فرمانده نیروی انتظامی از خاطرات خود در ایام 22 بهمن 57 گفت و به روزی اشاره کرد که تفنگ بر دوش و پشت موتورسیکلت به پادگانهای تصرف شده سرکشی میکرده است. وی همچنان با تاکید میگوید: من یک انقلابیام.
به گزارش شهداي ايران به نقل از مشرق، سردار اسماعیل احمدیمقدم، فرمانده نیروی انتظامی در گفتوگو با فارس، در پاسخ به این سوال که روز 22 بهمن 57 مشغول چه کاری بودید گفت: در آن زمان منزل ما در خیابان دماوند قرار داشت و در پایان شب 21 بهمنماه که درگیری گارد شاهنشاهی و ماجرای همافران در جنوب پادگان نیروی هوایی کماکان ادامه داشت، من از قم به تهران آمدم.
وی ادامه داد: در آن زمان مسجد محله ما که در 30 متری نارمک واقع شده بود با یکی از ستونهای تیپ همدان درگیر شد و من به یاد دارم که در آن شب مردم و اهالی محله با استفاده از سلاحهایی که از پادگانها به دست آمده بود با این ستون درگیر شدند و با کوکتلمولوتف تانکها و نفربرهای این ستون را آتش زدند.
فرمانده ناجا در ادامه خاطرات خود از روز 22 بهمنماه افزود: من به همراه دوستانم اسلحه به دست در پشت یک موتورسیکلت از صبح روز 22 بهمن در خیابانهای تهران گشتزنی میکردیم و به یاد دارم که در آن روز به زندان اوین و پادگان عشرتآباد سابق سرکشی کردیم.
احمدیمقدم با شیرین خواندن خاطرات آن روز گفت: آن روزها تمامی جوانان با اطلاع از کوچکترین درگیری در هر نقطه شهر با موتورسیلکت، خودرو، وانت و یا هر وسیله ممکن دیگر، خود را به نقطه درگیری میرساندند تا در این پیروزی سهیم باشند.
وی در پایان خاطره خود با ادای احترام نظامی، جمله «من یک انقلابیام» را بر زبان آورد.
وی ادامه داد: در آن زمان مسجد محله ما که در 30 متری نارمک واقع شده بود با یکی از ستونهای تیپ همدان درگیر شد و من به یاد دارم که در آن شب مردم و اهالی محله با استفاده از سلاحهایی که از پادگانها به دست آمده بود با این ستون درگیر شدند و با کوکتلمولوتف تانکها و نفربرهای این ستون را آتش زدند.
فرمانده ناجا در ادامه خاطرات خود از روز 22 بهمنماه افزود: من به همراه دوستانم اسلحه به دست در پشت یک موتورسیکلت از صبح روز 22 بهمن در خیابانهای تهران گشتزنی میکردیم و به یاد دارم که در آن روز به زندان اوین و پادگان عشرتآباد سابق سرکشی کردیم.
احمدیمقدم با شیرین خواندن خاطرات آن روز گفت: آن روزها تمامی جوانان با اطلاع از کوچکترین درگیری در هر نقطه شهر با موتورسیلکت، خودرو، وانت و یا هر وسیله ممکن دیگر، خود را به نقطه درگیری میرساندند تا در این پیروزی سهیم باشند.
وی در پایان خاطره خود با ادای احترام نظامی، جمله «من یک انقلابیام» را بر زبان آورد.