجه شود.
* و بالاخره آزادی در 22 بهمن
بعد هم در دورهای رادیو و تلویزیون در داخل بندها آمد؛ هیچ گروه مذهبی و غیرمذهبی تمایلی به تماشای برنامههای مبتذل نداشتند؛ اما توافقی بین گروهها بود که اخبار سراسری و فیلم سینمایی را تماشا میکردند؛ البته اخبار سراسری هم سانسور میشد؛ چون رئیس زندان اعلام میکرد که نباید خبرهایی به گوش زندانیان برسد در آنجا تلویزیون را قطع میکردند و بعد از دقایقی وصل میشد؛ اگر فیلم سینمایی به مبارزات اشاره داشت، نمیگذاشتند ببینیم.
این مسائل ادامه داشت تا اینکه در 22 بهمن 1357 به همت مردم در زندان شکسته شد و بنده هم آزاد شدم. خواهرم نیز زندانی بود، وی اکنون به دلیل شکنجههای روحی و جسمی زمان طاغوت شرایط خوبی ندارد.
روایت این زن مبارز را در ادامه میخوانیم:
* حضور 1000 زن در زندان قصر
یک سال قبل از پیروزی انقلاب در شیراز به دلیل اقدامات ضد طاغوت دستگیر شدم؛ 48 ساعت در ساواک شیراز بودم سپس مرا به تهران منتقل کردند؛ در تهران ابتدا زندانیان سیاسی را به کمیته مشترک ضد خرابکاری یا همان موزه عبرت میبُردند و بعد هم به زندان اوین و قصر منتقل میکردند.
بنده مدتی در زندان قصر بودم؛ در این زندان حدود 1000 زن زندانی بودند؛ شرایط سخت در این زندان قابل بیان نیست اما با وجود این سختیها وقتی میدیدیم در کنار انسانهای بزرگی هستیم، سختی را به جان میخریدیم. در آنجا شکنجه خانمها و آقایان، کوچک و بزرگ، مذهبی و غیرمذهبی هیچ فرقی باهم نمیکرد.
* محل نشستن زندانی را با سانتیمتر تعیین میکردند
وقتی که مرا از دادگاه به زندان آوردند، از دیدن آن همه جمعیت در یک زندان وحشت کردم؛ یکی از مأمورین زندان ایستاد و گفت: «وایسا!» بعد هم یک متر از جیبش درآورد و گفت: «مکان برای زندانی 60 سانتیمتر در 60 سانتیمتر است».
در این حالت اگر هم کسی با تعجب نگاه میکرد یا حرفی میزد، به او میگفت: «اگر نمیخواهی بندازیمت در انفرادی تا حالت جا بیاد و قدر اینجا رو بدونی».
در طول آن سالها زندانیها نسبت به هم ایثار داشتند؛ در آن شرایط یکی مینشست و یکی میایستاد و بعد از ساعات و دقایقی جایشان را عوض میکردند.
* کاربردهای خمیر نان بربری در زندان
برای وعده های غذایی، نان بربری میدادند، این نانها غیر قابل خوردن و گاهی هم باید یک تکه نان سالم از آن سهمی که میدادند، پیدا میکردی و میخوردی. اما خمیرهای نان بربری بسیار کاربرد داشت؛ خانمها خمیرهای نان بربری را جمع میکردند و برای کسانی که بچه داشتند، اسباببازی درست میکردند؛ این کار دور از چشم نگهبانان انجام میشد.
یکی دیگر از کاربردهای خمیر نان بربری این بود که ابتدا این خمیرها را داخل ظرف آبی میریختند؛ هر کس مقداری از خوراکیهای غیر قابل استفاده مثل قند و برنج را میداد و با این خمیر مخلوط میکردند؛ بعد از هم زدن، معجونی چسبنده درست میشد؛ لذا به وسیله این ماده چسبنده روزنامهها را به هم میچسباندند؛ با توجه به اینکه آن موقع کتاب و قرآن در سلولها کم بود، وقتی کتابها از هم جدا میشدند از این ماده برای صحافی استفاده میشد.
کاربرد دیگر خمیر این بود که زندانیها صفحه شطرنج درست میکردند، برای رنگ کردن آنها هم از قرصهای درمانی رنگی استفاده میشد.
کار دیگری که با خمیر انجام میدادیم این بود که با آن دانههای تسبیح درست میکردیم و آن دانهها را با قرصهایی که داخل آب حل میشد، رنگ میکردیم. کاربرد دیگر این بود که خمیرهای نان را در ابتدا خشک کرده سپس پودر میکردیم و با سهمیه شیر برای مریضها فِرِنی درست میکردیم.
