صحبت از سردار جانبازی است که چهره مصمم و مهربانش همه را مجذوب میکرد. شهید "علی شکاری" فرمانده گروهان بعثت از گردان زهیر لشگر ده سیدالشهداء (ع) که در عملیات کربلای 5 دست راستش را جلوتر از خودش به بهشت فرستاد.
علی سومین شهید خانواده شکاری بود و در روز اول شهریور ماه سال 67 که مصادف بود با روز عاشورای حسینی با گروهان تحت امرش به قلب ضدانقلاب در جاده بوکان مهاباد کوبید و در روز عاشورا به صف شهدا پیوست.
شهادت "علی" پس از پذیرش قطعنامه 598 (در 27 تیر سال 67) و حتی بعد از آتش بس بین ایران و عراق در 29 مرداد اتفاق افتاد. به قول یکی از دوستان، درٍ باغ شهادت بسته شده بود و "علی" از بالای درب خود را به آن وادی رساند!
گروهکهای ملحد که پس از هجوم سراسری ارتش بعث عراق (پس از پذیرش قطعنامه از سوی ایران) و بعضا پیشروی های آن و به ویژه بعد از هجوم مضحک گروهک منافقین به غرب کشور، شرایط را برای جولان مجدد خود در منطقه کردستان مناسب دیده بودند، وارد این منطقه شده و نا امنی هایی را برای مردم شریف کُرد منطقه ایجاد کرده بودند. مأموریت مقابله با آنها به لشکر ده سیدالشهدا (ع) سپرده شد.
یكی از دوستان شهید اینگونه روایت میكند: محرّم بود و ما در اردوگاهی نزدیک شهر میاندوآب، هر روز صبح مراسم زیارت عاشورا داشتیم. علی، فرمانده گروهان بعثت شده بود. یکی دو روز بود که برای شناسایی و توجیه نحوۀ عملیات با تویوتا به منطقۀ عمومی بوکان می رفتیم و تغییر رفتار "علی" بسیار مشهود بود، شرایط خاصی بود. جنگ، تمام شده بود و خیلی از بچه های رزمنده در بهت جمع شدن سفرۀ شهادت و از دست رفتن فرصت پرواز بودند.
صبح روز عملیات، روز اول شهریور، روزعاشورای حسینی بود و طبق معمول زیارت عاشورا برگزار و اتفاقا "علی" جلوی من نشسته بود و شدیدا گریه میکرد و حال خاصی داشت . دستور حرکت رسید و گردان حرکت کرد.
پشت تویوتا روبروی "علی" نشسته بودم ولی "علی" با همیشه فرق داشت. باور کنید هیچ وقت در طول چندین سال دوستی و رفاقت با او، "علی" را اینطور ندیده بودم. اصلا دل و دماغ شوخی نداشت. تو حال خودش بود.
الآن میتوانم بگویم که او در حال انتخاب بود و در دل، آخرین بندهای تعلق به این دنیا را از خود باز میکرد. در طول آن روز تا قبل از شهادتش هر چه از چهرۀ زیبای او به یاد دارم تفکر بود و سکوت و شاید نگرانی.
نگرانی از ماندن و نرفتن
همیشه گفته ام و میگویم شهدا خیلی رٍند بودند. عظمت زمانه و موقعیت خود را خوب درک کردند و غفلت و سستی نکردند و مزد عمل خالصانۀ خود را گرفتند و الا اگر به حضور بود؛ امثال منٍ غافل، زیاد بودند در جبهه و شاید سالیان سال هم در حسرت شهادت بودند، ولی ...
در شروع عملیات که قرار شد گروهان عاشورا بالای ارتفاع برود، "علی" که فرماندۀ گروهان بعثت بود. برای شناسایی و هماهنگی (که بتواند بعد از آنها گروهان خود را وارد عمل کند) با آنها و حتی جلوی ستون آنها از ارتفاع بالا رفت. قبل از حرکت و در آخرین دقایق، او را دیدم که در دفترچۀ یادداشتی که همراه داشت با دست چپش و به سختی، چیزی می نوشت و بعد دفترچه را در جیب شلوار شیش جیبش گذاشت و رفت.
عصر عاشورا، ساعتی قبل از غروب آفتاب، "علی" را ناجوانمردانه و در جنگی نابرابر، مظلومانه و به نامردی کشتند.
منبع: فارس