شما که میخواهید سخنتان را بگویید، مجری هم که میخواهد همان سوالات از قبل هماهنگ شده با حضرتعالی را بپرسد! دیگر چه فرقی میکند مجری که باشد؟! مشکل از مجری نیست؛ مشکل از اجراست!
به گزارش شهداي ايران به نقل از خبرگزاری فارس، حسین قدیانی امروز شنبه 19/11/92 طی یادداشتی در روزنامه وطن امروز نوشت: سوم دبیرستان، پشت برج سفید خیابان پاسداران، در مدرسه شاهد فتح، از بچههای جبهه و جنگ، دبیری داشتیم به نام «آقا اکرمی» که هم دینی درس میداد، هم پرورشی. اورکت سپاه میپوشید. هوندا 125 داشت. در عنفوان جوانی، گویا حوزه هم رفته بود و از تلمذ در کلاس درس آیتالله جوادی، خاطرهها تعریف میکرد. «آقا اکرمی» از آن «معدود بیسوادان» نیک روزگار است که محض اطلاع باید بگویم با افتخار، تغذیه از خاک جبهه و جنگ میشود! هر که عاقبت، از یک جایی تغذیه میشود! فتنهگران زنجیرهای از مالیات مردم بیچاره آمریکا و بعضیها، بیش از رای مردم، از اختلاف اصولگرایان! و الا، کار اگر واقعا دست «تدبیر و امید» بود، چه حاجت به عذرخواهی، آنهم همین اول راهی؟! اگر منتقدان بیتدبیری در سیاست خارجی و اقتصاد داخلی، معدودند و بیسواد، حیف وقت نیست که عدهای، به جای حل مشکلات، صرف ایشان میکنند؟! من واقعا نمیدانم این چه جماعت اولا معدود و ثانیا بیسوادی هستند که این همه بر بعضیها گران آمده، نگرانشان کردهاند؟! ایشان آیا بهتر نیست به جای پرداختن به این جماعت معدود و بیسواد و نواختن اصحاب نقد، دمی در توزیع سبد کالایشان درنگ میکردند که وندی شرمن بیشرف، متاثر از بیتدبیری لازمالعذرخواهیشان، اینگونه غرور ملی ملت بزرگ و مقاوم ایران را به تمسخر نگیرد؟! من هیچ نمیدانم سبد کالا به من تعلق گرفته یا نه اما بر فرض که گرفته باشد، آن را خواهم برد جلوی دفتر حافظ منافع آمریکا و تقدیمش خواهم کرد به خانم شرمن، بلکه از این لاغری مفرط نجات پیدا کند! قیافه این عجوزه نشان میدهد ویتامینهایی در بدن کم دارد! صدالبته سبد کالا حتی اگر از قسط اول پولهای بلوکه شده خودمان تامین شده باشد، باز پول خودمان است، نه پول کثیف و چرک یانکیها. و من حاضرم سبد کالای خودم را، تقدیم خانم شرمن کنم. این بیچشم و رو، بهتر باید بداند؛ کیسه این ملت، هرگز آلوده به دلار و غذای آمریکاییها نبوده، نیست و نخواهد شد. به قول قشنگ آیتالله موحدی؛ «پول خودمان را دزدیدهاند و حالا منت سرمان میگذارند!» پولی اگر یانکیها از خودشان و از مالیات مردمشان در ایران خرج کردهاند، خرج سران فتنه شده، خرج جراید زنجیرهای. آری! خسرانزدههای دنیا و آخرت، سبد کالای فتنه از یانکیها گرفتهاند، نه آحاد این ملت. شرمن باید منت بر سر این جماعت، بر سر دوستان ملعون خود بگذارد، هر چند که یومالله 9 دی 88 به خوبی نشان داد عزم این