* سالاد اسرائیلی در زندان قصر
یکی از خوراکیهایی که در زندان قصر به ما میدادند، غذایی به نام «سالاد اسرائیلی» با ترکیبات لوبیا سفید، پیاز فراوان، آبلیمو و روغن زیتون و نمک و شپش قرمز برنج بود. تعداد شپشهای به قدری زیاد بود که رنگ سالاد به سرخی میزد اما زندانیها مجبور بودند آن را بخوردند. در این شرایط اکثر بچهها صبحانه و غذایشان را که تقریبا قابل تحمل بود، نگه میداشتند و به زندانیهای بیمار میدادند.
* نقاط حساس بدن را با سیگار میسوزاندند
وقتی از زندانها بازرسی میکردند، برایشان فرقی نمیکرد که خانم یا آقای مذهبی هستی یا غیر مذهبی؛ از فرق سر تا کف پا بازرسی میشد.
برای شکنجه هم ما را با شلاق میزدند، دستبندهایی قفلدار به دست زندانیها میبستند طوری که جای زخم آن تا مدتها روی پوست باقی میماند؛ سیگار روشن را پشت گوش، بینی، روی لب و جاهای حساس بدن که پوست نازکی داشت، میگذاشتند.
* جزای روزه گرفتن
همبندها تعریف میکردند که قبل از سال 55، این شکنجهها شدت بیشتری داشت، بعد از مدتی عکس و فیلمهایی از این صحنهها گرفته و در خارج از کشور منتشر شد؛ نتیجهاش این بود که طی سفر شاه به خارج از کشور مردم به سمت او گوجه و تخممرغ پرتاب کردند.
لذا تحولی در سال 55 در زندان اتفاق افتاد از جمله ملاقاتها مرتب شد، اجازه دادند مسواک وارد زندان شود، خانوادهها برای زندانیان قلم، کاغذ و برای خانمها روسری میآوردند؛ استفاده از حیاط 24 ساعته شد به شرط اینکه کسی برای نماز صبح و خوردن سحری بیدار نشود.
حیاط زندان در بهار و تابستان خوشایند بود اما شرایط طوری بود که آقایان راحتتر بودند. بیشتر اوقات خانمهای مذهبی همان هواخوری را هم بیرون نمیرفتند؛ کف حیاط آسفالت بود، دیوارها سیمان بود، سیمهای خاردار 5 تا 7 متر دور تا دور دیوار بلند حیاط را پوشانده بود؛ تقریباً چیزی از آسمان پیدا نبود همچنین برجهای دیدهبانی با افراد مسلح در اطراف قرار داشت. علاوه بر این صندلی بود که مأموران 24 ساعته روی آن مینشستند؛ لذا خانمها ترجیح میدادند در سرما و گرما و کمبود امکانات در بند بمانند.
در حیاط خانمها هیچ چیزی نبود اما در حیاط آقایان حوضچه و درختچه وجود داشت.
در آنجا حتی برای روزه گرفتن هم با مشکل مواجه بودیم، گاهی بچهها بدون سحری روزه میگرفتند؛ اگر هم میخواستند چیزی برای سحر بخوردند باید مخفیانه این کار انجام میشد وگرنه تنبیه میشدند یا تنبیه بدنی، ممنوع الملاقات یا به سلول انفرادی منتقل میشدند.
* از شدت سرما پاهایمان قفل میشد
در زمستان سیستم حرارتی در هیچ یک از زندانهای زمان شاه وجود نداشت؛ در این فصل هم داخل سلولها به قدری سرد بود که نفوذ سرما به استخوانهایمان را احساس میکردیم. گاهی اوقات پای بچهها از شدت سرما قفل میشد و با درد شدید از خواب بلند میشدند؛ در آنجا همبندها از خودگذشتگی داشتند، به همدیگر کمک میکردند تا بلند شوند. در واقع دمای هوای زندان قصر نسبت به دمای هوای تهران 8 ـ 5 درجه تفاوت داشت.
در آن شرایط بهداشت هم صفر بود؛ زندانیان گاهی به هنگام استفاده از سرویس بهداشتی حمام میکردند؛ بعضی وقتها هم آقایان قطر 25 سانتیمتر یخ را میشکستند و استحمام میکردند.
* سهمیه هر بیمار 2 عدد قرص
در زندان قصر یک بهداری بود؛ در آنجا داروی محدود در اختیار بیمار میگذاشتند؛ وقتی اصرار میکردیم عصبانی میشدند و قبول نمیکردند؛ حداکثر دارویی که به بیمار میدادند، 2 عدد قرص بود.
* انتظار کشیدن برای اعدام
بحث دردناک دیگری که در زندان قصر با آن مواجه بودیم، این بود که وقتی زندانی حکم اعدام میگرفت و محکوم میشد آن فرد را شب آخر از داخل بند، صدا میکردند؛ معمولاً بچههای مذهبی که میفهمیدند آن شخص حکم اعدام دارد، دعا و قرآن برایش میخواندند و افراد دیگر هم دستشان را بر بالای سرشان مشت میکردند و این فرد را تا انتهای سالن زندان بدرقه میکردند.
