باید به افتخار ابراهیم حاتمی کیا تمام قد ایستاد. مرد فیلم های جنگی است. خوب می داند چکار کند که روی صندلی میخ کوب شوی و تکان نخوری...
به گزارش شهدای ایران به نقل از فرهنگ؛ روز سوم جشنواره با فیلم های حاتمی کیا،
آقا خانی و کارگردان های دیگر سینما گذشت. در میان این فیلم ها، چ حاتمی
کیا با حال و هوای متفاوتی همراه بود که حضور مجدد حاتمی کیا در سینمای
دفاع مقدس را به همراه داشت:
چ ساخته ابراهیم حاتمی کیا – سودای سیمرغ
داستان: روز
بيست و پنجم مرداد ۱۳۵۸ است که دکتر چمران به همراه فرمانده نیروی زمینی
ارتش وارد پاوه می شوند. مجاهدین کرد، پاوه را محاصره کرده اند و تهدید
کرده اند که به شهر حمله می کنند و همه را قتل عام می کنند. فرماندهی
دستمال سرخ ها که به کمک مردم پاوه آمده اند با اصغر وصالی است. فردی مرید
امام و به شدت مذهبی و کمی عصبی. چمران از طرف حکومت برای مذاکره مامور شده
است و قصد جنگ ندارد. فرمانده مجاهدین کرد یکی از هم دانشگاهی های چپ او
در آمریکا است قبل از انقلاب با هم و در کنار هم بر علیه شاه مبارزه می
کردند. داستان روایت 2 روز زندگی چمران در پاوه است. درگیری ها ادامه دارد
تا اینکه اوج درگیری در شب بیست و هفتم مرداد بالا می گیرد و فقط یک
اردوگاه در دست چمران و یارانش باقی می ماند. همه ناامید شده اند و آماده
شهادت که امام فرمان حرکت ارتش و سپاه و نیروهای مردمی را به سمت پاوه صادر
می کنند تا به کمک مردم بروند. با فرمان امام مجاهدین عقب نشینی می کنند و
قائله ختم به خیر می شود.
نقد:
باید به افتخار ابراهیم حاتمی کیا تمام قد ایستاد. مرد فیلم های جنگی است.
خوب می داند چکار کند که روی صندلی میخ کوب شوی و تکان نخوری. وقتی حالش
خوب است آنچنان دل می دهد به کار که آثارش ماندگارترین آثار در طول سینمای
ایران می شود. شخصیت هایش هر چه می گذرد زنده تر می شوند و در روزمره زندگی
بزرگ می شوند و لحظه لحظه با مردم زندگی می کنند. آنچنان که در اتفاقات
سیاسی هم پایشان وسط کشیده می شود. آنقدر زنده اند که حتی به بازیگرانشان
شخصیت جدید می دهند و این سحر حاتمی کیا است. با دوربینش جادو می کند. مسخ
می کند هم مخاطب را هم بازیگر را و هم شخصیت ها. به حق که باید به افتخارش
تمام قد ایستاد.
"چ" فصلی نو را در
سینما آغاز می کند. صحنه های فوق العاده سقوط هلی کوپتر، درگیری های درون
شهری و حس در معرکه بودن حتی امان پلک زدن نمی دهد. آب دهان فرصت فرو رفتن
پیدا نمی کند. بابک حمیدیان در نقش اصغر وصالی آنقدر خوب بازی می کند که
حتی فریبرز عرب نیا هم گاهی در حاشیه قرار می گیرد. فیلم قهرمان اصلی
ندارد. قهرمان های اصلی دارد. بازی های روان، یکدست و دل نشین. روند داستان کاملا امید را در دل زنده نگه می دارد.
شرایط سخت است. احتمال سقوط پاوه زیاد. مجاهدین تا یک قدمی پیش آمده اند
اما باز هم فیلم روشن است و امیدوار کننده. سینما کارخانه رویا پردازی است و
باید امید بخش باشد نه کارخانه افسرده سازی و یاس پمپاژ کند در جامعه.
حاتمی
کیا باز هم بزرگ تر شده است و در سیلک گردان خودش باز به دوران آرامشش
رسیده و باید باز منتظر بمانیم ببینیم شاهکار بعدی اش چیست. چمران، قهرمان
پاوه است و ابراهیم قهرمان فیلم های دفاع مقدس. او حماسه می آفرید و
ابراهیم حماسه خلق می کند. کاش همیشه حالش خوب باشد. ابراهیم همیشه استاد.