ملت از دلار اغیار بالاتر است. باورم هست توافق ژنو، فقط توقعات یانکیها را بالا برده و دیگر هیچ! آن صفی که انتهایش نامعلوم است، صف سران کاخ سفید است که ناظر بر دیپلماسی صدقهای، نوبت به نوبت ایستادهاند جملهای علیه ما بگویند و هری! بیتدبیری از آنِ دولت است، ناسزایش را دارد ملت، بلکه همه انقلاب از دشمن میشنود! دشمن دارد با سوءاستفاده از دستفرمان غلط دولت هم در داخل و هم در خارج، ملت را میزند. من یکی که ترجیح میدهم در آخرین صف کلاس شاگردان آیتالله جوادی آملی، بیسواد خوانده شوم، تا اینکه در معیت بیتدبیری، باسواد خطابم کنند. در پوتین نظامی حاج احمد متوسلیان، آب خوردن، صد شرف دارد که سران وحشی کاخ سفید را، با آن همه جنایت علیه ملت ایران، «مؤدب و باهوش» خطاب کردن. دمی در حال و هوای برادران دستواره نفس کشیدن، صد شرف دارد که زبان دشمن را علیه انقلاب، دراز کردن. مفت مگر به چنگ آوردهایم این غرور را، که هیچ دولتمردی پیدا نمیشود آنگونه که سزاست، جواب ناسزای سران کاخ سفید را بدهد؟! کجایند مدعیان؟! کجایند حضرات باسواد؟! شگفتا! زبان دشمن را دولت دراز کرده، آنوقت خود دولت در برابر دشمن ساکت است و ائمهجمعه باید جور قصور دولت را بکشند، جواب دشمن را بدهند. از این هم شگفتتر! دولت به جای پاسخ انقلابی به اراجیف دشمن، هر چه فریاد دارد بر سر اصحاب رسانه میکشد! من واقعا عذرمیخواهم اما این چگونه تدبیری است که در مصاف با دشمن، لال است و در تقابل با دوست، سرشار از قیل و قال؟! آنجا که شورایعالی امنیت ملی باید ورود کند، اینجاست، نه تیتر یک «سقوط آزاد بورس»! ما 300 هزار شهید ندادهایم که سران آمریکا با ما، سخن بر مدار استهزا و ریشخند برانند! این 300 هزار شهید را، دولت نداده، ملت داده! شهیدان دستواره را ملت داده، دولت نداده! هزینه را ملت داده، حواس دولت هست؟! فیالحال اما ترجیح میدهم برگردم به همان کلاس درس «آقا اکرمی» که سود و سوادی اگر بود، آنجا بود! دبیر رزمنده ما، همنشینی داشت با شهدا، با «سیدمحمدرضا دستواره» که رسما از کودکی همسایه بودند.
بار آورده بود ما را اینگونه که همان ابتدای کلاس، اول یک خاطره از شهدا بگوید، بعد درس دین بدهد. واقعا حق و «حقوق» یاد میدادند، نه بر باد دادنش را. «آقا اکرمی» یک روز از محمدرضا دستواره میگفت، یک روز از آن 2 دستواره دیگر. یک روز از «دوکوهه» و یک روز «حمید». یک روز از «غرب» و یک روز از «جنوب». از مرگآگاهی محمدرضا دستواره میگفت که مدتها قبل از شهادتش، نقطهای در بهشتزهرا(س) را نشان کرده بود که؛ «مرا با لباس شهادت، دقیقا همین جا خاک میکنند، این خط، این نشان» و همین هم شد! اینک سالهاست که «قطعه 26» بهشت زهرای تهران با گلدستههای ناز برادران شهید دستواره شروع میشود.
