بچهها به یکباره عکس قدی امام را رو میکنند، همه بچهها وقتی نگاهشان به عکس قدی امام میافتد، به عکس خیره میشوند و شروع به گریه میکنند.
به گزارش شهدای ایران؛ سایت جامع آزادگان نوشت: خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات مرحوم آزاده حجت الاسلام سیدعلی اکبر ابوترابی فرد است:
دهه ی مبارکه ی فجر، با توجه به بازگشت رهبر عظیم الشأن حضرت امام خمینی (ره) و پیروزی انقلاب اسلامی، بالاترین افتخار را برای امت اسلام در طول 1400 سال در برداشته است و لذا دهه ای فراموش نشدنی برای ملت شریف ما و امت اسلام است. با توجه به اهمیت این موضوع، برادران هم بند اسیر ما در دوران اسارت سعی شان بر این بود که برای تعظیم شعائر، آن بزرگداشتی را که در شأن این ایام باشد، متناسب با وضعیت اسارت شان داشته باشند.
هر چند که از بغداد به این اردوگاه ها یادآوری می شد که در این ایام بیشتر مراقب باشند و آنها هم سخت تهدید می کردند ولی در عین حال چهار ماه قبل از فرا رسیدن دهه ی فجر فعالیت ها به گونه ای که دشمن متوجه نشود، شروع می شد.
در درجه ی اول بچه ها سعی می کردند به عنوان تقدیر از ایثارگری برادرانی که در اسارت پایداری و پایمردی و استقامت خوبی نشان می دادند، هدایایی مهیا کنند. چیزی که داشتند لباس هایشان بود. اگر لباس های نویی را می توانستند ذخیره کنند، برای این ایام ذخیره می کردند ولی چون لباس زیاد نبود سعی می کردند از لباس های کهنه جانماز بدوزند، قلب هایی از سنگ درست کنند، با هسته ی خرما و تراشی که به آن می دادند تسبیح درست کنند و یا با نخی که از طریق شکافتن جوراب و زیر پیراهن و ... می تابیدند، گیوه بدوزند. به هر حال، همه ی اینها فراهم می آمد و به صورت جایزه بین افراد فعال توزیع می شد.
از دیگر برنامه ها، مسابقات فوتبالی یا والیبالی بود که از چند ماه قبل ترتیب داده می شد و طوری برنامه ریزی می شد که دور نهایی و فینال آن با ایام دهه ی فجر برخورد کند و به این ترتیب با اینکه عراقی ها شور و هیجان ناشی از برگزاری این مسابقات را می دیدند، چون یک دوره بازی بود که فینال آن انجام می شد، نمی توانستند مخالفتی بکنند. علاوه بر اینها، در سراسر دهه ی مبارکه ی فجر سعی می شد هر شب برنامه ای اجرا شود، مثلاً برگزاری یک سخنرانی و یا خواندن مطالبی که نوشته می شد.
از برنامه های دیگر این بود که آنچه را در دوران انقلاب در روزهای پیروزی انقلاب گذاشته بود، به عنوان روزشمار جمع آوری می کردند و می خواندند که اثر خوبی داشت. برگزاری مسابقات کشتی، کاراته، کونگ فو و اجرای سرودهای انقلابی نیز از دیگر برنامه ها بود. با اینکه آنجا شیرینی نبود، بچه ها خمیر نان را در می آوردند، خشک می کردند و بعد از کوبیدن و ردکردن از توری و مخلوط کردن با آب، از آن خمیر شیرینی به دست می آوردند. البته در ایام دهه ی فجر درست کردن شیرینی ممنوع بود و دشمن هم در این روزها بیشتر به دنبال این نوع شیرینی ها که به آن «حلویات» می گفتند، می گشت.