لامپ 100 ساخته سعید آقاخانی – نگاه نو
داستان:
محسن تنابنده در نقش یک معتاد است که دارای دو فرزند است. او شیشه مصرف می
کند به همین خاطر دچار توهم های متعدد می شود. تا جایی که مرز بین واقعیت و
رؤیا برایش قابل تشخیص نیست. همین اتفاقات باعث می شود به زنش شک کند و زن
نیز در پی این توهمات در پی طلاق است. تنابنده مانند بسیاری از معتادان
مدام در حال ترک کردن و برگشتن به سمت اعتیاد است تا بالاخره در تصمیمی
عجیب راهی با ماشین برادرش راهی بیابان می شود. آنقدر مسیر را ادامه می دهد
تا بنزین ماشین تمام شود و راهی برای بازگشت نداشته باشد. چرخ های ماشین
را نیز پنچر می کند که زمین گیر شود. تمام این اتفاقات را هم مدام ضبط می
کند با زنش صحبت می کند تا باور کند که این بار واقعا ترک می کند. شب
بیابان به شدت سرد است و همین سرما باعث بیهوشی او می شود. وقتی به هوش می
آید می فهمد 3 روز خواب بوده و این یعنی مواد هم استفاده نکرده است و
امیدوار می شود که توانسته بدون مواد هم زنده بماند و مواد از بدنش خارج
شده است. و دوران جدیدش آغاز شده است.
نقد:
با اینکه لامپ 100 یک فیلم سینمایی با تعاریف فیلم سینمایی نیست اما می
توان به جرأت گفت یک تله خیلی خوب است که دغدغه اجتماعی اش را خوب بیان می
کند و حرفش را می زند و نه خیال سیاه بازی دارد نه خیال پردازی. ورود به
مرز توهم و واقعیت و اغتشاشات ذهنی یک معتاد به شیشه را واقعی به نمایش
درآورده است و توانسته حریم تکراری فیلم های هم طیف و هم موضوع حود را
بشکند و حرف تازه ای بزند.
نسل
کارگردان های جوان شروع شده است. باید امیدوار بود به نسلی که بزرگ شده
اندیشه های تمدنی ایران جدید هستند. کارگردان هایی که ایران را دوست دارند و
برای اصلاحش دست به روشنگری می زنند و نه کنکاش در سیاهی ها و پلیدی های
جامعه. نمایش سیاهی کار سختی نیست. لکه سیا
روی پارچه سفید کاملا واضح است و کافی است لکه را در نقطه طلایی تصویر
داشته باشی تا سفیدی محو شود. اما لامپ 100 مسیر دیگری انتخاب می کند که با نشان دادن لکه، سفیدی بیشتر دیده شود. این هنر سینما است.
خط ویژه ساخته مصطفی کیایی– سودای سیمرغ
داستان:
زن و شوهر جوان به همراه بذادر زن که تازه از زندان به مرخصی دو روزه آمده
است نقشه ای می کشند تا با هک کردن سایت بانک وام 10 میلیاردی که شخص
پرنفوذی با رابطه از بانک دارد می گیرد را با به حساب خود بریزندو بعد از
ایران خارج شوند. به خاطر بیخوابی شبانه پول شتباهی به حساب مشترک دو شریک و
دوست ریخته می شود. داستان مسیر پر فراز و نشیبی را طی می کند که خواهر و
نامزد دو نفر دیگر هم پایشان به داستان باز می شود و در انتها چون دیگر راه
فراری برایشان نمانده پول ها را به حساب افرادی که می شناسند محتاجند می
ریزند و با بخش اندکی از پول ها فرار می کنند که در لحظه دستگیری کل پول ها
را از بالای پل عابر پیاده برای مردم روز زمین می ریزند. خرده دزدها به
همراه رئیس بانک به عنوان مفاسد اقتصادی دستگیر می شوند در حالی که آقازاده
ها آزادانه زندگی می کنند.
نقد:
سینما یعنی همین. باید بتوانی حرف روز مردم را در قالب تصویر بیان کنی.
باید هنر داشته باشی تا تلنگر بزنی. وقتی حواست نباشد کار زیبایت را با یک
اشتباه بچه گانه خراب می کنی. مرز سیاه نمایی و واقعیت ها یک تار مو است.
کمی کژ بروی منحرف می شوی. حساس است. هم نوشتن فیلمنامه و پردازش شخصیت ها و
هم بازی گرفتن از بازیگر ها و هدایت عوامل. حرکت دوربین، نوع نورپردازی،
دیالوگ ها، تدوین و ... آنقدر باید یک دست بشود که فیم از ریلش خارج نشود.