القصه! چند سال بعد از دوران دبیرستان، زمانی که سردبیر مجله دفاع مقدسی «یاد ماندگار» بودم، مصاحبهای کردم با «آقا اکرمی» و به یاد دوران خوش تحصیل، در خلال گفت و گو، یک بار دیگر از معلم خود خواستم تا از شهید محمدرضا دستواره خاطره تعریف کند؛ «در همین سرزمین، سیدمحمدرضا دستوارهای بود که وقتی برف میبارید، پارو دست میگرفت و داد میزد؛ «برف پارو میکنم!» یادت باشد که قائممقام لشکر 27 بودها! بعد از شهادت حاج همت و عباس کریمی، یک لشکر 27 بود و یک دستواره. اصلا تمام بار غم و غربت فراق حاج احمد، افتاده بود روی دوش دستواره. در جبهه، هر که دلش برای متوسلیان تنگ میشد، پیشانی دستواره را میبوسید. خیلی محبوب بود، اما مرخصی که میآمد، برف که میبارید، میرفت محلههای دیگر، پارو دست میگرفت و از پشتبامها و معابر، برفروبی میکرد. نمیخواست کسی احیانا او را بشناسد. بعد هم اگر صاحبخانه، پولی کف دست دستواره میگذاشت، پول را پس میزد و میگفت؛ «امام و این بچه رزمندههای جبهه و جنگ را دعا کنید». من یک بار ناخودآگاه متوجه این کار دستواره شدم. ترش کردم و گفتم؛ «مرد حسابی! متوجه شأن خودت نیستیها؟» گفت: «شأن کدام است؟ من دیگر باید بروم آن دنیا، حساب پس بدهم!» (چند ماه بعد از آن دیدار به شهادت رسید) گفتم: «خب، لااقل چرا پولش را نمیگیری؟» گفت: «همین که امام و رزمندهها را دعا کنند، مزدم را گرفتهام!» گفتم: «حالا که داری برفروبی میکنی، پوتین بپوشی بهتر نیست؟» گفت: «به خدا لذت میبرم وقتی در راه این انقلاب، به تن و بدنم سخت بگیرم!» فردای آن روز، دوباره در مسجد محل دیدمش. داشت مسح پا را میکشید. والله هنوز سرخی آن سرما روی پایش بود. دعوایش کردم که آخر چرا؟ گفت: «هر شب که سر بر بستر میگذارم، به این فکر میکنم آیا امروز توانستهام اندازه یک نفر، دو نفر، چند نفر، به یاران این انقلاب اضافه کنم یا نه؟!» من دیگر دستواره را گمانم ندیدم الا آن روز که پیکر آغشته به خونش را آوردند و دقیقا همان جا دفن کردند که خودش قبلا وعده داده بود!»
آهای دولتمردان، که منتقدان خود را عده معدودی بیسواد میخوانید که اینگونه سست و ضعیف با دشمن توافق میکنید، که اینگونه گستاخ کردهاید دشمن این ملت را علیه خون دستواره، که هیچ پاسخی به منتقدان توافق نمیدهید که عاقبت، چه داده و چه گرفتهاید و چرا؟! که هم دیپلماسیتان و هم اقتصادتان، صدقهای است و دور از منزلت این ملت، که آن همه تدبیر، تدبیر، تدبیر گفتنتان، منتهی شد به این توزیع مسخره سبد کالا، که رواداریتان با دشمن است و فرافکنیتان با دوست، که هستهای را با 4 تا تخممرغ معاوضه کردید، که رای نیمی از ملت را رای به بیقانونی میخوانید، که مغرورانه علیه اقشار زحمتکش جامعه سخن میرانید، هر شب که سر بر بستر میگذارید به این فکر کنید دستواره که بود و شما که هستید؟! واقعا آن تواضع دستواره کجا و این دستفرمان شما کجا؟! رسانهها که حرف زیادی نزنند، منتقدان که عدهای معدود و بیسوادند، مجری گفت و گو را که خودم معین میکنم، سوالات هم... آیا بر جمهوری که شهیدش محمدرضا دستواره نازنین بود، همچین ریاست میکنند؟! شأن و منزلت، با قائم مقام لشکر 27 بودن و تالی تلو حاج احمد بودن و پارو دست گرفت و برف از جلوی راه این ملت روبیدن، پایین نمیآید. آنجا پایین میآید که حتی در انتخاب مجری هم دخالت در