یک شب عراقیها به آسایشگاه ریختند و از بچه ها سراغ حلویات را گرفتند. یکی از برادران با اینکه می فهمید حلویات یعنی چه، گفت: چه می گویید؟ ما جز همین سطل هایی که اینجاست حلبیات نداریم. دشمن که خیلی عصبانی شده بود، حتی تمام پتوها را تکاند تا ببیند شیرینی ها کجاست، اما چیزی پیدا نکردند و رفتند. برادران ما شیرینی ها را داخل بالش ها مخفی کرده بودند و فردای آن روز مقداری از آن را برای دکتر عراقی بردند.
دکترهای عراقی هم متفاوت بودند. بعضی از آنها خیلی بی وجدان، بیرحم و بی عاطفه و برخی دیگر متعهد و با عاطفه بودند. در آن روزها دکتری بود به نام دکتر فارس که بسیار شخص شریفی بود. او شاید هفته ای پنجاه دینار(هر دینار معادل سی تومان) از داروهایی که عراقی ها به اردوگاه نمی آوردند، از شهر می خرید و به صورت مخفیانه به اردوگاه می آورد و به مریض هایی که می دانست به آنها احتیاج دارند، می داد. شیرینی ها را هم برای همین دکتر فارس فرستادیم. وقتی شیرینی ها را دید، گفت اینها کجا بود که عراقی ها نتوانستند پیدا کنند؟
در هر حال، آن دهه ی فجر با شور و حرارت و گرمی خاصی برگزار شد.
یکی دیگر از برنامه ها برگزاری نمایشگاه عکس از مجموعه عکس هایی بود که برای بچه ها از ایران فرستاده بودند. علاوه بر اینها تصاویری از امام خمینی، آیت الله خامنه ای و آقای هاشمی رفسنجانی کشیده می شد. در این رابطه هم چندین بار عراقی ها به آسایشگاه ریختند ولی عکس ها خیلی سریع جمع شده بود. آخر الامر در آن دهه ی فجر یک عکس امام (ره) را که 40 *75 سانتی متر بود، به دست آوردند. اصلاً دشمن متحیر مانده بود که این تصویر را کدام نقاش و از روی کدام عکس کشیده است، آن هم با عدم امکانات موجود!
تقریباً سیصد و پنجاه نفر به این جهت بازداشت شدند و بالاخره هم نقاش آن تصویر پیدا نشد.
در روز 22 بهمن معمولاً تصویر حضرت امام خمینی (ره) را روی پتو می کشیدند و برادران مان از جلوی آن رژه می رفتند. در یکی از این مراسم ها رژه رفتن ها توأم با آتشبازی بود. بچه ها نفت را به دهان می ریختند و به گرزی که از آتش درست کرده بودند، فوت می کردند. برنامه به قدری جالب بود که هرکس وارد می شد، فکر می کرد مثلاً در یک پایگاه بسیج در ایران است.
در یکی از قسمت های مراسم 22 بهمن برادر روحانیمان حضرت حجه الاسلام حاج آقا سید احمد رسولی ـ که در حال حاضر نمایندگی ولی فقیه در استان مازنداران و جهاد سازندگی را بر عهده دارد ـ در کنار تصویر مبارک حضرت امام ایستاده بود که بچه ها رژه بروند. در همین حال بچه ها به یکباره عکس قدی امام را رو می کنند. همه ی بچه ها وقتی نگاه شان به عکس قدی امام می افتد، به عکس خیره می شوند و شروع به گریه می کنند، چون فکر نمی کردند که عکس قدی امام هم کشیده بشود. در همین حال، نگهبان عراقی پشت پنجره می آید و وقتی خیره شدن و اشک ریختن اسرا را می بیند، زبانش بند می آید و با صدای نامفهومی می گوید: این دیگه چیه؟
بچه ها پراکنده می شوند و عکس ها را جمع می کنند و بعدها هم که سرباز عراقی پافشاری می کند، به او می گویند که تو اشتباه کردی، چنین چیزی نبوده، تو ندیدی و ما نداریم. اگر هم بخواهی پافشاری کنی، عکس را پیش فرمانده عراقی می بریم و قبل از اینکه ماها تنبیه شویم، تو تنبیه می شوی، چون او خواهد گفت مگر شما مرده بودید که نتوانستید آن را پیدا کنید؟
آخرش هم سرباز عراقی بچه ها را قسم داد که فقط یک بار عکس را نشانش بدهند که به این کار هم حاضر نشدند و مسئله خاتمه پیدا کرد.