زندانی محکوم به حکم اعدام به سلولی در انتهای بند منتقل میشد؛ سلولهای انفرادی در بند زنان، 2 سلول تنبیهی بود که دیوار آن تا نیمه نمدار و کف زمین کاملاً خیس بود؛ زندانی در این محل بدون نور و زیرانداز و رو انداز میماند.
اواخر عمر رژیم پهلوی با وجود بهتر شدن شرایط و امکانات، زندانی محکوم به اعدام را از دادگاه مستقیماً به سلول انفرادی انتقال میدادند؛ آن فرد را بیرحمانه 10 تا 11 شب و گاهی تا دو هفته در سلول نگه میداشتند؛ از یک طرف دیگر همبندهای آن فرد فکر میکردند که دوستشان بعد از دادگاه تیر باران شده، ماتم زده و عزا گرفته بودند. در حالی که زندانی محکوم به اعدام در سلول انفرادی تمام آن شبها را شب آخر میدانست و سرانجام او را به میدان تیر ارتش واقع در تپههای زندان اوین یا پارک چیتگر امروز، انتقال میدادند و حکم اجرا میشد.
قبل از اجرای حکم فشارهای روحی و روانی به قدری سنگین بود که در آن گروه، افرادی هم به مرحله جنون میرسیدند.
* به مذهبیها لباس کوتاه میدادند!
در بحث پوشش هم اگر بخواهم بگوم، لباسهای خانمها در زندان مانند لباس آقایان بود؛ برای ایجاد جنگ روانی به زنان مذهبی شلوار کوتاه تا زیر زانو و لباسی که آستین کوتاه بود، میدادند اما به زنان غیرمذهبی لباس بلند میدادند طوری که باید آستین لباس و پایین شلوار را تا میکردند.
قبل از تحول در زندان، از روسری خبری نبود، خانمها برای حفظ حجاب یقه لباس را روی سرشان میکشیدند و آستین لباس را هم زیر گلو گره میزدند؛ مأموران با دیدن این پوشش از یقه لباس آن خانم میگرفتند و روی زمین میکشیدند طوری که زندانی احساس خفگی میکرد.
منوچهری شکنجهگر ساواک بود که اگر زندانی پیش او میرفت، میگفت: «پیش من که آمدی حجابت را بردار، مگر نمیدانی من منوچهریام...».
* زندان قصر را تبدیل با مدینه فاضله کرده بودیم
در زمانی که زندانی بودیم، نیازهایی داشتیم و باید مبلغی به دست ما میرسید که نیازهایمان برطرف میشد؛ در دورهای که رفتار با زندانیان به نسبت قبل، کمی قابل تحمل شده بود، اجازه میدادند که خانوادهها برای زندانیان پول و خوراکی بیاوردند.
آن زمان به قدری بین زندانیان ایثار بود که بچهها خوراکیها را باهم میخوردند و اولویت با بیماران و سالمندان (خانمهای 40 ـ 50 ساله) بود؛ در بحث مبالغی که از طرف خانوادهها میآمد، برنامهای داشتیم؛ برنامه این طور بود که افراد مذهبی پولها را در کیسهای به نام «کیسه بیتالمال» میگذاشتند افراد غیرمذهبی هم پولهایشان را در کیسه خودشان به نام «کیسه ملی» قرار میدادند. بعد هر کسی هر مقدار که نیاز داشت از کیسه خودش پول بر میداشت، چریک فدایی از کیسه خودشان و مذهبیها هم از کیسه خودشان خرج میکردند بدون اینکه کسی متوجه شود.
* و بالاخره آزادی در 22 بهمن
بعد هم در دورهای رادیو و تلویزیون در داخل بندها آمد؛ هیچ گروه مذهبی و غیرمذهبی تمایلی به تماشای برنامههای مبتذل نداشتند؛ اما توافقی بین گروهها بود که اخبار سراسری و فیلم سینمایی را تماشا میکردند؛ البته اخبار سراسری هم سانسور میشد؛ چون رئیس زندان اعلام میکرد که نباید خبرهایی به گوش زندانیان برسد در آنجا تلویزیون را قطع میکردند و بعد از دقایقی وصل میشد؛ اگر فیلم سینمایی به مبارزات اشاره داشت، نمیگذاشتند ببینیم.
این مسائل ادامه داشت تا اینکه در 22 بهمن 1357 به همت مردم در زندان شکسته شد و بنده هم آزاد شدم. خواهرم نیز زندانی بود، وی اکنون به دلیل شکنجههای روحی و جسمی زمان طاغوت شرایط خوبی ندارد.