وظیفه رسانه ملی میکنند! آنجا پایین میآید که ارزشی برای وقت جمهور قائل نمیشوند! به این جمهور، به این ملت، چه نگاهی دستواره داشت، چه نگاهی دستاندرکاران دارند؟! شما که میخواهید سخنتان را بگویید، مجری هم که میخواهد همان سوالات از قبل هماهنگ شده با حضرتعالی را بپرسد! دیگر چه فرقی میکند مجری که باشد؟! مشکل از مجری نیست؛ مشکل از اجراست! مشکل از دستگاه اجراست! مشکل از آنجاست که 5 روز بعد از برف و بوران، تازه دولتمردان متوجه شدهاند که به جز بیسواد خواندن منتقدان، کار دیگری هم احیانا دارند! مشکل از آنجاست که اساسا ارزشی برای جمهور و وقت جمهور قائل نیستند که اگر بودند، مردم را معطل خود نمیکردند و رای نیمی از ملت را رای به بیقانونی خطاب نمیکردند. جمهوری که شهیدش محمدرضا دستواره بود، ریاست با تدبیر در مقام عمل میخواهد و الا چه سود از عذرخواهی؟! طرفه حکایت اینجاست؛ دولت عذرخواهیهای مهمتری بدهکار است. عذرخواهی از نیمی از ملت، عذرخواهی از توافق سست، عذرخواهی از اتلاف وقت در شامگاه چهارشنبه، عذرخواهی از مردم شمال، عذرخواهی از «مؤدب و باهوش» خطاب کردن یانکیهای بیادب، عذرخواهی از آنچه سبب این گستاخی بیحد و اندازه وندی شرمن شد و عذرخواهی از خون پاک سیدالشهدای مهربان و متواضع قطعه 26! آری، دولت نمیخواهد دشمن 35 ساله را، این وندی شرمن گوساله را بدل به دوست کند! همین که لطف کند و در داخل، فضا را به سمت رادیکالیسم نبرد و منتقدان خود را دشنام ندهد، برایمان کافی است!
از جمله برداشتهای نگارنده از سخنان چهارشنبهشب، یکی هم این بود که آقای روحانی -تلویحا و تصریحا آن بماند!- طلب کمک کرد از همه، چرا که خود لابد به نیکی میدانند؛ «به عمل کار برآید، به سخندانی نیست». ما لااقل من باب اینکه این دولت، به هر حال 4 سال از وقت جمهور و جمهوری اسلامی است، همچنان که بارها هم نوشتهایم، حاضریم برای بهبود امور، دستگیری کنیم از دستگاه اجرا، لیکن به یک شرط بسیار مهم و اساسی؛ دولتمردان نگاهشان را به ملت تغییر دهند، دست از توهین بردارند و تدبیر را از صرف زبان به صحنه میدان آورند. صد البته تا همین جای کار هم، دوست واقعی این دولت، همان جماعت سرهنگی ارتشی و سپاهی بودند که قصور حقوقخواندهها را جبران کردند و نشان دادند بولدوزر علاوه بر لت و پار کردن منتقد، به کار برفروبی و کمک به خلقالله هم میآید! جز این، خیال دولت جمع باشد؛ آنجا که پای جمهور و جمهوری اسلامی در میان است، ما خود، دولتمردی میکنیم هم برای مردممان هم برای نظاممان. ما را اسوه و اسطوره، سیدمحمدرضا دستواره است. «شهید جمهور» ارزش قائل بود برای جمهور، برای وقت جمهور!
بار آورده بود ما را اینگونه که همان ابتدای کلاس، اول یک خاطره از شهدا بگوید، بعد درس دین بدهد. واقعا حق و «حقوق» یاد میدادند، نه بر باد دادنش را. «آقا اکرمی» یک روز از محمدرضا دستواره میگفت، یک روز از آن 2 دستواره دیگر. یک روز از «دوکوهه» و یک روز «حمید». یک روز از «غرب» و یک روز از «جنوب». از مرگآگاهی محمدرضا دستواره میگفت که مدتها قبل از شهادتش، نقطهای در بهشتزهرا(س) را نشان کرده بود که؛ «مرا با لباس شهادت، دقیقا همین جا خاک میکنند، این خط، این نشان» و همین هم شد! اینک سالهاست که «قطعه 26» بهشت زهرای تهران با گلدستههای ناز برادران شهید دستواره شروع میشود.