دهه ی مبارکه ی فجر، با توجه به بازگشت رهبر عظیم الشأن حضرت امام خمینی (ره) و پیروزی انقلاب اسلامی، بالاترین افتخار را برای امت اسلام در طول 1400 سال در برداشته است و لذا دهه ای فراموش نشدنی برای ملت شریف ما و امت اسلام است. با توجه به اهمیت این موضوع، برادران هم بند اسیر ما در دوران اسارت سعی شان بر این بود که برای تعظیم شعائر، آن بزرگداشتی را که در شأن این ایام باشد، متناسب با وضعیت اسارت شان داشته باشند.
هر چند که از بغداد به این اردوگاه ها یادآوری می شد که در این ایام بیشتر مراقب باشند و آنها هم سخت تهدید می کردند ولی در عین حال چهار ماه قبل از فرا رسیدن دهه ی فجر فعالیت ها به گونه ای که دشمن متوجه نشود، شروع می شد.
در درجه ی اول بچه ها سعی می کردند به عنوان تقدیر از ایثارگری برادرانی که در اسارت پایداری و پایمردی و استقامت خوبی نشان می دادند، هدایایی مهیا کنند. چیزی که داشتند لباس هایشان بود. اگر لباس های نویی را می توانستند ذخیره کنند، برای این ایام ذخیره می کردند ولی چون لباس زیاد نبود سعی می کردند از لباس های کهنه جانماز بدوزند، قلب هایی از سنگ درست کنند، با هسته ی خرما و تراشی که به آن می دادند تسبیح درست کنند و یا با نخی که از طریق شکافتن جوراب و زیر پیراهن و ... می تابیدند، گیوه بدوزند. به هر حال، همه ی اینها فراهم می آمد و به صورت جایزه بین افراد فعال توزیع می شد.
از دیگر برنامه ها، مسابقات فوتبالی یا والیبالی بود که از چند ماه قبل ترتیب داده می شد و طوری برنامه ریزی می شد که دور نهایی و فینال آن با ایام دهه ی فجر برخورد کند و به این ترتیب با اینکه عراقی ها شور و هیجان ناشی از برگزاری این مسابقات را می دیدند، چون یک دوره بازی بود که فینال آن انجام می شد، نمی توانستند مخالفتی بکنند. علاوه بر اینها، در سراسر دهه ی مبارکه ی فجر سعی می شد هر شب برنامه ای اجرا شود، مثلاً برگزاری یک سخنرانی و یا خواندن مطالبی که نوشته می شد.
از برنامه های دیگر این بود که آنچه را در دوران انقلاب در روزهای پیروزی انقلاب گذاشته بود، به عنوان روزشمار جمع آوری می کردند و می خواندند که اثر خوبی داشت. برگزاری مسابقات کشتی، کاراته، کونگ فو و اجرای سرودهای انقلابی نیز از دیگر برنامه ها بود. با اینکه آنجا شیرینی نبود، بچه ها خمیر نان را در می آوردند، خشک می کردند و بعد از کوبیدن و ردکردن از توری و مخلوط کردن با آب، از آن خمیر شیرینی به دست می آوردند. البته در ایام دهه ی فجر درست کردن شیرینی ممنوع بود و دشمن هم در این روزها بیشتر به دنبال این نوع شیرینی ها که به آن «حلویات» می گفتند، می گشت.
یک شب عراقیها به آسایشگاه ریختند و از بچه ها سراغ حلویات را گرفتند. یکی از برادران با اینکه می فهمید حلویات یعنی چه، گفت: چه می گویید؟ ما جز همین سطل هایی که اینجاست حلبیات نداریم. دشمن که خیلی عصبانی شده بود، حتی تمام پتوها را تکاند تا ببیند شیرینی ها کجاست، اما چیزی پیدا نکردند و رفتند. برادران ما شیرینی ها را داخل بالش ها مخفی کرده بودند و فردای آن روز مقداری از آن را برای دکتر عراقی بردند.