اتفاقات
تصویری جدید سینمای ایران آدم را امید وار می کند که صنعت سینما در حال
رشد است و می توان دامنه خیال را رشد داد و تصاویر ناب تری را از تصور به
دامنه تصویر کشید. شروع و پایان فیلم خیلی پیش برنده و خوش ریتم مخاطب را
وارد داستان می کند و خیلی زیبا از دل داستان جدایش می کند.
کیایی
فقط چند اشتباه دارد آن هم پیرنگ ها و تعلیق های فرعی داستان است که بیش
از حد رابطه علی و معلولی را انتزاعی می کند. درست است فیلم دنیای خودش را
دارد و کارگردان آن را آن طور که دوست دارد می سازد اما باید اتفاقات در
دنیای فیلم بگنجد نه اینکه برای تعلیق بیشتر آنقدر خرده داستان اضافه شود
که مجبور به خلق دنیای جدید شوی. البته کیایی در قدم های اول است و باید
امید داشت به او. خط ویژه طنز تلخ است. می خندی اما به مشکلات، به نابرابری
ها و بی عدالتی ها. به طمع آقازاده ها و مشکلات اداری – مالی کشور. به
بیچارگی و درماندگی آدم هایی که نیاز زندگیشان را مختل کرده است.
برف ساخته مهدی رحمانی – سودای سیمرغ
داستان:
پسر کوچک خانواده از مرخصی تشویقی گرفته و از سربازی به منزل آمده. پسر
بزرگ ورشکست شده به خاطر چک های او هم خانه به مالکیت بانک درآمده و هم
پدرش که ضامن او شده بود بازداشت شده است. تک دختر بعد از طلاق از شوهر
سابقش به خاطر کمبود درآمدش امروز منتظر خواستگاری همسایه قدیمیشان است که
حالا در آلمان زندگی می کند. مادر در کار خیر است و مسئول یک خیریه. مادر
بزرگ از همدان به سفارش پدر به آنجا آمده تا در نبود او مدیریت خواستکاری
با او باشد. دوست دختر هم برای کمک به خانه آنها آمده که انگار قبل از
سربازی رفتن پسر کوچک قرارهایی با هم داشته اند و حالا دیگر قراری برایش
معنی ندارد. پایان باز، خیلی باز!
نقد: داستان
از وسط ماجرا شروع می شود. فلاش بکی به گذشته ندارد که جریان از چه قرار
بوده. فقط چند دیالوگ می خواهد ذهن مخاطب را هدایت کند که آن هم ناتوان و
الکن است. بی پایان هم تمام می شود. داستان اصلا شکل نمی گیرد که تمام شود.
یک برش از یک زندگی اغراق شده. نه شروعی و نه پایانی. نه شخصیت درست و
درمانی و نه فرم جذابی. نقد بماند برای وقتی که فیلم تمام شد.
پایان خدمت ساخته حمید زرگرنژاد – نگاه نو
داستان:
دختر و پسری را در مسیر زاهدان به شیراز دستگیر می کنند و پسر فرار می
کند. دختر به بازداشتگاه برده می شود. سربازی اعترافات او را یادداشت می
کند. در همین بین عاشقش می شود و تصمیم به فرار با او را طراحی می کند.
دختر با شخص دیگری در اصفهان قرار گذاشته و در سر فرصت سرباز را می پیچاند و
به اصفهان می رود. اما آنجا خبری نیست برای همین دوباره با سرباز تماس می
گیرد و با هم راهی تهران می شوند و از آنجا هم از ترس پدر دختر به سمت
باکو، ده سرباز، فرار می کنند. قبل از ده دعوایشان می شود وسرباز تنها به
خانه می رود. مافوق سرباز که در پی او بوده ماجرا را به پدر گفته. پدر،
سرباز را در پی دختر می فرستند تا به خانواده اش تحویلش دهند. اما دختر
رفته است.
نقد:
به قول زندگی مشترک آقای محمودی و بانو، انگار کولی ها به سینمای ایران
حمله کرده اند. در خیلی از فیلم ها زنان هرزه ای هستند که کارشان کولگی
است. دربه دری از این آغوش به آغوشی دیگر است. این یعنی توهین به زنان پاک
سرزمین ما. این می شود تبعیض و نژاد پرستی. ای کاش صدای زنان هم بلند می شد و از حریمشان دفاع می کردند. زنان پاک سرزمین پاک.