القصه! چند سال بعد از دوران دبیرستان، زمانی که سردبیر مجله دفاع مقدسی «یاد ماندگار» بودم، مصاحبهای کردم با «آقا اکرمی» و به یاد دوران خوش تحصیل، در خلال گفت و گو، یک بار دیگر از معلم خود خواستم تا از شهید محمدرضا دستواره خاطره تعریف کند؛ «در همین سرزمین، سیدمحمدرضا دستوارهای بود که وقتی برف میبارید، پارو دست میگرفت و داد میزد؛ «برف پارو میکنم!» یادت باشد که قائممقام لشکر 27 بودها! بعد از شهادت حاج همت و عباس کریمی، یک لشکر 27 بود و یک دستواره. اصلا تمام بار غم و غربت فراق حاج احمد، افتاده بود روی دوش دستواره. در جبهه، هر که دلش برای متوسلیان تنگ میشد، پیشانی دستواره را میبوسید. خیلی محبوب بود، اما مرخصی که میآمد، برف که میبارید، میرفت محلههای دیگر، پارو دست میگرفت و از پشتبامها و معابر، برفروبی میکرد. نمیخواست کسی احیانا او را بشناسد. بعد هم اگر صاحبخانه، پولی کف دست دستواره میگذاشت، پول را پس میزد و میگفت؛ «امام و این بچه رزمندههای جبهه و جنگ را دعا کنید». من یک بار ناخودآگاه متوجه این کار دستواره شدم. ترش کردم و گفتم؛ «مرد حسابی! متوجه شأن خودت نیستیها؟» گفت: «شأن کدام است؟ من دیگر باید بروم آن دنیا، حساب پس بدهم!» (چند ماه بعد از آن دیدار به شهادت رسید) گفتم: «خب، لااقل چرا پولش را نمیگیری؟» گفت: «همین که امام و رزمندهها را دعا کنند، مزدم را گرفتهام!» گفتم: «حالا که داری برفروبی میکنی، پوتین بپوشی بهتر نیست؟» گفت: «به خدا لذت میبرم وقتی در راه این انقلاب، به تن و بدنم سخت بگیرم!» فردای آن روز، دوباره در مسجد محل دیدمش. داشت مسح پا را میکشید. والله هنوز سرخی آن سرما روی پایش بود. دعوایش کردم که آخر چرا؟ گفت: «هر شب که سر بر بستر میگذارم، به این فکر میکنم آیا امروز توانستهام اندازه یک نفر، دو نفر، چند نفر، به یاران این انقلاب اضافه کنم یا نه؟!» من دیگر دستواره را گمانم ندیدم الا آن روز که پیکر آغشته به خونش را آوردند و دقیقا همان جا دفن کردند که خودش قبلا وعده داده بود!»