دکترهای عراقی هم متفاوت بودند. بعضی از آنها خیلی بی وجدان، بیرحم و بی عاطفه و برخی دیگر متعهد و با عاطفه بودند. در آن روزها دکتری بود به نام دکتر فارس که بسیار شخص شریفی بود. او شاید هفته ای پنجاه دینار(هر دینار معادل سی تومان) از داروهایی که عراقی ها به اردوگاه نمی آوردند، از شهر می خرید و به صورت مخفیانه به اردوگاه می آورد و به مریض هایی که می دانست به آنها احتیاج دارند، می داد. شیرینی ها را هم برای همین دکتر فارس فرستادیم. وقتی شیرینی ها را دید، گفت اینها کجا بود که عراقی ها نتوانستند پیدا کنند؟
در هر حال، آن دهه ی فجر با شور و حرارت و گرمی خاصی برگزار شد.
یکی دیگر از برنامه ها برگزاری نمایشگاه عکس از مجموعه عکس هایی بود که برای بچه ها از ایران فرستاده بودند. علاوه بر اینها تصاویری از امام خمینی، آیت الله خامنه ای و آقای هاشمی رفسنجانی کشیده می شد. در این رابطه هم چندین بار عراقی ها به آسایشگاه ریختند ولی عکس ها خیلی سریع جمع شده بود. آخر الامر در آن دهه ی فجر یک عکس امام (ره) را که 40 *75 سانتی متر بود، به دست آوردند. اصلاً دشمن متحیر مانده بود که این تصویر را کدام نقاش و از روی کدام عکس کشیده است، آن هم با عدم امکانات موجود!
تقریباً سیصد و پنجاه نفر به این جهت بازداشت شدند و بالاخره هم نقاش آن تصویر پیدا نشد.
در روز 22 بهمن معمولاً تصویر حضرت امام خمینی (ره) را روی پتو می کشیدند و برادران مان از جلوی آن رژه می رفتند. در یکی از این مراسم ها رژه رفتن ها توأم با آتشبازی بود. بچه ها نفت را به دهان می ریختند و به گرزی که از آتش درست کرده بودند، فوت می کردند. برنامه به قدری جالب بود که هرکس وارد می شد، فکر می کرد مثلاً در یک پایگاه بسیج در ایران است.
در یکی از قسمت های مراسم 22 بهمن برادر روحانیمان حضرت حجه الاسلام حاج آقا سید احمد رسولی ـ که در حال حاضر نمایندگی ولی فقیه در استان مازنداران و جهاد سازندگی را بر عهده دارد ـ در کنار تصویر مبارک حضرت امام ایستاده بود که بچه ها رژه بروند. در همین حال بچه ها به یکباره عکس قدی امام را رو می کنند. همه ی بچه ها وقتی نگاه شان به عکس قدی امام می افتد، به عکس خیره می شوند و شروع به گریه می کنند، چون فکر نمی کردند که عکس قدی امام هم کشیده بشود. در همین حال، نگهبان عراقی پشت پنجره می آید و وقتی خیره شدن و اشک ریختن اسرا را می بیند، زبانش بند می آید و با صدای نامفهومی می گوید: این دیگه چیه؟
بچه ها پراکنده می شوند و عکس ها را جمع می کنند و بعدها هم که سرباز عراقی پافشاری می کند، به او می گویند که تو اشتباه کردی، چنین چیزی نبوده، تو ندیدی و ما نداریم. اگر هم بخواهی پافشاری کنی، عکس را پیش فرمانده عراقی می بریم و قبل از اینکه ماها تنبیه شویم، تو تنبیه می شوی، چون او خواهد گفت مگر شما مرده بودید که نتوانستید آن را پیدا کنید؟
آخرش هم سرباز عراقی بچه ها را قسم داد که فقط یک بار عکس را نشانش بدهند که به این کار هم حاضر نشدند و مسئله خاتمه پیدا کرد.