آهای دولتمردان، که منتقدان خود را عده معدودی بیسواد میخوانید که اینگونه سست و ضعیف با دشمن توافق میکنید، که اینگونه گستاخ کردهاید دشمن این ملت را علیه خون دستواره، که هیچ پاسخی به منتقدان توافق نمیدهید که عاقبت، چه داده و چه گرفتهاید و چرا؟! که هم دیپلماسیتان و هم اقتصادتان، صدقهای است و دور از منزلت این ملت، که آن همه تدبیر، تدبیر، تدبیر گفتنتان، منتهی شد به این توزیع مسخره سبد کالا، که رواداریتان با دشمن است و فرافکنیتان با دوست، که هستهای را با 4 تا تخممرغ معاوضه کردید، که رای نیمی از ملت را رای به بیقانونی میخوانید، که مغرورانه علیه اقشار زحمتکش جامعه سخن میرانید، هر شب که سر بر بستر میگذارید به این فکر کنید دستواره که بود و شما که هستید؟! واقعا آن تواضع دستواره کجا و این دستفرمان شما کجا؟! رسانهها که حرف زیادی نزنند، منتقدان که عدهای معدود و بیسوادند، مجری گفت و گو را که خودم معین میکنم، سوالات هم... آیا بر جمهوری که شهیدش محمدرضا دستواره نازنین بود، همچین ریاست میکنند؟! شأن و منزلت، با قائم مقام لشکر 27 بودن و تالی تلو حاج احمد بودن و پارو دست گرفت و برف از جلوی راه این ملت روبیدن، پایین نمیآید. آنجا پایین میآید که حتی در انتخاب مجری هم دخالت در وظیفه رسانه ملی میکنند! آنجا پایین میآید که ارزشی برای وقت جمهور قائل نمیشوند! به این جمهور، به این ملت، چه نگاهی دستواره داشت، چه نگاهی دستاندرکاران دارند؟! شما که میخواهید سخنتان را بگویید، مجری هم که میخواهد همان سوالات از قبل هماهنگ شده با حضرتعالی را بپرسد! دیگر چه فرقی میکند مجری که باشد؟! مشکل از مجری نیست؛ مشکل از اجراست! مشکل از دستگاه اجراست! مشکل از آنجاست که 5 روز بعد از برف و بوران، تازه دولتمردان متوجه شدهاند که به جز بیسواد خواندن منتقدان، کار دیگری هم احیانا دارند! مشکل از آنجاست که اساسا ارزشی برای جمهور و وقت جمهور قائل نیستند که اگر بودند، مردم را معطل خود نمیکردند و رای نیمی از ملت را رای به بیقانونی خطاب نمیکردند. جمهوری که شهیدش محمدرضا دستواره بود، ریاست با تدبیر در مقام عمل میخواهد و الا چه سود از عذرخواهی؟! طرفه حکایت اینجاست؛ دولت عذرخواهیهای مهمتری بدهکار است. عذرخواهی از نیمی از ملت، عذرخواهی از توافق سست، عذرخواهی از اتلاف وقت در شامگاه چهارشنبه، عذرخواهی از مردم شمال، عذرخواهی از «مؤدب و باهوش» خطاب کردن یانکیهای بیادب، عذرخواهی از آنچه سبب این گستاخی بیحد و اندازه وندی شرمن شد و عذرخواهی از خون پاک سیدالشهدای مهربان و متواضع قطعه 26! آری، دولت نمیخواهد دشمن 35 ساله را، این وندی شرمن گوساله را بدل به دوست کند! همین که لطف کند و در داخل، فضا را به سمت رادیکالیسم نبرد و منتقدان خود را دشنام ندهد، برایمان کافی است!
از جمله برداشتهای نگارنده از سخنان چهارشنبهشب، یکی هم این بود که آقای روحانی -تلویحا و تصریحا آن بماند!- طلب کمک کرد از همه، چرا که خود لابد به نیکی میدانند؛ «به عمل کار برآید، به سخندانی نیست». ما لااقل من باب اینکه این دولت، به هر حال 4 سال از وقت جمهور و جمهوری اسلامی است، همچنان که بارها هم نوشتهایم، حاضریم برای بهبود امور، دستگیری کنیم از دستگاه اجرا، لیکن به یک شرط بسیار مهم و اساسی؛ دولتمردان نگاهشان را به ملت تغییر دهند، دست از توهین بردارند و تدبیر را از صرف زبان به صحنه میدان آورند. صد البته تا همین جای کار هم، دوست واقعی این دولت، همان جماعت سرهنگی ارتشی و سپاهی بودند که قصور حقوقخواندهها را جبران کردند و نشان دادند بولدوزر علاوه بر لت و پار کردن منتقد، به کار برفروبی و کمک به خلقالله هم میآید! جز این، خیال دولت جمع باشد؛ آنجا که پای جمهور و جمهوری اسلامی در میان است، ما خود، دولتمردی میکنیم هم برای مردممان هم برای نظاممان. ما را اسوه و اسطوره، سیدمحمدرضا دستواره است. «شهید جمهور» ارزش قائل بود برای جمهور، برای وقت جمهور!